كلمات كليدي : تاريخ، اميركبير، ناصرالدين شاه، مهد عليا
نویسنده : سعيده سلطاني مقدم
"میرزا تقیخان فراهانی" معروف به «امیرکبیر»، در «هزاوه» از توابع فراهان، اراک متولد شد. تاریخ تولد وی به درستی روشن نیست؛ اما به استناد منابع و تصاویر و نوشتههای مربوط به آن زمان، تولد ایشان را حدود سال 1222هـ.ق. نوشتهاند.[1]
پدرش "کربلایی قربان" اول، آشپز "میرزا عیسی قائممقام" بوده و بعدها ناظر و ریش سفید خانه قائممقام میشود. مادر میرزا تقیخان "فاطمه" یا "فاطمه سلطان" نام داشت.
میرزا تقیخان همراه پدر، به دستگاه "میرزا بزرگ قائممقام" و پسرش "میرزا ابوالقاسم قائممقام" وارد شد و تحت تربیت و تعلیم آن دو قرار گرفت. وی به خاطر هوش و ذکاوت بالا همگان را به تحسین وا داشت و به زودی در مرتبه منشیان رسمی قائممقام در آمد. در زمان ولیعهدی "ناصرالدین شاه" به وزارت آذربایجان گماشته شد و در زمان صدارت به سه مأموریت سیاسی به روسیه، ایروان و عثمانی فرستاده شد. در عثمانی در «معاهده الرزنةالروم» که از یک سو، اختلافات گذشته دو دولت را حل و فصل میکند و از سوی دیگر روابط و حدود دولت را تا سالها مشخص میگرداند، کاردانی و زبردستی سیاسی امیر به روشنی مشخص میشود.[2] در این معاهده امیر کوشید که در مورد کلیه اختلافات بین دو کشور راه حلی پیدا کند. دولت عثمانی با حمایتهای بیدریغ نمایندگان روس و انگلیس بسیار کوشید که علاوه بر تصرف سلیمانیه، ساحل شرقی اروندرود و حتی بندر خرمشهر را جزء خاک عثمانی کند؛ اما شخصیت امیر و تدبیر و استدلال او مانع شد که عثمانی به خواستهای غیر واقعی خود برسد. خرد و کاردانی او سبب شد به طور صریح حاکمیت ایران را نه تنها بر شهر و بندر خرمشهر، آبادان و لنگرگاه آن به رسمیت شناخته، بلکه حتی قبول کرد که ساحل شرقی اروندرود همچنان در اختیار ایران بماند.[3]
شخصیت و مهارت، میرزا تقیخان، در علوم و فنون در دستگاه قائممقام شکل گرفت و همزمان به کسب دانش جدید، حساب و سیاق، ادبیات فارسی و عربی نیز پرداخت و با دیدار از کشورهای مختلف با علوم و فنون آنها نیز آشنا شد.[4]
امیرکبیر و صدارت دوره ناصری
بعد از مرگ "محمدشاه" و اعلام جانشینی ناصرالدین شاه بر تخت سلطنت، در سال 1264هـ.ق. بلافاصله شاه جوان، بهترین گزینه ممکن و موجود؛ یعنی "میرزا تقیخان فراهانی" مربی و وزیر خود در آذربایجان را به صدراعظمی منصوب کرد و لقب «اتابک اعظم» به القاب میرزا افزوده شد و بعدها او را «امیرکبیر اتابک اعظم» خواندند.[5]
زمامداری در آن برهه کار آسانی نبود؛ اوضاع آشفته اجتماعی و سیاسی، خزانه تهی دولت و گرفتاریهایی که در اثر شورشهای مختلف روی میداد، همگی بر اثر لیاقت، کاردانی و خرد و تدبیر امیر سامان یافت. امیر بعد از دریافت خبر درگذشت شاه، بدون آن که آن را در شهر منتشر کند، مقدمات انتقال ولیعهد را آماده کرد و وجه درخواستی ولیعهد که (برای پرداخت قرضهای خود در آذربایجان) احتیاج داشت به طور محرمانه از بازرگانان تبریز و یکی از بازرگانان یونانی مقیم تبریز قرض کرد و با کاردانی مبلغ کافی جهت حرکت شاه جدید را آماده کرد، این امر باعث شد که وی مورد توجه خاص ناصرالدین شاه قرار گیرد.[6] قبل از ورود به تهران شاه جوان برای بررسی اوضاع شهر و احتمالاً با صلاحدید امیر در قریه «یافتآباد» متوقف و زمینه چینی برای ورود باشکوه به شهر فراهم شود و شاه توانست مدعیان سلطنت را در این مدت به کمک امیر، مرعوب و مغلوب سازد.[7]
زمامداری امیرکبیر
در سلطنت قاجار، امیر یا صدر اعظم، وکیل مطلق پادشاه بود و شاه در فرمان خود او را «مسؤول» هر خوب و بدی میدانست، در عین حال که از استبداد مطلق پادشاه، هیچ کم نمیشد. وقتی میرزا تقیخان لقب امیر نظامی را گرفت، به کلیه امور جنگ و دفاع مسلط گشت و اقدامات نظامی و جنگی را خود معین میکرد، چنانچه در همه شورشهای داخلی از جمله «شورش سالار» تا هنگامی که به پیروزی اطمینان نیافت، دستور حمله را صادر نکرد.[8]
در رسیدگی به امور دولت و دیوان نیز، امیر برای پیاده کردن افکار و اصلاحات، با کمک نیروی تحصیلکرده، نظم و قانون را پیاده کرد. به طوری که وزیر مختار انگلیس بعد از خواباندن فتنه سالار در مشهد توسط نیروهای دولتی میگوید: «مهمترین مطلبی که جلب توجه میکند، این است که سربازان در تمام مدت در شهر رفتار درستی داشتند و از انضباط نظامی پا فرا ننهادند... و مانع گردیدند به مردم مشهد تعدی و آزاری برسد.»[9]
جنبه دیگر صدارت امیرکبیر تلاش او در پرورش عقل و آگاهی و تربیت مردم است و بارها خود میگوید: «منظور از اصلاحات و تأسیسات جدید، آگاهی و تربیت و خیر و منفعت خلق است.» نویسنده صدرالتواریخ مینویسد: «در عهد امیر چنان نظمی به کار بود که گرگان را از گوسفندان هراس بود و جمیع رعایا به بودن امیر راضی بودند.»[10]
وی از یک طرف با نیروی نظامی جدید مالیاتهای عقب افتاده را وصول و از طرفی مستمریهای گزافی را که به درباریان پرداخت میشد، از بودجه حذف کرد و در زمان کوتاهی بین درآمد و هزینه کشور تعادل برقرار کرد.
توسعه فرهنگ و توجه به اقتصاد
امیرکبیر را باید مؤسس فرهنگ نوین ایران دانست. او به وسیله روزنامه و تأسیس مدرسه دارالفنون و انتشار و ترجمه کتابهای فنی و بهداشتی و اعزام محصلین به اروپا و استخدام معلمین اروپایی بسیاری از آرزوهای اصلاحطلبانه خود و وطن پرستان را به حقیقت رساند.
مهمترین اقدام امیر، تأسیس کارخانههای تصفیه شکر و قند در مازندران، بلورسازی در تهران، اصفهان و قم، کاغذ سازی در تهران و حریربافی و تهیه ماهوت در شهرهای مختلف بود. امیر که از پیشرفت صنعت آگاه بود، در ایجاد و احداث صنایع جدید همت گماشت. و صنایعی مانند، استخراج معدن، استخدام استادان متخصص صنعت از انگلیس و حمایت از محصولات داخلی را بنیان نهاد.[11]
سیاست مذهبی امیر
سیاست مذهبی امیر دو جنبه داشت:
1. کاهش نفوذ روحانیت و منع دخالت در سیاست
2. آزادی و مدارای دینی.
امیر نه دشمن دین بود و نه بدخواه روحانیت، اتّفاقاً از صنف آنها بود و با مردان دانا و روشنبین بسیار نشست و برخاست داشت و نظرات آنها را گرامی میداشت؛ این سیاست امیر بیشتر متوجه امام جمعهها و شیخالاسلامها بود که در افکار مردم نفوذ و تأثیر زیادی داشتند و اغلب کهنهپرست و نادان بودند و اتفاقاً همینها در سیاست مداخله میکردند و مانع اصلاح و ترقی میشدند. سیاست امیر نسبت به اقلیت مذهبی نیز با مدارا و حق آزادی در مذهب و تساوی حقوق اجتماعی بود تا این اقلیت نیز تنها پشت و پناه خود را دولت تابعه بداند.[12]
فتنه باب
در اواخر سلطنت محمدشاه شخصی به نام "سید علیمحمد باب" دعوی مهدویت نمود و جماعتی به او گرویدند. وقتی امیر زمام امور را به دست گرفت، پیروان او اغتشاشاتی در بلاد ایران به وجود آوردند. "محمدعلی زنجانی" در زنجان قیام کرد، در زد و خوردهایی که بین او و قوای دولتی در گرفت، امیر برای خواباندن این شورش "محمدخان بیگلربیگی" را به زنجان فرستاد، پس از جنگهای خونین ملا محمدعلی کشته شد و علیمحمد باب را که قبلاً محمدشاه در قلعه چهریق زندانی نموده بود به تبریز آوردند و در آنجا به فتوای علمای آن شهر به دار آویختند.[13]
عزل و قتل امیر
اقدامات مصلحانه امیر اگرچه سراسر خیر و منفعت بود و در صورت باقی بودن امیر، ایران راه سعادت و ترقی را طی میکرد؛ اما در مقابل حسد و دشمنی و غرض ورزی درباریان و اطرافیان شاه دوام نیاورد.
مغرضان و مفتخواران که به علت فساد و بیلیاقتی توسط امیر از کارها برکنار شده و راه نفوذ و منافعشان مسدود گردیده بود، روز به روز بر سعایت و سخنچینیشان نزد شاه افزوده میشد. این جماعت برای زمین زدن امیر به هر وسیله، متمسک میشدند؛ لذا از جوانی و بیتجربگی شاه به همراه نفوذ فوقالعاده "مهد علیا" مادر شاه در ناصرالدین شاه استفاده کردند.
اولین دشمنی علنی مخالفین پنج ماه بعد از صدارت او؛ یعنی چند روز بعد از ازدواج امیر با خواهر شاه که مورد مخالفت شدید مهد علیا بود، واقع شد. دشمنان امیر، سربازان آذربایجانی مقیم پایتخت که مواجبشان عقب افتاده بود را تحریک به قیام علیه امیر کردند و تقاضای تغییر او را داشتند؛ اما بعد از تلاش بسیار، شورش خوابانده شد و امیر به شغل خود بازگشت.
ناصرالدین شاه با وجود جوانی و بیتجربگی در مقابل القائات دشمنان و تحریکات آنان مقاومت نمود؛ اما به تدریج برنامهها و دشمنیهای آنان بر روی وی اثر کرد و حدوداً اواخر سال 1267هـ.ق. نظر پادشاه نسبت به امیر تغییر کرد. امیرکبیر که محبوبیت زیادی در میان سپاهیان داشت، بیم شاه را مبنی بر این که امیر در خیال سلطنت است، برانگیخت. تا این که بعد از ماجرای برکناری یکی از برادران پادشاه از حکومت قم توسط امیر و مکدر شدن پادشاه از این کار، امیر را در سال 1268هـ.ق. از صدارت عزل کرد و به تحریک مهد علیا و "میرزا آقاخان" او را به صدارت فارس یا اصفهان فراخواند تا مبادا پیش چشم شاه باشد و شاه از تصمیم خود باز گردد که امیر این پیشنهاد را رد کرد.[14]
امیر بعد از مدتی به کاشان تبعید شد و شاه به ترغیب دشمنان امیر، حکم به قتل وی داد؛ بالأخره نیز در شب شنبه، هجدهم ربیع الاول، با زدن رگ دست امیر در «حمام فین کاشان» او را به قتل رساندند.[15]