نویسنده: دکتر عبداله نصری
بررسی نظریات در دین شناسی معاصر
در ادامه مباحث «مروری بر نظریات در دین شناسی معاصر» هفته گذشته بخش اول از مقاله «انتظار بشر از دین» که شامل دیدگاههای مختلف و نقد آنها از نظرگاه روانشناسی و جامعه شناسی و... بود تقدیم خوانندگان محترم شد. اینک بخش دوم و پایانی این مقاله با تمرکز بر «رویکردها و روشها» در مسئله انتظار بشر از دین و هم چنین نقد آرای روشنفکران دوره معاصر تقدیم میگردد.
رو شها و رویکردها
مسئله انتظار بشر از دین در ارتباط با مسئله قلمرو دین است. از جهتی در هر دو مسئله به تبیین حدود دین میپردازیم. به بیان دیگر در هر دو مسئله به این سوال پاسخ داده میشود که دین به بیان چه اموری میپردازد. یعنی دین پاسخگوی کدام یک از خواستهها و نیازهای بشری است. البته در بحث انتظار بشر از دین، سوال به این صورت مطرح است که آدمی از دین چه انتظار باید داشته باشد، اما در بحث از قلمرو دین با رجوع به دین به بررسی این موضوع پرداخته میشود که دین در چه زمینه هایی دخالت کرده است. در پاسخگویی به سوال فوق در ابتدا باید به بیان روشها و رویکردهای بررسی موضوع پرداخت.
رویکرد برون دینی
در رویکرد برون دینی بنابر آن است که از بیرون به دین نگریسته شود تا اهداف و قلمرو آن مشخص شود. طرفداران این نظریه گاه مسئله انتظار بشر از دین را مطرح میسازند. به این بیان که بر مبنای انتظاری که از دین داریم میتوانیم حدود و قلمرو آن را مشخص کنیم.
در بحث از انتظار از دین به این سوال پاسخ داده میشود که ما از دین چه میخواهیم؟ برای چه به دین مراجعه میکنیم؟ چه چیزهایی در دین وجود دارد که ما را ناگزیر میسازد تا به دین رجوع کنیم نه غیر آن.
در روش برون دینی، افراد قبل از رجوع به متن دینی باید انتظارات خود را مشخص کنند و پس از تعیین نیازهای اصلی و فرعی خود به سراغ دین بروند. دکتر سروش که از طرفداران این نظریه است در این باره چنین میگوید:
«انتظار ما از دین یعنی تبیین اینکه دین چه میتواند بکند و آمده و آماده است تا چه بکند و پیداست که تبیین تواناییهای دین منوط به تبیین گوهر دین است. این از یک سو، و از سوی دیگر، نیازهای آدمی که او را محتاج به دین میکند. دینی که نیازهای اصلی آدمی را که (ناکام مانده اند و در جای دیگر برآورده نمی شوند) برنیاورد، پذیرفتنی و خواستنی نیست. لذا در تحدید انتظارات ما از دین، تبیین دو امر ضرورت دارد: یکی گوهر دین و دیگری آن دسته از نیازهای اصیل آدمی که جای دیگر اشباع نمی شود و تبیین این دو امر، خارج از دین صورت میگیرد.
طبق این نظریه، انسان شناسی مقدم بر دین شناسی و اساس آن است. یعنی ما براساس شناختی که از نیازهای انسان داریم به سراغ دین میرویم تا ببینیم که دین چگونه پاسخگوی نیازها و انتظارات ماست. به بیان دیگر انسانها نیازهایی دارند که چون آن نیازها را بیرون از دین نمی توانند ارضا کنند لذا سراغ دین میروند. خلاصه انسانها براساس پیش فرضها و توقعات و انتظاراتی که دارند به تحدید دین میپردازند و برای آن قلمرو و حدودی را مشخص میکنند.
نقد و بررسی: در این روش شناخت قلمرو دین مبتنی بر شناختی است که انسانها از نیازهای خود دارد. از آنجا که هر انسانی ممکن است نیازهای خاصی را برای خود در نظر بگیرد، لذا شناخت دین و تعیین قلمرو آن جنبه شخصی پیدا میکند.
چون طرفداران این نظریه شریعت را صامت میدانند، لذا معتقدند که فهم ما از دین نقش اساسی در تعیین قلمرو آن دارد. یعنی پیش فرضها و انتظارات است که به دین معنای خاصی میدهد، نه آنکه خود دین معنای مشخصی داشته باشد. در واقع دین باید تابع ما باشد نه ما تابع دین. ما دین را آن گونه میفهمیم که نیازها و انتظارات ما اقتضاء میکند و به دین قالبی میبخشیم که از آن انتظار داریم. ما براساس توقعات خود جامهای خاص بر قامت دین میدوزیم.
گفتیم که طبق این نظریه نیازهای انسان، اهداف و قلمرو دین را تعیین میکند. حال این سوال مطرح است که اگر بنا شود که انسان خود نیازهایش را تشخیص دهد از کجا معلوم که خطا نکند؟ آیا هر آنچه را که انسان به عنوان نیاز خود احساس میکند حق است یا آنکه برخی از فهمهای انسان غلط است و گاه آدمی نیازهای کاذب خود را نیاز حقیقی تلقی میکند؟
طبق این نظریه انسان باید نیازهای خود را به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم کند و نیازهای فرعی خود را کنار بگذارد و با نیازهای اصلی خود سراغ دین برود و از دین انتظار داشته باشد تاپاسخگوی نیازهای اصلی او باشد. در اینجا این پرسش مطرح است که ملاک برای شناسایی نیازهای اصلی و فرعی چیست؟ اگر مراد از نیازهای اصلی نیازهایی است که «ناکام مانده اند و در جای دیگر برآورده نمی شوند» از کجا معلوم که انسان در تشخیص نیازهای اصلی خود اشتباه نکند؟ آیا همه افراد در شناسایی نیازهای اصلی خود اتفاق نظر دارند؟ آیا نه این است که فردی نیازی را اصلی تلقی میکند، اما دیگری آن را فرعی در نظر میگیرد؟ و اساساً چرا از دین انتظار داشته باشیم که فقط پاسخگوی نیازهای اصلی ما باشد؟ آیا دین در مورد نیازهای فرعی نمی تواند نگاه عمیقتری داشته باشد و نحوه اشباع آنها را دقیقتر مطرح سازد؟ علاوه بر اینها طبق نظریه انتظار از دین: «تعیین انتظار بشر از دین، همواره تحول تاریخی میپذیرد. یعنی آدمیان رفته رفته در طول تاریخ بهتر میآموزند که پرسش اصلی شان از خدا و پیامبر چیست. کدام پرسشها جنبه فرعی و ثانوی دارد؟»
بر این مبنا دیگر نمیتوان از دین انتظار قلمرو مشخصی را داشت. چون دین به ما نمیگوید که حد و حدود آن چیست؟ این تغییر انتظارات ما در طول تاریخ است که قلمرو هدایت دین را مشخص میکند. این نوع نگاه به دین جنبه پراگماتیستی دارد. یعنی فرد در ابتدا نیاز یا دردی را برای خود سراغ میگیرد، سپس برای درمان آن درد یا اشباع آن نیاز به سراغ دین میرود، نه آنکه از دین هم درد را بخواهد و هم درمان را؛ هم نیاز واقعی خود را از دین سراغ بگیرد و هم راههای ارضای آنها را.
اگر از بیرون به دین نگاه کنیم، چه بسا بسیاری از ارکان و اجزاء دین را نادیده بگیریم، همان طور که خود آقای سروش دین را حداقلی تصور میکند و بسیاری از مسائل دینی را نادیده میگیرد و عقل جمعی بشر را عهده دار حل اکثر مسایل و مشکلات بشری میداند نه دین را. دکتر سروش هم معتقد است که اگر انتظار داشته باشیم که دین سعادت اخروی ما را تامین کند فقط سراغ اموری در دین خواهیم رفت که ما را به سعادت اخروی برساند و اگر در متون دینی گزاره و آموزه هایی بود که به سعادت اخروی ربطی نداشت آنها را جزو دین تلقی خواهیم کرد. در این صورت آیا برخورد ما با دین منطقی خواهد بود؟
این نوع نگاه به دین از نظر معرفت شناسی نیز قابل نقد است، چرا که ما به حق بودن یک دین کاری نداریم و آن را ملاک انتخاب دین قرار نمیدهیم، بلکه دین را از این جهت میپذیریم که نیازهای ما را برطرف میسازد، به گفته آقای سروش «دینی که نیازهای اصلی ما را برنیاورد پذیرفتنی و خواستنی نیست.» به بیان دیگر طبق این دیدگاه به حق و باطل بودن یک دین کاری نداریم، بلکه فقط به منفعت داشتن آن نگاه میکنیم.
به علاوه دین را نیز به گونهای میفهمیم که با نیازهای ما هماهنگ باشد. و اگر اجزایی از دین با نیازها و انتظارات ما منافات داشته باشد، آن جزء یا مربوط به دین نیست و یا اینکه فهم ما از دین غلط است. و دین ناگزیر باید خود را با نیازهای ما هماهنگ سازد.
رویکرد درون دینی
در این روش به سراغ متن دینی میرویم تا قلمرو آن را شناسایی کنیم. در این نوع رویکرد خود دین به ما میگوید که در چه زمینه هایی از هدایت انسان سخن گفته است. به بیان دیگر شناخت محدوده و قلمرو دین با بررسی منابع دین به دست میآید. در این طریق از چند راه میتوان به قلمرو دین پی برد:
1- بررسی اهداف بعثت انبیاء: اینکه پیامبران برای چه هدف یا هدف هایی آمدهاند میتواند حدود و قلمرو دین را مشخص کند
2- بررسی آیات مربوط به جامعیت قرآن: در برخی از آیات قرآنی از تبیان بودن قرآن سخن به میان آمده و اینکه تفصیل هر چیزی در قرآن است. این دسته آیات میتواند برای بحث ما راهگشا باشد.
3- بررسی مسئله کمال دین و خاتمیت آن.
4- رجوع به منابع دین: مطالعه کتاب و سنت و راههای رجوع به دین و استنباط محتوای آن میتواند نشان دهد که دین در چه زمینه هایی برای انسانها پیام دارد.
دکتر سروش که مخالف رویکرد درون دینی است، برای نقد این نظریه به دو نکته اشاره میکند:
الف- فهم متون دینی مبتنی بر تعیین انتظارات ما از دین است. یعنی هر کس با انتظاری که از دین دارد آن را میفهمد. برای مثال اگر کسی انتظار داشته باشد که دین پاسخگوی همه مسایل فردی و اجتماعی انسانهاست آیات و روایات را به گونهای فهم خواهد کرد که اگر چنین انتظاری نداشته باشد هرگز آنها را این چنین نخواهد فهمید.
«فهم متون دینی، خود در گرو تعیین و تحدید انتظارات ما از دین است، و نه برعکس، چون اگر به فرض کسی چنین بپندارد که از کتاب و سنت میتوان جمیع نکات خرد و درشت شئون زندگی و امور عالم را استخراج کرد، در آن صورت عبارات دینی برای او معانی دیگر خواهد یافت و او خواهد کوشید تا از کمترین اشاره بیشترین استفاده را بکند و گرههای خود را در باب قوانین نور و حرکت سیارات و خواص ادویه و شکافتن اتم و... از متن آیات و روایات بگشاید.»
طبق این دیدگاه فهم دین مشروط به تعیین انتظار بشر از دین است. در ابتدا انسان باید انتظارات خود را مشخص کند و سپس سراغ دین برود. یعنی پس از تفکیک مسایل اصلی و فرعی خود باید به دین رجوع کرد.
«آدمیان پیش از مراجعه به دین باید مسایل را به مسایل اصلی و فرعی تقسیم کرده باشند و چارچوبی برای انتظارات خود معلوم و معین نموده باشند و سپس به سراغ متون دینی بروند.»
ب- اگر هم با رجوع به دین هدف و قلمرو آن مشخص شود، برای پی بردن به حقانیت دریافتهای خود باید رویکرد برون دینی داشت. صرفا با مطالعه خود دین نمیتوان به صدق و کذب شناسایی خود پی برد.
«فرض کنیم که آدمیان به دین مراجعه کردند و از دین شنیدند که برای تامین کدام منظور آمده است. اما مطلب به همین جا ختم نمیشود، چرا که سخن بر سر صدق و کذب آن دعاوی هم هست. این نکته به ویژه هنگامی اهمیت و برجستگی مییابد که فرد از بیرون دین نظر کند، و در مقامی باشد که هنوز به دینی از ادیان اعتقاد و التزام نورزیده است. برای چنین فردی بسیار مهم است که معلوم نماید آیا ادعاهای دین و داعیان آن صادق و معتبرند، و اساسا تحقق پذیر و عقلانی هستند یا خیر.
بنابراین بدون شک نمیتوان پاسخ این پرسش را که «انتظارات ما از دین چیست؟ از خود دین چیست، یا به صرف ادعای دین در این باب بسنده کرد.»5
انتقاد بر نظریه دکتر سروش این است که اگر فهم دین مبتنی بر انتظار بشر از آن باشد هرگز نباید کسی که به دین خاصی التزام ندارد آن را فهم کند. برای مثال کسی که میخواهد آیین مسیح را فهم کند یعنی بفهمد که این آیین در چه زمینه هایی برای بشریت پیام دارد باید در ابتدا به آن اعتقاد پیدا کند و سپس انتظارات خود را مشخص نماید و سرانجام آن را فهم نماید.
آیا اگر کسی به مسیحیت اعتقاد نداشته باشد نمیتواند با رجوع به انجیل دریابد که در چه زمینههایی پیام دارد؟ آیا اگر کسی با این انتظار سراغ مسیحیت برود که آیین حکومت را از آن استنباط کند موفق خواهد شد یا آنکه چون در خود انجیل مطالبی در این زمینه ارائه نشده نمیتواند این متن دینی را به گونهای فهم کند که مسایل کشورداری را از آن استخراج کند. تا خود دین در زمینه خاصی مطالبی را ارائه ندهد نمیتوان در آن زمینه مطالبی را استنباط نمود. چرا یک مسلمان ادعا میکند که در اسلام مطالب بسیاری در زمینه مسایل حقوقی، اقتصادی و سیاسی وجود دارد، اما یک مسیحی نمی تواند چنین چیزی را ادعا کند؟ آیا صرفاً به این جهت است که مسلمان انتظار آن دارد تا دین در این زمینه مطالبی را عرضه کند، اما یک مسیحی هیچ انتظاری ندارد با آنکه صرف نظر از انتظار داشتن یا انتظار نداشتن فرد، خود متون دینی به ما میگوید که آیا در زمینهای خاص حرفی برای گفتن دارد یا ندارد؟!
دکتر سروش خود دریافته که نگاه درون دینی را نمی توان بکلی نفی کرد، لذا میگوید: «مدعای دین در این خصوص میتواند منبه باشد، یعنی برای پاسخ گفتن به آن پرسش، تئوریهایی در اختیار ما قرار میدهد، هرچند که تحقیق صدق و کذب و تعیین اعتبار یا عدم اعتبار آن تئوریها در بیرون از قلمرو دین معلوم شوند، به بیان دیگر سخنان دین در این باب اگرچه جنبه اثباتی ندارند، اما فایده ایضاحی دارند.»6
در عبارات فوق به دو مطلب اشاره شده که باید آنها را از یکدیگر تفکیک کرد. مطلب اول این است که آیا با رجوع به دین میتوان دریافت که دین در چه زمینه هایی برای بشریت پیام دارد یا نه؟ و مطلب دوم این است که ملاک صدق و کذب
دریافتهای ما در قلمرو دین چیست؟
ازنظر ایشان دین میتواند تئوریهایی را ارائه دهد. مثلاً با رجوع به دین میتوان گفت که آیا دین تامین کننده سعادت دنیوی انسانهاست یا فقط مطالبی را برای سعادت اخروی انسانها ارائه داده است. اگر کسی یکی از این دو تئوری را ارائه داد. برای بررسی صدق یا کذب تئوری وی باید نگاه برون دینی داشت. به بیان دیگر با رجوع به خود دین نمی توان دریافت که کدامیک از این دو نظریه صادق است و دیگری کاذب، برای توضیح بیشتر ایشان مثالی را ذکر میکنند: «فرض کنید که مکتب مارکسیسم خود حد انتظارات ما را از خودش به دست دهد و مدعی شود که برای آن آمده است که سعادت دنیوی آدمیان را تامین کند و جامعه را به آبادی و آزادی کامل برساند و صنعت و ادبیات و هنر آدمیان را سامان مطلوب بخشد. آیا به صرف این ادعا، این مدعیات مقبول و صادق تلقی خواهند شد؟
معلوم است که در اینجا برای تعیین صدق و کذب مدعا، به بیش از ادعای مدعی حاجت است، و حتی اگر یک مکتب خود نوع و حد انتظارات ما را از خودش تعیین کند، کار تمام نیست.»
مطالب اول ایشان که از درون دین میتوان تئوریهایی را به دست آورد در تعارض با مطلب دیگر ایشان است که فهم دین تابع انتظارات ما از دین است و «نمی توان این پاسخ را که انتظارات ما از دین چیست از خود دین خواست»
مطلب دوم ایشان نیز که صدق و کذب تئوریهایی را که دین ارائه میدهد باید با نگاه برون دینی بررسی کرد قابل تامل است، چرا که اصل پذیرش یک دین جنبه برون دینی دارد، یعنی با یک سلسله دلایل عقلی باید دینی را پذیرفت. پس از آنکه انسان از نظر عقلانی حقانیت و صادق بودن یک دین را پذیرفت برای بررسی صدق و کذب گزارهها و نظریههای مربوط به دین باید به خود دین رجوع کرد و در اکثر موارد نگاه برون دینی صادق یا کاذب بودن یک نظریه را اثبات نمی کند. با کدام نگاه برون دینی میتوان صادق بودن این گزاره را اثبات کرد که: «مسلمان باید در شبانه روز هفده رکعت نماز بخواند» یا بدون رجوع به خود دین صادق یا کاذب بودن این گزارهها یا نظریهها را اثبات کرد که «فقه ،کاری حداقلی میکند» یا «فقه کاری حداکثری میکند» دراین گونه موارد صدق و کذب ادعای مدعیان را باید با رجوع به خود دین بررسی کرد.
جمع میان دو روش
راه سومی برای شناخت قلمرو دین وجود دارد. دراین روش درعین حال که اصالت از آن روش برون دینی است این نکته مورد تاکید قرار میگیرد که با روش برون دینی در پرتو عقل میتوان ضرورت رجوع به دین را برای شناخت محدوده و قلمرو آن مشخص کرد. اساس این برهان ضرورت بعثت انبیاء است. دربحث از لزوم بعثت انبیاء چند برهان وجود دارد که مهمترین آنها برهان حکمت الهی است که پایههای آن عبارتند از:
1- جهان آفرینش دارای هدف است.
2- هدف از آفرینش موجودات میل به کمالات است.
3- انسان به عنوان موجودی مختار باید خود مسیر کمال را طی کند.
4- انسان به خاطر محدودیت و خطای عقل نمی تواند کمال نهایی و راه و مسیر نیل به آن را به دست آورد.
5- نتیجه: حکمت الهی ایجاب میکند تا خداوند پیامبرانی را مبعوث کند که راههای رشد و کمال را به انسانها نشان دهند.
طبق این برهان انسان از جهت شناخت هدف نهایی حیات و راه و مسیری که باید طی کند نیازمند پیام پیامبران است. به بیان دیگر این برهان قلمرو هدایت دین را در عرصه ارائه جهان بینی و ایدئولوژی (مجموعه بایدها و نبایدها) میداند. یعنی دین باید پاسخگوی سوالات اساسی بشر باشد. یعنی از کجا آمده ایم؟ چرا آمده ایم؟ به کجا میرویم؟ و چه باید بکنیم؟ در واقع ناتوانی عقل بشر در شناخت کمال نهایی خود و راه و مسیری که باید طی کند تا به آن کمال برسد موجب میشود تا به خود دین رجوع کنیم و از آن انتظار داشته باشیم تا با ذکر جزییات ما را به کمال برساند.
البته مراد از این روش این نیست که هر جا عقل درباره بشر سخنی ندارد، دین باید سخن داشته باشد و یا آنجا که عقل حرفی برای گفتن دارد دین هیچ اظهارنظری نکند. درباره برخی از مسائل بشری عقل میتواند مطالبی ارائه دهد که دین هم به آنها اشاره کرده است.
برای مثال عقل بشر در طول زمان میتواند کلیات و یا حتی برخی از جزییات مربوط به «اقتصاد، حقوق، سیاست و حکومت» را کشف کند و در عین حال دین به همه آنها به نحوی خاص اشاره داشته باشد.
این روش نمی خواهد که از بیرون، امور دینی را محدود به اموری کند که عقل از بیان آنها ناتوان است، بلکه فقط میخواهد بگوید که چون بشر نمی تواند با عقل محدودش، خود را به کمال برساند، لذا هرآنچه که برای بشر ضرورت دارد باید در دین باشد، اما اینکه چه چیزهایی برای رشد و کمال بشر ضرورت دارد، با نگاه برون دینی به دست نمی آید، بلکه باید از خود دین خواست که قلمرو خود را بیان کند. بنابر آن نیست که میان عقل و دین مرزبندی کرد و هرچه را که بشر نتواند با عقل خود درک کند دینی بداند و آنچه را که بشر با عقل خود درک کند غیردینی تلقی نماید.