درآمـد

يکي از شرايط موفقيت در هر کاري، انتخاب روش و شيوه صحيح است. نقش روش ها به اندازه اي داراي اهميت است که دانشمندان پيشرفت قرون اخير بشريت را مديون تحوّل در روش هاي کاوش و مطالعه مي دانند. روزگاري نه چندان دور آموزش قرآن کريم با هجي کردن حروف کلمات قرآن انجام مي گرفت و گاهي تا دو سال طول مي کشيد تا افراد روان خواني قرآن را فراگيرند. امّا در عصر حاضر به کساني که از علم و سواد هيچ بهره اي ندارند در بيست ساعت قرآن مي آموزند. اين سرعت، مديون تغيير روش آموزش قرآن است.

تبليغ و رساندن پيام اسلام به ديگران و ايجاد تحوّل در بينش و نگرش افراد، امري خطير و ظريف است که به اندازه پيچيدگيِ خودِ انسان، داراي ظرافت و پيچيدگي است، و انتخاب روش صحيح در اين مسأله اهميت بسزايي دارد.

روش هاي تبليغي معصومان(ع) به عنوان مبلّغان موفّق که در مدت کوتاهي تحولات بزرگي را در جوامع بشري بوجود آورده اند، مي تواند الگوي مناسبي براي مبلّغان در عصر حاضر باشد.[1]

در اين بخش به اختصار روش هاي تبليغي معصومان(ع) مورد بررسي قرار مي گيرد.

1. منطقي و مستدل بودن

معصومان(ع) در دعوت مردم به دين از منطق درست و ارائه دليل و برهان استفاده مي کردند و هرگز از زور، خرافات و ظنيات بهره نمي گرفتند.[2]

قرآن کريم در موارد بسياري با تبيين و تحليل ديدگاه خود، مخالفان را نيز به ارائه دليل و برهان فرامي خواند.[3]

هم چنين به مؤمنان توصيه مي کند با بياني محکم و استوار سخن بگويند:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا.»[4]

«سديد» از ماده «سدّ» به معناي محکم و استوار، خلل ناپذير و موافق حق و واقع است.[5]

و به پيامبرخاتم(ص) امر مي کند که با حکمت، موعظه و جدال احسن، به دين دعوت کند:

«ادْعُ إِلِي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.»[6]

خداوند متعال از ميان سبک هاي پرشمار آموزش دين فقط به سه شيوه مذکور سفارش مي کند و هرگز از زور استفاده نکرده است، زيرا براي تغيير عقيده راهي جز آن ها وجود ندارد. بدون ترديد با زور و اجبار نمي توان عقيده کسي را دگرگون ساخت و آيه شريفه «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» به همين واقعيت اشاره دارد.

علامه طباطبايي(ره) در اين باره مي نويسد: «در جمله «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»، دين اجباري نفي شده است؛ زيرا دين عبارت است از يک سلسله معارف علمي که اعمالي را به دنبال دارد و جامع همه آن ها يک کلمه است و آن عبارت است از «اعتقادات» و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبي است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد. کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهري است که عبارت است از حرکات مادّي و بدني(مکانيکي)، و امّا اعتقاد قلبي براي خود علل و اسباب ديگري از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد. محال است که مثلاً جهل علم را نتيجه دهد و يا مقدمات غير علمي، تصديقي علمي را بزايد... و جمله «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» حکم انشايي است و نهي مي کند از اکراه اعتقاد و ايمان که بر يک حقيقت تکويني استوار است.»[7]

قرآن کريم اين حقيقت را از زبان حضرت نوح(ع) به عبارت ديگري نيز بيان کرده است:

«أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ.»[8]

لذا پيامبر(ص) در مناطقي که فتح مي کرد،[9] مردم را بين دو امر مخير مي ساخت:

1. اسلام بياورند و جزء امّت اسلامي باشند.

2. در دين خود باقي بمانند و از نظر سياسي حاکميت حاکم مسلمان را بپذيرند.

و اگر احياناً فرماندهان در هنگام دعوت به اسلام برخلاف نظر او، خسارتي به آنان مي زدند، حضرت(ص) خود را مکلّف مي دانست آن را جبران نمايد؛ چنان که از سفيراني که به اطراف مکّه فرستاد تا مردم را به سوي خداي عزّوجلّ دعوت کنند خواست تا با مردم نجنگند. از جمله خالد بن وليد را به سوي «تهامه» فرستاد تا مردم را به خدا دعوت کند و او را براي جنگ نفرستاد. امّا خالد، «بني خزاعه» را مورد حمله و هجوم قرار داد و کساني از ايشان را کشت. پيامبر(ص) ضمن برخورد با خالد، علي(ع) را به آن منطقه فرستاد تا ديه کشتگان آن ها را پرداخت کرده و غرامت خسارت هايي که به آنان رسيده بود جبران نمايد. علي(ع) فرمان پيامبر(ص) را به خوبي انجام داد. وقتي گزارش کار خود را به حضرت(ص) ارائه کرد، پيامبر(ص) دستان خود را به آسمان بلند نمود و عرض کرد: خدايا! از کار خالد نزد تو بيزاري مي جويم.[10]

نمونه ديگر، شيوه برخورد آن حضرت(ص) با قبيله «بني ضمره» است. وقتي نميلة بن عبدالله نماينده پيامبر(ص) از آن منطقه بازگشت، گفت: آنان گفتند: ما نه با او مي جنگيم و نه با او مي سازيم و نه نبوّت او را قبول مي کنيم و نه او را دروغگو مي شماريم. مردم گفتند: اي رسول خدا! با آنان جنگ کن. فرمود: ايشان را واگذاريد.[11]

اين حقيقتي است که شرق شناسان منصف نيز آن را تأييد مي کنند.[12]