كلمات كليدي : گره، گره افكني، رمان، داستان، پيرنگ، ادبيات فارسي
نویسنده : مهدي اسلامي
در ساخت نمایش و داستان، آن بخش که از آغاز عمل تا نقطهی بحران، یعنی گرهگشایی ادامه مییابد، گرهافکنی گویند.[1]
گرهافکنی، به هم انداختن حوادث و اموری است که پیرنگ داستان و نمایشنامه و فیلمنامه را گسترش میدهد، به عبارت دیگر، وضعیّت و موقعیّت دشواری است که بعضی اوقات بهطور ناگهانی ظاهر میشود و برنامهها، راه و روشها و نگرشهایی را که وجود دارد، تغییر میدهد.[2] در داستان و نمایشنامه و فیلمنامه، گرهافکنی شامل خصوصیتهای شخصیتها و جزئیات وضعیت و موقعیتهایی است که خط اصلی پیرنگ را دگرگون میکند و شخصیت اصلی را در برابر نیروهای دیگر قرار میدهد و عامل کشمکش را به وجود میآورد.[3] بهعنوان مثال در داستان "داش آکل" صادق هدایت، دعوای داش آکل با کاکا رستم، وصیّت پدر مرجان به داش آکل و عاشق شدن داش آکل بر مرجان، گرههای داستان را بهوجود میآورند که این گره در پایان داستان بهوسیلهی کشته شدن داش آکل بهوسیلهی کاکا رستم، باز میشود.
همچنین در رمان "فرزند سوخته" نوشته استیگ داگرمن نویسندهی سوئدی، گرهافکنی از جایی شروع میشود که بنگت (شخصیت اصلی رمان) میفهمد پدرش قصد دارد با زن زیبارویی به اسم گان ازدواج کند. بنگت، گان را میبیند و با نشانههایی میفهمد که پدرش پیش از مرگ همسر هم با گان رابطه داشته است. از آن پس، بنگت که حالتهای غیر عادی روحی دارد، به وضوح دستخوش پریشانیهایی میشود که بنیان گرهافکنی رمان را رقم میزند. چنان گرهافکنی عمیق و روانکاوانهایی که خواننده برای شروع کشمکش انتظار میکشد.[4]
گرهافکنی در داستان نقطهی محوری تلاقی امور، قلب تپنده و مرکز ثقل داستان است. گره، آن نقطهی حادثه یا ماجرای مهم، حساس و سرنوشتسازی است که داستان در آن به اوج خود میرسد. گره در خود شاید هیچ حادثهی مهمّی نباشد و هیچ مسألهی مهمّی را در داستان توضیح ندهد، اما حادثه یا ماجرایی است که داستان برای توضیح آن یعنی برای توضیح علل رویداد آن یا توصیف دقیق چگونگی رویداد آن نوشته میشود. به عبارت دیگر گره در داستان همواره حادثه یا امری است که توضیح آن مهمتر از اشاره به رویداد آن است و داستان در کلیّت خود به نوعی، توضیحی برای رویداد آن است. از سویی گره همچنین نقطه چرخش داستان است. گره، حادثه یا ماجرایی است که به داستان سمت و سویی معیّن میدهد و آنرا از یک گزارش معمولی امور به گزارش تخیّلی اموری شگفت و جالب تبدیل میکند. گره، گاه، آن حادثه یا ماجرایی است که سیر عادی و طبیعی امور را به هم میزند و باعث وقوع حوادثی میشود که در اثر به تصویر در میآیند. گاه نیز گره، حادثه یا حرکتی است که تحولّی را در زندگی شخصیتها، دامن میزند و آنها را به ماجراجویی و تجربههای نو یا کنار آمدن با خود و قبول وضعیّت خود میکشاند. از این رو، تنها در پرتو فهم آن میتوان کلیّت داستان یا نکاتی را که داستان در اصل به دنبال طرح آن است، فهمید. در رمانهای کارآگاهی به خاطر اینکه تمامی داستان حول یک حادثه کلیدی میچرخد، ردپای گره را میتوان بهتر از هر جای دیگر رؤیت کرد. در این رمانها، گره همانا قتل یا جرمی است که مرموز جلوه میکند و کارآگاه داستان راز آنرا در مییابد.[5]
در اینجا باید در نظر داشت، عمدهترین قسمت زمان داستان به گرهافکنی اختصاص دارد و گرهگشایی تنها درصد بسیار بسیار ناچیز از زمان داستانی را شامل میشود. برای مثال، در "تراژدی ادیب" گرچه نمایش از زمانی شروع میشود که ادیب ارادهی خللناپذبر خود را در رفع بلا از شهروندانش اعلام میدارد، زمان داستانی آن اما، از لحظهای شروع میشود که غیبگویان، لائوس، پدر ادیپ را از تولد فرزندی که پدر را به دست خود خواهد کشت، آگهی میدهند و این حتی زمانی قبل از تولد ادیب است. حال آنکه گرهگشایی فقط از چند لحظه قبل از کور شدن ادیپ تا پایان نمایش را در بر میگیرد که زمانی بسیار ناچیز از کل زمان داستانی آن اثر است.[6]
گرهافکنی در داستان از جهات مختلف دارای اهمیت است:
گره از لحاظ زمانی و مکانی، حوادث و ماجراهای داستان را نظم میبخشد.
گره همچون حادثهی محوری نقطهای است که دیگر حوادث و ماجراها از لحاظ زمانی در پیش و پس آن و از لحاظ مکانی، پیرامون آن به فاصلههای متفاوت، ردیف میشوند.[7]
گره از یک حادثهی ظاهرا معمولی، حادثهای دورانساز و جهانی میسازد و فرصت این را بهوجود میآورد که به امور مرتبط با آن، اجزای داستان، همچون امور جهانی و کیهانی نگریست.
اجزای داستان در پرتو وجود گره اهمیّت و اعتبار پیدا میکنند. اگر خواننده بخواهد گره را در کلیّت خود بفهمد و از راز و پیچیدگیهای آن سر در آورد باید سعی کند که تمامی اجزای داستان را بفهمد. او نمیتواند پیشاپیش تعیین کند که کدامین جزء، نقش کلیدی در فهم امور خواهد داشت. او مجبور است، تمامی اجزای را به دقت از نظر بگذراند.[8]
در رمان، گره علاوهبر اینکه به داستان رمان، انسجام و قوام میبخشد، بر ساختار عناصر دیگر رمان، یعنی بازی زبانی و سبک نیز، اثر میگذارد و قوام و انسجام را به آنها اشاعه میدهد. در جهت هموار ساختن راه خواننده برای فهم گره یا در واقع فهم حادثه و ماجرایی بسان گره، نویسنده ناگزیر است، بازی زبانی و سبک را همچون دامی برای جلب نظر و علاقهی خواننده از یک سو و ابزار ارائهی اطلاعات از سویی دیگر، بهکار گیرد.[9]
عامل گرهافکنی باید همواره از نظم خاصّی که در بر گیرندهی سه نکته است، پیروی کند:
اول اینکه انتخاب گرههایی که بررسی آنها بعدی از ابعاد وجودی و جنبههایی از احساسات و افکار شخصیّت را در راستای هدف نویسنده، مشخص کند.
دوم اینکه، گرهها چنان ترکیب یابند که گرهگشایی یکی از آنها، مقدمهای برای روشن شدن ویژگیهای بعدی باشد.
در نهایت، نویسنده به هنگام گرهافکنی باید خواننده را به اوج هیجان و احساسات برساند.[10]