كلمات كليدي : تاريخ، ساسانيان، زرتشتي، موبدان، خسرو پرويز، اعراب مسلمان
نویسنده : يدالله حاجي زاده
حکومت ساسانیان که پس از «اشکانیان» روی کار آمد، از سال 226 میلادی تا 639 میلادی[1] به مدت چهار قرن تداوم یافت. بدون شک وضعیت جامعه ایران اواخر دوره ساسانی بسیار آشفته و نگران کننده بود. برخی از پژوهشگران معتقدند آغاز انحطاط و سقوط ساسانیان از دوره انوشیروان به بعد آغاز میشود. دکتر مفتخری در این رابطه مینویسد: «اگر عصر انوشیروان را نقطه اوج قدرت ساسانیان به شمار آوریم باید گفت: شمارش معکوس سقوط آنان نیز از همین نقطه آغاز شد... اصلاحاتی که در این دوره انجام شد، در جهت منافع طبقات فرو دست جامعه نبود و حتی بیش از گذشته بحران را در تمام جوانب به خصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی عمیق نمود و زمینههای شکست ساسانیان و پیروی اعراب مسلمان را فراهم کرد.»[2] شکی نیست که عوامل متعددی دست به دست هم داده بود و موجبات ضعف این امپراتوری بزرگ را فراهم ساخته بود. اوضاع اجتماعی نگران کننده بود. وضعیت سیاسی به علل مختلفی من جمله درگیریهای داخلی برای کسب قدرت، متشنج بود. برخوردهای نظامی با رومیان بر ضعف حکومت میافزود، علاوه بر اینها اوضاع دینی و تعصبات مذهبی نیز بر مشکلات این دوره افزوده بود. ما در این مقاله به بررسی هر یک از این موارد پرداخته و تلاش میکنیم وضعیت ایران را در این دوره مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم.
وضعیت اجتماعی
جامعه ایران در دوره ساسانی یک جامعه طبقاتی بود. عبور از طبقهای به طبقات بالاتر تقریبا امری محال بود.[3]
شهید مطهری در این رابطه مینویسد: «اوضاع اجتماعی آن روز ایران یک اجتماع طبقاتی عجیب بود. با همه عوارض و آثاری که در این گونه اجتماعات هست. تا آنجا که حتی آتشکدههای طبقات مختلف با هم فرق داشت. طبقات بسته بود. هیچ کس حق نداشت از طبقهای وارد طبقه دیگر شود. کیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمیداد که یک بچه کفش دوز یا کارگر بتواند با سواد شود. تعلیم و تربیت تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود.»[4]
عبدالحسین زرین کوب نیز مینویسد: «در جامعه ساسانی هر فرد و خانواده دارای جایگاه و مقامی خاص بود و هیچ کس نمیتوانست خواهان درجهای برتر از آن که بنا به مقتضات به او تعلق داشت، باشد. پیشهوران در شهرها و کشاورزان در روستاها، پستترین طبقات به شمار میآمدند، دبیران و ارتشیان در طبقات بعدی بودند و طبقه آذربانان و روحانیون زرتشتی بعد از آنها بودند. خاندان ساسانی برترین طبقات بودند...».[5]
در دوره ساسانیان روستائیان بی آنکه مزد و پاداشی بگیرند در سپاه خدمت میکردند. شهریان وضع بهتری داشتند. آنها نیز مانند روستائیان گزیت «جزیه» یا مالیات سرانه میدادند؛ اما از خدمت در سپاه معاف بودند.[6] نامعلوم بودن پایه مالیاتی که هر شخص میبایست بپردازد، بهانهای برای اخاذی و زیاده ستانیها به دست میداد.»[7]
«سیاست دشوار مالیاتی که اواخر حکومت ساسانی و در دوره خسرو پرویز در جهت تامین هزینه جنگ اعمال شد، فشار کمرشکنی بر رعایا تحمیل نمود تا آنجا که به روایت تاریخ قم «مردم هلاک شدند و خراب گشتند تا غایت که کنیزکی به درهمی میفروختند.»[8] محققان همین امر را از علل ضعف و نهایتا شکست ساسانیان دانستهاند.
دکتر علمداری مینویسد: «گسترش وسیع فاصله طبقاتی از یک سو و فساد دستگاه حکومتی و بیتوجهی به نیازمندیهای مردم از سوی دیگر زمینههای شکست ساسانیان را فراهم کرد.»[9]
«امتیاز طبقاتی و محروم بودن عده کثیری از مردم ایران از حق مالکیت، ناچار اوضاع خاصی پیش آورده بود و به همین جهت جامعه ایرانی، در دوره ساسانی هرگز متحد و متفقالکلمه نبود. تودههای عظیم مردم همیشه ناراضی و نگران و محروم زیستهاند.»[10]
اوضاع سیاسی
وضعیت سیاسی اواخر دوره ساسانی روز به روز آشفتهتر میشد. هر چند در دوره خسرو پرویز (590- 628 م.) هنوز مرکزیت سیاسی حکومت ساسانی حفظ شده بود؛ اما در همین دوره ضعف حکومت ساسانیان آشکار گشت. «خسرو پرویز با نابود کردن خاندان بنیلخم در راستای تمرکز هر چه بیشتر قدرت، علاوه بر در هم شکستن سد حائل میان ایرانیان و اعراب، موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام این امر به شکست ساسانیان از اعراب در جنگ ذیقار انجامید و ضعف ساسانیان برای اقوام عرب آشکار شد تا آنجا که «نولدکه» این جنگ را پیش درآمدِ پیروزیهای بعدی اعراب مسلمان تلقی میکند.»[11] مرگ خسرو پرویز موجب غلیان هوی و هوس و طغیان حرص و آز شد، و قدرت دودمان پادشاهی به علت سلطنت بیدوام و مستعجل جانشینان خسرو ضعیف و بیمایه گشت.»[12] در فاصله 4 سال، ایران تقریبا 10 شاهنشاه دید.[13] محققان دوره قباد دوم تا اردشیر سوم 628 تا 630 را دوره برادر کشی و نقصان مشروعیت پادشاهی نامیدهاند.[14] قباد دوم برای تثبیت حکومتش یکی از اصلیترین دلائل سقوط ساسانیان را رقم زد. یکی از ویرانگرترین اعمال او در هفت یا هشت ماه حکومتش، برادر کشی او به سال 628م بود. او برای حفظ موقعیت خودش همه شانزده یا هفده برادر خود را کشت.»[15]
ابوعلی مسکویه مینویسد: «جانشینان خسرو پرویز غالبا مردانی بیکفایت بودند و رسم شاهزاده و برادرکشی سنت رایج دربار بود. پس از شیرویه هفت پادشاه به فاصله سه سال روی کار آمدند. بیشتر آنها بازیچه دست سرداران و بزرگان بودند. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم مردی کم سن و سال بود که توان مقابله با مسلمانان را نداشت چرا که خود او نیز بازیچه دست بزرگان دولت بود.»[16]
زرینکوب در خصوص دوره پس از خسرو پزویز مینویسد: «فتنهای که دست شیرویه را به خون پدر آلوده ساخت از نیرنگ سپاهیان و روحانیان بود. از آن پس این دو طبقه چنان سلطنت را بازیچه خویش کردند که دیگر از آن جز نامی باقی نمانده بود. سرداران سپاه مانند شهر براز، پیروز و فرخ هرمز، همان راهی را که پیش از آنها بهرام چوبین رفته بود، پیش گرفتند و هر یک چند روز تخت و تاج را غصب کردند. اردشیر خردسال پسر شیرویه، و پوران دخت و آذر میدخت نیز قدرت آن را نداشتند که از نفوذ و مطامع سرداران بکاهند. چند تن دیگر نیز که بر این تخت لرزانِ بیثبات بر آمدند، یا کشته شدند و یا از سلطنت خلع شدند. ...»[17]
جنگهای ایران و روم نیز بر موجبات ضعف ساسانیان در این دوره افزوده بود. آرتور کریستن سن مینویسد: «تعدیات و جنگهای خسرو پرویز ایران را فقیر کرد و شکستهای سنوات اخیر جنگ ایران و روم ضربتی هولناک بر این کشور وارد آورد.»[18] «جنگهای بیهوده خسرو پرویز جز آن که خزانه مملکت را تهی کند نتیجهای نداد.»[19]
تقریبا تمامی پژوهشگران بر این عقیدهاند که جنگهای ایران و روم از علل عمده ضعف هر دو دولت در این زمان بوده است. احسان یار شاطر مینویسد: «فرسایش و تحلیل امپراتوری ایران و بیزانس، پس از سالها جنگهای متعدد، دلیل عمده پیروزی اعراب ذکر شده است. بررسی کلی مناسبات دیر پای میان دو امپراتوری بزرگ این نظر را تقویت میکند.»[20] «ایران به مدت 24 سال ( 604 تا 628م) در جنگ با امپراتوری روم شرقی (بیزانس) بود این جنگ هر دو طرف را به شدت بیبنیه کرد و شرایط مساعدتری را برای قوای اعراب فراهم آورد که بر هر دو نیرو غلبه کند.»[21]
اوضاع دینی
دین رسمی در دوره ساسانیان دین «زرتشتی» بود این دین به شدت دچار تباهی و فساد شده بود و خرافات زیادی در آن وارد شده بود. شهید مطهری مینویسد: «دین زرتشت به قدری در دست موبدها (روحانیون زرتشتی) فاسد شده بود که ملت با هوش ایران هیچ گاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتی اگر اسلام در آن زمان به ایران نیامده بود، مسیحیت به تدریج ایران را مسخر میکرد و زرتشتیگری را از میان میبرد.»[22]
«در این عصر روحانیت زرتشتی هیچ پیام امید بخشی نداشت و مراسمات مذهبی چیزی جز تشریفات نبود. از آغاز تشکیل دولت ساسانی هر روز آتشکدهها و موبدان (روحانیون زرتشتی) حریصتر میشدند. اینان که خود از خاندانهای توانگر بودند. قدرت و ثروت، آنان را به فساد میکشانید. از این رو بود که آئین مسیحیت رفته رفته در ایران در حال نفوذ بود.»[23]
زرینکوب آورده است: «در پایان سلطنت انوشیروان ایران وضعی سخت متزلزل داشت... روحانیت روی در فساد داشت. فسادی که در وضع روحانی بود از قدرت نفوذ موبدان بر میخواست. تشت و اختلاف در عقاید و آراء پدید آمده بود. موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. مزدک و پیش از او مانی برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند کوشش کردند؛ اما نتیجهای نگرفتند. کار مزدک با مقاومت روحانیان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهی گشت. رأی و تدبیر انوشیروان که با خشونتی بیاندازه توام بود، این فتنه را به ظاهر فرو نشاند؛ اما عدالتی که در افسانهها به او نسبت دادهاند نتوانست ریشه ظلم و فساد را یکسر از بن در آورد. از این رو با مرگ او باز روحانیون و سپاهیان سر به فتنهگری بر آوردند.»[24]
به هر حال «از نظر دینی وضعیت نامساعدی به وجود آمده بود. دستگاه دینی در حکومت ادغام شده بود. و موبدان زرتشتی در سیاستگذاری دولت و سرکوب مخالفان به خصوص مخالفان دینی نقش بارزی ایفا میکردند. بنابراین دستگاه دینی نیز همراه دستگاه حکومتی به فساد اخلاق کشیده شده بود. حکومت حمایت مردمی، و دین مشروعیت خود را از دست داده بود.»[25] مردم ایران از فشار و تجاوزات روحانیان زرتشتی اندک اندک بیزار شده بودند و تلاش میکردند خود را از زیر بار این ناملایمات بیرون بکشند به همین جهت در مقابل طریقه رسمی زرتشتی دو طریقه دیگر در میان زرتشتیان پیدا شده بود. 1- طریقه زروانیان 2 – طریقه کیومرثیان.[26]
به نظر میرسد آشکار شدن طریقه مانوی که از سال 228میلادی در ایران رواج یافته بود همچنین طریقه مزدکی که از سال 497میلادی در ایران اعلام شده بود، در واقع اعتراضی بود به انحرافات و بدعتها در طریقه رسمی زرتشتی و البته این آیینها از طرفداران بسیاری در ایران برخوردار بودند. وجود این نهضتهای دینی(مانوی و مزدکی) از عمدهترین دلائل ضعف ساسانیان شمرده شده است عاملی که به شکاف بیشتر در جامعه منجر شد. [27]
رواج خرافات در آئین زرتشتی کاملا مشاهده میشد. در دوره ساسانیان و در آئین زرتشتی آتش، دختر خورشید شناخته میشد.[28] آتش اجاق هرگز نمیبایست خاموش شود و نور آفتاب هرگز نبایستی بر آتش بتابد و آب با آتش نبایستی ملاقات نماید و ظروف فلزی نمیبایست زنگ بزند؛ زیرا که فلزات مقدس بودند. چیزی که در تطهیر موثرتر از آب محسوب میشد، بول گاو بود.[29]
وضعیت علوم در دوره ساسانی
به نظر میرسد تنها مرکز علمی مهم در دوره ساسانیان «جندی شاپور» بوده است. «این مرکز علمی در نزدیکی شهر اهواز بوده و تاریخی کهن دارد که به دورانهای ما قبل تاریخ میرسد».[30]
هر چند برخی از پادشاهان ایران به این مرکز علمی توجه کردند؛ اما به نظر میرسد به طور کلی در دوره ساسانیان چندان توجهی به علم نشده است. دکتر زرینکوب مینویسد: «در ایران علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر یک دولت مستعجل بود و باز تعصباتی که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه با آن اشارت دارد، هر نوع احیاء معرفت را در این سرزمین غیر ممکن میکرد.»[31]
برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه آورده است: «کارهای زمانه میل به عقب گرد دارد، خیرات از میان مردم رخت بر بسته است، افعال ستوده و اقوال پسندیده کهنه شده است و راه راست بسته شده، راه ضلالت باز، عدل ناپیدا و ظلم و جور ظاهر، علم متروک و جهل معلوم، دنائت مستولی شده و کرم و مروت منزوی گشته و...».[32]
همه عوامل مذکور موجبات ضعف این امپراتوری بزرگ را فراهم کرده بود. به گونهای که اعراب مسلمان برای شکست دادن ایرانیان با دشواری چندانی روبرو نشدند. نارضایتی ایرانیان از حکومت ساسانی و جاذبه آموزههای اسلامی و رفتار برادرانه و عادلانه مسلمانان سبب جلب بسیاری از آنان به دین اسلام شد و سرانجام تمامی مناطق ایران به دست اعراب مسلمان فتح شد.