آقای مجاهدی می فرمودند :
روزی در باغ آقای علی زاده واقع در پشت ایستگاه راه آهن مشهد، به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم. آن روز حال بکاء شدیدی داشتند و لحظه ای از گریستن باز نمی ماندند.گریه های بی اختیار ایشان را بارها دیده بودم و برای من چندان تازگی نداشت، ولی چیزی که فکر مرا به سختی به خود مشغول می کرد استمرار این حالت گریه در آن روز بود.در آن حالت استثنایی، نمی توانستم علت گریه های پی در پی را از ایشان سئوال کنم، و آن ولی خدا را از حال خود منصرف سازم. ساعتی به همین منوال بی آن که حرفی در میان ما رد و بدل شود.همین که ایشان برای چند لحظه ای از گریستن باز ماندند، فرصت را غنیمت شمرده، پرسیدم:علت این گریه های مستمر و بی اختیار شما چیست؟!فرمودند:آقاجان! روز عجیبی است! امروز در و دیوار گریه می کند! آسمان گریه می کند! زمین گریه می کند! این درختان باغ گریه می کنند! از آسمان و زمین غم می بارد! آیا اگر شما این صحنه ها را می دیدید ساکت می نشستید؟! من بی اختیار گریه می کنم و علت آن را به درستی نمی دانم، و بعد از چند لحظه ای درنگ گفتند:امروز شاید روز شهادت یکی از ائمه اطهار(ع ) باشد، قراین از این امر حکایت دارد!
مدتی گذشت و یکی از روحانیون به دیدن آقای مجتهدی آمد، از ایشان پرسیدم:آیا امروز، روز شهادت است؟!گفتند:به روایتی امروز، روز شهادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) است!هنگامی که آقای مجتهدی سخن آن مرد روحانی را شنیدند، به سختی منقلب شدند و در حالی که به شدت می گریستند گفتند:قربان مظلومی شان بروم، این گریه های بی اختیار که بی جهت نیست! آقا امام محمد باقر (علیه السلام) در کودکی در کربلا حضور داشتند و روز عاشورا صحنه های شهادت را یکی پس از دیگری به چشم خود دیده اند، و تا آخر عمر برای مظلومیت جدشان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) گریه کرده اند، این گریه های امروز اثر همان گریه هاست و مسلماً امروز، روز شهادت آن بزرگوار است نه روز دیگر.
یادی از جناب حاج ملا آقا جان زنجانی : باید ثابت کنی که عاشقی!مرحوم حجت الاسلام میرزا تقی زرگری (قدس سره) به خاطر انسی که با عاشق دلسوخته و عارف صاحبدل مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی (رحمت الله) داشتند حالات و روحیات آن مرحوم را به روشنی به تصویر می کشیدند. روزی تعریف کردند:حاج ملا آقا جان در سفری به عتبات، با سر و وضعی بسیار آشفته و با پای برهنه و بسیار بیدلانه طی طریق می کرده است. در اثنای راه به دشت همواری می رسد و همین که می خواهد از کنار جالیزی عبور کند، دهقان سالخورده عربی که سرگرم آبیاری بوده و به او نهیب می زند که:
تو کیستی و با این سر و وضع در اینجا چه می کنی؟!می گوید:من عاشق و دلباخته مولایم حسین بن علی (علیه السلام) هستم و بیدلانه به زیارت او می روم.دهقان سالخورده با شنیدن پاسخ حاج ملا آقاجان ، بیل خود را بر می دارد و به او می گوید:ادعای بزرگی کردی! باید ثابت کنی که عاشقی می پرسد: چگونه؟!
می گوید: در میان عاشق و معشوق حجاب و فاصله ای نیست. از همین جا که ایستاده ای به محبوب خود سلام کن اگر جواب سلامت را دادند که هیچ و گرنه با همین بیل ادبت خواهم کرد!حاج ملا آقاجان لحظاتی به فکر فرو می رود و برای آنکه طرف را بیازماید به او می گوید:تو که این پیشنهاد را به من می کنی، این آمادگی را در خود می بینی؟!مرد عرب جواب می دهد:من که ادعایی نکرده ام تا آن را ثابت کنم، تو باید ادعای خود را ثابت کنی نه من!که: البینه علی المدعی، ولی با این وجود سلامی می کنم، شاید جواب سلام مرا دادند!و بعد تیمم می کند و رو به قبله می ایستد و می گوید:السلام علیک یا ابا عبدالله!حاج ملا آقاجان از چهار جهت جواب سلام آن دهقان سالخورده را از زبان محبوب خود می شنود و از هوش می رود!
پیرمرد دهقان او را به هوش می آورد و می گوید:حالا نوبت توست! برخیز و عاشقی خود را ثابت کن!
حاج ملا آقاجان با دست و پایی لرزان می رود و به قول خودش یک وضوی علمایی می گیرد و رو به قبله می کند و با چشمی گریان و دلی سوزان عرضه می دارد:السلام علیک یا ابا عبدالله! بابی انت و امی یا مولای!
حاج ملا آقاجان می گوید که من جواب سلام خود را نشنیدم ولی آن پیر مرد عرب که شکسته دلی مرا دید با لحنی نصیحت آمیز به من گفت:جواب سلام تو را دادند ولی خیلی آهسته! انسان وقتی می خواهد به خدمت امام بزرگواری چون حسین بن علی (علیه السلام) برسد باید مراتب ادب را رعایت کند و در نهایت احترام و فروتنی به محضر آن حضرت سلام کند نه با ادعا! باید آدم شد و آدمیت به داشتن سر و وضع پریشان نیست!
زیارت بیت الله الحرام به نیابت حضرت علی علیه السلام آقای رضوی مداح اهل بیت (علیهم السلام) نقل کردند: مدتی بود آرزو داشتم به زیارت بیت الله الحرام مشرف شوم، یک روز در سال 1366 هـ ش جهت دیدار با آقای مجتهدی به قم مشرف شدم. هنگامیکه خدمت ایشان رسیدم، در همان ابتدای ورود، مبلغ سیزده هزار تومان به من دادند و فرمودند: شما به مکه مشرف می شوید و این مبلغ خرج زیارت شماست.
از ایشان سؤال کردم چه موقعی مشرف خواهم شد؟فرمودند: همین امسال.عرض کردم: مدت ثبت نام تمام شده و تا یک هفته دیگر تمام حجاج به مکه خواهند رفت.در جواب فرمودند: شما احتیاجی به ثبت نام ندارید، آنها خودشان به سراغ شما خواهند آمد.مجدداً سؤال کردم: با خانواده مشرف می شوم یا تنها؟
فرمودند: در این سفر صلاح نیست همراه با خانواده باشید، این را هم بدانید که بعد از این سفر به مدت سه سال راه مکه بسته خواهد شد و برای اینکه شما در این سفر محفوظ بمانید باید به نیابت حضرت امیر (علیه السلام) محرم شوید.دو روز بعد که به اصفهان بازگشتم شخصی از دوستان به من خبر داد که شما جهت اعزام به مکه انتخاب شده اید.به او گفتم: من که ثبت نام نکرده بودم ! مطلب از چه قرار است؟
او گفت: یکی از فامیلهای ما که رییس کاروان است به یک مداح نیاز داشت.من نام چند نفر از مداحانی که می شناختم به او گفتم ولی قبول نکرد، ناگهان بی اختیار نام شما بر زبانم جاری شد و ایشان با اینکه شما را نمی شناخت گفت: همین آقا را می خواهم. حال اگر آمادگی دارید وسایل مورد نیاز را تهیه کنید. بنده هم آمادگی خود را اعلام کرده و به مکه مشرف شدم.هنگامی که می خواستم محرم شوم به امر آقای مجتهدی به نیابت حضرت امیر (علیه السلام) احرام بستم و حج را به نیابت حضرت مولا بجا آوردم.
در همان ایام، مراسم برائت از مشرکین انجام گرفت و به درگیری منجر شد و شرطه های عربستان شروع به ضرب و شتم و تیراندازی به طرف حجاج نمودند. در آن میان ناگهان با دو نفر از شرطه ها که به طرفم می آمدند روبرو شدم، فوراً در قلبم به حضرت عرض کردم:یا مولا، می خواستم به مکه مشرف شوم اما نمی خواستم در غربت کشته شوم.همین که این مطلب به قلبم خطور کرد، ناگهان دیدم بطور شگفت انگیزی شخصی مرا از آن مکانی که بودم به طرف دیگر هدایت کرد و شرطه ها هیچ عکس العملی نشان ندادند!
مثل اینکه از او ترسیده بودند و بدین ترتیب از آن مهلکه نجات یافتم.در آن موقع متوجه مقصود آقای مجتهدی شدم که فرمودند:اگر می خواهید سلامت بمانید باید به نیابت حضرت امیر (علیه السلام) محرم شوید و صلاح نیست با خانواده مشرف گردید و ایشان در آن روز تمام این صحنه ها را می دیدند و همچنین کلیه مخارج من در آن سفر دقیقاً سیزده هزار تومان گردید.مدتی بعد از مراجعت به ایران مجدداً همان رییس کاروان به سراغم آمده و گفت: قرار است تا یک هفته دیگر جهت حج عمره عازم مکه شویم، مدارک مورد نیاز را تحویل دهید تا مقدمات سفر شما را فراهم کنم.به ایشان گفتم: نه شما به مکه خواهید رفت و نه من.او در جواب گفت:وظیفه من گفتن بود و بس، ما به مکه خواهیم رفت، حتی چمدانهای حجاج را تحویل داده ایم و شما پشیمان خواهید شد.بنده به او گفتم: شما پشیمان خواهید شد که چمدانها را تحویل داده اید.ایشان هم با حالتی تمسخرآمیز گفتند: بالاخره می بینیم چه کسی پشیمان خواهد شد.
دو روز بعد از طرف دولت ایران اعلام شد به دلیل کشتار بی رحمانه حجاج ایرانی فعلاً راه مسدود و تمام پروازها لغو شده است.بعد از اعلام این مطلب آن شخص مجدداً به سراغم آمد و گفت: شما از کجا می دانستید که راه مسدود می شود؟به او گفتم: همان شخصی که مرتبه قبل مرا به مکه فرستادند به من خبر داده بودند که به مدت سه سال راه مسدود می شود و همانطور که آقای مجتهدی فرموده بودند راه مکه بعد از سال شصت و شش هـ ش به مدت سه سال مسدود و مجدداً در سال هفتاد هـ ش باز شد.
آقای حاج ابراهیم اسفهلانی نقل کردند:
زمانی یکی از پیرزنهای فامیل ما همراه خانواده اش به مکه مکرمه مشرف شد، او در صحرای عرفات که تمام خیمه ها یک رنگ می باشد از خانواده خود جدا شده و آنها را گم می کند و هر چه جستجو می کند به نتیجه ای نمی رسد، به زبان اهالی آنجا هم آشنایی نداشته است که از آنها سؤال کند تا او را راهنمایی کنند.
در این هنگام نا امید شده و تمام درها را به روی خود بسته می بیند و متوسل به ساحت مقدس حضرت بقیه الله (علیه السلام) می شود و عرضه می دارد:
آقا جان! من یک پیرزن تنها چه کنم؟
در همین حال یکمرتبه آقای مجتهدی را مشاهده می کند که از مقابل به طرف او می آیند بعد از سلام به آقا می گوید: گم شده ام. آقا به او می گویند:با چه کسی آمده اید، می گوید: همراه خانواده ام.
ایشان می فرمایند: همراه من بیایید تا شما را به خیمه خانواده تان برسانم و به راه می افتند. هنوز چند قدمی بیشتر بر نداشته که به خیمه می رسند.هنگامی که پیرزن به خیمه اش می رسد هر چه به ایشان اصرار می کند که بفرمایید داخل آب یخی میل نمایید، آنگاه تشریف ببرید می فرمایند: کار دارم باید بروم.بعد از اینکه آن پیرزن همراه خانواده اش به ایران مراجعت می کند و آقای حاج ابراهیم به دیدنش می رود، پیرزن از ایشان می پرسد به دیدن آقای مجتهدی رفته اید؟
آقای حاج ابراهیم با تعجب می گوید: آقا به مکه مشرف نشده اند!!آن پیرزن می گوید خودم ایشان را در عرفات دیدم و مرا به خیمه رساندند... !
توسل به امام زمان (عج) برای درمان بیماری
مرحوم حاج مرشد می گفت:
در ایام ماه مبارک رمضان که آقای مجتهدی در کوه خضر نزدیک مسجد مقدس جمکران بیتوته داشتند خدمتشان رسیدم، ایشان برایم نقل کردند:
چند شب پیش که پاسی از شب گذشته بود داخل اتاق کوه نشسته بودم که متوجه شدم صدای پایی می آید و بعد از چند لحظه شخصی داخل اتاق شد و آنجا نشست، چون در تاریکی چیزی پیدا نبود جلو رفته ودیدم مردی همراه با یک بچه می باشد.بعد از آنکه نشست، گفت این بچه را که می بینید حدود ده سال است مبتلا به نوعی بیماری شده است که خوابش نمی برد و با اینکه وضع مالیم خوب نیست او را نزد تمام متخصصین برده ام حتی جهت مداوا به خارج از کشور هم رفته ام ولی نتیجه ای نگرفته ام.هنگامی که از پزشکان مأیوس گشتم، متوسل به حضرات معصومین (علیهم السلام) شدم و او را به مشهد مقدس خدمت آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) برده و شفایش را از حضرت طلبیدم، سپس او را نزد بی بی معصومه (علیه السلام) آورده و بهبودی او را طلب نمودم، در آنجا سؤال کردم آیا محل مقدسی غیر از حرم بی بی (علیها السلام) در اینجا هست؟ گفتند: آری مسجد جمکران، او را به مسجد جمکران برده و بعد از توسل باز سؤال نمودم آیا مکان مقدس دیگری غیر از اینجا هست؟ گفتند: بلی، کوه خضر.اکنون او را به اینجا آورده ام و شفایش را می خواهم.
همینطور که این پدر ماجرای غم انگیز بیماری فرزندش را تعریف می کرد از شدت ناراحتی منقلب شدم و از اتاق بیرون آمدم و با صدای بلند شروع به مناجات نمودم، (ناگفته نماند که ایشان دارای نغمه ای داوودی و صدایی بسیار زیبا و گرم بودند) در اثر صدای مناجات کم کم خواب چشمان پسرک را فرا گرفت و پلکهایش بر روی هم رفت.در این هنگام پدر بچه که می دید فرزندش بعد از ده سال به خواب رفته است از اتاق بیرون دوید و دامن مرا گرفت و گفت: تو امام زمان هستی و بچه مرا شفا دادی.به او گفتم: من امام زمان نیستم، حضرت پسرت را شفا دادند. باز می گفت: خیر، شما امام زمان هستید. گفتم: این حرف را نزن، خودت توسل و توجه نمودی و حضرت فرزندت را شفا دادند.بالاخره آن شب را آنجا خوابیده و صبح روز بعد همراه فرزندش آنجا را ترک کردند.از دیگر حالات آقای مجتهدی این بود که هرگاه کسی بدون توجه و توسل به حضرات معصومین (علیهم السلام) به ایشان رجوع می کرد و مستقیماً به سراغشان می آمد او را از خود دور کرده و به ائمه معصومین (علیهم السلام) متوجه می نمودند، اگر در مشهد بودند افراد را متوجه حضرت رضا (علیه السلام) می کردند، و اگر در قم بودند به بی بی حضرت معصومه (علیها السلام) سوق می دادند، و با یک حرکت آنها را از خود دور می نمودند. آقای کریمی می گفتند: یکمرتبه در مشهد مقدس خدمتشان بودم که عده ای بچه معلولی را نزد ایشان آورده و شفایش را طلب کردند.آقای مجتهدی فرمودند:
بلند شوید، بلند شوید، برای چه به اینجا آمده اید!خدمت آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بروید و ناله و زاری کنید، و از حضرت شفایش را بگیرید.ایشان هیچ گاه حاضر نبودند مورد توجه قرار گیرند و پیوسته می فرمودند: ما باید از آجرها و کاشیهای حرمهای مطهر و مقدس ائمه (علیهم السلام) حاجت بگیریم و از خشتها و ساختمانهای منسوب به این بزرگواران شفا بگیریم.
جناب یزدان پناه می فرمودند:دوستی داشتم به نام آقای سلیمی که هرگاه به زیارت حضرت رضا (علیه السلام) مشرف می شد، به دیدن آقای مجتهدی هم می رفت، در یکی از سفرها وقتی به سراغ آقا می رود ایشان را پیدا نمی کند و به او می گویند آقا به محلی بیرون از شهر رفته اند.او که خیلی ناراحت بوده شب در عالم رؤیا آقای مجتهدی را می بیند، ایشان به او می فرمایند:
هر وقت خواستی مرا ببینی صد مرتبه بگو: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آقای یزدان پناه می گفتند: یک شب که دچار بی خوابی شده بودم در دل شب برخاسته و به قصد حرم حضرت معصومه (علیها السلام) از منزلمان که درخیابان صفاییه بود خارج شده و با پای پیاده به سمت حرم به راه افتادم در بین راه ناگهان به یاد کلام آقای مجتهدی که به آقای سلیمی فرموده بودند افتادم و چون مشتاق زیارت ایشان بودم با اینکه در آن موقع ایشان در مشهد به سر می بردند به همان ترتیب شروع به فرستادن صلوات نمودم.
هنگامی که به سه راه موزه رسیدم در کمال تعجب و شگفتی دیدم آقای مجتهدی در مقابلم ایستاده اند ایشان تبسمی نموده و بنده نزدشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسی و گفتگو عرض کردم: چطور شد که شما به اینجا آمدید؟ فرمودند: آقاجان من به اراده خودم نیامده اممجدداً عرض کردم: چه موقع بر می گردید؟ فرمودند: من از خود اختیاری ندارم هر وقت بی بی (علیها السلام) امر بفرمایند حرکت می کنم سپس خداحافظی نموده و رفتند!!صبح روز بعد نزد آقای حاج میرزا حسین مینایی که از دوستان آقا بود و هر موقع ایشان به قم تشریف می آوردند به منزل او وارد می شدند رفتم و گفتم:دیشب آقای مجتهدی قم بودند.
آقای مینایی گفت: این غیر ممکن است زیرا اگر ایشان به قم آمده بودند منزل ما می آمدند و شما اشتباه می کنید.به او گفتم من با ایشان صحبت کردم چطور ممکن است اشتباه کرده باشم.
این جریان گذشت تا اینکه آقای مینایی به مشهد مشرف شده و در آنجا خدمت آقای مجتهدی رسیده بود و از ایشان سؤال کرده بود که آیا فلان شب شما به قم آمده بودید؟آقا فرموده بودند: بله رفیقمان ما را می خواست ما هم به قم آمده و فوراً به مشهد برگشتیم ...!
استاد مجاهدی تعریف کردند: در یکی از سفرهایی که به پابوس حضرت ثامن الحجج علیه السلام مشرف شده بودم، روزی در صحن مطهر با چند نفر از دراویش که آنها را می شناختم برخورد کردم، با اینکه مدتی در مشهد بودند آنها را در حرم ندیده بودم!لذا به آنها گفتم شما را در حرم نمی بینم؟
شخصی از آنها گفت:
پیر اجازه نداده بود که به حرم بیاییم !به او گفتم حضرت رضا (علیه السلام) هر روز بار عام می دهند، یعنی چه که پیر اجازه نداده بود! و بسیار ناراحت شدم!!وقتی از حرم خارج شدم به منزل آقای مجتهدی رفتم، هنگامی که خدمت آقا رسیدم فرمودند: آقای مجاهدی شما را ناراحت می بینم؟عرض کردم مسأله ای نیست، باز فرمودند: آن مردک در حرم به شما چه گفت؟بنده هم جریانی که اتفاق افتاده بود را برایشان بازگو کردم.آقا با شنیدن این مطلب یکمرتبه به قدری ناراحت شدند که رگ وسط پیشانی ایشان برآمده و حجم بدنشان دو برابر شد و حالتی بسیار عجیب به ایشان دست داد که اصلاً قابل توصیف نیست!بعد از چند لحظه ای که به حالت عادی برگشتند فرمودند: آقای مجاهدی دیگر تمام شد، همین امشب او در بدترین جای ممکن می میرد و سپس فرمودند:تا کی دکان داری! تا کی حقه بازی!روز بعد که از منزل خارج شده بودم ، مجددا همان دراویش را دیدم که بسیار نارحت و پریشان می باشند و تکه پارچه ای سیاه به لباس خود زده اند وقتی علت آنرا جویا شدم گفتند :
دیشب پیر خرقه تهی کرده است ، پرسیدم در کجا ؟ گفتند : هنگام قضای حاجت در مستراح از دنیا رفته است .همچنین زمانی آقای مجتهدی فرمودند : در مسیر سلوک عده ای از این اقطاب دراویش را دیدم که در بیابانی خشک در حالی که اطرافشان را محصور کرده اند و در حال عذابند .سیره و روش جناب مجتهدی نه تنها هیچگونه مرید و مرید بازی را تایید نمی کرد ، بلکه می فرمودند اینگونه مسائل طبق حدیث شریف : کل من شغلک عن الحق فهو صنمک هر چه تو را از خدا باز دارد همان بت توست بازدارنده و مخالف اصول سلوک است . ایشان هیچگونه احترامی برای کسانی که چنین روشهایی داشتند قائل نبودند . احترام ایشان فقط بر محور خلوص نیت و صفای باطن و محبت و عشق ورزی به ذوات مقدس چهارده معصوم - ع - و دستگیری و گره گشایی از دوستان و دل شکستگان اهل بیت - ع - دور می زد .مکتب ایشان فقط و فقط غلامی و بندگی آستان مبارک حضرات ائمه بود و لحظه ای از توسل و توجه به آن حقایق همیشه جاوید غافل نبودند .
جناب حاج رضا وقاری از شیفتگان حضرت زهرا (علیها السلام) نقل کردند:
در ایامی که شبهای چهارشنبه هر هفته از قزوین به مسجد مقدس جمکران در قم مشرف می شدم، پس از زیارت حضرت معصومه (علیها السلام) به دیدن آقای مجتهدی که در آن موقع در قم به سر می بردند می رفتم.
یک شب چهارشنبه ای که به مسجد مقدس جمکران رفته بودم بعد از توسل و خواندن نماز امام زمان (علیه السلام) در سجده به حضرت عرض کردم من یک همسری می خواهم که کنیز حضرت زهرا (علیها السلام) باشد و بدین منظور در سجده صد مرتبه حضرت را به مادرشان حضرت فاطمه (علیها السلام) قسم دادم.بعد از اتمام توسل که به قم برگشتم به دیدن آقای مجتهدی رفتم. هنگامی که خدمتشان رسیدم همین که چشم ایشان به من افتاد شروع به گریه نموده و فرمودند: آقا رضا جان، حضرت می فرمایند چرا این قدر ما را به مادرمان حضرت زهرا علیها السلام قسم می دهید حضرت می فرمایند: چنین زنی که شما می خواهید در عالم پیدا نمی شود و خلق نشده استو این چنین آن شب جواب مرا از طرف حضرت عنایت فرمودند.
قهر کردن با حضرت معصومه علیها السلام
حجت الإسلام دکتر محمد هادی امینی، فرزند برومند مرحوم آیت الله علامه امینی صاحب کتاب نفیس «الغدیر» نقل کردند:در سال 1349 هـ ش پس از وفات مرحوم پدرم علامه امینی، به خاطر تألیف و نشر کتابی به نام «قهرمان فخر» که در آن مطالبی بر ضد حزب بعث درج شده بود؛ دولت عراق تصمیم به جلب و محاکمه من گرفت.لذا مجبور به ترک نجف اشرف و عازم ایران شدم و در تهران اقامت گزیدم و در آنجا بحمدالله مشغول به فعالیتهای مذهبی در چند هیأت و بیان مطالب کتاب گرانقدر «الغدیر» گردیدم و در بعضی از ایام مرتباً هفته ای یک یا دو مرتبه به آستان بوسی حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در قم شرفیاب می شدم.
تا اینکه ضمن تشرفاتم مطالبی را که مقداری از آنها دنیوی و مقداری اخروی بود از بی بی تقاضا نموده و به ایشان عرض کردم که تا حوائج مرا ندهید، دیگر به آستانه بوسی شما نخواهم آمد.مهمترین حاجتی که از ایشان داشتم این بود که مرا به عنوان نوکر خودشان بپذیرند، به این جهت متجاوز از چهار سال مرتباً به قم سفر می کردم ولی به زیارت بی بی نمی رفتم و با ایشان قهر کرده بودم.
به قول مرحوم پدرم علامه امینی، باید حوایج را با زور هم که هست از این خاندان گرفت. آنها صاحب احسان و فضل و جود می باشند و خواسته های افراد را برآورده می سازند.بعد از گذشت این مدت، شبی در منزل آقای فاضل طباطبایی حائری که ایشان هم از کربلا به ایران عزیمت کرده و در حضرت شاه عبدالعظیم علیه السلام اقامت گزیده بودند دعوت داشتم.هنگامی که به منزل ایشان وارد شدم شخصی به نام آقای سیدحسین درافشان از من پرسیدند :شما آقای امینی هستید؟عرض کردم: بله.فرمودند: آقای جعفر مجتهدی شما را احضار کرده اند.گفتم: ایشان را نمی شناسم.فرمودند: از بزرگان اهل سلوک و عرفان و از زهاد زمان و صاحب کرامات می باشند.باز گفتم: بنده ایشان را نمی شناسم و آدرس محل سکونتشان را هم نمی دانم. آقای درافشان مجدداً فرمودند:ایشان می خواهند شما را ملاقات کنند و به من دستور داده اند این پیام را به شما ابلاغ کنم و محل سکونت ایشان در قم می باشد.بالاخره مجلس تمام شد و به تهران بازگشتم و پیوسته در این فکر بودم که چگونه آقای مجتهدی را پیدا کنم و در خلال این مدت به قم می رفتم ولی به آستانه بوسی حضرت معصومه (علیها السلام) مشرف نمی شدم و در درونم راجع به این موضوع شمکشهای زیادی بود تا اینکه بیست و هفتم ماه رجب در حالیکه هوا بسیار گرم بود، راهی قم شده و آدرس آقای مجتهدی را پرسیدم و به سراغشان رفتم.هنگامی که می خواستم زنگ منزلشان را بزنم در این فکر بودم که اول ایشان را آزمایش کنم، چون از این افراد زیاد دیده ام و تا آنها را امتحان نکنم با آنها رابطه برقرار نمی کنم.بالاخره زنگ را بصدا درآوردم، چند لحظه بعد شخصی با قیافه ای ملکوتی و بسیار جذاب و عجیب در حالیکه عصایی در دست داشتند، کمی از درب را باز نموده و گفتند:چه می خواهی؟بنده سلام کرده و گفتم: آقا! آمده ام شما را زیارت کنم.فرمودند: نه، با من چکار دارید؟ من مریض می باشم، بگذارید به حال خود باشم.عرض کردم: آقا! شما مرا احضار کرده اید.فرمودند: من با کسی میانه و رفاقت ندارم و هیچکس را هم احضار ننموده ام.مجدداً عرض کردم: من از راه دور آمده ام، اجازه دهید کمی استراحت کنم.
باز فرمودند: اذیتم نکنید، برگردید.گفتم: آقا! من از راه دور آمده ام و تشنه ام، اجازه دهید چند دقیقه ای در دهلیز منزل شما بنشینم.فرمودند: اگر اینطور است بفرمایید و درب را کاملاً باز نمودند.در طی این مدت ایشان با دقت خاص به من نگاه می کردند هنگامی که وارد خانه شدم فرمودند: بیایید داخل اتاق بنشینید.
هنگامی که نشستم گفتند: شما چرا از حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) قهر کرده اید؟گفتم: آقا! این چه فرمایشی است؟ من چه کسی هستم که بخواهم با حضرت قهر کنم.فرمودند: چه نسبتی با علامه امینی دارید؟عرض کردم: هیچ نسبتی ندارم. ( نظر به اینکه مرحوم پدرم فوت کرده بود و در ظاهر هیچ اتصالی با ایشان نداشتم( فرمودند: ممکن نیست، شما با ایشان نسبتی دارید.گفتم: از کجا استنباط کردید؟فرمودند:
سالها بود که مرحوم امینی را ندیده بودم، همین که درب را باز کردم مشاهده نمودم که ایشان پشت سر شما ایستاده اند و آنقدر ایستادند تا اینکه شما وارد خانه شدید.عرض کردم: معذرت می خواهم ایشان پدر بنده می باشند. آقای مجتهدی فوراً به کمک عصا برخاستند و مرا در آغوش گرفته و شروع به گریه نمودند و بنده هم شروع به گریه نمودم تا اینکه نشستیم، ایشان مجدداً فرمودند: چرا از بی بی قهر کرده اید؟!
بطور انکارآمیزی گفتم: آقا! قهر! این چه فرمایشی است؟گفتند: نه، بی بی فرموده اند: « به امینی بگویید به حرم بیا ما دوستش داریم، از ما دوری نکند» مطالبی که از ما خواسته مقداری از آن به دست ماست که انجام می دهیم ولی مقداری از آنها به دست خداوند می باشد باید از او بخواهد بعد از آنکه مقداری با ایشان صحبت کردم به دستور ایشان از همانجا به حرم بی بی حضرت معصومه (علیها السلام) رفتم و به بی بی سلام نموده و عرض کردم: خانم! من همان محمدهادی امینی هستم که متجاوز از چهار سال است قهر کرده ام و هم اکنون به دستور میرزا جعفر آقای مجتهدی به اینجا آمده ام.اگر قول می دهید مطالبی که خواسته ام تحقق پیدا کند به حرم می آیم و الا دیگر نخواهم آمد.چند روز بعد از این واقعه خدمت مرحوم آیت الله مرعشی نجفی رسیدم، بعد از سلام و احوال پرسی یکمرتبه ایشان گفتند: آقای امینی چرا با حضرت معصومه (علیها السلام) قهر کرده اید؟گفتم: چطور شده آقا جان؟! مگر من چه کسی هستم که قهر کنم؟
ایشان گفتند: حضرت بی بی (علیها السلام) فرمودند: « به امینی بگو: ما تو را دوست داریم به حرم ما بیابه آقای مرعشی گفتم: چند روز قبل میرزا جعفر آقای مجتهدی هم همین مطلب را فرمودند.
آقای مرعشی گفتند: آقای مجتهدی گوی سبقت را ربوده اند، اگر مطالبی به شما گفتند، حتماً مرا هم مطلع فرمایید، زیرا ایشان با اهل بیت (علیهم السلام) ارتباط مستقیم دارند و اهل بیت علیهم السلام ایشان را پذیرفته اند...
ماخذپارسی بلاگ