درباره وجود مبارك امام سجاد (عليه السلام) از سه ناحيه بايد صحبت كرد. ناحيه اول از طريق «صحيفه سجاديه» است كه امام چهارم (عليه السلام) دوره كامل معارف الهى را در رشته هاى گوناگون از طريق دعا بيان مى كنند و انسان را با اين كتاب به حيات طيّبه راهنمايى مى كنند.
ناحيه دوم رواياتى است كه در ابواب گوناگون از وجود مبارك حضرت (عليه السلام) نقل شده است و از همان زمانى كه امام (عليه السلام) اين روايات را بيان كرده اند، به وسيله اصحاب، شاگردان و دانشجويان آن حضرت، ثبت شده و به تدريج به كتاب هاى تدوين شده انتقال پيدا كرده است.
ناحيه آخر نيز روش، منش و اخلاق حضرت (عليه السلام) با دوستان و دشمنان است.
از روايات حضرت سيد الساجدين (عليه السلام) براى نمونه روايت بسيار مهم و مفيدى را براى شما عرض مى كنم. فايده معارف الهى در عمل ظهور مى كند و الا اگر بيمار نسخه را از طبيب بگيرد، يا فقط دارو را بشناسد، ولى به نسخه عمل نكند و دارو را به كار نگيرد، نبايد توقع داشته باشد كه بيمارى او معالجه شود.
متأسفانه در طول تاريخ آن قدر كه به علاج بيمارى هاى بدن و درمان جسم بها داده شده، به بيمارى هاى فكرى، درونى و باطنى بها داده نشده است و به قدرى تعداد بها دهندگان كم است كه انسان وقتى در كتاب ها شرح حال علاج شدگان بيمارى هاى باطنى را مى خواند، يا داستان درمان شدن آنها را مى شنود، برايش خيلى شگفت آور و تعجب انگيز است كه چگونه دزد قهارى به عبد خدايى تبديل مى شود و به مردم سى سال درس معارف و تربيت مى دهد. نبايد تصور كرد كه امثال اين دزد، انسان هاى خاصّ و ويژه اى هستند، بلكه اگر همه نسخه هاى حكيمان الهى را عمل كنند، همان حال، مقام و قلب پر از حكمت را پيدا مى كنند.
داستان «حرّ بن يزيد» هيچ تعجبى ندارد؛ چون آن سى هزار نفر نيز مى توانستند مانند حرّ شوند، اما نخواستند. حرّ بن يزيد از اين نظر انسان ويژه، خاصّ و استثنايى نبود، بلكه با خواستن، اين گونه شد. تمام نكته زندگى او پذيرش حقيقت بود. اين گوش را وقتى كه كنار دهان ولىّ خدا و حكيمى مانند حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) قرار داد و امام (عليه السلام) به چند صورت داروى درمان را به او ارائه كردند، او علاج شد؛ چون قبول كرد و به كار بست.
پس حرّ شدن حرّ و حكيم شدن آن دزد، تنها بخاطر پذيرفتن نبوده است، بلكه بعد از پذيرفتن، عمل نيز بوده است. همين طور در مورد آسيه. هر كس داروى درمان كننده خدا، انبيا و ائمه (عليهم السلام) را بپذيرد، قطعاً علاج و درمان مى شود.
وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايتى بسيار مهمى در اين زمينه دارند كه همين معنا را بيان مى كند: خود را در دايره پذيرش قرار دهيد، تكبر نكنيد، وقتى پذيرفتيد، اين داروى الهى و دارويى كه نبوت و امامت مى دهند، علاج و درمان كنندگى آن يقينى و قطعى است.
اگر كل مردم دنيا به اين روايت عمل كنند، جهان بهشت مى شود. شخصى محضر مبارك امام چهارم (عليه السلام)، عرض مى كند:«أَخْبِرْنِى بِجَميعِ شَرَائِعِ الدّينِ»اين درخواست خيلى پرقيمت است. «شرايع» به معنى قوانين است. به وجود مبارك حضرت سجّاد (عليه السلام) عرض مى كند: تمام قوانين دين را در همين يك جلسه براى من بگو. اگر از نظر عدد بخواهيم حساب كنيم، فقط در كتاب شريف «اصول كافى» نزديك به هفده هزار روايت ضبط شده است؛ يعنى از حضرت خواسته است كه مثلًا اين هفده هزار قانون الهى را در يك جلسه براى من بگو؟ نه. منظور او از اين سؤال اين بوده است كه مادر، ريشه، اصل و اساس همه قوانين را براى من بگو. امام سجّاد (عليه السلام) منظور او را مى دانست كه جميع يعنى آن امّهات، ريشه ها و اصول.
لذا امام (عليه السلام) به سه واقعيت اشاره فرمودند:«قَوْلُ الحَقّ وَ الْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوفاءُ بِالعَهْدِ»[1] همه شرايع دين خداست. اين يك نسخه علاج كننده است.
1- قول حق
قول حق؛ يعنى وقتى اين دهان خود را باز مى كنيد كه حرف بزنيد، بسنجيد، فكر كنيد كه حرف را با قرآن و مكتب اهل بيت (عليهم السلام) هماهنگ كنيد تا سخن شما، سخن حقّ باشد و بعد آن را آزاد كنيد تا از دهان بيرون بيايد. اگر نسنجيد، فكر نكنيد و هماهنگ نباشيد، دروغ، غيبت، تهمت، تحقير، مسخره، استهزاء، باطل، فحش و ناسزا از دهان بيرون مى آوريد و دل ها را مى سوزانيد و يا افراد را به گمراهى مى كشانيد. آن وقت تمام سخنان شما، سخن باطل است، پس قول حق، ريشه همه مسائل مربوط به زبان است.
خدمت مرحوم آيت الله العظمى گلپايگانى قدس سره رفتم. به ايشان عرض كردم: جواب فلان مسأله شرعى چيست؟ ايشان مقدارى فكر كرد؛ يعنى همين كه دين مى گويد. در درون خود خام را بپز، چون در وجود انسان عقل در معرض حرارت خدايى است، اول فكر كن و با دين هماهنگ كن، بعد دو لب خود را باز كن و سخن را آزاد كن.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد: اگر فكر خود را هماهنگ نكنى، كلامى كه از دهان بيرون مى آيد، غير از سگ هار، هيچ چيزى نيست. انسان اگر بخواهد كارخانه توليد سگ هار، مار و عقرب باشد، وقتى اين سگ هار از دهان بيرون پريد و به توبه نيز برنخورد، مى ماند، تا وقتى كه پرده كنار برود و قيامت برپا شود.
-
آن سخن هاى چو مار و كژدمت
مار و كژدم گردد و گيرد دمت
بعضى ها مى خوانند «دُمت»، ولى «دَمت» درست است، انسان كه دُم ندارد. اين متن قرآن است كه: كيفر عمل شما در قيامت، خود عمل است؛ يعنى اگر آنجا ديدى كه چند هزار مار، عقرب و سگ، زبان تو را فرا گرفت و ديگر تا ابد رها نكرد و مرتب گزيد، اين ها كلام هايى است كه در دنيا از دهان تو درآمده است.
پروردگار رحيم است و عليه تو سگ نمى سازد. اين سگ سازى را تو در دنيا عليه خود ساخته اى. در روز قيامت ديگر به خدا اعتراض نمى كند كه خدايا چرا؟ چون مى داند كه اين ها توليد كارگاه وجود خود او است.
بعضى از حكما مى گويند: خداوند گوش را باز خلق كرده كه فقط انسان حق را بشنود، براى چشم پلك گذاشته كه دائم چشم را شستشو دهد و وقتى شب ها مى خوابد، حيوانات موذى به آن حمله نكنند، اما زبان را پشت تعدادى دندان مانند سنگ، دو لب و دو آرواره گذاشته است كه راحت رها نشود، تا هر چه دلش مى خواهد، بيرون بريزد. دندان ها و لب زبان را ببندند.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: فردى بود- كه حضرت او را مى شناخت- صبح كه بيدار مى شود، قلم و كاغذ در جيب داشت، وقتى دهانش باز مى شد، هر كلمه اى كه از دهانش بيرون مى آمد، يادداشت مى كرد،
حضرت (عليه السلام) مى فرمايد: شبى اين كاغذ را از جيب خود بيرون آورد و نگاه كرد، ديد پنج كلمه در اين دوازده ساعت روز حرف زده است، فرياد زد: «نجى الصامتون» امروز من خراب شد؛ چون كسانى كه سكوت مى كنند، نجات مى يابند.
كسانى كه روزى پنج هزار كلمه حرف مى زنند، همه اين حرفها نيز بى حساب، نپخته، بى قاعده و قانون و بدون هماهنگ كردن با قرآن و معارف الهى است، واقعاً اين ها در روز قيامت چه كار مى خواهند بكنند؟
يكى از آيات وحشت آور قرآن اين آيه شريفه است؛ خدا براى دو دست، دو چشم، زبان، پوست، شهوت، شكم، پا و تمام اعضاى درون ما كرام الكاتبين قرار داده است تا براى ما پرونده تشكيل دهند و يكى از آن اعضايى كه براى آن پرونده تشكيل مى دهند، زبان است. اما پروردگار جداى از اين دو فرشته كرام الكاتبين كه مواظب كل حركات ظاهر و باطن ما هستند، دو فرشته ديگر را فقط براى ثبت كردن پرونده زبان گذاشته است؛ يعنى چهار ملك براى زبان مقرر شده است: «مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»[2] آنهايى كه دو رقيب و عتيد را مى بينند، مى گويند: هيچ كلمه اى از دهان شما بيرون نمى آيد، مگر اين كه اين دو فرشته، كنار اين دو كلمه هستند، اين دو كلمه را نگاه مى دارند و در روز قيامت تحويل خود شما مى دهند.
پس اول: «قول الحق»[3] يكى از ريشه هاى قوانين دين، مربوط به زبان و گفتار حق است.
وقتى من از اين مرجع بزرگ پرسيدم: جواب اين مسأله چيست؟ ايشان به فكر فرو رفت. در سن نود و هفت سالگى، يك سال به رحلتش مانده، بعد از نود و هفت سال شنا كردن در فقه، اصول، جواهر، حلال و حرام كه اقلًا هشتاد سال روى منبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) درس فقه مى دادند، بعد از مقدارى فكر، سر خود را بلند كرده و به من گفت: نمى دانم. اين نمى دانم، قول حق بود؛ چون هيچ حساب نكرد كه من بعد از نود و هشت سال درس فقه و دانش اهل بيت (عليهم السلام) در حلال و حرام به اين طلبه بگويم: نمى دانم، موقعيتم خراب مى شود و عظمتم مى شكند و اين طلبه غرق در شگفتى مى شود و مى گويد: پس چرا تو به خود لقب آيت الله العظمى داده اى؟
اگر مى گفت: مى دانم و چيزى را براى من بيان مى كرد تا به عظمتش لطمه نخورد، اين قول وقتى از دهان ايشان درمى آمد، قول باطل بود و در قيامت مانند مار و عقرب مى شد.
یكى از بزرگان و علما مى فرمود: شب در عالم رؤيا ديدم با جوالدوز- سوزن هاى بزرگى كه پارچه هاى ضخيم را با آن مى دوزند لب پايين مرا به لب بالايم مى دوزند. وقتى اين جوالدوز را در لبم فرو مى كردند، از شدت دردى كه در خواب حس كردم، از خواب پريدم، بلند شدم و نشستم، از خودم پرسيدم: داستان اين جوالدوز و دوختن دو لبم چيست؟ فكر كردم. ديدم روزى كه بر من گذشت، كلمه اى بيهوده گفتم كه اين دهان را با جوالدوز بايد ببندند، تا ديگر مار و عقرب توليد نكند. خدا مى داند كه با اين زبان، چه تجارت و يا خسارت عظيمى مى توان ايجاد كرد. در اعضا و جوارح ما تاجرى در ميدان تجارت و خسارت، گسترده تر از زبان نيست.
روايتى كه هم شيعه و هم سنّى آن را نقل كرده اند. وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد:
پروردگار در برابر زبان قسم ياد كرده است كه اى زبان! قيامت تو را به عذابى معذّب مى كنم كه احدى را در آن عالم به چنين عذابى معذّب نخواهم كرد، به خاطر كلمه اى كه از تو درآمد و با آن آبروى بنده مرا بردى، يا خون او را ريختى و يا مال او را به باد دادى. به ناحق صحبت كردن، عامل هلاكت است.
داستان جالبى از كتاب پر ارزش «كليله و دمنه» براى شما بگويم. اين كتاب قبل از اسلام در هند نوشته شده و بعد از اسلام، بوذرجمهر از هندى به ايرانى و عبدالله بن مقفّع از ايرانى به عربى و ملاحسين كاشفى از عربى به فارسى ترجمه كردند و نام «انوار سهيلى» نهادند. مى نويسد: دو لك لك در مرغزارى با خوشى زندگى مى كردند. لاك پشتى در آن مرغزار با اين دو لك لك رفيق شد. وقتى تابستان تمام شد، لك لك ها مى خواستند پر كشيده و بروند و مهاجرت كنند. لاك پشت گفت: رفقا! كجا مى خواهيد برويد؟ گفتند: اينجا كه سرد، برف و باران مى شود، ما به گرمسير مى رويم. لاك پشت گفت: مرا نيز با خود ببريد. گفتند: ما حاضريم تو را ببريم، ولى بايد با ما شرط بسيار محكمى كنى كه در بين راه دهان خود را باز نكنى.
گفت: دهان باز كردن كه چيز مهمى نيست، باز نمى كنم. گفتند: نه، تو نمى دانى، دهان باز كردن خيلى مهم است، چون گاهى مساوى با نابودى است. گاهى مساوى با بى دينى، پديد آمدن زنا، آدم كشى و طلاق است، همه اين آتش ها از گور زبان بلند مى شود. زبان است كه وقتى به ناحق خرج زن شوهردار شد، يا شوهر را مى كُشد، يا از او طلاق مى گيرد و خانواده را تخريب و بچه ها را بى مادر مى كند، براى اين كه در آغوش حرام كسى ديگر قرار بگيرد. زبان مقدّمه بيشتر گناهان است.
گفتند: تو با ما شرط كن كه دهان خود را باز نكنى. گفت: قول مى دهم كه دهان خود را باز نكنم. مرا ببريد. اين دو لك لك آمدند چوبى را كندند، به لاك پشت گفتند: با دهان وسط اين چوب را بگير، ما دو طرف چوب را بلند مى كنيم و تو را با خود مى بريم، اما فراموش نكنى. گفت: نه.
لاك پشت وسط چوب را با دهان خود گرفت. آن دو لك لك با قدرت چوب را بلند كردند و به پرواز درآمدند. در حال رفتن بودند كه از بالاى روستايى رد مى شدند. هنگام عصر بود و روستايى ها از زمين زراعت برمى گشتند كه ناگهان چشم آنها به اين دو لك لك و لاك پشت افتاد. گفتند: بدبخت اين لاك پشت كه خود را در اختيار اين دو لك لك قرار داده است، تو با اين سنگى كه به پشت و شكم دارى، خيلى بالاتر از اين دو لك لك هستى، چرا خود را در اختيار اين دو گذاشتى؟ آمد دهان خود را باز كند كه به آنها بگويد: اين كار من درست است، اما تا دهان خود را باز كرد، از آن بالا به پايين و روى سنگ هاافتاد و از بين رفت.لك لك ها نيز چوب را انداختند و راه خود را ادامه دادند و گفتند: «لعنت بر دهانى كه بى موقع باز شود».
امام على (عليه السلام) مى فرمايد: سلامتى انسان در طول عمر در ده جزء است كه نُه جزء آن در باز نكردن دهان است و يك جزء آن در باز كردن دهان، كه فقط براى حق باشد.البته اين گفتار امام سجاد (عليه السلام)، همين «قول الحق» واقعاً حرفهاى زيادى مى خواهد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: كسى كه يك بار با اخلاص بگويد: «لا اله الا الله» اين جمله در بهشت براى او مانند درختى مى شود كه خشك نشده و ميوه آن نيز ابدى است.
شخصى عرب عرض كرد: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله)! پس ما خيلى درخت كاشته ايم و هر چه در بهشت زمين بود، ما درخت كاشته ايم، حضرت فرمودند: بله، اما اگر آتش گناه را نفرستاده باشيد كه همه آن باغ را بسوزاند. تو كارى كن كه از دهانت آتش درنيايد. خيال كردى همين كه درخت را كاشتى، ديگر مى ماند؟
مردم! جلوى توليد آتش دهان را بگيريد. قول حق، قول خيلى باارزش و قول خداست، «كتابنا ينطق بالحق» قول حق، قول پروردگار است، نه اين كه انسان از هر راهى رسيد، بگويد.
2- حكم كردن به عدل
و اما دوم؛ «و الحكم بالعدل»[4] اين را امام چهارم (عليه السلام) به كل دادگسترى ها، دولتى ها و بعد نيز به ما مى فرمايند؛ چون اول شامل همه قضات شده، بعد همه دولتى ها و بعد نيز ما. اگر بخواهيد كه قضاوت كنيد، حكم بدهيد، قضاوت و حكم شما براساس عدالت باشد، اما در اين قضاوت، از دانه ارزن نيز كمتر، حقّى را پايمال نكنيد. قضاوت هاى ائمه (عليهم السلام) را در روايات نسبت به بنى اميه و بنى عباس ببينيد.
ائمه (عليهم السلام) هر قضاوتى كه در حق آنها كردند، قضاوت به حق بود. طورى قضاوت كردند كه كمترين حق انسانى آنها در اين عالم پايمال نشد. قاضى نبايد عصبانى شود. قاضيى كه نمى تواند عصبانى نشود، حرام است قاضى باشد. قاضى نبايد طرفدار ثروتمند باشد، قاضى نبايد به تلفن و نفوذ قدرت مندان گوش دهد. اگر نمى تواند گوش ندهد، ماندن در اين شغل حرام است. استادى داشتم كه هميشه با گريه اين شعر را مى خواند و مى گفت:
-
مستند ذرّات جهان، هشيار كو؟ هشيار كو؟
در قيل و قالند اين همه، بيدار كو؟ بيدار كو؟
واقعاً هر حرفى را مى خواهيد بزنيد، بايد بسنجيد.
3- وفاى به عهد
اما سومين حقيقت، امام چهارم (عليه السلام) فرمودند: «و الوفاء بالعهد»[5] پيمان ها و قراردادهاى مثبتى كه با خودتان، مردم، پروردگار، خانواده و دوستان خود داريد، به اين قراردادها وفا كنيد. حتى اگر در وفا كردن، ثروت هنگفتى از دست شما برود؛ مغازه اى را فروختيد، قولنامه را امضا كرديد، شرعاً با گرفتن بيعانه و امضاى قولنامه، مغازه مال خريدار شده است. حال اگر ارزش مغازه بالا و پايين شد، شما حق نداريد اين قولنامه را به هم بزنيد. اگر به هم بزنيد، حرام است و اگر به خريدار تحويل ندهيد، غصب است و حرام. اگر به كسى ديگر بفروشيد، با آن پول هيچ عبادت صحيحى را نمى شود انجام داد.
اما منش و اخلاق ايشان، من فقط قطعه اى را ذكر كنم: آفتابه هاى قديم گلى يا مسى و سنگين بود. امام (عليه السلام) مى خواهند به مردم بگويند كه هيچ كدام از امور ظاهرى براى خشمگين و عصبانى شدن دليل نيست. آدم عصبى، مريض است. بايد منش امام زين العابدين (عليه السلام) و ائمه (عليهم السلام) را ببيند و درمان شود.
امام چهارم (عليه السلام) آستين هاى لباس خود را بالا زدند تا وضو بگيرند. به خادم خود اشاره كردند كه آفتابه آب را بياور. دست خود را دراز كردند كه اول دست را بشويند و بعد وضو بگيرند. اين خادم در چه فكرى بود كه توجهى نكرد، انگشت هايش سست شد و آفتابه از دستش رها شد و با آن سنگينى به سرعت آمد و به پيشانى امام (عليه السلام) خورد و پيشانى حضرت را شكافت و خون جارى شد.
امام زين العابدين (عليه السلام) به جاى اين كه با خشم و تندى نگاه كنند، يا حرف بدى به او بزنند، يا تحقيرش كنند و يا حتى او را بزنند، همين طور كه خون از پيشانى مباركش مى ريخت، آرام نگاهى كردند كه در اين نگاه خوانده مى شد كه چرا ناراحتى؟ من كه چيزى نگفتم. غلام وقتى نگاه امام را ديد، عرض كرد: «وَالْكاظِمِينَ الْغَيْظَ»[6] امام (عليه السلام) فرمود: من عصبانى نشدم. گفت: «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»[7] امام (عليه السلام) فرمود: من نيز از تو گذشتم و جريمه اى براى اين كار نمى خواهم قرار بدهم.گفت:«وَاللَّهُ يُحِبُّ الُمحْسِنِينَ»[8] حضرت به خادم ديگرى فرمود: كيسه صد دينارى طلا بياور و به او بده، شايد درد مالى داشته باشد. صد دينار را دادند، بعد امام (عليه السلام) فرمودند: من تو را در راه خدا آزاد كردم، برو.
اين همه جنگ و نزاع در خانه ها، بين زن و شوهرها، فرزندان و والدين، با دامادها و عروس ها، تمام بى مورد و خلاف شرع است. حرف هايى كه در اين زمينه ها به هم مى زنند، در قيامت مار و عقرب توليد مى كند.
-
خوشا آنان كه در اين صحنه خاك
چو خورشيدى درخشيدند و رفتند
-
خوشا آنان كه بذر آدميت
در اين ويرانه پاشيدند و رفتند
-
خوشا آنان كه در ميزان وجدان
حساب خويش سنجيدند و رفتند
-
خوشا آنان كه پا در وادى حق
نهادند و نلغزيدند و رفتند
-
خوشا آنان كه بار دوستى را
كشيدند و نرنجيدند و رفتند
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان