انسانی که شاغول زندگی خود را دستورات خداوند، انبیا و ائمه قرار می دهد، به فرموده قرآن مجید، تبدیل به انساني مستقیم خواهد شد. ریشه کلمه «مستقیم»، «ق و م» است، به معنای پایدار، استوار و پابرجا؛ وجودی که در دنیا از حمله همه خطرات معنوی در امان است، در قیامت هم از طوفان های قیامت، فزع اکبر، عذاب خدا و آتش جهنم محفوظ است. این دو برنامه که یکی دنیایی است و یکی آخرتی، در راه مستقیم بودن است. وجود یک چنین انسان هایی، منافع مهمی برای دیگران و برای خودشان دارند. حالات این افراد، اخلاقشان، اعمالشان، منششان و روششان، تربیت کننده نفوس و رشد دهنده دیگران است، و آن ها دیگران را در کنار خودشان مستقیم بار می آورند.
هریک نفری که به خاطر آن ها مستقیم شود؛ چنا كه امام ششم می فرماید: ثوابش برای آن ها، مساوی با این است که تمام انسان های آیات قرآن آفریده شده، توسّط آن ها مستقیم شده اند. از این رهگذر، بهره های ابدی خالص و دايمی و همیشگی به فرموده قرآن، نصیب آن ها می گردد. گاهی اینگونه از افراد، جمع خانواده شان این چنین است؛ یعنی شوهر و همسرش، فرزند، عروس و داماد همگي مستقیم هستند، به خاطر اینکه همّشان عاشقانه، عارفانه بوده و با رغبت، با میل، با شوق، شاغول الهی را که یا کتاب های آسمانی است یا قرآن و یا نبوت، برای مستقیم بالا آمدن خودشان به کار گرفته اند. قوی ترین خانواده، مستقیم ترین و سودمندترین در این عالم، در اولین و آخرین، خاندان وجود مبارک رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) است که هستند، قرآن کریم تحت عنوان،«َيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[1] از آن ها نام برده است.
آن هایی که چه در عالم ظاهر؛ یعنی زمان حيات دنيويي این خانواده، چه در عالم معنا؛ یعنی بعد از پرواز این خانواده به جانب خدا، وارد این خانه و این بیت شدند و متوسّل به این خانواده گشتند، فقط محض خاطر این بود که مستقیم شوند و وجودشان از معنویت، منش و روش آن ها بهره ببرد و تبدیل به انسان مستقیم بشوند. یکی از آن هایی كه در زمان خودشان وارد این خانه شد، خانمي بود كه به عنوان کارگری، و یا به عبارت ساده تر، به عنوان کلفتی وارد اين خانه شد.
مردي می گوید: که من در بیابان داشتم از جايي عبور می کردم كه به خانم تنهايي برخوردم. ناراحت شدم و دلم سوخت كه در این بیابان بی سر و ته عرب، چی شده كه این زن در این بیابان تنها و جدا مانده است. آمدم جلو و گفتم: که کی هستی و چکاره اي؟ چرا در اینجا قرار گرفتی؟ برگشت به من گفت:«وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»[2]«فَقُلْ سَلاَمٌ»[3] این آیه هاي قرآن را خواند که بگويد چرا ادب نکردی؟ مگر نگفتند: به هر کس وارد شدی، اول سلام کن. جواب بگیر و بعد بپرس. دیدم درست می گوید. این چه زنی است که به من با محاسن سفیدم درس می دهد؟ معلوم می شود که ما هنوز خیلی ادب نشده ایم.
گفتم: خانم! اینجا چه کار می کنی؟ او در جواب من را با این آیه داد:«وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ»؛[4] بیجاست کسی که در مدار هدایت خدا است، خیال مي كنی گم شده؟ گم شده به آن می گویند که دین ندارد. كسي که دین دارد، هر کجا باشد، پیدا می شود. بر این خزانه خلقت، گوهر آشکار، حق است. گفتم: آدمي هستي، جنّي، پری اي؟ هیچ سخني نمی گويي جز اينكه قرآن می خواني. آخر جزء چه طایفه ای هستی؟ او در جواب این آیه را خواند:«يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ»فهمیدم آدميزاد است. گفتم: از کجا می آیی؟ این آیه را خواند:«أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ»[5] از اين سخن معلوم شد او از راه دوري آمده است. گفتم: کجا می روی؟ گفت:«وَ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»[6]فهميدم قصد کعبه را دارد. گفتم: چند روز است كه در سفر حج آمدي؟ گفت:«خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّه أَيَّامٍ»[7] با آیه به من فهماند شش روز است كه به اين سفر آمده است.
گفتم: آيا در این پنج و شش شبانه روز غذا خورده اي؟ در جواب این آیه را خواند:«وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»[8] خداوند جسد و بدن آنان (انبيا) را طوری قرار نداده است که طعام نخورند. گفتم که پس عجله کنید تا از اينجا برویم و به قافله برسیم. اگر بتوانیم به قافله برسیم، از این بیابان نجات پیدا مي کنيم. گفت:«وَ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا»[9] مي خواست به من بفهماند كه قدرت پایش همین مقداري است که می بینم و اين قدرت را ندارد كه بخواهد بدود وچنين كاري در توانش نیست. به او گفتم: بیا پشت سر من سوار مرکب من شو تا هر دو با يك مرکب برویم. گفت:«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَه إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ»[10] با خواندن اين آيه خواست به من بگويد چگونه ممكن است یک مرد نامحرم و زن نامحرم یک جا سوار بشوند؟ چون وقتي بدنشان نزدیک هم باشد، تولید فساد می کند. گفتم: شما منظور من را از دعوت كردن به سوار شدن، به اشتباه فهميدي. بعد پیاده شدم و گفتم: شما سوار شوید، و سوار شد و این آیه را خواند:«سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ»[11] تا به قافله رسیدیم، گفتم: خانم! در این قافله « کسی را داری كه آشناي تو باشد؟ چهار آیه خواند:«و َمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ»[12]«يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّه وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً»[13]«يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَه فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»[14] «يَا مُوسَى..... إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فاعْبُدْنِي»[15] با خواندن اين آيات به من فهماند كه آشناهايش در اين سفر و در اين قافله، آن چهار نفري هستند که در این چهار آیه، اسمشان برده شده است. به كنار قافله كه رسیدیم، هر چهار نفر آنان آمدند و دورش را گرفتند. او سمت من برگشت رو به من اين آيه را خواند:«و الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَه الْحَيَاه»[16] با قرآن به من گفت: این ها پسران من هستند. بعد رو كرد به هر چهار نفرشان، و با اين آیه«الدُّنْيَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ»به آن ها فهماند كه اي بچه های من! این فرد براي نجات من زحمت کشید و كارش را بي ارزش ندانید و در برابر زحمتش، به او پول بدهید«وَ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ»پسرانش پول كه دادند، او نگاهي به پول کرد و با خواندن اين آیه قرآن:«اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ»،[17] به پسرانش فهماند كه پولي كه داده اند، کم است و بايد آن را اضافه کنند. به پسرانش گفتم: من که از این زن مات زده شده ام، مي خواهم بدانم او كيست؟
گفتند: مادرمان کنیز حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) بود و بیست سال است با غیر از قرآن، با ما حرف دیگری نزده است.[18] نتيجه اين حكايت اين است كه کُلْفَت و کارگر این خانواده، خودش شاغول می شود برای خانواده های جهان؛ یعنی قرآن همه خانواده ها، خانواده های مؤمن و اسلامی را اینگونه می خواهد باشد«وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّه وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ»[19] من شما مردم مسلمان و امت اسلام را در همه خوبی ها، گواه و شاهد بر مردم عالم می خواهم که همه منش، روش و اطوارتان شاهد بر خوبی ها باشد و مردم دنیا هر چیزي از شما می بینند، آن را مثبت ببینند؛ خوبی ببینند؛ پاکی ببینند؛ درستی ببینند. شما خانواده مسلمان، بايد از مرد و زن، از پیر و جوان، از دولت و ملت، از ثروتمند و فقیرتان باید شبيه اهل بیت باشد.
این کلفت خانه آنان بود كه روش، منش، حال، اخلاق و اعمال او، روش، منش، حال، اخلاق و اعمال فاطمه زهرا(عليها السلام) شده است؛ یعنی فاطمه زهرا(عليها السلام) که مستقیم ترین زن در جهان خلقت است، این مستقیم بودنش را، استقامتش را و درست بودنش را، نه با زبان، بلكه به صورت عملي به یک کلفت انتقال داده، و از نظر وجودي، اين کلفت تبدیل به مصداق عینی قرآن شده است. آنچه گفتيم، اين پرسش را پيش مي آورد كه حضرت زهرا(عليها السلام) خود این همه مایه های بی نهایت مثبت را از کجا آورده است؟ باید برگشت و در شیر حضرت زهرا(عليها السلام) دقت کرد که چه سینه ای به این دختر شیر داده و به او چه شیری داده شده است، و آن مادری که این دختر نه ماه در رحم او رشد کرده، دارای چه حالاتی بوده است.
او چه اخلاقی و چه کرامتی داشته است. او چقدر مستقیم بوده است که از طریق رحم، از طریق شیر، از طریق عمل، از طریق اخلاق، در این دختر جلوه کرده، مگر نه این که قرآن مجید می گوید: اول وجود مادر و بعد وجود پدر، در وجود فرزند جلوه می كند، و هر چه در پدر و مادر باشد، در وجود بچه سر در می آورد. مصالح ساختمان وجود بچه، مربوط به پدر بوده و نود درصدش مربوط به مادر است«اشْهَدُ انَّكِ كُنْتِ نُوراً فِي الأَصْلابِ الشَّامِخَه وَ الأَرْحامَ الْمُطَهَّرَه»[20]
حالا ببینید خدیجه کبری(عليها السلام) چگونه زنی بود؟ با تحقیقاتی که خود من در مهم ترین کتاب ها کرده ام و در این تحقیقاتم به یقین رسیده ام، اين است كه قبل از پیغمبر، خدیجه کبری(عليها السلام) حاضر نشد با احدی از افراد مکه شوهر کند؛ چون فردي را از نظر اخلاق، روش، منش و عقل و خرد هم شأن خودش نمی دید. او خانمي بود با اندیشه، عاقل، متفکر، دانا، بینا و دارای بصیرت، و حاضر نشد کنار یک بت پرست و مُشرک یک روز را هم به سر ببرد.
اين خانم تا چهل سالگی ازدواج نکرد،[21] و مطلقاً افرادي که می گویند: ایشان قبل از پیغمبر دو بار ازدواج کرده است، سخني را مي گويند كه در کتاب های اهل سنت آمده،[22] آن هم تا یک قرن معیّني که اين خبر آنجا قطع شده و قبل از آن، دیگر چنین مسأله ای در کتاب های گذشته آنان وجود نداشته است؛ یعنی اين تحقیقات کاملاً نشان می دهد که این دو شوهر نسبت داده شده به حضرت خدیجه(عليها السلام)، ساختگی، دروغ و قلابی بوده است.
حضرت خديجه(عليها السلام) كه به سنّ چهل سالگي كه مي رسد، داراي ثروت فراواني است و عده ای هم با ثروت او کار می کنند و حق العمل می گیرند. از جمله کسانی که حاضر شد با کاروان تجارتی حضرت خدیجه به شام برود، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله وسلّم) بود که در آن زمان حدود بیست و چهار سال داشت. کاروان تجارتي خديجه، از برکت قدم پیغمبر، تنها با رفتن به یک سفر شام، سود فراواني کرد. با برگشتن اين كاروان، خدیجه به غلامش میسره گفت: از ماجراي رفتن و برگشتن کاروان چه خبر؟
او به خدیجه کبری(عليها السلام) گزارش داد كه برخلاف هر بار، این بار كسي در کاروان بود كه معدن ادب، فضیلت، پاکی، امانت، کرامت، صداقت، اصالت خرد و معرفت، درستی، وقار و آرامش بود. این مجموعه را میسره برای خدیجه گفت. این فضایل، کرامات، درستی ها، دلال حضرت خدیجه(عليها السلام) شد برای ازدواج با اين شخصيت دوست داشتني.[23] این ازدواج تنها و براي محض تأمین غریزه جنسی انجام نگرفت. اگر پای بدن در کار بود، همان وقت که حضرت سیزده و چهارده ساله بود، ازدواج می کرد، و هر کسي هم از او خواستگاری می کرد، آن را قبول می کرد و اين قدر منتظر نمي ماند؛ امّا این خانم آمد و حاضر شد با شرافت ازدواج کند؛ با کرامت، با فضیلت، با درستی، با صدق، با وفا، با صفا، با عقل، ازدواج کند.
براي همين، به روايتي خود خانم به خانواده پیغمبر پیشنهاد داد كه اگر جوانتان براي ازدواج حاضر است و درباره سنّ من ایرادی ندارد، من حاضرم با او ازدواج کنم.[24] پیغمبر مي دانست كه چه کسی به او پيشنهاد ازدواج داده است. پیغمبر خبر داشت كه این خانم با همه ثروتش، دنیای عفت و عصمت است؛ دنیاي دامن پاکی و فضیلت است. پیغمبر هم كه ملاک ازدواجش، نه جوانیش بود، و نه غریزه جنسی و شهوت، اين پيشنهاد را پذيرفت و با آدمیت، انسانیت و عقل ازداوج کرد. اين چنين است كه باید محصول این ازدواج، فاطمه(عليها السلام) بشود؛ یعنی دو عقل، دو خرد، دو فضیلت، دو کرامت، دو عظمت، دو دریای صدق و وفا، با همدیگر، وجود فاطمه زهرا(عليها السلام) را تشکیل می دهند. زهرا(عليها السلام) از یک طرف خدیجه(عليها السلام) است، و از یک طرف، پدرش پیغمبر است.
ازدواج صورت گرفت. جبرئیل(عليه السلام) نازل شد و گفت: یا رسول الله! خدا می فرماید: چهل روز روزه بگیر و خانه خدیجه را هم ترک کن. رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تا شب چهلم، چهل روز روزه گرفت. یکی از یاران باوفایش را فرمود: به در خانه خدیجه(عليها السلام) برود و از طرف او بگويد: خدیجه بزرگوار! من قهر نکرده ام، بلكه من به دستور خدا، خانه را ترک کردم و به زودي برخواهم گشت و هیچ عیب و علتی در بين نيست و تنها من بايد چهل روز از شما کناره گیری کنم و دستور خدا چنين است، و برای این که بداني خدیجه تو کیستی، به تو خبر مي دهم كه پروردگار در شبانه روز، چندين بار، به وجود تو بر تمام ملائکه مباهات می کند.
شب چهلم جبرئیل(عليه السلام) آمد و گفت: درب را ببندید و وقت افطار کسی را در خانه راه ندهید. بعد طَبَقي جلوی پیغمبر گذاشت و گفت: با اين طعام افطار كن. سپس طبق را گشود. در آن خوشه هايي از خرما و انگور كه قسمتي از آن خورده شده بود، قرار داشت. پيامبر با آن طعام افطار کرد و بلند شد و به سمت محراب عبادت رفت. جبرئیل(عليه السلام) شانه اش را گرفت و گفت: خدا می فرماید عبادت امشب تو، رفتن به نزد خدیجه(عليها السلام) است. الآن تو با چهل شبانه روز روزه و عبادت، آماده این شده اي که ریشه زهرا در وجودت جوانه بزند و بايد این ريشه را امشب به خدیجه منتقل نمايي.[25] فاطمه در آنجا باید نُه ماه تربیت شود و رشد کند. این رحم پاک ترین رحم عالم است. اگر رحم دیگری شایستگی زهرا را داشت، او در آن رحم رشد می کرد.
خدیجه کبری(عليها السلام) كه حامله شد، یک روز پیغمبر آمد و ديد در خانه صدای صحبت می آيد. ايشان در اتاق را باز نکرد تا صحبت خدیجه(عليها السلام) تمام بشود. اين رفتار پيامبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم)؛ یعنی ادب بکنید و در حرف مردم ندوید. حرف هاي آن ها با هم که تمام شد، دید که خديجه تنهاست و خانم دیگری هم پیشش نیست. به خديجه گفت: پس شما با چه کسی حرف می زدی؟ خدیجه گفت: آقا! با این بچه ای که در رحم دارم. این كار، باعث آرامش و مایه قرار من شده است. او با من حرف می زند و به من دلداری می دهد. این بچه، مسايل شگفت انگيزي را براي من مطرح می کند. رسول الله فرمود: خدیجه! به من خبر داده اند كه این بچه دختر است و مادر یازده امام و همسر امام. این عنایت را خدا نسبت به تو انجام داد.[26]
رسول خدا(صلّى الله عليه و آله و سلّم) اظهارات شگفتي را درباره خدیجه ابراز کرد. چه شگفت است این نظریاتی که وجود مقدّس رسول خدا(صلّى الله عليه و آله و سلّم) درباره خدیجه کبری(عليها السلام) داشت و این زن چه زن فوق العاده ای بود. رسول خدا(صلّى الله عليه و آله و سلّم) می فرماید: «اَفْضَلُُ نَسَاءِ الْجَنَّه اَرْبَع: خَدِیجَه بِنْتِ خُوَيْلِدٍ، وَ فَاطَمَه بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَرْيَمُ بِنْتِ عِمْرَانَ، وَ آسِيَه بنِْتِ مُزَاحِمٍ، اِمْرَأَه ٌ فِرْعَوْنَ »[27] برترین زنان بهشت، چهار زن بوده و بیشتر نيستند: خدیجه، فاطمه، مریم، آسیه. ببینید با این شاغول قرآن، خدیجه(عليها السلام) تا کجا پرواز کرد.
او آمد و در کنار زهرا، مریم و آسیه قرار گرفت. پیغمبر چهار خط كشيد و سپس گفت: «خَيْرُ نَسَاءِ الْجَنَّه اَرْبَعٌ: مَرْيَمُ بِنْتِ عِمْرَانَ، وَ خَدِیجَه بِنْتِ خُوَيْلِدٍ، وَ فَاطَمَه بِنْتِ مُحَمَّدٍ، وَ آسِيَه بنِْتِ مُزَاحِمٍ، اِمْرَأَه فِرْعَوْنَ»[28] بهترین زنان بهشت، چهار نفرند: مريم بنت عمران، خدیجه بنت خويلد، و فاطمه بنت محمّد، و آسيه بنت مزاحم، زن فرعون. امام موسي كاظم(عليه السلام) فرموده: «قَالَ رَسُولُ اللهِ: اِنَّ اللهَ اِخْتَارَ مِنَ النِّسَاءِ اَرْبَعَاً: َمَرْيَمَ، وَ آسِيَه، وَ خَدِیجَه، وَ فَاطَمَه»[29] رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلّم) می فرماید: خدا از نظر ایمان ، اخلاق و عمل، به تمام زنان اولین و آخرینشان نظر کرد و چهار زن را به عنوان بنده برتر، انتخاب کرد: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه. پیغمبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) فرمود: « اِشْتَاقَتِ الْجَنَّه إِلَى اََرْبَعٍ مِنَ النِّسَاءِ: مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ، وَ آسِيَه بِنْتَ مُزَاحِمِ، زَوْجَه فِرْعَوْنَ، وَ هِيَ زَوْجَه النَّبِيِّ(صلى الله عليه و آله) فِي الْجَنَّه، وَ خَدِيجه بنِْتِ خُوَيْلِدِ زَوْجَه النَّبِيِّ (صلى الله عليه و آله) فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَه، وَ فَاطَمَه بِنْتِ مُحَمَّدٍ(صلى الله عليه و آله)»[30] بهشت وله ديدار با اين چهار زن را دارد و می گويد كه این چهار زن چه وقت در من قرار می گیرند که من دارم از فراق این ها می میرم؛ شوق بهشت به اين چهار زن است: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، زن فرعون در دنيا و زن بهشتي پيامبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) در آخرت، خدیجه دختر خویلد، همسر پيامبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) در دنیا و آخرت؛ یعنی ده میلیون حوری العین جای یک خدیجه(عليها السلام) را در قیامت نمی گیرند و به تعبيري حور العین آن جا راه ندارد؛ خدیجه به جاي مزد حور العینِ پیغمبر، برای پیغمبر بس است، و فاطمه(عليها السلام)، دختر پيامبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم).
جبرئیل(عليه السلام) بر پيامبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) نازل شد. پس گفت: سلام من را به خدیجه برسان،«اِقْرَاْ خَدِيجَه السَّلَامَ مِنْ رَبِّهَا»، پس رسول الله(صلّى الله عليه و آله و سلّم) گفت:«الآن يَا خَدِيجَه! هَذَا جَبْرِيلُ يَقْرِئُكَ السَّلَامَ مِنْ رَبِّكَ» جبرئیل(عليه السلام) پیش من است و از جانب خدا به تو سلام می رساند پس خديجه گفت: «عليها اللهُ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ عَلَى جِبْرِيلِ السلام»[31]
علی(علیه السلام) سیزده ساله بود كه پیغمبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) او را صدا زد و فرمود: علی جان! بیا کنار من بنشین و به خدیجه هم فرمود: خدیجه من! شما هم بیا. بعد رو به آن ها گفت: پس از مرگ من، ولايت علي بر جهان واجب می شود و امام بعد از مرگ من، علی است، هر چند الآن او سیزده سالش است و هنوز زمان ولايت او نرسيده، ولي من می خواهم پیش خدا پرونده ات پر و کامل بشود. علی جان! دستت را بگذار روی زمین، و امیرمؤمنان دستش را روی زمین گذاشت. پیغمبر هم دستش را گذاشت روی دست علی، و بعد به خدیجه فرمود: دستت را بگذار روی دست من و با علی به عنوان امام واجب الاطاعه بیعت کن؛ چون در قیامت اگر در پرونده مردم، رضایت علی نباشد، آنان اهل نجات نیستند. خدیجه(عليهاالسلام) گفت: یا رسول الله! به جان، ولایت علی(علیه السلام) را می خرم و با علی بیعت می کنم تا آنجا كه حاضرم جانم را فدای علی کنم.[32] این بيعت، يك بیعت صحیح است.
امام مجتبی(عليه السلام) در توضیح آیه شریفه«فِي أَيِّ صُورَه ما شاءَ رَكَّبَكَ صَوَّرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ»[33] فرمود: من شما را در رحم مادرتان به هر شکلی که خواستم صورت بندی کردم و قیافه به شما دادم،:«عَلِىَّ بْنِ اََبى طَالِبٍ فِي ظَهْرِ اَبِى طَالِبٍ عَلَى صُورَه مُحَمَّدٍ، فَكَانَ عَلَىُّ بْنِ اَبِى طَالِبٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ»[34] خدا در صلب ابی طالب شکل و قیافه علی را به شکل و قیافه پیامبر(صَلَّى اللهُ عليه و آله) نقاشی کرد. تا حالا می دانستید علی شکل کیست؟ مگر خدا در قرآن نمی فرماید:«أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ»[35] علی و پیغمبر، جان هم هستند «فَكَانَ عَلَىُّ بْنِ اَبِى طَالِبٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عليه و آله وَ كَانَ الْحُسَيْنُ بْنِ عَلَّىٍ اََشْبَهَ النَّاسِ بِفَاطَمَه كُنْتُ اََشْبَهَ النَّاسِ بِخَدِيجَه الْكُبّرَى»[36]و امّا خدواند برادرم حسین را به شکل مادرم فاطمه در رحم مادر نقاشی کردو امّا من را که می خواست در رحم مادرم زهرا صورتگری کند، من را به شکل مادر بزرگم خدیجه نقاشی کرد.[37]
کار شخصیت این زن و مستقیم شدنش به جایی رسید که ما می خواهیم امام حسین(عليه السلام) را معرفی کنیم، برخلاف آنچه در دنيا مرسوم كه افراد را با پدرانشان معرفی می کنند، ما در دو جا ابا عبدالله(عليه السلام) را به مادر معرفی می کنیم.[38]
در روایت دارد كه در روز غربت پیغمبر، خدیجه وزیر صادق پیغمبر بود و پیغمبر در كنار او آرامش مي يافت.[39] با اينكه خديجه(عليها السلام) پيش از ازدواج با پيامبر، زني ثروتمند بود، تمامي بیست میلیون دینار ثروت خود را در مسير و راه پیغمبر هزينه كرد. ابن عباس در تفسير آيه فرموده خداوند مي گويد: خداوند تو را پيش قومت، فقير يافت بي آنكه مالي براي تو باشد، پس با مال خديجه تو را بي نياز كرد.[40] پيغمبر نيز درتجليل اين فداكاري فرمود: «مَا قَامَ وَ لَا اسْتَقَامَ دِينِي اِلَّا بِشَيْئَيْنَ: مَال خَدِيجه وَ سَيْفِ عَلِيِّ بْنِ اَبِي طَالِبٍ».[41] این دین به مال خدیجه(عليها السلام) و شمشیر علی(عليه السلام) تا روز قیامت پا بر جا شد؛ یعنی پيغمبر ثواب مال خدیجه(عليها السلام) را گذاشت کنار شمشیر علی(عليه السلام). در پاسخ به اين تلاش ها و ياري ها بود كه پيغمبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) خديجه را به پاداش خانه اي در بهشت بشارت داد، خانه اي از يك قطعه (از زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست.[42] خديجه(عليها السلام) تمام سختی ها را همراه پیغمبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) تحمّل کرد و تمام هزار شبانه روزي كه حضرت در شعب ابی طالب حبس بود، اين بانو خم به ابرو نیاورد. این زن، هزار شبانه روز، تشنه، گرسنه و پابرهنه در محاصره دشمن به سرآورد و در اين مدّت، همیشه به پیامبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) می گفت: جان من فدای تو باد! او كه از آن هزار شبانه روز محاصره، به درآمد، از بس که در اين محاصره زجر دیده بود، بيمار شد و به مرگ نزدیک گشت.[43]
بيماري خديجه(عليها السلام) كه شدت گرفت، پيغمبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) به نزد او رفت و کنار بسترش نشست. خديجه(عليها السلام) گریه مي کرد. پیغمبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) فرمود: خدیجه جان! چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: آلان كه لحظات آخر عمرم است، فقط برای یک مسأله گریه می کنم و آن این است كه نمی دانم الآن که دارم می میرم، آیا خدا از من راضی است یا نه؟ جبرئیل نازل شد و فرمود: یا رسول الله! خدا می فرماید: سلام من را به خدیجه برسان و بگو: من از تو راضی هستم. خدیجه شاد شد. بعد خدیجه گفت: آقا! من خواهشی از شما دارم، ولي خجالت می کشم آن را به شما بگويم؛ شما از اتاق بیرون بروید تا من آن را به دخترمان فاطمه بگویم و او بعد به شما بگوید.
خدیجه فاطمه پنج ساله را صدا کرد و از او خواست كه كنارش بنشيند. سپس به او گفت: فاطمه من! من می خواهم به خانه قبر بروم و به عالم برزخ داخل شوم، برای محفوظ ماندن من از عذاب قبر و برزخ، تو به پدرت بگو مرا در عبای خودش بپيچد و کفن کند. فاطمه جان! می داني پدرت در این عبا چقدر خدا را عبادت کرده؟ فاطمه گفت: چشم مادر. فاطمه بیرون آمد و گفت: پدر! مادر می گوید: من را در عبای خودت کفن کن! پيغمبر فرمود: فاطمه جان! چشم، و عباي خود را به او داد. فاطمه آن را براي مادر بُرد و مادر از ديدن آن، بسيار خوشحال شد.
هنوز سه روز از وفات ابوطالب نگذشته بود كه خديجه هم وفات يافت. پيغمبر شروع كرد به اين كه جسم شريف آن حضرت را آماده سفر آخرت نمايد، همين كه خواست حضرت را كفن كند، جبرئيل(عليه السلام) نازل شد و گفت: در ميان اين بقچه، كفن خديجه است از لباس هاي بهشتي كه خداوند آن را به او هديه نموده. بعد بقچه اي به پیغمبر داد و گفت: يا رسول الله! خدا پنج کفن فرستاده كه اولین آن ها متعلّق به خدیجه است. اما عبایی که از تو خواسته، نخست رویش را با آن بپوشان و بعد او را با كفني كه من داده ام، بپوشان. دومین اين كفن ها هم متعلّق به دخترت فاطمه است و یکی از آن ها هم متعلّق به خودت است، و چهارمين آن ها هم متعلّق به علی است و پنجمین آن ها هم متعلّق به حسن تو است.[44]
پيغمبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) كه نمی خواست فاطمه(عليها السلام) شاهد مرگ مادرش باشد، فاطمه (عليها السلام) را بغل کرد و به خانه ابوطالب برد و او را به زن عمويش، فاطمه بنت اسد، مادر علي(عليه السلام) سپرد. بعد هم برگشت سر خدیجه(عليها السلام) را به دامن گرفت. خدیجه(عليها السلام) از دنیا رفت. هنگام مرگ، فرشتگان به استقبال حضرت آمده بودند.[45] سپس جسد مطهّر خديجه(عليها السلام) را با يارانش به حجون بردند تا او را در كنار قبر مادرش، حضرت آمنه، به خاك بسپارند. هنوز نماز ميّت تشريع نشده بود، براي همين خود رسول خدا(صلّى الله عليه و آله و سلّم) درآن قبري كه براي حضرت خديجه(عليها السلام) آماده كرده بودند، رفت و خوابيد و سپس بيرون آمد. بعد آن گوهر پاك را در آنجا به خاك سپرد و او با ملکوتیان هم نشین شد.
پيامبر(صلّى الله عليه و آله و سلّم) كه به خانه رفت، پيوسته فاطمه خردسال به گرد پيامبر مي چرخيد و سراغ مادرش را مي گرفت، و رسول الله(صلّى الله عليه و آله و سلّم) نمي دانست به او چه بگويد تا اينكه جبرئيل(عليه السلام) نازل شد و گفت: پروردگارت به تو دستور مي دهد كه بر فاطمه سلام كني و به او بگويي كه مادرت در ميان آسيه، زن فرعون، و مريم، دختر عمران، به سر مي برد، در خانه اي از تارهاي طلا و نقره كه چارچوب هايش، از طلا و ستون هايش، از ياقوت قرمز است. پس فاطمه(عليها السلام) گفت:«اِنَّ اللهَ هُوَ السَّلَامُ مِنْهُ السَّلَامُ و اِلَيْهِ السَّلَامُ»
حجه الاسلام انصاریان
[1]. احزاب:33
[2]. انعام:67
[3]. (انعام:54
[4]. زمر:37
[5]. فصلت:44
[6]. (آل عمران:97
[7]. فرقان:59)
[8]. انبياء:8):
[9]. مؤمنون: 62
[10]. انبياء: 22)
[11] . حم:13
[12]. آل عمرن:144
[13]. مريم:12
[14]. ص:26
[15]. طه:14ـ11
[16]. كهف:46
[17]. بقره:261
[18]. (مناقب آل ابي طالب، ج3، ص122ـ 121
[19]. بقره:143
[20]. (زيارت اربعين، به نقل از سيد بن طاووس، الاقبال، ج3، ص101
[21]. حميري قمي، قرب الاسناد، ص225 ـ حسين بن حمدان حصيبي، الهداية الكبري، ص40
[22]. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص20
[23]. الهداية الكبري، ص51
[24]. الهداية الكبري، ص52
[25]. بحار الانوار، ج16، ص80 ـ78).
[26]. ابن حمزة طوسي، الثاقب في المناقب،ص285
[27]. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ص76)
[28]. شيخ صدوق، خصال، ص206
[29] . بحارالانوار، ج14، ص201
[30]. بحار الانوار، ج43، ص52
[31]. محمد بيومي، سيدة فاطمة الزهراء(عليها السلام)، ص 171
[32]. بحارالانوار، ج18، 233
[33] . انفطار:8
[34] . ابن شهر آشوب شيرازي، مناقب، ج3، ص170
[35] . آل عمران:61
[36] . همان
[37] . همان
[38]. شيخ فَاطَمَةِه الزَّهْرَاءِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَابْنَ خَدِیجَة الکُبّرَی طوسي، مصباح المجتهد، ص720
[39]. ابن سيد الناس، عيون الاثر، ج1، ص171ـ بحار الانوار،ج16، ص7
[40]. شيخ صدوق، علل الشرايع، ص130
[41]. شيخ محمد مهدي حايري، شجرة طوبي، ص233
[42]. بحار الانوار،ج16، ص8
[43]. بحار الانوار، ج18، ص233
[44]. شجرة طوبي، ج2، ص234
[45]. نمازي، مستدرك سفينة البحار، ج2، ص35