يکي از روش هاي معصومان(ع) براي انتقال تعاليم اسلام به مردم، ارتباط و معاشرت با آنان بوده است. زيرا نه تنها تحقق تعاليم اجتماعي اسلام و الگوبودن معصومان(ع) در اين زمينه در تعامل با ديگران و معاشرت با آنان معنا مي يافت؛ بلکه احکام و اخلاق فردي نيز در معاشرت با ديگران بهتر منتقل مي شد. از سوي ديگر، شناخت بيماري هاي اخلاقي و اجتماعي مردم در تعامل و معاشرت با آنان بهتر شناسايي مي شد. شايد يکي از معاني جمله علي(ع) در وصف پيامبر(ص) که فرمود: «طبيبٌ دوّارٌ بطبِّه»[1] همين باشد.
پيامبر اعظم(ص) و خاندان پاک او در محيطي خاص و ويژه زندگي نمي کردند؛ بلکه در بين مردم بودند و با آنان معاشرت مي کردند. در جماعت ايشان حاضر مي شدند، از مريض شان عيادت مي کردند و در تشييع جنازه آنان شرکت مي نمودند.[2]
اساساً رَهبانيت و گوشه گيري در اسلام ممنوع است:
«لارَهبانية في الاسلام.»[3]
البته معصومان(ع) به معاشرت با دو گروه مؤمنان و فقرا توجه بيشتري داشتند. اين کار علاوه بر اين که نوعي مبارزه با پندارهاي واهي جاهلي بود که زر داران و زور داران را برتر از ديگران مي دانستند نوعي همدردي با محرومان و بهادادن به اهل ايمان بود.
پيامبر اعظم(ص) به قدري به محرومان و افراد تهي دست توجه داشت که سران و اشراف زادگان قريش، زبان به طعن و سرزنش حضرت گشودند و مي گفتند:
«اي محمد! تنها بي چيزان و مسکينان با تو نشست و برخاست دارند. اگر آنان را از پيرامون خود براني، ما حاضريم با تو نشست و برخاست داشته باشيم.»[4]
پيامبر(ص) در پاسخ اينان فرمود:
«وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ.»[5]
خداوند در آيه شريفه ديگر به پيامبر(ص) مي فرمايد:
«وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ.»[6]
امين الاسلام طبرسي ذيل اين آيات شريفه:
«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا.»[7]
مي نويسد:
آيه شريفه در باره سلمان و ابي ذر و صهيب و عمار و خباب و غير اين ها از مسلمانان بينوا نازل شده است.
به اين بيان که: شماري از اشراف نزد رسول خدا(ص) آمدند که عبارت بودند از: عيينة بن حصين، اقرع بن حابس و نزديکان شان. پس گفتند: اي رسول خدا! اگر در بالاي مجلس بنشيني و دورکنياز ما اين کساني را که بدن هاي شان بوي بد مي دهد و مشام را مي آزارد و لباس هاي خشن به تن دارند، با تو مي نشينيم و از سخنانت بهره مي گيريم. هيچ چيز ما را از هم نشيني و حضور در محضرت باز نمي دارد، جز همينان.
چون آيه نازل شد، رسول خدا(ص) برخاست و به جستجوي فقيران و مستضعفان پرداخت و آنان را در آخر مسجد يافت، درحالي که ذکر خدا مي گفتند. فرمود: سپاس خداي را که مرا نميراند، تا اين که به من فرمان داد، خود را با مرداني از امتم بدارم، با شمايم در زندگي و مرگ.[8]
معصومان(ع) در معاشرت با مردم، صداقت و يکرنگي را رعايت مي کردند و از ظاهرسازي، رفتارهاي تصنّعي و ساختگي، خودنمايي و تکلّف[9] پرهيز مي کردند.
پيامبر(ص) که اُسوه بشريت و تجسّم عيني تعاليم اسلام است، نه خود اهل تکلّف و ظاهرسازي هاي بي اساس بود و نه اجازه مي داد ديگران با او به صورت تصنّعي و ساختگي رفتار نمايند.
از اين رو اعلام کرد:
«قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ.»[10]
علامّه طباطبايي مي فرمايد:
«پيامبر(ص) با جمله «ما اَنَا مِنَ المتکلفين» خود را از تصنّع و خودآرايي به چيزي که آن را ندارد مبرّا ساخت.»[11]
هم چنين پيامبر اکرم(ص) فرمود:
«اَنَا والاَتقياءُ مِن اُمَّتي بُرَاءٌ من التَّکَلُّفِ»؛ من و پرهيزکارانِ امتم از تکلف بدوريم.»[12]
پيامبران گرچه از نظر معنوي داراي مقام قدسي و ملکوتي بودند؛ امّا هرگز در معاشرت با مردم شأن خاصي براي خود قائل نبودند، و امتياز مادّي به خاطر مقام قدسي طلب نمي کردند و در برخوردهاي اجتماعي کاملاً بي آلايش و بي تکلّف بودند.
اميرمؤمنان(ع) در توصيف پيامبر(ص) فرمود:
«پيامبر(ص) روي زمين مي نشست و غذا مي خورد و با تواضع همچون بردگان، جلوس مي نمود و با دست خويش کفش و لباسش را وصله مي کرد. بر مرکب برهنه سوار مي شد، حتي کسي را پشت سر خويش سوار مي کرد.»[13]
ابوذر نقل مي کند:
«روزي سلمان به پاي پيامبر(ص) افتاد و خواست پاي حضرت را ببوسد. رسول خدا(ص) مانع شد و فرمود: «لا تَصنََع بي ما تَصنَعُ الاَعاجمُ بملوکِها اَنَا عَبدٌ مِن عَبيد الله آکلٌ ممّا يأکل العبد و اقعُدُ کما يقعُد العَبد»؛ آن طور که عجم ها با پادشاهان خود رفتار مي نمايند با من رفتار مکن. من بنده اي از بندگان خدا هستم و مي خورم آن چه غلامان مي خورند و مي نشينم آن طور که غلامان مي نشينند.»[14]
علي(ع) در برخورد تملّق آميز مردم مدائن فرمود:
«فلا تُکلِّمُوني بما تُکلِّم بهِ الجبابرة و لاتتحفَّظُوا مني بما يتَحفَّظُ به عند اَهلِ البادرة، ولاتُخالِطُوني بِالمُصانعةِ»[15]
کساني که در رفتار و گفتار صداقت ندارند و اهل تصنّع هستند ممکن است براي مدتي کوتاه افرادي را به خود جذب نمايند؛ امّا با گذشت زمان و آشکارشدن حقيقت، دوستان خود را از دست خواهند داد. به عبارت ديگر، اهل تکلّف، از دور نماي خوبي دارند امّا وقتي نزديک مي شوي، رفاقت شان خوشايند نيست.
اهل بيت(ع) به خاطر صفا و صداقتي که داشتند هرچه افراد به آنان نزديک تر مي شدند بيشتر شيفته و دلباخته ايشان مي گرديدند. به همين جهت، اصحاب در اظهار ارادت به اهل بيت(ع) مي گفتند: «بابي اَنت امّي و نفسي و...» و در موارد زيادي عاشقانه جان شان را به خاطر دوستي با اهل بيت(ع) فدا کردند.
حکايت کشته شدن حجر بن عدي و يارانش، ميثم تمّار، رشيد هجري، ابن سکيت و اصحاب با وفاي امام حسين(ع) نمونه هايي از اين عشق است.
27. تعديل انتظارات مردم
گاهي مردم از معصومان(ع) انتظارات نابجايي داشته اند. براي نمونه از آنان مي خواستند خزائن غيبي را براي آنان آشکار کنند، يا همواره با معجزه و کرامات گره هاي مادّي آن ها را بگشايند و يا همانند فرشتگان زندگي کنند و از مادّيات استفاده نبرند و.... اهل بيت(ع) اين انتظارات را تعديل کرده و توقعات نابجا را مردود مي دانستند. چه اين که بدون آن اعتماد لازم حاصل نمي شد و همواره مردم با سوءظن به آنان مي نگريستند.
حضرت نوح(ع) خطاب به مردم فرمود:
«وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا.»[16]
مشرکان به پيامبر اعظم(ص) نيز چنين اشکال مي کردند:
«وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا ـ أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا.»[17]
در عصر حاضر نيز علي رغم رشد علمي جوامع بشري گاهي از روحانيت و مبلّغان انتظارات نابجايي وجود دارد که ضرورت دارد اين چنين انتظارات تعديل گردد.[18]
28. پرهيز از خودستايي
معصومان(ع) فضيلت ها و مقاماتي که داشتند از خداي متعال مي دانستند؛ و هرگز به خاطر آن ها بر کسي فخرفروشي نمي کردند. گرچه در مواردي جايگاه معنوي و علمي خود را بيان کرده اند تا حجت بر مردم تمام شود و زمينه ايمان آوردن آنان به نبوّت و امامت ايشان فراهم گردد؛ امّا هرگز خودستايي نکرده و نعمت ها را به خود نسبت نمي دادند و مردم را به بندگي خدا دعوت مي کردند نه بردگي خويش.[19]
در اين جا نحوه برخورد حضرت سليمان(ع) و داود(ع) با توانمندي هايي که داشتند را مرور مي کنيم:
خداوند سبحان مي فرمايد:
«وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ.»[20]
آن گاه که سليمان(ع) سخن مورچه خطاب به لشکر مورچگان را شنيد که مي گفت: مراقب باشيد گام هاي سليمان و سربازانش شما را نابود نکند، به جاي غرور از خداي متعال توان سپاس گزاري بيشتري طلب کرد:
«فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ.»[21]
هنگامي که تخت بلقيس را به قدرت الهي عالمي خداشناس نزد خود ديد، اين گونه خدا را ياد کرد:
«فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ.»[22]
و نيز در برابر نعمت دانستن زبان پرندگان گفت:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ.»[23]
سرانجام اين که چون قوم سبا، به جاي تسليم شدن در برابر نداي حق، به نيت تطميع هدايايي برايش ارسال کردند، با ياد خدا از فريب و تطميع گريخت و گفت:
«أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم.»[24]
[1]. نهج البلاغه، خطبه 108.
[2]. معصومان(ع) در مواردي محدود عزلت نشيني داشته اند که داراي حکمت خاص بوده است. چهل روز عزلت حضرت موسي(ع) در کوه طور و تحنّث هاي پيامبر خاتم(ص) قبل از بعثت و عبادات ايشان بعد از بعثت در غار «حرا» نمونه هاي از اين امر است.
[3]. دعائم الاسلام، ج2، ص193.
[4]. تفسير احسن الحديث، ج3، ص228.
[5]. شعراء(26)، 114؛ من هرگز مؤمنان را طرد نخواهم کرد.
[6]. انعام(6)، 52؛ و کساني را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مي خوانند ـ در حالي که خشنودي او را مي خواهند ـ مران. از حساب آنان چيزي برعهده تو نيست و از حساب تو [نيز] چيزي برعهده آنان نيست، تا ايشان را براني و از ستمکاران باشي.
[7]. کهف(18)، 28؛ و با کساني که پروردگارشان را صبح و شام مي خوانند [و] خشنودي او را مي خواهند، شکيبايي پيشه کن، و دو ديده ات را از آنان برمگير که زيور زندگي دنيا را بخواهي، و از آن کس که قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروي کرده و [اساس] کارش بر زياده روي است، اطاعت مکن.
[8]. مجمع البيان، ج4، صص472-473.
[9]. «تکلّف» در لغت به معناي اظهار اشتياق به امري که قلباً مايل به آن نيست، تحمّل کردن امري همراه با رنج دروني، خودنمايي، ظاهرسازي و افراط در آداب و رسوم است. (ر.ک: لسان العرب، ج9، ص306؛ مجمع البحرين، ج5، ص115)
تصنّع و تکلّف در افراد به صورت هاي مختلف بروز مي نمايد. گاه آدم متکلّف به افرادي که هيچ ارادت ندارد اظهار ارادت مي کند، گاه با برگزاري مراسم پرهزينه وانمود مي کند که ثروتمند است، گاه با تشريفاتي از افرادي پذيرايي مي کند که قلباً مايل به آن ها نيست و محبت آن ها را در دل ندارد، زماني ادعاي علم و انديشه اي مي نمايد که ندارد و زماني با افراط در آداب و رسوم اجتماعي خود را به زحمت مي اندازد. بهرحال «تکلّف» به هر نحو که ظهور کند، نوعي نفاق و کاري خلاف اخلاق اسلامي است.
به همين جهت علي(ع) فرمود:
«التَکَلّفُ مِن اَخلاقِ المنافِقِين.» (غررالحکم، ص478، حديث 10971.
[10]. ص(38)، 86؛ از شما براي اين[رسالت] هيچ مزدي نمي خواهم و از متکلفين نيستم.
[11]. الميزان، ج17، ص228.
[12]. التحفة السنية، ص322.
[13]. نهج البلاغه، خطبه160: «وَ لَقَد کان(صلي الله عليه و آله و سلم) يأکُلُ عَلَي الاَرضِ وَ يجلِسُ جِلسَةَ العَبدِ وَ يخصِفُ بِيدِهِ نَعلَهُ وَ يرقَعُ بِيدِهِ ثَوبَهُ وَ يرکَبُ الحِمارَ العَارِي وَ يردِفُ خَلفَه.»
[14]. تأويل الآيات الظاهرة، استرآبادي، ص473.
[15]. نهج البلاغه، خطبه216؛ با من آن طور که با جبّاران سخن مي گوييد سخن مرانيد و آن طور که با مستبدان محافظه کاري مي کنيد از من کناره مجوييد، و ظاهرآرايي و به طور تصنّعي با من رفتار نکنيد.
[16]. هود(11)، 31؛ من به شما نمي گويم گنجينه هاي نعمت الهي نزد من است (و مي توانم تهي دستان را بي نياز کنم) و غيب هم نمي دانم (تا به هر خيري روي آورم و از هر بلايي بگريزم) و نمي گويم که من فرشته ام (و نيازي به خوردن و آشاميدن ندارم) و در باره کساني که چشمان ظاهربين شما آنان را حقير مي بيند نمي گويم که خدا به آنان خيري عطا نمي کند. E
F (اين نکته مهم در باره آيه شريفه فوق لازم به يادآوري است که معصومان(ع) گرچه از غلم غيب برخوردار بودند، اما امور خودشان را براساس آن اداره نمي کردند. چه اين که آنان الگوي بشريت بودند و مي بايست همانند انسان هاي ديگر زندگي خود و مسائل مربوط به آن را اداره کنند. پيامبر(ص) در داوري هاي خويش بين مردم بر بينه و شاهد و... تکيه مي کردند نه بر علم غيب.)
[17]. فرقان(25)، 7-8؛ و گفتند اين چه پيامبري است که غذا مي خورد و براي کسب معاش در بازارها در حرکت است؟! چرا دست کم فرشته اي (آشکار) به سوي او فرستاده نشده است تا با او به هشدار مردم بپردازد؟! يا چرا بر او گنجي از آسمان به سوي او افکنده نمي شود (تا نيازمند کسب معاش در کوچه و بازار نباشد) يا بوستاني ندارد که از محصول آن بخورد (و روزي خود را آماده داشته باشد؟) آن ستمگران (به پيروان رسول خدا) گفتند: شما جز از مردي که جادو شده (و مي پندارد که فرستاده خداست) پيروي نمي کنيد.
[18]. يکي از بزرگان مي فرمود: من وقتي از شجاعت در اسلام صحبت مي کنم مردم انتظار دارند من سمبل اسلام و شجاع ترين افراد باشم؛ وقتي از زهد در اسلام سخن مي گويم، مي گويند پس چرا خودت چنين نيستي؟ و... من به آنان مي گويم: خداوند متعال پيامبر(ص) را الگوي اسلام معرفي کرد: E
F « لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(احزاب(33)، 21) شما انتظار نداشته باشي يک روحاني، سمبل همه تعاليم اسلام باشد، چه اين که اگر چنين انتظاري داشته باشيد، نسبت به همه بدبين مي شويد و در فراگيري تعاليم دين از مبلغان موفق نخواهد شد.
[19]. در مراکز علمي و آموزشي ضرورت دارد مبلّغ به مدارک علمي و سابقه تحصيلي، تبليغي و پژوهشي خود اشاره کند و در آغاز تدريس به معرفي خود بپردازد. اين معرفي به نحوي جلب اعتماد مخاطب است تا به حرف هاي مدرّس و مبلّغ با جديت بيشتري گوش فرا دهد. فلسفه اين کار که روي صفحه آخر کتاب بيوگرافي مؤلف يا مؤلفان را ارائه مي کنند نيز همين است. اين کاري بايسته است و با اخلاق ديني منافات ندارد.
[20]. نمل(27)، 15؛ به راستي به داود و سليمان دانشي عطا کرديم، و آن دو گفتند: ستايش خدايي را که ما را بر بسياري از بندگان با ايمانش برتري داده است.
[21]. نمل(27)، 19؛ سليمان (از سخن مورچه) لب به خنده گشود (و با تبسمي، شادماني خود را از نعمت هاي الهي آشکار کرد) و گفت: پروردگارا! در دلم جوششي پديد آور تا نعمت تو را که به من و پدر و مادرم ارزاني داشته اي سپاس گزارم. و (در من شوري بپا کن که) کاري را که تو مي پسندي انجام دهم. و مرا شايسته گردان و در زمره بندگان شايسته ات داخل کن.
[22]. نمل(27)، 40؛ پس چون سليمان، آن تخت را نزد خود مستقر ديد، گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد که آيا سپاس گزارم يا ناسپاسي مي کنم. هر کس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مي گزارد و هر کس ناسپاسي مي کند، بي گمان پروردگارم بي نياز و کريم است.
[23]. همان، 16؛ اي مردم! ما زبان پرندگان را تعليم يافته ايم و از هرچيزي به ما داده شده است. راستي که اين همان امتياز آشکار است.
[24]. همان، 36؛ آيا مرا به مالي کمک مي دهيد؟ آن چه خدا به من عطا کرده، بهتر است از آن چه به شما داده است.