خداوند، قیوم و مالک حقیقی عالم

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَی الْقَیومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ.[1]

در این آیه شریفه، سخن از توحید و حاکمیت مطلقه خداوند نسبت به همه عوالم خلقت است و این که حقیقت و ذات غیبی (مقام الوهیت) تنها الله بوده، هیچ الهی غیر از او نیست؛ یعنی واقعاً معبود حقیقی ای که مخلوقات فقیر او بوده و او اداره کننده این مخلوقات باشد، غیر از او در عالم وجود ندارد.

هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ[2] الوهیت در آسمان و زمین و در همه عوالم از آن اوست. اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَی الْقَیومُ[3] او هم اله عالم است و هم موجودی است حقیقی که حقیقت حیات از اوست و بقیه موجودات به نام او، حی و زنده هستند. اوست که قیوم همه مخلوقات است؛ زیرا قوام همه مخلوقات به حفظ و صیانت و نگهداری اوست. بنابراین اگر لحظه ای عنایت و لطف خودش را از عالم بردارد، همه عالم از هم می پاشد و نابود می شود. لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ[4] این خدایی که اداره کننده عالم است، هیچ سنه و نومی به او نمی رسد؛ چون قیوم عالم اوست.

«سنه» یعنی آن حالت خستگی که خواب (چرت) بر انسان عارض می شود و نوم همان حالتی است که قوای ظاهری انسان تعطیل می شود. بنابراین خدایی که قیوم عالم است، هرگز غفلت، خستگی، خواب و امثال اینها بر او عارض نمی شود؛ چون اگر این ها بر او عارض می شد، نظم همه عالم به هم می خورد. هر آنچه در آسمان ها و زمین است، ملک او و برای اوست.

معنی لفظ «له» در مورد خدای متعال با ما متفاوت است؛ زیرا درباره ما به معنای همین مالکیت های اعتباری و اجتماعی است که همه مالکیت های ما نیز از این دست می باشد. ما مالک خانه هستیم، مالک امکانات هستیم، واقعاً هم برای مدتی نوعی از مالکیت برای ما وجود دارد. خدای متعال هم این مالکیت را محترم شمرده است. ولی مالکیت خدای متعال از این مقوله نیست؛ زیرا خدا مالک حقیقی است؛ یعنی قرار بر این نشده که عالم ملک خدا و سندش هم به نام خدای متعال باشد، بلکه حقیقتا این طور است. انسان وقتی عالم را می بیند، حقیقتاً در می یابد که حکومت و سلطنت در اختیار خدای متعال است و مُلک و مِلک عالم از اوست.

آیةالکرسی بیان توحید است و بعد از آن، بیان این که همه عالم ملک خدای متعال بوده، او قیوم، نگهبان و اله عالم است.

ممکن است این پرسش طرح شود که اگر همه عالم ملک او و تحت سلطه اوست و او قیوم عالم است، پس این وسایط چه کاره هستند؟ خورشید چه کاره است؟ ماه چه کاره است؟ انسان ها چه کاره هستند؟ عوامل طبیعی چه کاره هستند؟ بالاتر از این، ملکوت عالم که دارد کار می کند، و فوق ملکوت، این ها چه کاره هستند؟ اگر او قیوم است، پس این وسایط چه می کنند؟

خداوند می فرماید: مَنْ ذَا الَّذی یشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ.[5] یعنی هیچ موجودی حق شفاعت در این عالم را ندارد، مگر به اذن خدای متعال. بنابراین اگر او قیوم، مالک و اله عالم است، هیچ موجودی حقیقتاً حق تصرف در عالم را ندارد. به عبارت دیگر شفیع، یعنی آن کسی که کنار دیگری قرار می گیرد، همراه اوست و به او خیر می رساند. کسی نمی تواند خیری به کسی برساند یا مانع شری از کسی شود، مگر به اذن الهی، إِلاَّ بِإِذْنِهِ.[6]

تعریف شفاعت و اقسام آن

مفسران بیان فرموده اند که مقصود از شفاعت، واسطه شدن در رساندن خیرات و فیوضات الهی است. بنابراین در دستگاه خدای متعال که صاحب الوهیت و مالکیت مطلق نسبت به همه عوالم است، همه هیچ کاره هستند مگر کسی که اذنی از سوی خدای متعال داشته باشد. باید خداوند یک موجودی را واسطه در خیر، رحمت، عنایت و فیض خود نسبت به بقیه موجودات قرار بدهد.

شفاعت اعم از شفاعت تکوینی و تشریعی است. شفاعت تکوینی مثل ملائکه ای که برای رساندن رزق و روزی انسانها واسطه فیض اند. بنابراین ملائکه بدون اذن الهی نمی توانند خیری به کسی برسانند. اما شفاعت تشریعی نسبت به خطاها و گناهان بندگان خداست. باید بالاخره آن نقص ها و سستی هایی که بندگان خدا نسبت به وظیفه خود دچار آن گشته اند، رفع شود.

البته حقیقت شفاعت تشریعی به شفاعت تکوینی باز می گردد؛ یعنی اگر کسی گناهی کرده باشد، این گناه حقیقتا رشته اتصال او را با خدای متعال قطع می کند؛ کما این که در دعایی که از وجود مقدس امیرالمؤمنین نقل شده، حضرت فرمودند: گرچه گناه رابطه را قطع می کند، ولی من قصد قطع رابطه با تو را نداشته ام. اگر این رشته قطع شد، باید وصل شود. اگر انسان از محیط رحمت خدای متعال دور شد، باید دوباره به آن برگردانده شود.

رشته معنوی انسان به واسطه گناهان و خطاها با منبع فیض الهی قطع می شود و برای رسیدن به سعادت اخروی باید دوباره وصل به هدایت الهی شود. شفاعت هم اساساً برای همین است؛ یعنی انسانی را که از رحمت الهی فاصله گرفته، به محیط رحمت خدای متعال برگرداند و انسانی را که وارد محیط غضب الهی شده را از غضب خدا نجات بدهد. معنی شفاعت همین است.

اما این شفاعتی که خدای متعال اجازه اش را به مخلوقات مختلف داده، متفاوت است. شفاعت که به اذن خدای متعال صورت می گیرد، دارای مراتب مختلفی است. یک شفاعتی است که وساطت امور جزئی و امثال این هاست که خدای متعال اجازه وساطت این را با همه اسبابی که می بینید داده است؛ ولی یک وساطت خاص است که نسبت به رساندن موجودات به مقام قرب الهی، مقام توحید، رفع حجاب از بندگان خدا و درجات رحمت است.

معصومین؛ صاحبان مقام شفاعت کلی

اولاً هر شفاعتی که در عالم هست و هر موجودی که واسطه ی شفاعت می شود و خیری می رساند، حقیقت این شفاعت را خدای متعال به وجود مقدس رسول الله(صلی الله...) عنایت کرده اند. اوست که صاحب مقام شفاعت حقیقی است و از طرف خدای متعال برای شفاعت نسبت به همه مخلوقات ماذون است که خیر به آن ها برساند. بنابراین واسطه در فیض و رسیدن همه خیرات و عنایات به مخلوقات، این وجود مقدس است.

پس همه اسماء حسنای الهی در ایشان ظهور پیدا کرده؛ مثل رحمت، حیات، قدرت، حکمت و عزت. پس اگر همه عالم رهین رحمت، قدرت، حکمت و عزت خدای متعال هستند، ایشان حامل همه این اسماء هستند.

به این آیه نورانی قرآن توجه کنید: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ[7] یعنی «الله» کسی است که اله عالم است و الهی جز او نیست. طبیعتاً این اله حی هم هست، قیوم و مالک عالم هم هست و عالم ملک اوست. همه این ها از شئون الوهیت خداست. بنابراین، اله کسی است که مالک، قیوم و حی است، وگرنه اله نیست. کسی می تواند برای رسیدن به خیرات واسطه شود که همه خیرات را به عالم می رساند که معنی اله همین است.

قرآن در مواضع مختلف این مطلب را با کنایه و گاهی با صراحت بیان کرده که اله آن کسی است که همه خیراتی که به مخلوق می رسد، از طریق او باشد. اوست که مبدأ همه خیرات است. اگر مبدأ خیرات نباشد، اله نیست. کسی که نمی شنود، کسی که اجابت نمی کند، کسی که رحمتی ندارد، کسی که قدرتی ندارد، کسی که حکمت ندارد، اله نیست. بنابراین آن کسی می تواند شفیع باشد که اذن حقیقی پیدا کند؛ یعنی خدای متعال او را واسطه جریان فیض و به تعبیر دیگر، طریق جریان اسماء حسنای خودش در عالم قرار دهد.

عالم با الوهیت الهی اداره می شود: لَوْ كانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ.[8] دقیق و هماهنگ و هم اداره می کند. اگر کسی بخواهد واسطه شود، باید طریق جریان این الوهیت در عالم باشد که ائمه معصومین، دارای این مقام هستند و در صدر آنها وجود رسول الله(صلی الله...) است؛ فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّی ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ[9]. در دعای ماه رجب می فرماید: خدایا! آسمان و زمین را به وسیله آن پر کردی. چون همه عالم اجوف و خالی است، هیچ چیز ندارد و این خداست که صمد است و با صمدیت خودش، عالم را پر کرده است. واسطه این صمدیت خدای متعال، معصومین هستند؛ فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّی ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ.[10]

در عالم، کلمه توحید ظهور پیدا کرده؛ چون به هر کجای عالم نگاه کنید، «لا اله الا الله» ظهور دارد. این ذکر ماه رجب یک حقیقتی است: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ اللَّیالِی وَ الدُّهُورِ[11] یعنی به تعداد شب ها و روزها، «لا اله الا الله». لا اله الا الله عدد امواج البحور به تعداد موج دریا ها، «لا اله الا الله». لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ[12] به تعداد درخت ها و خارهای درخت ها، «لا اله الا الله». لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ[13] به تعداد موها و کرک هایی که در بدن حیوانات است، «لا اله الا الله» و امثال این تعابیر.

این ها تعابیر دقیقی است که در هر کجای عالم که نگاه کنید، یک «لا اله الا الله» هست. در هر شب و روزی که متحول می شوند، واقعاً یک «لا اله الا الله» ظهور دارد. در هر مویی که بر بدن یک حیوان می روید، واقعاً «لا اله الا الله» ظهور دارد. حَتَّی ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ.[14] یعنی الوهیت اوست که دارد این عالم را اداره می کند و مبدأ همه این تحولات در عالم است. اسماء حسنای اوست که در عالم دارد کار می کند.

پس آنهایی که به مرحله ظهور «لا اله الا الله» می رسند، این مطلب را به عینه می بینند که همه عالم فقط با الوهیت او اداره می شود و هیچ عامل دیگری در میان نیست. حقیقتاً او اله است و ما بقی هیچ. البته واسطه در ظهور «لا اله الا الله» معصومین هستند؛ یعنی خدای متعال آنها را در این بین واسطه قرار داده است. آنها هستند که حیات عالم، حکمت عالم، رحمتی که بر عالم جاری می شود و امثال اینها به واسطه آنها جاری می شود. آنها اسماء حسنای الهی هستند که عالم با همین اسماء الهی اداره می شود.

این اسماء چه هستند؟ این مطلب در روایات، مفصل بحث شده است. همه کارها با الوهیت خدای متعال در عالم می چرخد و اداره می شود. هموست که عالم را اداره می کند و اگر موجودی بخواهد در ملک مطلقه خدای متعال دخالتی کند، باید خداوند به او اذن داده باشد؛ یعنی از طریق آنها الوهیت الله تبارک و تعالی در عالم جاری شده است. آنها کسانی هستند که هر فیض و خیری، چه در دنیا و چه در آخرت که به اشخاص می رسد، به وساطت آنهاست. این معنی کلی شفاعت است.

بنابراین شفاعت یعنی طریق جریان الوهیت در عالم و این که بدانیم اله ماست که دارد ما را اداره می کند و معنی اله هم همین است. پس چون او عالم را اداره می کند، همه فقیر او هستند، همه در مقابل او ذلیل و خاشع اند و فقط معصومین(علیه السلام) هستند که طریق جریان این الوهیت اند؛ زیرا ایشان صاحب مقام شفاعت کلی می باشند. لذا فرمود: فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّی ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ.[15]

علم مطلق؛ لازمه مقام شفاعت

موجودی که می خواهد شفاعت کند، باید علم داشته باشد. یعْلَمُ ما بَینَ أَیدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یحیطُونَ بِشَی ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ[16] اول و آخر موجودات و حقایق عالم برای خدای متعال معلوم است. اگر کسی بخواهد واسطه در خیر شود یا بخواهد دستگیری کند، او هم باید از این علم بهره مند باشد. پس کسی به آن علم الهی ـ که همه عالم معلوم حضرت حق هست ـ راه پیدا نمی کند، الا این که خدای متعال بخواهد و اگر بخواهد کسی شفیع شود، باید این علم را داشته باشد.

در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ.[17] معصومین(علیه السلام) در دار دنیا شاهد هستند، پس شفیع در عوالم بعد هم هستند. بنابراین آن کسی که می خواهد شفاعت کند، باید شاهد باشد و این شهود به خاطر شفاعت است.

بنابراین خدای متعال معصومین را شاهد ما قرار داده که سر و علن ما را می بینند. قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ.[18] خدای متعال در این آیه نورانی می فرماید: شما هر کاری که می خواهید انجام دهید، ولی بدانید که خدا شاهد عمل شماست، رسولش شاهد عمل شماست، مؤمنون هم عمل شما را می بینند که در روایات متعددی این مطلب را داریم.

در کافی شریف هست که راوی به امام رضا(علیه السلام) گفت: آقا برای من و خانواده ام دعا کنید. حضرت فرمودند: مگر ما برای شما دعا نمی کنیم؟ ما دائماً به فکر شما هستیم (قریب به این معنا). بعد حضرت این آیه را خواندند: قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ؛[19] و بعد فرمودند: مؤمنون، یعنی امیرالمؤمنین و ما اهل بیت. یعنی همان کسانی که شفیع هستند و می خواهند شفاعت کنند و تا آن علم الهی به ایشان داده نشود، نمی توانند شفاعت نمایند، نمی دانند چگونه باید موجودات را به خیر برسانند، چگونه باید دست یک موجود را بگیرند.

بعضی گفته اند: اگر یک معلم الهی بخواهد بر روی شاگردش کار کند، باید گذشته اش را هم ببیند و بداند، و الا نمی تواند کاری برای او بکند. اگر بخواهد دستگیری کند و نسخه خاص بدهد، باید از قبل دنیایش را ببیند تا آن وقت بتواند کاری برایش انجام بدهد؛ همچنان که یک طبیب وقتی می خواهد نسخه خاصی برای مریض بدهد، باید سابقه بیماری و سلامت او را بداند، و الا نمی تواند نسخه بدهد.

ائمه معصومین هم اگر بناست شفاعت کنند و واسطه خیر شوند، اگر بناست دست مؤمنین را بگیرند، او را از مراحل مختلف عبور دهند و به کمال برسانند، باید بدانند که این فرد چه کاره است تا بتوانند برایش برنامه ریزی مناسب داشته باشند. به همین دلیل است که یک نفر را به فقر مبتلا می کنند، دیگری را با غنا پیش می برند، شخصی را با بیماری نجات می دهند، مؤمنی را با عزت جلو می برند، گاهی هم آبروی مؤمنی را از او می گیرند؛ چون آنها هستند که می دانند چگونه باید تدبیر کنند. این همان شفاعت است.

شفاعت متوقف بر علم است. وَ لا یحیطُونَ بِشَی ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ[20] آن کسانی که خدا می خواهد، علم الهی در اختیارشان قرار می گیرد و آن وقت این موجود می تواند عالم را راه ببرد. وقتی آن علم بی منتهای الهی به او عنایت می شود، آن وقت است که می تواند از موجودات دستگیری کند و آن ها را به سمت خدای متعال هدایت کند.

بنابراین آن کسی که عالم با اراده و اسماء نیکوی او اداره می شود، هرگز خواب و غفلت او را نمی گیرد؛ چون او قیوم، مالک و اله عالم است؛ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ.[21] او آن کسی است که هیچ کس به مقام غیبی او راه ندارد، او الله است و الوهیتش در همه عالم جاری شده است. هیچ مخلوق دیگری نمی تواند شفاعت کند یا واسطه در فیض باشد، الا این که اذنی داشته باشد و به علمی رسیده باشد که با آن علم و اذن هست که شفاعت واقع می شود. حضرات معصومین چون طریق جریان همه خیرات در عالم و به تعبیری الوهیت هستند، شفاعت کلی در دنیا و آخرت از آن آنهاست.

شفاعت در رحمت خاصه خداوند

شفاعت خاصی است که برای رحیمیت خداست، نه برای رحمانیت. شفاعت در رساندن رحمانیت، همه مخلوقات را در بر می گیرد؛ چون کافر و مؤمن از آن رحمت بهره مندند. وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ كُلَّ شَی ءٍ.[22] حتی جهنمیان هم از آن رحمت بهره می برند.

بنابراین حضرات معصومین شفاعت خاصی در آن مقام برای مردم دارند؛ زیرا این وجودهای مقدس واسطه در جریان همان رحمت ها در دنیا و بالاتر از دنیا و در همه عوالم هستند. در روایات است که فرمودند: عوالمی هست که اصلاً شما از آن خبر ندارید و ما امام آن عوالم هستیم. پس ایشان نسبت به همه عوالم واسطه خیر هستند.

باید گفت: یک رحمت خاصی است که جز یک عده مخصوص، به دیگران نمی رسد: لا یمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً[23] یعنی مالک شفاعت نمی شوند، الا آن کسی که عهدی نزد خدای متعال داشته باشد. آن شفاعت، وساطت در این رحمت خاصه خدای متعال است. آن رحمت خاصی که اولیاء و بندگان خاص خدا را در بر می گیرد و از آنِ کسانی است که عهدی با خدا دارند.

این آیه را مفسران دو جور معنا کرده اند: اول این که کسی نمی تواند شفاعت کند، مگر این که عهدی در نزد خدای متعال داشته باشد. معنای دوم که به حسب ظاهر مناسب تر می باشد، این است که شفاعت به ایشان نمی رسد، الا این که عهدی با خدا داشته باشند.

به هر حال، این عهدی که شرط شمول شفاعت است، چیست؟ در بعضی روایات بالاجمال و در یک کلمه فرموده اند: ولایت امیرالمؤمنین است که اگر کسی این عهد را با خدا بسته باشد، این شفاعت خاص به او می رسد و مشمول رحمت خاص می گردد. ایشان واسطه می شوند تا او را از غضب، عقوبت، سوء عمل و از رشته هایی که قطع شده، نجات دهند و به رحمت خاص خدای متعال پیوند بزنند.

این شفاعت مربوط به کسی است که با خدای متعال عهدی دارد؛ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً.[24] این همان عهدی است که در قرآن فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ[25] همان عهد عبودیت و حرکت کردن در صراط مستقیم است. پس خدا عهدی از ما گرفت تا در مسیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) حرکت کنیم. این عهدی است که تنها از ما هم نگرفت، بلکه از انبیا هم گرفت و همه انبیا هم بی شک این عهد را با خدا بسته اند که از این راه به سمت خدای متعال حرکت کنند. عده ای هستند که این عهد خدا را ادا می کنند. به تعبیر قرآن، اینها هستند که قرآن از ایشان دستگیری می کند، نبی اکرم هم یار و یاورشان است و هدایت می شوند.

اما هدایت چیست؟ این هدایت همان نور نبوت، همان نور قرآن و حقیقت قرآنی است که به وجود مقدس نبی اکرم عطا شده است که همه عوالم با او هدایت شده و می شوند و در قیامت هم به سبب شفاعت این قرآن به درجات بهشت می رسند. این هدایتی که برای بشر آمده، مهیمن و غالب بر همه کتب آسمانی است. بنابراین تورات، انجیل و همه کتب آسمانی را در آیات قرآن می توان دید؛ زیرا قرآن نور و حکمت است. مهیمن بودن قرآن یعنی این که همه کتاب هایی که به انبیا دادند، نازله ای از قرآن بوده است.

همین طور است آن هدایتی که انبیا برای امتشان آوردند. آنها نیز نازله قرآنی است که خدای متعال به وجود مقدس نبی اکرم(صلی الله...) عنایت کرده است. پس یکی از شفاعت های نبی اکرم(صلی الله...) که شفاعت خاصه است، از عالم دنیا آغاز می شود و تا بعد از قیامت هم ادامه دارد.

ولایت؛ شرط بهره مندی از شفاعت قرآن

قرآن می فرماید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلی قَلْبِكَ[26] یعنی حقیقت قرآن به قلب آن حضرت عنایت شده و خود حضرت، حتی قبل از آنکه جناب روح الامین هم بخواهد این را نازل کند، در مراتب عالی واجد این حقیقت بوده اند.

در قرآنی که بر حضرت نازل شده، مکرر این آیه را خوانده ایم: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ،[27] در این آیه، خدای متعال خیلی واضح به ما می فرماید: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ[28] یعنی اله اوست. حال چه کسی می تواند شفاعت کند، مگر به اذن او؟ زیرا الوهیت خدای متعال در عالم جاری شده است. اما این واسطه در الوهیت کیست؟ خیلی روشن است؛ شفاعت علم می خواهد، کیست که از آن علم بهره مند است؟ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ؛[29] یعنی او نور است و هدایت از اوست.

اما مثل این نور کیست که همه انوار الهی در او متمثل شده؟ فرمود: قلب نبی اکرم است و علمی که به ایشان دادند، چراغی که در او روشن کردند، نبوت است، حکمت است، قرآن است و این معنای شفاعت می باشد. پس همه حقایقی که از اولین انسان ها تا آخرین آنها باید به آن برسند، یک جا به این وجود مقدس داده شده است؛ همچنان که قرآن می فرماید: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ.[30] اوست که باید وساطت کند؛ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ[31] اوست که باید این فیض را به بندگان برساند.

به عبارت دیگر، شفاعت یعنی این که کسی حقیقت قرآن و رحمت الهی را بگیرد و به مردم برساند که این شفاعت، حقیقتی درباره ماست. همچنان که قرآن می فرماید: وَ أَنْزَلْنا إِلَیكُمْ نُوراً مُبیناً.[32] مثلا مادر، شفیع فرزندش است که باذن الله تبارک و تعالی رحمت خدا را به بچه می رساند. این از رحمت های معنوی برای کودک به شمار می رود. پس محبتش، عاطفه اش، تا آن رحمت ظاهری و غذایی را که مادر تناول می کند و آن را تبدیل به شیر می کند تا به بچه تحویل دهد، همه از موارد شفاعت است؛ چرا که وساطت در فیض است.

به بیان دیگر، شفاعت این است که نور کلام الهی را گرفته و به قلوب برساند تا قلوب به سبب آن زنده شود. این قلوب را با آن نور پرورش دهند تا از ابوذر کافر، ابوذر موحد درست شود؛ این می شود شفاعت.

حال آیا این شفاعتی که حضرت دارند، در دنیا تمام می شود؟ یعنی همین قدر که قرآن را آوردند، قلب که به قرآن رسید، بعد دیگر بی نیاز می شود. باید بگویم: این قرآن مرتبه نازله قرآن است؛ چون حقیقت قرآن در قیامت تلقی می شود. شاید این معنی روایاتی است که شاکله قرآن را در قیامت بیان می کنند. در این باره آمده است که قرآن در زیباترین شکل در قیامت می آید و از صف مؤمنین عبور می کند که آنها (مومنین) می گویند: از ماست ولی بهتر از ماست. از صف شهدا هم عبور می کند، ایشان هم می گویند: از ما بهتر است. از صف انبیا هم عبور می کند، ایشان هم می گویند: این از ماست، ولی این کدام پیغمبر است که او را نمی شناسیم؟ محضر مقدس رسول الله(صلی الله...) می آیند و می پرسند که این کیست؟ حضرت می فرمایند: او را نمی شناسید؟ این، حقیقت قرآن، کتاب خداست. بعد هم قرآن به عرش الهی می آید و شفاعت می کند. بنابراین شفاعت قرآن در قیامت، غیر از بهره مندی از آن در دنیا است.

در روز قیامت به انسان می گویند: قرآن بخوان و بالاتر برو؛ یعنی درجاتت در آن عالم با هر آیه ای است که بتوانی به آن متمسک بشوی و بالا بروی؛ زیرا قرآن ریسمان بین ما و خداست. این حبل در دنیا هست، در برزخ هم هست، در قیامت هم هست و در بهشت هم هست. ما با این حبل داریم به سوی خدای متعال حرکت می کنیم؛ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ.[33] بنابراین شفاعت قرآن منحصر به دنیا نیست، هم در دنیا از مؤمنین شفاعت می کند و هم در آخرت.

امیرالمؤمنین فرمود:«أَمَّا اللَّیلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ »؛[34] بعضی از بزرگان این را در نماز معنا فرمودند، ولی اختصاصی به نماز ندارد. این گونه است که کسی از قرآن بهره مند می شود. یکی از شاگردان مرحوم آقای قاضی می گوید: از آن عالم بزرگوار پرسیدند که آقا! چرا قرآن خواندن ما آن آثار گذشتگان را ندارد؟ گفت: شما زیر کرسی لم می دهید و می خوانید، در حالی که آنها می ایستادند، قرآن را جلوشان می گرفتند و می خواندند.

أَمَّا اللَّیلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ[35] خبردار می ایستند و قرآن می خوانند، یرتلونه ترتیلا به روش ترتیل قرآن می خوانند، یحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ[36] که آن غصه های راه گشا در دلشان پیدا می شود. غصه هایی که این صفت را دارد: قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ،[37] این قلب محزون جای خیرات است؛ زیرا دیگر شری از آن صادر نمی شود. یحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ.[38] همه دردهایشان، حسدشان، بخلشان، ترسشان از مرگ، علاقه شان به دنیا، تکبر و هر چه صفت بد دارند را با این قرآن رها می کنند؛ وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ. بنابراین قرآن شرک ها، حقدها، بخل ها و ظلمت ها را از قلب می برد؛ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ.[39] حال اگر کسی به نور قرآن و شفاعتی که در آن آمده، مطهر شد، دیگر این قرآن او را رها نمی کند و این تازه آغاز دستگیری در قیامت و در درجات بهشت است؛ ایشان در بهشت هم با این حبل بالا می روند.

اما این حبل را چه کسی بین ما و خداوند قرار داده؟ این وجود مقدس. اگر شما این وجود مقدس را بردارید، حقیقت قرآن از دست همه انبیا و اولیا و موحدین گرفته می شود و احدی به جایی نمی رسد. یکی از شفاعت های حضرت، همین است؛ یعنی وساطت در آن رحمت خاصه و این رحمت تنها به کسی می رسد که با خدا عهدی بسته و پای عهدش وفادار مانده است. پس اگر کسی پای عهد ولایت نایستد، حضرت و قرآن از او دستگیری نمی کنند.

خدای متعال در سوره بقره درباره عده ای از منافقان می فرماید: یضِلُّ بِهِ كَثیراً؛[40] قرآن عده ای را گمراه می کند وَ یهْدی بِهِ كَثیراً؛[41] عده ای را هم به راه می آورد. اما کتاب الهی که نباید این گونه باشد، بلکه کتاب الهی باید همه را هدایت کند، جوری حرف بزند که همه نورانی شوند. چرا این طور حرف می زنید؟ یک مثال هایی می زنید که یک عده خوششان بیاید و عده ای هم مشمئز شوند. پیغمبر که نباید این جور حرف بزند. قرآن می فرماید: نه، اتفاقاً پیامبر باید این گونه سخن بگوید؛ زیرا وَ ما یضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ.[42] بله، این قرآن یک عده را گمراه می کند، اصلاً علامت الهی بودنش همین است. اساسا فرق قرآن با خیلی از کتاب های دیگر همین است. یک سری کتب صلح کلی اند، اما قرآن صلح کلی نیست؛ چون یک عده ای را هدایت و عده ای را هم گمراه می کند.

اما اینها چه کسانی هستند؟ الَّذینَ ینْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ،[43] آنهایی که عهد خدا را می شکنند، همین قرآنی که نور است، هدایت است، شفاء است، شفاعت نبی اکرم است، همین قرآنی را که حضرت برای شفاعت همه عالم آوردند، ایشان را گمراه می کند. خدا عهد را محکم کرده بود، اما آن ها عهد را شکستند.

اما این عهد چیست؟ فرمود: عهد، ولایت است. پس کسی که رابطه اش را با امیرالمؤمنین قطع می کند، شفاعت نبی اکرم شامل حالش نمی شود و این قرآن او را هدایت نمی کند.

لایَملِکُونَ شَفَاعةً إلّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمَانِ عَهداً.[44] حضرت فرمود: کسی که پای عهدش با خدا ایستاده، نباید از این محیط ولایت که همان ولایت من است، بیرون برود که اگر بیرون نرفت، من با قرآن او را نورانی می کنم. اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ ...[45].

بنابراین، نور همان قرآن است، همان امیرالمؤمنین است. اصلاً دو تا نیست؛ چون امیرالمؤمنین کتاب خداست. فاطمه زهرا لیلةالقدر است. حقیقت قرآن در آن شب، در عالم تجلی پیدا کرده است و او حامل قرآن است. این است که فرمود: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فاطمه قلب من است.[46] وَ رُوحِی الَّتِی بَینَ جَنْبَی.[47] پس حقیقت قرآن، حقیقت نبی اکرم و جان و رزق اوست که حضرت با این رزق دارد عالم را اداره می کند.

اما چه کسی به این هدایت می رسد؟ این هم مثل آب و غذاست که به کافر هم بدهند؟ واسطه در آب و غذا هم نبی اکرم است، اما این مثل آب و غذا نیست؛ چون این را به کسی می دهند که اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً[48] یعنی عهدی را با خدا بسته باشد. کسی که این عهد را با خدا بسته، در دنیا، برزخ و قیامت مورد عنایت خاص نبی اکرم است. مَثَل این قرآن وقتی واقع شد، دیگر همه طهارت ها می آید.

این شفاعت، شفاعت خاص است و برای کسانی است که عهد خدا را نقض نکردند؛ آنهایی که یصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یوصَلَ[49] نه این که ینْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یوصَلَ.[50]

ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یوصَلَ[51] یعنی خدا فرموده: از رحمت من خودتان را جدا نکنید. کسی که از این رشته رحمت می برد، کسی که از امیرالمؤمنین می برد، دیگر نور قرآن بر او کارساز نیست.

آن شفاعت برای کسی است که عهدی دارد، قرارهایش را با خدا به هم نزده است، بر خدا استکبار نکرده است. عهد، عهد عبودیت است، عهد ولایت است. خروج از عبودیت، خروج از ولایت است. این مانع شفاعت خاصه می شود.

مقام محمود؛ مقام شفاعت پیامبر

شفاعت های نبی اکرم(صلی الله...) حقیقتا وساطت در فیض است، وساطت در نجات دادن از شیطان و جهنم و از معاصی خود آدم است. هر گناهی که آدم می کند، بیچارگی هایی به بار می آورد.

گاهی خدای متعال در این دنیا به آدم نشان می دهد. ببینید در یک لحظه تیغ به چشمش می زند، ولو غفلت می کند، اما یک عمر باید نابینا باشد. دروغ هم همین طور است، یک ریا هم همین گونه است، یک بخل هم همین طور است. یک جا بخل می ورزی، همه عمرت گرفتار هستی.

در احوالات یک شخص دیدم که زمان رضاخان بیست و هشت سال در زندان افغانستان بوده است. خودش گفته بود: در مکه شخصی از من پول خواست، نیاز داشت؛ من هم نیاز نداشتم، ولی به او ندادم. این بیست و هشت سال عوض آن است. حالا تازه خیلی هوای او را داشتند، همین جا با او تصفیه کردند. حضرت آدم یک ترک اولی انجام داد، هبوط کرد و دویست سال گریه نمود. طبق بعضی روایات، به او گفتند: برو دیگر!

همه نیازمند به این شفاعت هستند. انبیا هم نیازمند به نور قرآن هستند و باید شفاعت بشوند. بدون نور قرآن نمی توانند بالا بروند. هیچ کسی از این شفاعت بی نیاز نیست. این شفاعت هم در دنیا هست و هم در آخرت.

آیات قرآن در مورد آخرت عجیب است؛ می فرماید: وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسی أَنْ یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً[52] وجوب نافله شب از مختصات نبی اکرم(صلی الله...) است. برای دیگران مستحب است، اما برای حضرت واجب شدهاست. چرا واجب شده؟ می فرماید: برای این که به مقام محمود برسی. مقام محمود را در روایات ببینید؛ یعنی شفاعت. این شب بیداری های حضرت به سبب شفاعت است تا بتواند دست همه عالم را بگیرد. اگر می خواهی دست عالم را بگیری، از بستر خودت جدا شو تا به این مقام محمود برسی. مقامی که همه حمدت کنند و به همه عالم خیر برسانی، دست همه را بگیری.

یک یهودی خدمت امیرالمؤمنین آمد و گفت: داود که یکی از انبیای ماست، یک ترک اولی کرد، مدت ها گریست و طوری با خدا سخن گفت که کوه ها با او همزبان شدند. پیغمبر شما چه دارد؟ حضرت فرمود: بله، ما مقام پیغمبرهای دیگر را منکر نیستیم. جناب داود این گونه بود. قرآن می فرماید: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یسَبِّحْنَ؛ کوه ها با جناب داود تسبیح می گفتند.[53] «سبحان الله» که می گفت، جوری اثر می گذاشت در عالم که همه کوه ها با او می گفتند: «سبحان الله». اما پیغمبر ما ترک اولا نداشت، ولی وقتی به نماز می ایستاد، صدای جوشش قلبش مثل صدای دیگ روی اجاق به گوش می رسید. البته گوش شنوا می خواهد. بوی نبی اکرم نیز شامه می خواهد. صدای تسبیح قلب نبی اکرم را امیرالمؤمنین می شنود.

مرد بزرگواری از ارادتمندان مرحوم ملا علی همدانی که هم دوره مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی در همدان بودند، نقل می کنند: دوستی داشتیم که به دیدن ما آمد. با آمدنش عطر خاصی پیچید که دنیایی نبود، عطر ملکوتی داشت. قصه را از او پرسیدم. گفت: من همیشه صلوات می فرستم. یک شب در خواب وجود مقدس رسول الله(صلی الله...) را در میان جمعی دیدم که فرمود: چه کسی بیشتر از همه بر من صلوات فرستاده؟ من حیا کردم و گفتم شاید کسی از من شایسته تر باشد. دوباره حضرت تکرار کردند. بعد مرا صدا زدند و فرمودند: بیا جلو. لب های مرا بوسیدند. از آن موقع این بوی عطر را همه می شنوند.

بعد امیرالمؤمنین به یهودی فرمود: این پیغمبر ده سال شب و روز روی پنجه اش می ایستاد و خدا را عبادت می کرد. خدا آیه نازل کرد: ما أَنْزَلْنا عَلَیكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی.[54] این عبادت های حضرت برای رسیدن به مقام محمود است، برای شفاعت بشر است. اگر می خواهید دست همه عالم را بگیرید، باید این گونه راه بروید. اگر می خواهی به مقامی برسی که بتوانی همه خوب های عالم را هدایت کنی، این هدایت، این نعمت خاص، این رحمت خاص را به همه عالم برسانی، باید اینگونه عبادت کنی. وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً.[55] حضرت روی پنجه اش می ایستاد و عبادت می کرد. یکی از همسران حضرت گفت: آقا، چه خبر است؟ شما که بی شک جهنمی نیستید. بهشت برای شما قطعی است. فرمود: أَ فَلَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً.[56]

شفاعت در مواقف پس از مرگ

نبی اکرم فرمود: روز قیامت دست شما را می گیرم. نبی اکرم به رشته ای که خدا در اختیار او قرار داده، به آن نور الهی متمسک است. ما هم باید با نور اهل بیت حرکت کنیم تا درجات بهشت برایمان حاصل بشود. باید بدانیم که رسیدن به درجات و نجات و برکات، جز به شفاعت ممکن نیست؛ کما این که جز با الوهیت خدای متعال ممکن نیست. اگر این اله کاری نکند، کسی به جایی نمی رسد. اوست که باید ببرد. اما واسطه، این وجود مقدس است. همه فیوضات معنوی، همه نعمت های خاص، همه هدایت ها و شفاعت های قرآنی که همه عالم مهمان این شفاعت اند، به وسیله ایشان می رسد.

حالا در عالم یک اتفاق های عجیبی می افتد. باید از یک صحنه هایی عبور کرد تا به آن رحمت ها رسید. باید سکرات مرگ را پشت سر گذاشت، باید قیامت را پشت سر گذاشت. اینها برای چیست؟ اینها برای تولیدهای جدید است. کما این که وقتی بچه می خواهد به دنیا بیاید، باید مشکل رحم را بگذراند تا متولد بشود. باید آن وحشت، آن صحنه حراس انگیز را بگذراند. آن وقت عبور از این سختی ها او را برای ورود به مراحل بعد آماده می کند.

مؤمن باید مرتب تولیدهایی داشته باشد. اینها شفاعت خاص می خواهد. لا یحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ[57] این یک صحنه ای است که همه باید از آن عبور کنند. وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلی رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِیا[58] همه باید از جهنم عبور کنند تا به بهشت برسند. اینجا شفاعت خاص می خواهد که دست را بگیرند و سالم از جهنم عبورت بدهند. سالم از فضای اکبر قیامت رد شدن، یکی از جلوه های شفاعت خاص است که در قیامت ظهور پیدا می کند.

ذکر مصیبت

نبی اکرم ماموریت خود را در عالم انجام دادند و ادامه کار با اوصیای ایشان است؛ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ.[59] دیگر بقیه کارها را باید امیرالمؤمنین و ائمه هدات معصومین انجام بدهند. لذا حضرت بعد از این که ماجرای غدیر خم انجام شد، آماده رحلت از دنیا بودند. می دانستند که دیگر همه وظایف انجام شده است.

پس از بازگشت از مدینه، طولی نکشید که حضرت بیمار شدند. درباره این کسالت برخی می گویند یک زن یهودی جایی قصد مسموم کردن حضرت را داشته است. همین که حضرت می خواستند غذا را در دهان بگذارند، ملهم شدند و میل نفرمودند. همان جا حضرت بیمار شدند و از دنیا رحلت فرمودند.

حضرت روزهای آخر، حتی مسجد نمی توانستند بروند و در بستر آرمیده بودند. یک روز آمدند بالای پله اول منبر و سخن گفتند: هر کس حقی بر گردن من دارد، بیاید از من بگیرد. شخصی برخاست و گفت: یا رسول الله! در فلان صحنه در فلان جنگ، عصای مخصوصتان به بدن من خورد، می خواهم قصاص کنم. بعد حضرت فرمودند: بروید آن عصا را بیاورید. آن عصا را آوردند. حضرت فرمودند: حالا قصاص کن. مرد گفت: آن روز بدن من عریان بود. حضرت دامن پیراهن را بالا زدند. بعد شخص بدن حضرت را بوسید و گفت: یا رسول الله! من همه اینها را بهانه کرده بودم برای این که از عذاب نجات پیدا کنم.

دیگر حضرت آن روزها مسجد نمی رفتند. روز آخر، حال حضرت خیلی وخیم شد. حتی نوشتند: حضرت دائما بی تاب می شد و از حال می رفت، دوباره به هوش می آمد.

یا أَبَا الْقَاسِمِ یا رسول الله یا إِمَامَ الرَّحْمَةِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَی اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَی حَاجَاتِنَا یا وَجِیهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ[60]

امیرالمؤمنین فرمود: غصه ای که در رحلت رسول خدا بر من عارض شد، آنقدر سنگین بود که اگر بر کوه ها وارد می شد، تحمل نمی کردند. بعد حضرت بعضی از صحنه ها و مصیبت ها را توضیح می دهند. آنقدر مصیبت بر امیرالمؤمنین سنگین بود که وقتی بدن فاطمه اش را تحویل رسول خدا می داد، حضرت به رسول خدا عرضه داشت: من در مصیبت فاطمه به مصیبت شما تأسی می کنم. من که آن مصیبت سنگین را از سر گذراندم، شایسته است که بر این مصیبت هم صبر کنم.

اما در کافی آمده است: فاطمه زهرا(س) آنقدر در رحلت رسول خدا غصه دار شده بود که خدای متعال ملکی را فرستاد تا با حضرت مأنوس شود. برای حضرت خبرها و پیام هایی می آورد و امیرالمؤمنین می نوشتند. این همان صحیفه فاطمیه است که همه اسرار عالم در اوست و با بیان این اسرار، مراحل سیر عالم در این صحیفه آمده است.

این لحظات آخر، سر مطهرش در دامان امیرالمؤمنین بود. گاهی از هوش می رفت، گاهی به هوش می آمد، فاطمه زهرا(س) نشسته بودند و اشعاری را در مدح حضرت می خواندند. حضرت فرمود: دخترم! اینها بیانات عمویت ابوطالب است. آیه قرآن بخوان: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ[61] حضرت گویا خبر رحلت خودشان را به فاطمه زهرا دادند. بعد آن حضرت به شدت گریست. آنقدر گریست که رسول خدا او را صدا زد و آرام در گوشش چیزی گفت. می گویند: حال فاطمه تغییر کرد و لبخند بر لبانش نشست. بعد ها وقتی سوال کردند، فرمود: رسول خدا به من بشارت داد که دوری من و تو طولانی نمی شود. فاطمه جان! اول کسی که به من ملحق می شود، تو هستی.

بعد حسنین وارد شدند. خودشان را به سینه رسول خدا(صلی الله...) چسباندند. امیرالمؤمنین خواستند سینه حضرت را سبک کنند و حسنین را بردارند. رسول خدا(صلی الله...) فرمود: بگذار این دو بمانند. آنها از من توشه بگیرند و من نیز از آنها توشه بگیرم. بعد سفارش آنها را به امیرالمؤمنین کرد، سفارش فاطمه را هم کرد. فرمودند: یاعلی! به زودی امت من به آنها ظلم می کنند، به زودی اینها به وسیله همین مردم کشته می شوند و به شهادت می رسند.

یا رسول الله! همین حسینی که شما در آخرین لحظات راضی نشدید او را از سینه تان بردارند، یک روزی آمد به کربلا، بدنش را جوری زیر سم اسب ها لگدمال کردند که خواهرش وقتی به گودی قتلگاه آمد، بویش را می شنید، ولی او را پیدا نمی کرد.

یا رسول الله! طولی نکشید که در روز رحلت شما جنازه سبط اکبرتان را تیر باران کردند. نقل این بود که وقتی بدن مطهر حضرت را برای وداع آخر به حرم رسول خدا می بردند، آن زن با عده ای آمد و راه را بست. گفت: اجازه نمی دهم او را وارد خانه من کنید. تمام کینه هایی که با امام مجتبی از صفین و جاهای دیگر داشت، همه را اظهار کرد. بعد رو کرد به مروان و گفت: همه را تیرباران کنید.

این تعبیر در زیارت آمده است: وَ شَهِیدٍ فَوْقَ الْجَنَازَةِ قَدْ شُكَّتْ أَكْفَانُهُ بِالسِّهَامِ[62]. اگر رسول خدا بود و اینها را می دید که بدن فرزندش را چگونه تیرباران کردند، چه می شد؟ تیرها همه کفن ها را دریده بود و به بدن مبارک رسیده بود. بعضی تعبیرشان این است با تیر، بدن به تابوت دوخته شده بود.

امام حسین(ع) دستور داد: این بدن مطهر را به طرف بقیع حرکت دهند. حضرت خودش وارد قبر شد. وقتی صورت برادر را روی خاک گذاشت، فرمود: برادرم! غارت زده کسی نیست که اموالش را به غارت بردند، غارت زده من هستم که با دست خودم، برادری مثل تو را به خاک سپردم.

در کربلا هم امام حسین(علیه السلام) در کنار بدن قمر بنی هاشم دستش را به کمر گرفت و فرمود: الآنَ انْكَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حیلَتی.[63]

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری