هنگامی که سید جمال الدین اسدآبادی به اتفاق پدرش سید صفدر در سال 1264 ه . ق برای ادامه تحصیل از زادگاهش اسدآباد همدان به قزوین هجرت کرد، چنان شوق تحصیل داشت که ایام تعطیل نیز به هیچ وجه درس و مطالعه خود را رها نمی کرد. در یکی از روزها که پدرش اصرار کرد برای سیاحت و گردش به شهر برود، قبول نکرد و جواب داد که: «خشت و گِل چه تماشا و سیاحتی دارد؟» ناچار پدرش درب حجره را قفل کرد و به ملاقات دوستان خود رفت. هنگامی که مراجعت کرد، دید که سید جمال الدین اطراف خود را به بلندی قامتش کتاب چیده و در وسط آنها نشسته و مشغول مطالعه است. ( [1])
سید جمال الدین اسدآبادی در خصوص معمم شدن خود چنین می گوید:
«در ابتدای سال 1266 ه . ق همراه پدرم از قزوین به تهران رفتم و در محله سنگلج، در خانه سلیمان خانِ صاحب اختیار که پدرم را می شناخت و اهل اسدآباد و حاکم سابق آنجا بود، منزل کردیم. روز بعد، از چند نفر پرسیدیم که امروز عالم و مجتهد معروف تهران کیست؟ آقای سید صادق همدانی را معرفی کردند.
فردای همان روز در غیاب پدرم به مدرسه ایشان رفتم. دیدم طلاب دورادور آقا را گرفته اند و آقا مشغول تدریس است. سلام کردم و جلوی درب حجره نشستم. یکی از کتب مهم عربی را در دست داشت و مسئله مشکلی را از آن شرح و معنا می کرد؛ لیکن به طور مختصر و مبهم!
پس از اتمام درس، گفتم: جناب آقا! این مسئله را دوباره تکرار فرمایید که استفاده حاصل شود؛ چه از این بیانات مختصر، فایده کامل حاصل نشد! آقا نظر تند و غضب آلودی از روی تحقیر به جانب من کرد. گفتم: دانستن علم به بزرگی و کوچکی نیست و همان مسئله را بلاتأمل به قدر دو ورق خواندم و ترجمه کردم.
آقا این طور که دیدند، فورا برخاسته، به جانب من آمدند و من هم برخاسته، آماده شدم و تصور کردم که قصد زدن مرا دارد! چون به من رسید، پیشانی مرا بوسید، دستم را گرفته، پهلوی خود نشانید. بسیار اظهار ملاطفت کرده، از حال و موطنم جویا شدند. خودم را معرفی کردم. به فوریت فرستادند پدرم را آوردند و یک دست لباس اندازه من خواستند. پس از ملاقات و به جا آوردن رسوم ظاهری، تفصیل را از اول تا آخر برای پدرم نقل کردند و لباسی را که خواسته بودند، مرا به پوشیدن آن امر کردند و به دست خود عمامه بستند و به سرم نهادند و من تا آن روز که چهارده سالم بود، عمامه نگذاشته و با کلاه بودم. ( [2])
سید در سال 1266 ه . ق همراه پدر بزرگوارش (سید صفدر) از تهران به نجف اشرف هجرت کرد. وی به مدت چهار سال از محضر شیخ مرتضی انصاری بهره های علمی بسیاری کسب کرد. سید جمال علاوه بر تحصیل دانشهای متداول در حوزه علمیه نجف، به تحقیق در زمینه علوم دیگر، مثل: ریاضی، طب، تشریح، هیئت و نجوم همت گمارد.
در این مدت، شیخ انصاری مخارج تحصیل سید جمال را به عهده می گیرد و ضمنا مدارج علمی وی را مورد تأیید قرار داده، در خصوص مسائل شرعی به ایشان اجازه فتوا می دهد. ( [3])
و این در حالی است که شهرت و نبوغ سید جمال، دانشوران نجف و کربلا و سامرا را به حیرت واداشته بود تا جایی که سید مورد بی مهری برخی نااهلان قرار گرفت. او در سال 1270 ه . ق به توصیه استاد بزرگش روانه شهر بمبئی در هندوستان شد.
وی در حالی که حکم اجتهاد از شیخ انصاری داشت، در شهر بمبئی اقامت گزید؛ اما از آنجایی که بمبئی یک شهر بندری بود تا یک شهر علمی، روح پرالتهاب سید، تاب ماندنِ در آنجا را نیاورد و خود را به مرزهای شرقی هند (کلکته) رساند و ظرف مدت دو سال اقامت در کلکته، ضمن ملاقات با فرهیختگان و روشنفکران و مشاهده زندگی مردم، دریافت که هندوستان در اختیار دولت انگلیس است و کشور بریتانیا گرچه به اندازه یک ایالت هندوستان نیست و جمعیتش در مقایسه با جمعیت هندوستان ناچیز است، اما توانسته است به آسانی این سرزمین پهناور را زیر سلطه درآورد و منابع ملی و محصولات باارزش و حتی جان و مال و ناموس آنها را به غارت ببرد.
از این هنگام بود که تبلیغات سیاسی و اصلاح طلبانه سید جمال الدین آغاز شد. وی ضمن شناسایی استعدادهای دشمن استعمارگر و بررسی جنبه های قوت و رمز موفقیت آنها، در صدد شناسایی علل انحطاط مسلمانان برآمد و در مسیر پیداکردن راه حل اساسی آن، تلاش وافری مبذول داشت. ( [4])
وی در سال 1234 ه . ش برای زیارت کعبه از هندوستان خارج شد و تا اواخر 1237 ه . ش شهرهای مدینه، اردن، دمشق، حمص، حلب، موصل، بغداد و نجف را طی کرد و اوضاع شهرهای مهم اسلامی را مورد بررسی قرار داد و در نهایت خود را پس از 14 سال دوری از وطن به زادگاهش «اسدآباد همدان» رساند؛ و پس از سه روز عازم تهران شد؛ اما با اوضاع نابسامانی که در تهران با آنها مواجه گردید، نتوانست در ایران توقف کند و از همین رو، از راه خراسان عازم «هرات» و «کابل» گردید.
سید جمال الدین بعد از ورود به افغانستان در سال 1238 ه . ش حدود پنج یا شش سال در این کشور اقامت کرد. در این مدت، فعالیتهای اصلاحی چشمگیری انجام داد و رهبران سیاسی و مردم افغانستان را از نقشه های پشت پرده استعمار پیر انگلیس آگاه ساخت. از جمله خدمات سید در این کشور موارد ذیل است:
1. اصلاح اموری، از قبیل: تشکیل کابینه وزراء، ایجاد مکتبهای لشکری و کشوری برای تربیت جوانان، تنظیم سپاه، توجه دادن مردم به زبان ملی؛
2. انتشار روزنامه «شمس النهار»؛
3. تألیف و نشر کتاب «تتمة البیان فی تاریخ افغان»؛
4. تأسیس شفاخانه (بیمارستان)؛
5. تأسیس بیطارخانه (دامپزشکی)؛
6. ایجاد پستخانه و کاروانسرا.
و سرانجام انگلیسیها نتوانستند شاهد خدمتهای همه جانبه از ناحیه سید جمال باشند؛ لذا با روی کار آوردن شخصی به نام «شیرعلی خان» در صدد کشتن سید برآمدند؛ ولی به دلیل حرمت زیادی که مردم برای سید جمال الدین قائل بودند، نتوانستند انتقام بگیرند و آسیبی به وی برسانند. بنابراین، از او خواستند که دیگر در امور افغانستان دخالت نکند. ( [5])
از آنجا که انگلیسیها همه جا جاسوس داشتند و فعالیتهای سید را تحت نظر می گرفتند و در نامه های خود از او یاد می کردند، سید احتیاط می کرد و با هوشیاری و دقت آنان را گمراه می کرد و در تصمیمات خود موفق می شد. به همین دلیل، نام، عنوان و امضاهای متعدد و متغیر اتخاذ می کرد. این امر همچنان که سبب اغفال انگلیسیها شده بود، باعث اشتباه مورخین نیز شده است که سید جمال الدین ایرانی است یا افغانی! ولی پس از مدتی که اسنادی کشف شد، حقایق روشن گردید. ( [6])
با گسترش دامنه تبلیغات فرهنگی سیاسی سید در افغانستان، انگلیسیها خود را در آستانه نابودی دیدند؛ لذا عرصه را با دسیسه های زیاد بر وی تنگ کردند. از این رو، سید، لاجرم در سال 1285 ه . ق عازم هندوستان شد؛ ولی به محض ورود به آن کشور دانست که دشمن پیش دستی کرده و در کمین او نشسته است. با این حال، او شجاعانه وارد میدان نبرد شد و با سخنرانیهای آتشین، به روشنگری مردم هندوستان پرداخت و آنان را با سخنان حماسی خود بر ضد استعمار پیر انگلیس تحریک کرد. ( [7]) و آن گاه که مردم تحت تأثیر سخنان او به گریه افتادند، با صدای بلند فریاد برآورد و گفت: «گریه برای زنان است... ملتی که در راه استقلال خود به دشمن حمله ور شود و مرگ را استقبال کند، آن ملت زنده و جاوید خواهد بود.» ( [8])
سید جمال الدین پس از اینکه در هندوستان به مدت یک ماه در شرائط سختی که دولت غاصب انگلیس ایجاد کرده بود، به سر برد، به دلیل ارتباط مردم و بزرگان هند و سخنرانی هیجان انگیز سید، اجازه اقامت بیشتر به وی داده نشد، به ناچار با «عارف افندی» معروف به ابو تراب که از ایران و افغانستان همراه او بود، راهی مصر شد.
شاید یکی از دلائلی که سید کشور مصر را برای تبلیغ انتخاب کرد، این بوده است که ملت مصر، مسلمان و وارث تمدن کهنی بودند که استعداد خوبی در پذیرش احکام نورانی توحید و شکوفایی جوانه های بیداری داشتند.
سال 1285 ه . ق زمان ورود سید به مصر بوده است و عصری که سید در مصر اقامت داشته، «عصر امپریالیسم» نام گرفته است. سید در اوج قدرت غربیها علیه مسلمانان به سوی آنان شتافت تا بذر معرفت را در قلب مردم مصر بکارد و آنان را در پیشتازی عرصه دانش رهبری کند؛ چرا که می دید مردم مصر با وجود شخصیت و نظام اقتصادی برتر، مغلوب مشتی سیّاس انگلیسی شده بودند که دستاوردهای ملی ـ اسلامی آنان را به یغما می بردند و هویت دینی آنان را مورد مخاطره قرار می دادند.
اقامت کوتاه سید در مصر که بیش از چهل روز ادامه نیافت، با خیر و برکت بود. سید در این مدت کم،کار تبلیغی خود را شروع کرد و در اقامتگاه خود، پذیرای جوانان، به ویژه دانشجویان شد. دانشجویان سوری، مصری و دیگر بلاد، شیفته سخنان وی شدند و روز به روز بر تعداد آنان افزوده می شد؛ مضافا بر اینکه با استادان دانشگاه الازهر نیز چند ملاقات داشت که در این ملاقاتها خطر حضور انگلیسیها در مصر را به آنان گوشزد نمود.
انگلیسیها از هنگام خروج سید از افغانستان، سایه به سایه او را تعقیب می کردند و دنبال بهانه می گشتند که او را از مصر نیز اخراج کنند. زمانی موفق به این کار شدند که بر اثر تبلیغات سید جمال در مصر، یک کشیش مسیحی به اسلام گروید و این موضوع برای مسیحیان گران تمام شد و اصطکاک بین مسلمانان و مسیحیان پیش آمد. انگلیسیها برای حفظ موقعیت خود در مصر ـ که به تازگی پس از خروج فرانسویان به دست آورده بودند ـ مصمم به عملی کردن خواسته خود مبنی بر اخراج سید از مصر شدند. آنان به دولتمردان مصر اصرار ورزیدند که وجود سید در مصر موجب اختلاف و شورش خواهد شد. و سرانجام توانستند «خدیو مصر» را به صدور حکم اخراج سید راضی کنند. ( [9])
سید در سال 1286 ه . ق از طریق دریای مدیترانه و از مهم ترین کانال جهان، به سوی دو تنگه مهم «دار دانِل» و «بُسفر» حرکت کرد و در پایتخت خلافت مسلمانان مورد استقبال گرم عالی پاشا (صدر اعظم) و فؤادپاشا (یکی از سیاسیون ترکیه) قرار گرفت که سید را مورد تکریم و مشاور خویش قرار دادند؛ ولی چندی از این موضوع نگذشت که در اثر ترس درباریان و حسادت مدیر دارالفنون عثمانی، شیخ الاسلام «خواجه تحسین افندی»، پادشاه عثمانی فرمان بر اخراج سید از اسلامبول داد.
سید جمال الدین در سال 1287 ه . ق دوباره به بهانه سفر سیاحتی و مشاهده آثار باستانی وارد مصر شد. در این سفر، پس از دیداری که میان سید و ریاض پاشا (رئیس دولت مصر) انجام پذیرفت، ریاض پاشا شیفته کمالات روحی و معنوی سید شد و از او تقاضا کرد که در مصر بماند و ماهی هزار قروش برای وی مقرر کرد. ([10]0) سید درخواست او را پذیرفت و از این فرصت طلایی در امر تبلیغ بهره جست. سید پایگاه تبلیغی خود را در منزل محل اقامتش قرار داد و برای جوانانِ دانشگاهی و طلابِ پرشور جلسات درس و بحث را شروع کرد و این جلسات تدریس را پس از مدتی، به دانشگاه الازهر انتقال داد و شاگردان بسیاری را جذب برنامه های تبلیغی خود کرد.
سید نه تنها در سنگر دانشگاه برای دانشجویان آرمانهای مقدس اسلام را تبلیغ می کرد، بلکه در جمع استادان و فرزانگان بزرگ مصر نیز حاضر می شد و به پرسشهای آنان پاسخ می داد. همچنین با مردم ارتباط مستقیم داشت و حتی در قهوه خانه ها حاضر می شد و به تبلیغ افکار و اندیشه های خود که نشأت گرفته از اسلام ناب بود، همت می گماشت و رسالت عظیم گسترش دین را با تمام دقت و توان به انجام می رسانید؛ به طوری که در مدت چند سال اقامت در آن کشور، توانست تحولات بزرگ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در جامعه مصر به وجود آورد.
وی با ارائه مقالات متنوع و با نام مستعار «مظهر بن وضّاع» در روزنامه های کثیر الانتشار آن کشور، مانند: «التجارة» و «البصیر» و «مصر» ادبیات مصر را از بنیاد دگرگون ساخت و ضمن رشد و آگاهی دادن به مردم، توطئه های پشت پرده دشمنان اسلام و مسلمین را برای آنان معرفی کرد. دو روزنامه التجارة و مصر بنا به پیشنهاد سید و توسط «ادیب اسحاق» راه اندازی شده بود. البته این دو جریده عمر طولانی نداشتند و توسط ریاض پاشا توقیف شدند؛ ولی سید به راه خود ادامه داد و مبارزه تبلیغی سختی را بر ضد دولتهای خارجی و استبداد داخلی استمرار بخشید و دولت مصر، توان تحمل تبلیغات سید را نداشت و لاجرم دستور بازداشت و فرستادن ایشان به ایران را از راه کانال سوئز صادر کرد. ([11])
دارایی سید در مصر، منحصر به یک کتابخانه بود که هنگام توقیف، «رچرس» مستشار انگلیسی در امور مالیه مصر، آن را به تصرف خود درآورد؛ اما از ترس سید ناگزیر شد که کتابها را در چند صندوق گذارده و همراه صاحبش به بندر بوشهر بفرستد. ( [12])
سید جمال الدین اسدآبادی در تاریخ 7 رمضان 1296 ه . ق به دستور توفیق پاشا ـ ارادتمند سابق او ـ به «سوئز» فرستاده شد تا با کشتی به سوی ایران روانه شود. برای اینکه کسی از مردم مصر با او ملاقات نکند و دنباله تبلیغات سیاسی او منقطع گردد، چند روزی را در بندر سوئز کنار دریای سرخ به انتظار کشتی به حال توقیف، تهیدست و ستمدیده می گذراند. قنسول ایران و تجار ایرانی که اجازه ملاقات با او را از طرف مقامات مصری داشتند، در بازداشتگاه با او دیدار کردند و مبلغی پول پیشکش به ایشان دادند که در سفر خرج کند.
سید از قبول آن امتناع ورزید و گفت: «پول را برای خودتان نگه دارید؛ زیرا خودتان به آن پول از من هم نیازمندترید. شیر هر جا که رود، بی شکار نمی ماند!...»
لازم به توضیح است که نتیجه تبلیغات سیاسی و فعالیتهای اجتماعی سید در مصر، یک سال بعد در آن کشور، انقلابی به پا کرد که یکی از شاگردان سید جمال به نام «اطهر عرابی پاشا» موفق به اداره این انقلاب شد و سرانجام کارهای کشوری و لشکری به دست وی افتاد. ( [13])
سید جمال بعد از اخراج از مصر، همراه شاگردش، ابوتراب عارف افندی با کشتی به سوی جدّه حرکت کرد و مدتی در آنجا ماند. سپس به مکه عزیمت و با شخصیتهای مهم اسلامی ملاقات کرد. آن گاه در سال 1297 ه . ق به سوی هندوستان رهسپار شد. ( [14])
سید در هندوستان علاوه بر مبارزه با استعمار غرب در هند، در جبهه دیگر با افکار و اندیشه های تجددخواهی «میرسید احمدخان هندی» که طرفدار همکاری و سازش با انگلیسیها بود، به مبارزه برخاست. ([15] )
یکی دیگر از عوامل قیام علیه اندیشه های سید احمدخان این بود که وی سعی داشت مسائل ماوراء طبیعت را به نام علم، توجیه طبیعی کند، غیب و معقول را تعبیر محسوس و مشهود نماید، معجزات را که در قرآن نص و صریح است، به شکلی رنگ عادی و طبیعی دهد، و مفاهیم آسمانی قرآن را زمینی کند. (16[16])
آوازه شهرت سید در تمام هند پیچید و خداپرستان به سوی او شتافتند و چون بی دینان آن سامان در نشر تبلیغات بی دینی کوشا بودند و سید می دید که با چه رنگ آمیزی، عقاید مادیگری را جلوه گر می سازند و مردم را از راه راست باز می دارند، خطابه ای علیه بی دینان هند ایراد کرد که مورد توجه هوشمندان و دانشمندان هند قرار گرفت.
البته این سخنرانی منجربه تبعید ایشان به حیدرآباد دکن گردید. سید در تبعیدگاه، پرچم عدالت و آزادی را به دوش گرفت و تبلیغات خود را در قالب سخنرانی و نگارش ادامه داد. سید در حیدرآباد به خواهش کتبی یکی از معلمان آنجا رساله ای به نام «ردنیچری» نوشت که مورد بحث و مطالعه بیشتر دانشمندان جهان اسلام قرار گرفت. ( [17])
و نیز در همان جا، جمعیتی زیرزمینی به نام «عروه» تشکیل داد که شعباتی در دیگر ممالک داشت. به عنوان مثال، «محمد عبده» در تونس هدایت این جمعیت را داشته است. ( [18]) و بعدها شخصیتهایی چون: محمد اقبال لاهوری، شوکت علی، محمد علی جناح ظهور کردند که از شاگردان و تربیت یافتگان این جمعیت به شمار می آمدند. فعالیتهای سید در حیدرآباد سبب شد تا او را از آنجا به کلکته بردند. ( [19])
هنگامی که سید جمال در سال 1300 ه . ق برای چندمین بار از هند اخراج گردید، نخست قصد سفر به آمریکا را داشت، ولی به زودی از این سفر منصرف گشت و عازم لندن، پایتخت انگلستان شد. این بار به قلب اروپا آمده بود تا از نزدیک با استعمارگران مبارزه کند. بنابراین، پایگاه تبلیغاتی خود را در شهر لندن مستحکم کرد و با شرکت در جلسات و مجامع عمومی به تبلیغ دین مبین اسلام پرداخت و به پرسشهای مختلف دینی استادان و دانشجویان و شرکت کنندگان پاسخ می داد و قاطعانه از آرمانهای مقدس اسلام و برنامه های جهان شمول تشیع دفاع می کرد. شهرت جهانی سید، سبب گردیده بود تا اقشار مختلف انگلستان به ویژه جوانان، اطراف وی جمع شوند و از سخنان وی بهره مند گردند.
نابغه شرق، به دلائل نامعلومی لندن را به مقصد پاریس ترک کرده، در ابتدای ورود به این کشور، با «ویلفرد بلنت» دیدار می کند. رسانه های ارتباط جمعی فرانسه نیز ورود سید را اعلان می کنند. جامعه اروپایی که آوازه بلند مبارز ضد استعمار مشرق زمین را سالهای متمادی از دور شنیده بودند، مشتاق دیدار و علاقه مند به رفتارش می گردند. آنها مجذوب مردی شده بودند که به تنهایی قدرتمندترین کشورهای عصر خود، به ویژه کشورهای غربی را به هراس واداشته بود.
سید، تبلیغات خود را با منطق قوی و استدلال بی نظیر به مردم ارائه می کرد. وی توانسته بود از این طریق، دست پلید استعمار انگلیس را برای مردم و سیاستمداران، روشنفکران و مصلحان غافل باز کند و دیوسیرتی بریتانیای کبیر را که در پشت نقاب تزویر تمدن و آزادی پنهان شده بود، در قلب اروپا به جهانیان بنمایاند. ( [20])
به پاریس و اقامت چهارساله وی در آن کشور همراه با دو حادثه مهم بود:
1. ارتباط وی با فیلسوف مشهور «ارنست رنان» و انتقاد از این مورخ و حکیم فرانسوی درباره علم، اسلام و حقیقت قرآن، و پذیرش رنان از درست بودن فرهنگ غنی اسلام و انصراف از عقایدی که اسلام و قرآن را برخلاف تمدن و عمران می دانست. ( [21])
2. نشر روزنامه «عروة الوثقی». مطالب این روزنامه به بررسی سیاست دولتهای بزرگ در کشورهای اسلامی به ویژه سیاست انگلستان در مصر و آشکار کردن علل ناتوانی مسلمانان و برانگیختن آنان به اصلاح اوضاع خویش و از همه مهم تر، یگانگی ملتهای مسلمان، اختصاص داشت و به طور مجانی به همه ممالک شرقی ارسال می شد.
انتشار عروة الوثقی یا نفخه صور اسرافیل، چنان اثر تبلیغاتی در جامعه مسلمانان داشت که کالبد بی جان آنان را حیات بخشید و دول استعماری اروپا ـ از خوف نهضت مسلمانان علیه مستعمرات آنان ـ مضطرب شدند و لرزه بر ارکان سیاستشان افتاد. ( [22]) هیجده شماره از عروة الوثقی منتشر شده بود که سرانجام دولت فرانسه با فشار و اصرار دولت انگلیس حکم به تعطیلی این مجله داد. ( [23])
مورخان درباره این نشریه نوشته اند: بیانات هیچ خطیب اسلامی در قرن اخیر در روحیه و بیداری مسلمانان جهان به اندازه اثر نوشته های (العروة الوثقی) نبوده است. ( [24])
برخی سبب تأثیر نوشته های این روزنامه را، همان ایمان پاک و هدف متعالی مدیر مسئولش (سید جمال الدین) می دانند. ( [25]) ناگفته نماند که جمعی از رجال سیاسی انگلیس هنگام انتشار این روزنامه در صدد برآمدند تا با هیئت تحریریه این جریده تفاهم پیدا کنند! بدین سبب به نزد سید آمدند و او نیز نماینده اش شیخ محمد عبده را به لندن فرستاد تا با عده ای که خیرخواه به نظر می آمدند، گفتگو کند. ( [26])
هنگامی که دولتمردان انگلیس، مثل: «چرچیل»، «سردروند ولف» و «لرد سالیسبوری» در مورد حل مسئله سودان و مخالفت مهدی سودانی با انگلستان درمانده شدند، دست به دامان سید جمال الدین شدند و او را به لندن دعوت کردند. سید به لندن رفت و با بزرگان سیاست گفتگو کرد و مشکلات سیاسی و اشتباهات بزرگان انگلستان را درباره مشرق زمین... با بیانی روشن مطرح کرد. و آنها دانستند که از سخنان سید پاکی و درستی آشکار است؛ لذا پس از تعریف و تمجید از وی پادشاهی کشور سودان را به سید پیشنهاد دادند. او برآشفت و گفت:
«این تکلیف بسی شگفت انگیز است و این کارها دلیل نادانی در امور سیاسی شماست. حضرت لُرد اجازه دهید که از شما سؤالی نمایم. آیا سودان را مالک شده اید که می خواهید مرا پادشاه آن کنید؟ مصر از آنِ مصریان و سودان هم جزء جدانشدنی آن است.» ( [27])
مذاکره سه ماهه سران انگلیس با سید جمال الدین برای متقاعد کردن وی به پذیرش حکومت سودان و سرگرم شدن وی به امر حکومت داری و دست برداشتن از تحریک ملل اسلامی و شورش آنان علیه منافع انگلستان به شکست انجامید؛ چراکه سید با تبلیغات زنده بود و هرگز نمی توانست دست از آرمانهای مقدس دینی بردارد و به اموری همت بگمارد که او را از اهدافش دور می کند.
سید در ادامه رسالت الهی خود لندن را به مقصد جزیرة العرب ترک کرد و وارد قطیف شد و در 23 ربیع الاول سال 1304 ه . ق به تهران آمد و در منزل حاج امین الضرب برای خود مسکن گزید؛ ( [28]) ولی دیری نپایید که مورد کینه شاه و اطرافیان قرار گرفت. شاه به طور محرمانه از حاجی امین الضرب خواست تا عذر مهمان خود را بخواهد! از طرفی سید نیز بنا به درخواست سیاستمدار و روزنامه نگار روس (کاتکوف) به مسکو دعوت شده بود. بنابراین، در نهم شعبان همان سال به آن کشور هجرت کرد و به مدت دو سال در آنجا اقامت گزید و با رجال سیاسی، نظامی و مذهبی روسیه دیدار و مذاکره نمود.
تبلیغات روشنگرانه فرزانه اسدآباد در جمع بزرگان روسیه، آنان را بر آن داشت تا تزار روسیه از وی تقاضای «شیخ الاسلامی» مسلمانان آن کشور را نماید؛ ولی سید در جواب آنان گفت: «من خود را مدافع منافع تمام مسلمانان جهان می دانم.»
سید جمال الدین از تیرگی میان دولت روس و انگلیس استفاده مناسب کرد و افشاگریهای وسیعی را بر ضد دولت بریتانیا در نشریات روسیه انجام داد که تا آن روز بی نظیر بود.
در این هنگام، ناصرالدین شاه که برای شرکت در جشن جمهوریت پاریس عازم اروپا شده بود، مسیرش از طریق روسیه بود. وی در این کشور پهناور، سید را چون یاقوت درخشان یافت. سپس در اروپا نیز به هرجا قدم گذاشت، آثار و شهرت سید را در آنجا به روشنی مشاهده کرد؛ لذا ازکار قبلی خود پشیمان شد و در دیداری که با سید در مونیخ داشت، سعی کرد گذشته ها را جبران سازد و او را برای آمدن به ایران و اصلاح وضع سیاسی و اقتصادی کشور تشویق کند.
سید این تقاضا را به خاطر دفاع از وطن و مصلحت مردم پذیرفت. نخست در محرم 1307 ه . ق وارد مذاکره با رجال سیاسی روسیه شد و آنها را راضی کرد تا از امتیازاتی که در آن زمان می خواستند از ایران بگیرند، دست بردارند. سپس در هفتم ربیع الثانی همان سال به ایران بازگشت تا کار اصلاحات را به طور جدی آغاز کند؛ ولی در اثر توطئه های پشت پرده استعمار پیر انگلیس، زمینه بدبینی درباریان و شاه فراهم شد. هنوز شش ماه از حضور سید در ایران نگذشته بود که ناگهان نامه شاه در منزل حاج امین الضرب به دست وی رسید.
هنگامی که سید از حکم اخراج خود آگاه شد، به عنوان اعتراض به شهرری رفت و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام اعلان تحصن نمود و با سخنرانیهای پرشور، حرم حسنی را به دژی استوار مبدل نمود. چندی بعد فشار سفارت بریتانیا فزونی یافت و ناصرالدین شاه حکم توقیف و اخراج وی را صادر کرد. وقتی دستخط شاه به دست «مختارخان» حاکم شهرری رسید، بی درنگ 20 فرّاش فرستاد و آنان سید را از بست حرم بیرون آوردند و در 28 جمادی الاولی 1308 ه . ق روانه غرب کشور کردند. ( [29])
سید جمال الدین در نیمه اول شعبان 1308 ه . ق وارد بصره شد. از آنجا نامه ای بسیار مهم و سرنوشت ساز به آیة الله میرزای شیرازی نوشت. آن گاه از عراق به سوی لندن حرکت کرد و در آنجا با شدت بیشتری اوضاع ناهنجار دربار ایران را در روزنامه های اروپایی افشا کرد و خطر استبداد داخلی و استعمار خارجی را بر ملل مشرق زمین توضیح داد. همچنین نامه هایی به سران قبائل و علمای برجسته عالم اسلام از جمله نامه ای به علمای بزرگ ایران، تحت عنوان «حَمَلَةُ القرآن» ارسال داشت و از خیانتها و بی لیاقتی ناصرالدین شاه در اداره کشور پرده برداشت و با ایجاد نشریه ای موسوم به «ضیاء الخافقین» که اولین شماره آن در ماه رجب 1309 ه . ق انتشار یافت، به فعالیتهای افشاگرانه خود شعاع بیشتری بخشید تا اینکه دولت بریتانیا احساس خطر کرد و مانع ادامه انتشار آن شد و خود سید را نیز به شدت در تنگنا قرار داد. ( [30])
در این هنگام، نامه «سلطان عبدالحمید» پادشاه عثمانی توسط «رستم پاشا» سفیر آن کشور در لندن مبنی بر دعوت سید جمال الدین به شهر «آستانه» ترکیه جهت اصلاحات در کشور عثمانی، به دست وی رسید. سید ابتدا امتناع ورزید، لکن نامه های پی در پی و اصرار رستم پاشا، سبب شد که این عقاب بلندپرواز، در کمینگاه استبداد و نیرنگ گرفتار شود. ( [31])
سید روز سه شنبه 19 اسفند 1275 ه . ش مطابق با 5 شوال 1314 ه . ق و 9 مارس 1897 م. پس از گذشت چهارسال از ورود به مرکز خلافت اسلامی و تلاش فراوان در این کشور جهت ایجاد اتحاد اسلامی، با دسیسه سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی، مسموم شد و جان به جانان سپرد و خاکیان را بدرود گفت. پیکر پاک سید با احترام مردم ترکیه در قبرستان «شیخ لرمزاری» در شهر بندری استانبول به خاک سپرده شد. ( [32])
پدیدآورنده: سیدعباس رفیعی/پایگاه حوزه
[1] . شرح حال و آثار سید جمال الدین، لطف الله جمالی، دارالفکر، سال 1349 ش.، ص 26 و 27.
[2] همان، ص 29 و 30.
[3] گلشن ابرار، ج 1، ص 403، با تلخیص.
[4] همان، ص 404.
[5] سید جمال، غریو بیداری، ص 68.
[6] همان، ص 66 و 67.
[7] خاطرات سید جمال الدین، محمدپاشا مخزومی، به نقل از سید جمال غریو بیداری، ص 72.
[8] سید جمال الدین اسدآبادی پایه گذار نهضتهای اسلامی، ص 49.
[9] سید جمال غریو بیداری، ص 79.
[10] مجله کاوه، دوره جدید، شماره 3، سال دوم.
[11] نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین، ص 61.
[12] همان، ص 62.
[13] همان، ص 62.
[14] سید جمال الدین حسینی پایه گذار نهضتهای اسلامی، ص 92.
[15] نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین، ص 20 و 21.
[16] نهضتهای اسلامی در صدساله اخیر، شهید مطهری، ص 20.
[17] زندگی و فلسفه اجتماعی ـ سیاسی سید جمال الدین افغانی، ص 24.
[18] سید جمال الدین حسینی پایه گذار نهضتهای اسلامی، ص 93.
[19] نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین، ص 63.
[20] سید جمال غریو بیداری، ص 105.
[21] زندگانی و فلسفه اجتماعی ـ سیاسی سید جمال الدین، ص 48.
[22] شرح حال و آثار سید جمال الدین، ص 37 و 38.
[23] سیری در اندیشه های سیاسی غرب، ص 99.
[24] زندگی و فلسفه اجتماعی ـ سیاسی سید جمال الدین افغانی، ص 38.
[25] همان.
[26] . مفخر شرق، ص 76 و 86.
[27] زندگانی و فلسفه اجتماعی ـ سیاسی سید جمال الدین، ص 40.
[28] مجموعه مقالات سواد و بیاض، ایرج افشار، ج 2، ص 226 و 232.
[29] گلشن ابرار، ج 1، ص 407 و 408.
[30] . سید جمال الدین حسینی، پایه گذار نهضتهای اسلامی، ص 231.
[31] سید جمال غریو بیداری، ص 126.
[32] گلشن ابرار، ج 1، ص 409.