كلمات كليدي : ايران، اسرائيل، شناسايي دو فاكتوي، ساف (سازمان آزادي بخش فلسطين)، موافقت¬نامه¬ي اسلو، صلح مادريد، صلح خاورميانه، علوم سياسي
نویسنده : داود مهرابي رزوه
اسرائیل در بدو پیدایش بر اساس دکترین پیرامونی بنگوریون، اولین نخستوزیر اسرائیل، بر این باور بود که باید با ترکیه، ایران و اتیوپی به نوعی اتحاد دست یابد تا بتواند منافع خود به ویژه امنیت اسرائیل در مقابل تهدیدات کشورهای عربی را حفظ نماید.[1] بر همین اساس، قبل از انقلاب اسلامی و سرنگونی حکومت پهلوی، ایران با اسرائیل رابطهی دیپلماتیک داشت و نوعی همکاری البته بیشتر در زمینههای امنیتی و اقتصادی میان دو کشور ایجاد گردید. مناسبات شاه با اسرائیل تا سرنگونی او هر چند به شکل مخفی اما مستحکم پا بر جا باقی ماند.
اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، خصومت آشکار به سبب روح آزادیخواهی انقلاب ایران و حمایت از حقوق از دسترفتهی فلسطینیها، میان دو کشور آغاز گردید که همچنان ادامه دارد. جمهوری اسلامی ایران روابط خود را با اسرائیل قطع و اعلام نمود این کشور غاصب و غیرمشروع بوده و باید از صفحهی روزگار محو گردد. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بر اساس اعتقاد به اینکه فلسطین توسط اسرائیل به اشغال درآمده و حقوق آنان پایمال شده است، اسرائیل خطر جدی برای کشورهای اسلامی منطقه و همچنین بقیه کشورهاست، و اسرائیل کشوری توسعهطلب بوده و به دنبال ایجاد اسرائیل بزرگ از نیل تا فرات است، بنا گردید.
از سوی دیگر، آغاز روند مذاکرات صلح مادرید در سال 1370 (1991م)، امضای قرارداد صلح اسرائیل و فلسطینیها (موافقتنامهی اسلو) در سال 1372 (1993م)، امضای قرارداد صلح میان اسرائیل و اردن در سال 1373 (1994م)، سیاست خارجی ایران را با یک معضل جدی مواجه ساخت. تا این زمان به سبب وضعیت خصمانه میان اغلب کشورهای عربی و اسلامی از یک سو، و اسرائیل از سوی دیگر، مخالفت ایران با اسرائیل طبیعی مینمود و نه تنها پیامدهای ملموس منفی نداشت، بلکه دارای برخی پیامدهای غیرملموس مثبت بود. اما شروع مذاکرات صلح و امضای قرارداد اسلو، جمهوری اسلامی ایران را با مشکلات عدیدهای مواجه ساخت. اهمیت این مسأله زمانی بیشتر مشخص میگردد که به این نکته توجه نماییم که یکی از دلایل مخالفت ایالات متحده با ایران، عدم پذیرش صلح خاورمیانه توسط این کشور بود.[2]
به نظر میرسد در دوران حکومت پهلوی، ایران بیتوجه به ارزشهای اسلامی و انسانی (که مخالفت با اسرائیل را ایجاب مینمود)، بیشتر بر اساس منافع رژیم شاه نه مردم به ایجاد و توسعهی رابطه با اسرائیل پرداخت. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تصمیمگیرندگان سیاست خارجی بر اساس معیارهای اسلامی و انساندوستانه به مخالفت با اسرائیل پرداختند. به دلیل آشکار بودن دشمنی اسرائیل، غصب سرزمین فلسطین، مخالفت با کلیهی قطعنامههای بینالمللی، و نقض حقوق بشر، سیاست خارجی ایران مبنی بر مخالفت با وجود و مشروعیت اسرائیل تداوم یافت.
شناسایی دوفاکتوی[3] اسرائیل بهوسیلهی ایران
از سال 1948م تا 1950م رفتار ایران دربارهی منازعهی اعراب و اسرائیل مبهم و دوپهلو بود؛ اما اسفند 1328ش، اسرائیل را به صورت دوفاکتوی به رسمیت شناخت و به رفتار ابهامآمیز خود پایان داد.
هرچند که روابط ایران با اسرائیل و موضع این کشور در قبال منازعهی اعراب و اسرائیل از حالتی معمایی برخوردار بود، «محمد ساعد مراغهای»، نخستوزیر وقت ایران، با انتشار بیانیهای که در 23 اسفند 1328ش در رسانههای همگانی بازتاب یافت، شناسایی دوفاکتوی اسرائیل را اعلام کرد.
به محض انتشار خبر شناسایی اسرائیل از سوی ایران، کشورهای عربی در مقابل دولت ایران موضعگیری کردند. روزنامههای عربی محمد ساعد را متهم کردند که در ازای دریافت پول، دولت اسرائیل را به رسمت شناخته و ممکن است قرارداد تجاری بین دو کشور منعقد شود و نفت ایران با کالاهای اسرائیلی مبادله گردد.
بدینسان ایران با شناسایی دوفاکتوی اسرائیل در سال 1950م به رفتار مبهم و دو پهلوی خود نسبت به اسرائیل و مناقشهی اعراب- اسرائیل خاتمه داد و سرکنسولگری ایران در بیتالمقدس مشغول به کار گردید؛ ولی بیش از یک سال بعد در زمان دولت دکتر مصدق به دلیل حرکتهای ضداستعماری و حمایت از ناسیونالیسم عربی در ایران، اعتراضاتی از جانب نمایندگان مجلس به این امر صورت گرفت.
در 10 اردیبهشت 1329ش حاجآقا رضا رفیع که در آن هنگام رییس کمیتهی خارجی مجلس شورای ملی بود، اعلام کرد که شناسایی اسرائیل منوط به تصویب مجلس است و بعید است که مجلس شورای ملی بر این تصمیم دولت صحه بگذارد. سپس علیاصغر حکمت، وزیر امورخارجه وقت، اظهار داشت که لازم است در شناسایی اسرائیل تجدیدنظر گردد و این شناسایی لغو شود. در جلسهی 19تیر 1330ش باقر کاظمی وزیر امورخارجه، در پاسخ سوال حاجآقا رضا رفیع دربارهی شناسایی اسرائیل اظهار داشت:
دولت ایران تصمیم خودش را اجرا کرد و سرکنسولگری را که در بیتالمقدس دایر کرده بود منحل کرد و رسیدگی به کار انجا را به عمان محول نمود. از این طرف هم دولت مصمم نیست راجع به شناسایی رسمی اسرائیل اقدام دیگری بکند و نمایندهای هم از اسرائیل قبول نکرده و نخواهد کرد.
این اقدام دولت مصدق بازتاب گستردهای داشت و یکباره افکار عمومی جهان عرب را به نفع نهضت ملی ایران دگرگون ساخت. با سقوط دولت ملی دکترمصدق، متعاقب کودتای 28 مرداد 1332 و قدرتیابی مجدد محمدرضا شاه به تدریج مناسبات ایران و اسرائیل برقرار و رو به گسترش نهاد. این روابط تا اوایل دههی 1960م/ 1340ش ادامه داشت و در این دوره فرایندی را آغاز کرد که میتوان از آن به دورهی تحکیم مناسبات دو کشور یاد کرد. روابط ایران و اسرائیل حوزههای نظامی، اطلاعاتی و زمینههای دیگر را دربر میگرفت.[4]
مناسبات ایران و اسرائیل در عرصهی امنیتی و اقتصادی حائز اهمیت بود؛ در عرصهی امنیتی هر دو دولت میتوانستند با ایجاد نوعی اتحاد، دشمنان مشترکشان (اعراب و شوروی) را از ایجاد تهدیدی جدی دور نگه دارند.
اسرائیل با اتحاد با ایران، از یکسو میتوانست از محاصرهی سیاسی منطقهای خارج و با دیگر کشورها رابطه برقرار سازد؛ از سوی دیگر، کشورهای عربی را در محاصرهی کشورهای غیرعربی (نظیر ایران و ترکیه) قرار دهد. ایران نیز به سبب دشمنی اعراب (بهویژه مصر در دوران جمال عبدالناصر و عراق پس از کودتای 1958م) با حکومت شاه، میتوانست با برقراری رابطه با دشمن اصلی کشورهای عربی، امنیت خویش را تضمین نماید.
تصادفی نبود که در اواسط دههی 50 و اوایل دههی 60م در سایهی بروز اختلاف میان شاه و جمال عبدالناصر، مناسبات ایران و اسرائیل بیش از پیش تقویت گردید. این امر موجب شد برخی چنین تصور نمایند که ایران به شکل دو ژور[5] و کامل اسرائیل را به رسمیت شناخته است. افزون بر این، شاه ایران از طریق همکاریهای گسترده میان موساد و ساواک میتوانست امنیت داخلی خویش را تضمین نماید.[6]
از لحاظ اقتصادی نیز روابط دو کشور حائز اهمیت بود. ایران منبع اصلی صادرات نفت به اسرائیل بود؛ بهگونهای که طی دو جنگ سالهای 1967 و 1973م، این کشور عمدهترین تأمینکنندهی نفت اسرائیل بود. ایران در دورهی پهلوی بیش از 90 درصد احتیاجات نفتی اسرائیل را تأمین میکرد.
ایران همچنین در طرحهای کشاورزی و صنعتی خویش از اسرائیل استفاده مینمود. یکی از بزرگترین طرحهای کشاورزی که اسرائیلیها نقش فعال در راهاندازی و ادارهی آن بر عهده داشتند، طرح کشت و صنعت قزوین بود. سرمایهداران اسرائیلی همچنین در تعدادی از بانکهای مختلط و شرکتهای تولیدی و خدماتی ایران سرمایهگذاری کرده بودند.[7]
سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نسبت به اسرائیل
جمهوری اسلامی ایران در بدو تشکیل، خواستار نابودی اسرائیل و تشکیل یک دولت فلسطینی در کل سرزمین فلسطین گردید. این هدف در واقع موجب میشد که جمهوری اسلامی ایران با کشورهای عربی خاورمیانه از لحاظ ضدیت با اسرائیل در یک راستا قرار بگیرند.
همچنین شعارهایی برای اقدام عملی بر ضد اسرائیل صادر گردید و شعار آزادی قدس به شکل شعار محوری در سیاست خارجی ایران در آمد. در مجموع، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در منطقه و بهویژه در مورد اسرائیل، جدا از ملاحظات سرزمینی و با ملاحظات دینی، انقلابی و ایدئولوژیک طراحی گردید.
یکی از نگرشهای عمدهی جمهوری اسلامی ایران که شکلدهندهی هویت آن بود، ضدیت با اسرائیل بود. به عبارت دیگر، اسلامیت نظام اسلامی با ضدیت با اسرائیل (و همچنین آمریکا) تعریف شده بود. رهبران انقلاب اسلامی مدعی بودند که اسرائیل همراه با امپریالیسم بر ضد اسلام توطئه مینمایند، اسلامی که مظهرش جمهوری اسلامی ایران بود.
قطع رابطهی ایران با اسرائیل بلافاصله پس از بازگشت امام(ره) از پاریس به تهران، بازگشایی سفارت فلسطین در ایران، انتقاد شدید نسبت به قرارداد صلح کمپ دیوید میان مصر و اسرائیل و قطع رابطه با کشور مصر، اعلام اینکه هدف اصلی ایران پس از شکست عراق، آزادسازی قدس است، مخالفت با هرگونه سازش میان اعراب و اسرائیل و همچنین آرزوی نابودی اسرائیل، همگی نشاندهندهی تصوری است که جمهوری اسلامی ایران از خود و اقدامات «مناسبی» که باید انجام دهد، داشت.[8]
بهرغم سمتگیری مقابلهجویانه و سازشناپذیر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران که به هیچ وجه دولت اسرائیل را به رسمیت نمیشناخت و خواستار نابودی آن بود، به نظر میرسد اسرائیل در سالهای اولیه پس از انقلاب اسلامی، مایل به قطع رابطه با ایران نبود.
قطع کلیهی روابط با اسرائیل و انحلال سفارت آن در تهران و سپس اشغال سفارت آمریکا در تهران در 14فوریهی 1979 (25 بهمن 1357)، موجب شد که اسرائیل احساس نماید که بازندهی اصلی انقلاب اسلامی در ایران است و خطر انزوای آن در منطقهی خاورمیانه افزایش یافته است (کشورهای عربی و ایران، در دشمنی با اسرائیل در یک اردوگاه قرار گرفتند). در حالیکه از سویی اسرائیل بهدنبال آن بود که به شکلی ارتباط مخفیانه با جمهوری اسلامی ایران برقرار نماید. برخی بر این باورند که در دههی 1980م، گروهی در اسرائیل به رهبری اسحاق رابین از برقراری مناسبات میان غرب بهویژه آمریکا و ایران حمایت به عمل میآوردند. بنی موریس تاریخدان برجستهی اسرائیلی این گروه را «گروه فشار ایرانی» نامیده است.
شاید یکی از مهمترین دغدغهی اسرائیلیها پس از انقلاب اسلامی ایران که موجب میشد بهدنبال برقراری روابط با این کشور باشند حضور نزدیک به هشتاد هزار یهودی در ایران بود. اما عوامل دیگری نیز در این امر دخیل بودند مانند این تصور اسرائیلیها که حکومت جمهوری اسلامی در ایران دوام نیاورده و از بین خواهد رفت،[9]
از سوی دیگر اسرائیل به سبب عدم موفقیت در برقراری ارتباط با جمهوری اسلامی ایران سعی کرد تا این کشور را در عرصهی منطقهای و بینالمللی منزوی سازد. برخی بر این باورند که حملهی عراق به ایران با تحریک اسرائیلیها صورت گرفته است. همچنین دشمنیهای مخفیانهی دیگری نیز طی سالهای جنگ از سوی اسرائیل نسبت به ایران صورت گرفت.[10]
فروپاشی شوروی و پایان نظام بینالمللی دو قطبی، شرایط جدیدی را در خاورمیانه رقم زد. در محیط جدیدی که از سال 1991م در منطقهی خاورمیانه پدید آمد، آغاز مذاکرات صلح از مهمترین پیامدها بود. در مجموع آغاز فرایند صلح میان اعراب و اسرائیل و احتمال موفقیت آن موجب شد تا نیاز سابق اسرائیل به ایران در چارچوب دکترین پیرامونی بنگوریون در مواجهه با کشورهای عربی مرتفع گردد. بسیاری از دستاندرکاران اسرائیلی بر این باور بودند که از آنجا که برقراری صلح با کشورهای عربی غیرممکن است در نتیجه اسرائیل باید پیوندها و ارتباطاتش با ایران را ادامه دهد. اما مذاکرات صلح مادرید نشان داد که برقراری صلح با اعراب غیرممکن نیست. از این زمان است که اسرائیل رویکرد جدیدی نسبت به جمهوری اسلامی ایران اتخاذ نمود. جمهوری اسلامی ایران بهعنوان مهمترین تهدید برای اسرائیل تلقی شده و خصومت با ایران بهطور آشکار بیان گردید. سیاست خارجی اسرائیل در این مقطع بر اساس در انزوا قرار دادن ایران (دقیقا در راستای سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران) قرار گرفت. [11]
از سوی دیگر پیامد مستقیم فروپاشی شوروی و آغاز مذاکرات صلح خاورمیانه این بود که موقعیت جمهوری اسلامی ایران را در خاورمیانه تضعیف نموده و این کشور را وادار ساخت تا سیاست خارجی خاورمیانهای خود را از حالت تهاجمی به حالت تدافعی تغییر دهد. به عبارت دیگر آغاز مذاکرات صلح خاورمیانه بهعنوان یکی از پیامدهای عمدهی فروپاشی شوروی در سال1991م بهعنوان یک تحول بینالمللی و افزون بر آن، پیامدهای پس از حادثهی 11سپتامبر بهعنوان یک حادثهی آشوبساز در نظام بینالمللی، شرایط محیطی جدیدی را برای جمهوری اسلامی ایران بهوجود آورد که این کشور را مجبور ساخت تا در خاورمیانه سیاستی بیشتر تدافعی و تا حدی انفعالی را در پیش گیرد. جمهوری اسلامی ایران از یک سو مجبور شد تا نسبت به کشورهای عربی سیاستی بیشتر مسالمتجویانه در پیش گیرد. تلاشهای ایران برای بهبود مناسبات خویش با کشورهای عربی در این مقطع قابل توجه است.[12] از سوی دیگر، مخالفت با اسرائیل و اقدام در جهت تضعیف آن باید به شیوهای جدید صورت میگرفت. هر چند ایران در ابتدا با فرایند صلح خاورمیانه به شکلی صریح مخالفت ورزید، اما بعدا اعلام کرد که بهرغم باور ایران مبنی بر اینکه فرایند مذاکرات کنونی منجر به برقراری صلح عادلانه در منطقه نخواهد شد، اما بر سر راه مذاکرات صلح خاورمیانه مانعی ایجاد نمیکند.
سیاست خارجی اسرائیل در قبال جمهوری اسلامی ایران
اسرائیل پس از فروپاشی شوروی دریافت که باید به هر شکل ممکن ایران را منزوی گرداند تا بدین شکل بتواند امنیت خود را حفظ کند. امضای قرارداد صلح اسلو با فلسطینیها در سال 1993م و سپس صلح با اردن در 1994م، تلاش اسرائیل برای ورود به آسیای مرکزی و قفقاز، آغاز اتحاد استراتژیک میان اسرائیل و ترکیه، ورود اسرائیل به خلیج فارس به بهانهی اجلاس اقتصادی خاورمیانه، و همچنین گسترش مناسبات اسرائیل با چین و هندوستان، همگی در راستای محاصرهی ایران صورت میگرفت. از سوی دیگر اسرائیلیها با استفاده از لابی قدرتمند یهود در آمریکا سعی وافر داشتند تا از هرگونه بهبود روابط ایران و آمریکا جلوگیری به عمل آورده و بر عکس خصومت طرفین را افزایش دهند.
مطابق دیدگاه اسرائیل، ایران مهمترین تهدید نسبت به امنیت اسرائیل بوده و نگرانی عمدهای نسبت به دسترسی ایران به سلاحهای هستهای، موشکهای بالستیک و دیگر سلاحهای کشتار جمعی ابراز میدارد. افزون بر این، این دیدگاه بر این باور است که در واقع ایران جنگ با اسرائیل را از طریق حزبالله لبنان آغاز کرده است. همچنین ایران به عنوان حامی جهاد اسلامی و حماس در سرزمینهای اشغالی نگرانی فزایندهای را در تلآویو بهوجود آورده است. این دیدگاه همچنین ابراز میدارد که به سبب اینکه دیگر عراق نمیتواند بازدارندهی قدرت ایران باشد، اسرائیل باید این نقش را بهویژه در راستای منافع آمریکا در خاورمیانه ایفا نماید.[13]
دلایل خصومت ایران با اسرائیل
در این بخش به دو دسته دلایل ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک (استراتژیک) خصومت ایران با اسرائیل میپردازیم. بسیاری از صاحبنظران، مهمترین دلیل برای به رسمیت نشناختن دولت اسرائیل توسط جمهوری اسلامی ایران را دلیل ایدئولوژیک میدانند. بر اساس دلیل ایدئولوژیک، چنین استدلال میشود که بر همگان آشکار است اسرائیل غاصب سرزمین فلسطین است و از هیچگونه مشروعیتی برخوردار نیست. اسرائیلیها با هر وسیلهی ممکن به اشغال سرزمین فلسطین پرداخته و با کمک قدرتهای بزرگ به تأسیس دولت اسرائیل نائل آمدند. از زمان تأسیس این دولت تاکنون نیز، حقوق فلسطینیها به انحاء مختلف نادیده انگاشته شده اسرائیل بالاترین میزان نقض حقوق بینالملل در عرصهی روابط بینالملل را داشته است. هزاران کتاب و مقاله و صدها کنفرانس و سمینار در مورد نقض حقوق بشر توسط اسرائیلیها به نگارش درآمده که البته جای باز تولید آنها در اینجا نیست. همهی اینها موجب میشود هر انسان (با هر مذهب و نژاد و قومیت و ...)، به محکوم نمودن اسرائیل بهعنوان رژیم اشغالگر و غیرمشروع اقدام نماید.
از اینرو، جمهوری اسلامی ایران بهعنوان یک حکومت دینی که خود را منادی و پاسدار اخلاق انسانی میداند، به قطع رابطه با اسرائیل اقدام نمود و خواستار نابودی آن گردید. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل دارای دو ماهیت متنافر بوده و امکان سازش میان آنها وجود ندارد.
اما دلیل دوم موضع خصمانهی جمهوری اسلامی ایران نسبت به اسرائیل مربوط به مقاصد و اهداف سیاست خارجی اسرائیل میباشد که مهمترین خطر و تهدید برای کشورهای منطقهی خاورمیانه از جمله ایران است. همانگونه که بیان شد مهمترین تهدید اسرائیل نسبت به جمهوری اسلامی ایران تهدید ایدئولوژیک است، فراتر از تهدید ایدئولوژیک، اسرائیل بزرگترین تهدید نظامی برای ایران در منطقه محسوب میشود. رهبران جمهوری اسلامی ایران دارای چنین تصوّری میباشند. برای نمونه، علیاکبر ولایتی وزیرخارجه سابق ایران، خطر و تهدید اسرائیل نسبت به ایران در آینده را جدیتر تلقی کرده و آنرا ناشی از حضور اسرائیل در خلیج فارس، آسیای میانه و قفقاز و در نتیجه محاصرهی ایران میداند.[14]
مخالفت با اسرائیل و امنیت ملی ایران
حال با توجه به تهدیدهای جدی اسرائیل نسبت به جمهوری اسلامی ایران، یک مسألهی مهم، مقابله با این تهدیدها و چگونگی تأمین امنیت کشور است. برای این کار دو دیدگاه وجود دارد. بر اساس دیدگاه اول، برخی بر این باورند که ریشهی همهی تهدیدهای اسرائیل نسبت به ایران با مشروعیت این کشور و همچنین سیاستهای منطقهای آن میباشد. در صورتی که جمهوری اسلامی ایران کاری به کیان اسرائیل نداشته باشد، رژیم اسرائیل نیز کاری به ایران نخواهد داشت. بر اساس این تحلیل، از یک سو برخی استدلال میکنند که این دو کشور از لحاظ جغرافیایی از یکدیگر دور بوده و دارای تزاحم جدی منافع نیستند. در نتیجه، تنها راه تأمین امنیت ملی ایران این است که این کشور از مخالفت با مشروعیت اسرائیل با ادعای مربوط به ضرورت نابودی آن دست بردارد.[15]
بدیهی است بر اساس ماهیت جمهوری اسلامی ایران چنین امری ممکن نیست. به عبارت دیگر، این دیدگاه بر این اساس قرار دارد که جمهوری اسلامی ایران از ماهیت خود تهی شود، زیرا عدم مخالفت با اسرائیل (حتی اگر به رسمیت شناختن آن هم منجر نگردد) به معنای کوتاه آمدن از ذات جمهوری اسلامی ایران است. پس حامیان این دیدگاه بهجای اینکه به ارائهی راه حل بپردازند، بهدنبال پاک کردن صورت مساله هستند. جمهوری اسلامی ایران دارای ارزشهای مخصوص به خود است که باید برای گسترش آنها تلاش خود را به کار گیرد. منافع ملی ایران زمانی تامین میگردد که این ارزشها گسترش یابند و حتّی جهان شمول شوند.
دیدگاه دوم مبتنی بر پذیرش واقعیتهاست، بدین معنا که جمهوری اسلامی ایران بهعنوان یک حکومت دینی در ایران، هم دارای هویت ارزشی و هم دارای هویت سرزمینی است و باید هر دو را توأمان حفظ نماید. حال با توجه به این ماهیت دو جنبهای که جمهوری اسلامی ایران دارد، اسرائیل در صدد نابودی آن است و مهمترین تهدید امنیتی برای آن محسوب میگردد. از اینرو جمهوری اسلامی ایران باید به مقابله با تهدیدهای اسرائیل بپردازد.