یکی از ابعاد مهمی که در زندگی همۀ ائمه(علیه السلام)، مخصوصاً در زندگی علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نقش آن بزرگواران در اصلاح چالش های فکری و رفتارهای مردم در زمان خودشان است. در هر زمانی، جامعه، گاهی انحراف هایی در آن پیدا می شود. چه انحراف های رفتاری، چه انحراف های فکری. چه درجنبه های افراطی، چه در جنبه های تفریطی. گاهی دانسته یا نادانسته، تفکرات و اندیشه هایی پیدا می شود که این ها خلاف قرآن است، خلاف سنت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
شما الآن ببینید بیش از چهارده قرن از رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گذرد. چقدر گروه، شعبه، تفکر، فرقه و اندیشه در اسلام ایجاد شده. چه فرقه های کلامی، چه فرقه های فقهی، چه فرقه های تندرو، چه فرقه های تندرو. این ها از زمان خود پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بعد از رحلت ایشان بیشتر شد و همچنین هرچه فاصله از زمان رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیشتر می شد، هر چه افکار بیشتر نفوذ می کرد، هر چه اطلاعاتشان بیشتر می شد، پای حرف های دیگران می نشستند، این وسوسه ها بیشتر می شد و تفکرات مختلفی در جامعه شکل می گرفت.
یکی از نقش های مهم امام(علیه السلام) در جامعه، اصلاح این تفکر است. چون امام(علیه السلام) صراط است و نباید مردم از این صراط منحرف بشوند. در روایت داریم: «الصراط صراطان»[1]، صراط دو جور است، یک صراط در قیامت و یکی در دنیاست. «امّا الصراط الذی فی الدنیا فهو الامام المفترض الطاعة»[2]، صراطی که در دنیاست، امام(علیه السلام) است که مفترض الطاعة است. یعنی طاعتش لازم است، واجب است.
ائمه بزرگوار(علیه السلام)، یکی از بزرگترین مأموریت ها و یکی از بزرگترین نقش هایشان این بود که نگذارند مردم با سنت و قرآن فاصله بگیرند. حرفی بزنند که خلاف قرآن است، عقیده ای را درست کنند که خلاف سنت پیغمبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. لذا مرتب این تأکید را می کردند که دو چیز را باید زنده نگهدارید: «اوقدوا هذین المصباحین» [3] ، این دو چراغ نباید خاموش بشود. یکی قرآن و یکی سنت. در زمان امام رضا(علیه السلام) ما با چند تفکر مواجهیم که امام(علیه السلام)، این تفکرها و این اندیشه های غلط را با آن مبارزه کرد.
من قبل از آنی که وارد این ها بشوم، حالا سه تا تفکر را من امشب می گویم. یکی تفکر واقفیه، یکی تفکر صوفیه و یکی غلات. قبل از اینکه این سه تفکر را بگویم، این نکته را خدمت شما بگویم. اصلاً خود رفتار ائمه(علیه السلام) در جامعه برای مردم الگو بود. خود منش آن ها، خود نگاه آن ها، خود نماز شان، خود عبادتشان، خود نشست و برخواستشان. شما ببینید، علی بن موسی الرضا(علی السلام)، من یک چند نمونه از ویژگی های امام(علیه السلام) را بگویم ببینید که خود امام(علیه السلام) نوع رفتارش، حالا چیزی هم نفرماید، نوع حرکتش، نوع موضع گیری اش برای مردم الگوست و این خیلی نکتۀ مهمی است؛ چون مردم بیش از آنکه با استدلال امام(علیه السلام)، با حدیث امام(علیه السلام)، با سخن و خطبۀ امام(علیه السلام) به راه بیایند، بیشتر با رفتار امام(علیه السلام)، منش امام(علیه السلام)... رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بیشتر با رفتارش مردم را جذب کرد.
علی بن موسی الرضا(علیه السلام) که 55 سال عمر با برکتشان بوده، بیست سال دوران امامتشان تقریباً بوده، شما وقتی تاریخ را مطالعه می کنید که حالا من به چند موردش اشاره می کنم، می نویسند، امام(علیه السلام) مقید بود هر سه روز یک بار ختم قرآن کنند. می فرمود: اگر کمتر از این هم بخواهم می توانم، منتها من هر آیه ای که می خوانم، در آن فکر می کنم. در معنایش، در مفهومش، در سبب نزولش، هر سه روز یک ختم قرآن.
خوب ببینید، کسی که این برخورد را از امام(علیه السلام) می دید، خوب امام(علیه السلام) بفرماید مردم قرآن بخوانید، جای خودش فرموده اما اگر ببینید امام(علیه السلام)، هر سه روز یک قرآن ختم می کند؛ آن هم نه قرآنی که بخواند و رد بشود، می فرماید: من در معنایش تفکر می کنم، تأمل می کنم. این خودش آموزش قرآن خواندن به مردم است. هر ماه سه روز روزه می گرفت. اول نیمه و آخر ماه. می فرمود: اگر کسی سه روز هر ماه را روزه بگیرد، ثواب یک ماه روزه دارد. خود همین، فرهنگ عبادت را به مردم یاد می دهد، فرهنگ بندگی را یاد می دهد.
این گروهی که رفته بودند، امام(علیه السلام) را از مدینه به ایران بیاورند، مدتی طول کشید تا امام(علیه السلام) آمدند به منطقه ای که قرار بود وارد بشوند، خودشون تحت تأثیر رفتار امام(علیه السلام) واقع شدند. رجاء بن ضحاک، یکی از این هایی است که رفته بود امام(علیه السلام) را همراهی کند. می گوید: ما اصلاً محو اخلاق و برخورد امام(علیه السلام) شدیم. تا دورش را می گرفتند، پیاده می شد، احوال پرسی می کرد. تا موقع نماز می شد، به نماز می ایستاد، در بعضی منزل ها امام(علیه السلام) سر به سجده می گذاشت، پانصد مرتبه، «سبحان الله» می گفت. خود همین نوع رفتار امام(علیه السلام) از مدینه تا به مرو رسیدند، روی همین مأمورهای مأمون اثر گذاشت. برخی هایشان بعداً مرید امام(علیه السلام) شدند. بعضی هایشان که اول در خط امام(علیه السلام) نبودند، عوض شدند و تغییر کردند.
ببینید، این منش امام(علیه السلام) است، این روش امام(علیه السلام) است. اصلاح رفتار با عملکرد. من این بحثم هست. اصلاح رفتار با عمل و رفتار خود شخص. آن شخص می گوید: وقتی سفرۀ غذا می افتاد، اولاً امام(علیه السلام) یک آدابی برای سفره قائل بود. هیچ گاه کسی را سر سفره صدا نمی زد. کاری با کسی داشت، می گفت: غذایتان را بخورید، بعد. هیچگاه اجازه نمی داد کسی سر سفره جلوی پایش بلند شود. یک وقتی وارد شد، ما سر سفره بودیم، تا آمدیم، دست گذاشت، بنشین. از سفرۀ غذا جلو پای کسی بلند نشوید. اجاز نمی داد بلند شویم. سر سفره، قبل از آغاز غذا، آن گُل غذای سفره را بر می داشت و در یک ظرفی می گذاشت و می فرمود: بدهید به فقرا. نه اینکه بخوریم تمام شود، ته مانده اش را بدهیم به مستمندان که دیگر نمی شود استفاده کرد. می فرمود: قبل از آغاز غذا انفاق کنید.
لذا، قبل از اینکه شروع کند، امام(علیه السلام) می فرمودند: یک ظرفی می آوردند، از این غذاهای سر سفره، یک بخشی را در سینی می ریخت و می فرمودند: بدهید به فقرا بعد این آیه را می خواندند: «فلااقتحم العقبة وما ادراک ماالعقبة» [4] یعنی مردم، قیامت عقبه دارد، گردنه دارد و عبور از آن سخت است. کسی از گردنه های قیامت عبور می کند که یکی از کارهایش این باشد: «اَو اطعام فی یومٍ ذی مسقبة»[5] ، به فقرا کمک کنید؛ یعنی خدایا! من این کار را انجام می دهم، تو هم من را کمک کن از عقبه ها عبور کنم. این نحوۀ برخورد امام(علیه السلام) در آدب سفره است. آداب غذا خوردن است.
یک وقتی یک کسی جلوی امام(علیه السلام) میوه می خورد، یک مقداری میوه را خورد، نصفش را میل نداشت پرت کرد. امام(علیه السلام) فرمودند: تو نمی دانی الآن گرسنگانی هستند که اگر همین نیم خورده ها جمع بشود، آن ها را تأمین می کند. میل نداری، چرا می خوری؟ چرا میوه را پرت می کنی؟ نمی خوری، همه را دهان خورده نکن. ببینید شما، این فرهنگ جلوگیری از اسراف. مرتب امام(علیه السلام) اهتمام داشتند رفتار افراد را اصلاح کنند و تذکر بدهند. این ها چیزهایی است که در جامعه با آن مبتلا هستیم. هنوز این گرفتاری هست، جامعه مبتلاست. به دوستانش می فرمود: هیچ گاه، -خوب عنایت بفرمایید.- هیچ گاه لباس دشمن را نپوشید. خلق و خوی دشمن را نگیرید. تشبه به دشمن پیدا نکنید. می فرمود: لباس دشمن و تشبه به دشمن، اخلاق دشمن هم به دنبالش است.
ما الآن در جامعه به این مسأله مبتلا هستیم. این جوان ما مویش را، لباسش را می آید به طرز غربی، به طرزی که آن ها در دستگاه ها و شبکه هایشان تبلیغ می کنند، امروز دخترها با این نوع مانتو بیایند. با این جور شلوار بیایند، با این جور کفش بیایند. با این جور روسری بیایند. با این تطبیق. این جور امروز جوان خط ریش خود را بزند. این جور مویش را بزند. این یعنی بی هویتی، یعنی مثل مترسک می چرخیم. هر جور که تو می خواهی بچرخان. امروز محاسن را از بغل می زند، فردا از پایین می زند، پس فردا ... یعنی هر طرفی که آن ها خط می دهند. این نگاه نمی کند که چه محاسنی به او می آید. چه مویی به او می آید. نه، اگر او گفت بلند بگذار، بلند می گذارد، اگر او گفت: بزن، می زند. این یعنی بی هویتی. این مثل خطی که روی آب هست، این طرف و آن طرف می رود.
جوان، حتی مبانی دینی هم هیچی. ما یک هویت ملی داریم. بالاخره هویت ملی ما در این کشور یک لباسی بوده، هویت ملی ما یک ارزش هایی بوده. هویت مذهبی داریم. هویت دینی داریم. هویت شهری و هویت کشوری داریم. هویت حکومتی داریم. من بدانم چه به من آید، همان طور مو می گذارم. چه لباسی، همان لباس را. در واقع شعور دینی. اسلام تعریفی برای لباس ندارد، هیچ کجا لباس در اسلام تعریف نشده است، فقط صفت دارد. می فرماید: لباس زننده نباشد. لباس ساتر باشد، لباس محرک نباشد. خوب این خیلی مهم است. می فرمود: اگر شما لباس دشمن پوشیدی و اگر تشبه به دشمن پیدا کردی، خلق و خوی دشمن هم پیدا می کنی.
لذا به یارانش توصیه می کرد، مواظب باشید شما تشبه به دشمن پیدا نکنید. این چند موردی که از زندگی امام رضا(علیه السلام) اشاره کردم، خیلی زیباست. خود امام(علیه السلام) یک نوع الگوی عملی برای پیروانش بود، برای طرفدارانش، برای مردم، برای همۀ کسانی که می خواستند الگو بگیرند، خط بگیرند. این را من در قسمت اول عرض کردم، الگوی عملی اما چالش های فکری که امام رضا(علیه السلام) با آن مواجه بود، عرض کردم، هر زمانی ما مواجه با یک تفکری در جامعه هستیم. همین امروز، الان تفکر وهابیت یک طرف دنیا، مبارزۀ با زیارت، مبارزۀ با نذور و مبارزۀ با ارزش هایی که به هر حال مبنای دینی دارد. تفکر طالبان، تفکر تندروی ها و غلو، این مسائل همیشه بوده. مخصوصاً هر چه فاصلۀ آغاز شکل گیری بین مرام و دین بیشتر می شود، این مسائل بیشتر می شود.
زمان امام رضا(علیه السلام)، سه تفکر فکری در جامعه رسوخ کرد و امام(علیه السلام)، با تدبیر، با سه تفکر برخورد نمود. تفکر اول، تفکر انقطاع امامت بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) را امام می دانستند، فرزندانش را امام می دانستند اما می خواستند با موسی بن جعفر(علیه السلام)، امامت را ختمش کنند. بگویند: امامت تمام که این تفکر، امروز هم در دنیا هست. امروز هم ما می بینیم جاهایی هستند کسانی که معتقد به پنج امام، شش امام، چهار امام هستند.
امام(علیه السلام) با یک بحران این طوری مواجه شد که خواستگاه این جریان هم در خانۀ خود امام(علیه السلام) و طرفداران امام کاظم(علیه السلام) بود. علی بن ابی حمزۀ بطائنی، خود زیاد بن مروان، خود عثمان بن سعید، کسانی که این ها، وکلای امام کاظم(علیه السلام) بودند. خود بعضی از برادرهای امام رضا(علیه السلام) تبلیغ و ترویج این را می کردند که امامت با امام کاظم(علیه السلام) تمام شد. امام کاظم(علیه السلام) البته این وضعیت را پیش بینی می کرد. امام کاظم(علیه السلام) یک وصیت نامۀ مفصلی را نوشتند؛ مهر هم کردند و فرمودند: کسی حق ندارد این مهر را بشکند مگر در مقابل شهود و کسانی که حاضرند، در مقابل جمع و همۀ فرزندان من باشند.
این وصیت نامۀ مهر و موم شده را آوردند پیش ابی عمران، قاضی مدینه. فرزندان موسی بن جعفر(علیه السلام) آمدند، امام رضا(علیه السلام) آمد، عباس بن موسی و برادر امام رضا(علیه السلام)، ایشان مخالف بود با امام(علیه السلام) و می گفت: شما امام نیستید و این اموال و این مطالبی که از پدرمان رسیده، نباید پیش شما باشد. امام(علیه السلام) فرمودند: وصیت نامه را باز کن. وقتی مهر وصیت را شکستند و باز کردند، دیدند موسی بن جعفر(علیه السلام) نوشته است، وصی من، جانشین من، وکیل اموال من و کسی که همۀ سرپرستی حتی فرزندان من را بر عهده دارد، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) است.
فریاد عباس بن موسی بلند شد و سر وصدا کرد. امام رضا(علیه السلام) فرمود: برادر، من که می دانم اما تو بدهکاری که این سر و صدا را ایجاد کرده ای. تو گرفتاری، من قرضت را می دهم، بدهی تو را می دهم. گفت: نه بیش از این حرف هاست. حق من بالاتر از این هاست. عباس بن موسی، آنقدر امام(علیه السلام) با حلم و بردباری با او برخورد کردند. این تفکر و اندیشه پیدا شد. اگر حلم امام(علیه السلام)، بردباری امام(علیه السلام) نبود، مشکل بود تفکری که در خانۀ خود امام کاظم(علیه السلام) و برخی از برادران داشت. شایعه کرده بودند امام کاظم(علیه السلام) زنده است. امام کاظم(علیه السلام) قیام می کند، امام کاظم(علیه السلام) از دنیا نرفته.
ابوجریر قمی می گوید: من رفتم خدمت امام رضا(علیه السلام)، گفتم: آقا، این را شایعه کردند. می گویند: پدر شما، مانند حضرت عیسی(علیه السلام) است که از دنیا نرفته و روزی قیام می کند، زنده می شود. می گویند: پدر شما، سنتی از عیسی بن مریم(علیه السلام) دارد. همان طور که سنتی از حضرت یوسف پیامبر(علیه السلام) را حضرت موسی پیامبر(علیه السلام) داشت. امام(علیه السلام) فرمود: والله دروغ می گویند. بابایم از دنیا رفت. خودم کنار بدنش رفتم، به خاک سپرده شد. خوب، این تفکر را شما ببینید.
قرآن کریم در سورۀ شوری، آیۀ 13 این موضوع را مطرح می کند که جامعه همیشه با دو مشکل مواجه است. یکی حسادت خواص و یکی شک و جهل عوام. خواص با لجاجت و حسادتشان، عوام هم با جهل و نادانی و پیروی کورکورانه، دچار تردید می شوند. این همیشه در زمان همۀ ائمه(علیه السلام) ما بوده، از جمله امام رضا(علیه السلام) که بعضی از یاران امام(علیه السلام) به کعبه می رفتند، به خانۀ خدا ملتسق می شدند، از خدا می خواستند آن ها را هدایت کند.
عبدالله بن مغیره می گوید: من مانده بودم. آمدم کنار کعبه، گفتم: خدایا! خودت ما را هدایت کن. نکلیف ما چیست، امام کیست، حجت خدا کیست؟ به دلم افتاد بیایم مدینه، این خیلی مهم است که انسان در مسیر هدایت باشد. از خدا بخواهد او را در مسیر ولایت ثابت قدم نگه دارد. او را در مسیر اهل بیت(علیه السلام) ثابت قدم نگه دارد. «ثبّت لی قدم صدقٍ عندک مع الحسین و اصحاب الحسین»[6] ؛ می گوید آمدم مدینه، رفتم خانۀ علی بن موسی(علیه السلام)، غلامی در را باز کرد. گفت: عبدالله بن مغیره، درست آمدی. عبدالله بن مغیرۀ عراقی. وقتی خدمت امام(علیه السلام) رسیدم، آقا فرمودند: دعایت مستجاب شد. کنار کعبه از خدا خواستی تو را هدایت کند. امام و حجت خدا، من هستم، جای دیگر نرو.
می گفتم: «اشهد انّک حجة الله» [7] این روایت در کافی شریف و چند تا در باب الحجة، شبیه این روایتی که من خواندم آمده. این در زمان امام رضا(علیه السلام) یک بحران بود که بحران عمیقی هم بود، بحران واقفیه که این ها، تفکر انقطاع امامت را از امام کاظم(علیه السلام) مطرح کردند تا حدی هم موفق شدند افرادی را جذب کردند اما امام رضا(علیه السلام) با حلم، با بردباری، البته بیشتر این بحران در مدینه بود. ایران دیگر کمتر بود و بیشتر آنجا به اینجا سریان پیدا کرد ولی در دوران اول، امامت امام رضا(علیه السلام) بود. بحران آغاز.
بحران دوم، بحران صوفیه بود. کسانی که به ظاهر، اهل بیت(علیه السلام) را احترم می کردند، به واقع قبول نداشتند. اقطاب خودشان را، مرادهای خودشان را بیشتر قبول داشتند. آداب خودشان را بیشتر قبول داشتند. از گذشتۀ تاریخ، بزرگان ما مثل سید مرتضی، مثل شیخ حر عاملی، این ها کتاب هایی در ردّ صوفیه نوشتند. الاثنی عشریّه، در ردّ اهل صوفیه است و مرحوم شیخ حر عاملی دارد. مرحوم سید مرتضی کتاب دارد در این موضوع. مرحوم مقدس اردبیلی «حدیقة الشیعه» را دارد که بعضی از این ها به خاطر حمله ای که این بزرگوار در این کتاب به صوفیه کرده، در انتصاب کتاب به مرحوم مقدس اردبیلی تردید کردند، می گویند: این کتاب، مال او نیست و این در واقع، نپسندیدن رأی اوست که این تردید را ایجاد کردند و بزرگانی از گذشته.
خود امام رضا(علیه السلام) می فرمود: «من ذکر عنده الصوفیة» [8] کسی که صوفیه در مقابلش نام برده بشود و آن ها را تأیید کند، از ما نیست. دین سلیقه بر نمی دارد. ما طریقت را در مقابل شریعت نداریم. دین روشی دارد، سنت، قرآن، شیعۀ اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام). اینکه اقطاب بتراشیم، فلانی قطب است، قطب القطب است، او شیخ است، آن شیخ بالاتر از اوست و برای این فرقه هایی که دارند فلانی را باید بیعت کرد، از او برای او باید بیعت گرفت. بعضی از این گروه ها، گاهی سه ماه، چهار ماه برای اقطاب خودشان در جاهای مختلف می روند بیعت می گیرند.
این کتاب هایی که بعضی از این ها دارند، من خوانده ام و در فرهنگشان دیدم، بعضی هایش از خارج داخل کشور می آید. این تفکر در زمان امام رضا(علیه السلام) هم مطرح بود. کسانی که با نگاه ظاهری و با نگاه التقاطی و یک سویه به مسائل دینی نگاه می کردند. البته امروز ممکن است این تفکر را زیر لوای اهل بیت(علیه السلام) بگویند. ممکن است زیر لوای محبت زیاد به اهل بیت(علیه السلام) مطرح بشود اما باطن این تفکر، یک تفکر است. تفکر صوفیه در اسلام، تفکر مردودی است، تفکر خانقاه و خانقاه درست کردن در اسلام، تفکر پسندیده ای نیست. اسلام مسجد را به عنوان مرکز قرار داده. اسلام مسجد را به عنوان حضور مردم قرار داده. هیچ کجا شما غیر از مسجد، نمی بینید که در اسلام یادی و نامی داشته باشد. حتی شکل گیری حسینیه ها و مراکز غیر مسجد هم حالا نه اینکه مطرود است، آن هم یک مرکزی است برای مراسم اما ریشه در فرهنگ نخستین اسلام و صدر اسلام ندارد.
جلساتی است، مراکزی است که بعداً تشکیل شده. البته نمی گویم اشکال دارد که در آن ها ذکر امام حسین(علیه السلام) می شود، یاد می شود ولی آنقدری که اسلام اهتمام به ساخت مسجد، عبادت در مسجد، نماز در مسجد... مسجد در کنارش چه معنا دارد، در خانقاه نماز خوانده شود. در کنارش، در خیابان و کوچه ای اقامۀ برنامه، نه. این بنای اسلام بر این بوده که مسجد بر پا بماند. چقدر روایات، چقدر روایات برای مسجد. مشی به مسجد چقدر ثواب دارد. چقدر ارزش دارد. امام(علیه السلام) با این تفکر مواجه بود.
یک وقتی بعضی از این ها آمدند خدمت امام(علیه السلام) اعتراض کردند و گفتند: آقا، این لباس ها چیست که شما پوشیدی؟ این عطر چیست که شما می زنید؟ آقا اگر کسی مسلمان و مؤمن شد، دیگر کسی خوب نباید بپوشد، عطر خوب نباید بزند؟ ماشین خوب نباید سوار بشود؟ مگر هر چه خوب است مال آدم بد است؟ خداوند نعمت ها را مگر برای آدم های بد آفریده؟ العیاذ بالله. کارخانه باید همه اش دست کافرها باشد؟ مراکز هسته ای و مراکز علمی باید دست آدم های بد باشد؟ سلاح و مراکز مربوط به صنعت باید دست مشرکین باشد؟ چه اشکال دارد یک مسلمان متدین، کارخانه دار باشد و به مردم هم کمک کند، به فقرا هم کمک کند. چه اشکال دارد. خود امام صادق(علیه السلام) -در کافی شریف است این روایت.- فرمود: من هم از اهل ثروت مدینه ام.
وضع مالی مناسبی داشت و گاهی افرادی را به سر تجارت می فرستاد و تأمین می کرد، برو تو کار انجام بده، تجارت کن. این طور نیست که ما فقط بخواهیم دین را از این زاویه بنگریم. امام(علیه السلام) به این صوفی که آمده بود خدمتش فرمود: این چه حرفی است که می زنید. -مگر حضرت یوسف(علیه السلام) مسئولیت نداشت؟ مگر حضرت یوسف(علیه السلام) لباس خوب نمی پوشید؟ مگر سلیمان آن قدرت را نداشت؟ اصلاً مگر شما قرآن نخوانده اید: «قل من حرّم زینة الله»[9] چه کسی گفته است زینت های خدا را بر خودتان حرام کنید؟ آقا تجمل گرایی غیر از زیبا بودن و زینت داشتن است.
مسابقه ثروت اندوزی، غیر از مال و ثروت داشتن است.- فرمود: چه حرفی است که شما می زنید، «قل من حرّم زینة الله التی اخرج لعباده» [10] ؛ این هم تفکر صوفیه.
تفکر سومی که در زمان امام رضا(علیه السلام) شکل گرفت، تفکر غلات بود. همین که نماز باران را خواند، در ایران باران بارید، بعضی آمدند دور هم گفتند: ایشان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که این طور دعا می کند، باران می آید. بعضی ها آمدند خدمتش و گفتند: شما اله ما هستید و ما عبدیم. بعضی ها گفتند: ما بردۀ شما هستیم. فرمود: این حرف ها کدام است، ما خودمان هم بندۀ خداییم. ما به هر کجا رسیدیم، از عبودیت و بندگی خدا رسیدیم. ما به هر کجا رسیدیم، از اطاعت الهی رسیدیم. با تفکر غلات، کسانی که آن طرف افتاده بودند و غلو می کردند، امام(علیه السلام) با آن ها مبارزه می کردند.
برادران عزیز و خواهران گرامی، امام شناسی، یک وظیفه است. ائمه(علیه السلام) را فقط در غالب مصائب و ظاهر نامشان و زیارت گاهشان نشناسیم. واقعاً بدانیم این بیست سال دوران امامت رضا(علیه السلام)، این دو سه سال را که ایران بودند، مشی امام(علیه السلام)، روش امام(علیه السلام)، شیوۀ امام(علیه السلام). عده ای از خراسانی ها خدمتش آمدند. یابن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، می شود خمس را به ما ببخشید و ما خمس ندهیم. سه مرتبه فرمود: «لانجعل لانجعل لانجعل لاحد منكم فى حل » [11]. ما برای هیچ کسی در خمس، حلیت نمی گذاریم که صد در صد معاف کنیم. بله یک وقتی ممکن است از کسی بخشی را نگیرند، بخشی را تقسیط کنند اما اینکه بگویند خمس از شما حذف، فرمود: «الخمس عوننا علی دیننا»[12] ، عون و یاور ما بر دین ماست.
این مراکز علمی، این ترویج دین در مقابل این تفکرات مختلف در دنیا ایستادند. خوب نمی شود مبانی امام(علیه السلام) را وابسته به حکومت کرد. عبدالملک مروان آمد پیش امام سجاد(علیه السلام) و گفت: آقا بیایید از دنیای ما استفاده کنید. امام سجاد(علیه السلام) برود از دنیای عبدالملک استفاده کند باید مطابق میل او هم حرف بزند. امام سجاد(علیه السلام) یک مرتبه می خواست به فرزدق آن کمک مالی را بنماید. امام رضا(علیه السلام) می خواهد به دعبل آن کمک مالی را بنماید، می خواهد به فقرا، مستمندان و شیعیان، ترویج دین می شود مگر درآمدش وابسته به حکومت باشد.
اصلاً بنای خمس بر این بوده که درآمد و تبلیغ دین، وابسته به حکومت ها نباشد، حتی حکومت دینی. وابسته نباشد، مستقل باشد. بتواند امروز، می دانید روز شمار دارند که علیه شیعه در دنیا کتاب می نویسند.روز شمار، یعنی از روز آمارش بالاتر است. گاهی در یک سه هزار، دو هزار کتاب، مقاله، اصلاً پایان نامه های بعضی دانشگاه ها و مراکز وهابی امروز اختصاص به مبانی ضد شیعه دارد.
می دانید شما به روز دارند شبهه می اندازند. شبهه هایی که علیه شیعه رقمش از هزار و ده هزار بالاتر است. خوب این ها را عالم دینی باید جواب بدهد. باید کتاب بنویسد، باید نقد کند، باید تحلیل کند. «علی العالم ان یظهر علمه»[13]، باید علمش را اظهار کند.مگر می شود این عالم وابسته باشد؟ این باید مستقل باشد، مرجعیت باید مستقل باشد. باید بتواند خودش تصمیم بگیرد، خودش در مسائل دینی اظهار وجود کند. فرمود: ما به کسی مجوز نمی دهیم؛ «لانجعل لاحد منكم فى حل » [14] تعبیری که از امام نقل شده است. این در مورد زندگی امام رضا(علیه السلام) که من یک خلاصه ای در محضر شما عرض کردم. اجازه بدهید یک حدیثی از آن وجود مقدس بخوانم و این شب آخر با این روایت جلسه را به پایان ببریم که انشاء الله همۀ ما، هم توفیق معرفتشان را پیدا کنیم، هم توفیق محبتشان، هم توفیق زیارتشان و هم توفیق ملاقاتشان در شب اول قبر و انشاء الله هم توفیق شفاعتشان را به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
این روایت در منابع مختلفی آمده. امام هشتم، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) که امشب شب شهادت اوست، در کنار حرم خواهر بزرگوارش کریمۀ اهل بیت(علیه السلام) نشستیم. فرمود: «ملعون ملعون» [15]، برادر و خواهر گرامی، چند گروه را امام رضا(علیه السلام) لعنت کرد. من و شما که دوست نداریم مورد لعن امام رضا(علیه السلام) واقع شویم؛ ببین چه کسانی را امام رضا(علیه السلام) لعن کرده، سعی کنیم جزء این گروه ها نباشیم. «ملعونٌ ملعونٌ من اتّهم اخاه» [16] ؛ دو مرتبه فرمود ملعون است. مورد لعن است کسی که برادر و انسان مسلمانی را متهم کند. بی دلیل تهمتی بزند، آبروی شخصیت کسی را بریزد. «ملعونٌ ملعونٌ من اتّهم اخاه» [17]، این یک.
دوم: «ملعونٌ ملعونٌ من اغتاب اخاه» [18]؛ مورد لعنت است کسی که غیبت مسلمانی را انجام بدهد. با غیبت مسلمانی، شخصیت مسلمانی را خدشه دار کند. ببینید، اگر می خواهید در مکتب امام رضا(علیه السلام) گام برداری، این پیام امام رضا(علیه السلام) است.
سوم: «ملعونٌ ملعونٌ من غشّ اخاه» [19]؛ در این روایت سومین گروهی که لعنت کرد، مورد لعن است کسی که برادر مؤمنش را البته برادر که می گوییم، این ها مثال است؛ یعنی انسان مسلمانی را متهم کند، ملعون است کسی که غیبت مسلمانی کند. «من غشّ اخاه»، ملعون است کسی که کلاه سر مسلمانی بگذارد. دغل و غش در معامله داشته باشد. این هم یکی از مواردی است که امام(علیه السلام) فرمودند. کسانی که خدعه می کنند، کالای نادرست می فروشند. در معامله کلاه سر کسی می گذارند؛ در برخورد، در نگاه و در سخن. فرمود: ملعون است کسی که «من غشّ اخاه» [20] در زندگی اش دغل و غش با مسلمان باشد.
چهارم: «ملعونٌ ملعونٌ من لم ینصح اخاه» [21]، مورد لعن است کسی که برادر و انسان مسلمان را نصیحت نکند. از کنار منکر رد شود، از کنار خلاف معروف رد بشود، بی توجهی کند و اهمیت ندهد. هر کسی لااقل خانوادۀ خودش را، فامیل خودش را. به خدا اثر دارد. هم روش باید بلد باشی، روشمند بگویی و هم باید مسئولیت پذیر باشی، تذکر بدهی. طرزلباسشان، طرز حجابشان، بی اهتمامیشان به فرائض و این ها را باید برایشان گفت. وظیفۀ پدر، مادر، دوست، فامیل و همسایه است. کسی که نفوذ دارد، کسی که تأثیر دارد. بالاخره از یک کسی حرف پذیرند. اثر دارد، انسان هستند و انسان نصیحت پذیر است. قلب جوان رقیق است. قلب جوان پذیرش دارد، تذکر مؤثر است. سخنران باید بگوید، صدا و سیما باید بگوید، نباید رها بشود. فرمود: ملعون است کسی که با نصح و با خیر خواهی، توجه به مردم از نظر معروف و منکر در زندگیش نباشد.
پنجم، «ملعونٌ لعونٌ من احتجب عن اخیه»[22]؛ ملعون است کسی که خودش را از رفع نیاز مردم مخفی کند. خودش را در معرض حاجت مردم قرار ندهد. از او می آید اما حاضر نشود در امور و زندگی مردم به امور آن ها رسیدگی کند. الآن ایام نوروز است، خیلی خانواده ها هستند که محترمند؛ اهل تکدی نیستند، اهل رو انداختن نیستند، فامیل این ها را می شناسد؛ توانمندی در خیلی فامیل ها هست، وسایل غیر قابل استفاده در خانه ها زیاد است. محترمانه، نه با تحقیر، اگر بشود این را پوشش داده باشد، چقدر ارزش دارد.
مگر قرآن نمی فرماید، در مالتان دو تا حق است: «و فی اموالهم حقٌ للسائل و المحروم»[23]؛ یک حق برای سائل است. کسی که می آید، خوب رویش می شود و می گوید بده. اما محروم کیست؟ امام صاق(علیه السلام) فرمود: محروم آن کسی است که رویش نمی شود بیاید بگوید ولی تو در فامیل می شناسی، این نمی تواند شب عید برای بچه اش لباس نو بخرد. این نمی تواند خانواده اش را تأمین کند، آبرو دار است. آن هم نه یک جوری که تحقیر بشود، حساب شده و دقیق.
امام رضا(علیه السلام) از پشت در، پولی را به یک فقیر دادند. یسع بن حمزه می گوید، گفتم: آقا، چرا بیرون نیامدید؟ فرمودند: نخواستم مرا ببیند، خجالت بکشد و ذل سؤال در چهره اش باشد. پنج گروه را امام رضا(علیه السلام) در این روایت مورد لعن قرار داد، کسی که تهمت بزند، کسی که غیبت کند، کسی که غش در برخورد با مردم داشته باشد، کسی که خیر خواهی مردم نکند، نسبت به صلاح مردم بی توجه باشد و کسی که خودش را از حاجات مردم مخفی کند و رفع نیاز از دیگران نکند. انشاء الله خداوند به همه مان توفیق عمل به این روایات نورانی و کلمات ارزشمند را عنایت بفرماید.
«السلام علیک یا ابا الحسن یا علی بن موسی» [24]. از همین جا حرم مطهر حضرت فاطمۀ معصومه(سلام الله علیها) خواهر بزرگوارش، دل ها را روانه کنید آستان قدس رضوی. امشب حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) هم عزادار است. خواهری که به عشق برادر و به محبت برادر از مدینه به سمت ایران راه افتاد که برادر را ببیند اما موفق نشد. قبل از برادر از دنیا رفت و بدن مبارک و مقدسش در این شهر به خاک سپرده شد.
خواهری که مدینة الرسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به قصد دیدن برادر با عده ای ترک کرد. خانم فاطمه معصومه(سلام الله علیها)، امشب شب شهادت برادر بزرگوار شماست. شما هم عزادارید. ما از همین جا، عرض تسلیت به پیشگاه شما و به پیشگاه مقدس بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه) داریم و دل هایمان را از همین جا، روانۀ آستان قدس رضوی می کنیم. خیلی ها امشب خودشان را به مشهد رسانده اند، حرم امام رضا(سلام الله علیها) که از نزدیک بگویند: «السلام علیک یا ابا الحسن»[25]. آقا جان، «اشهد انّک تشهد مقامی، تسمع کلامی، تردّ سلامی»[26]؛ آقا شهادت می دهم ما را می بینی و جواب سلام هایمان را می دهی، خودت فرمودی سه جا می آیم بازدید زیارتتان.
یا ابا الحسن(عجل الله تعالی فرجه)! کجایی، آقایی که قبل از شهادت، خودت برای خودت مرثیه گفتی. زن و بچه برایت گریه کردند. در مدینه، زن و بچه جمع شدند، فرمود: برای من همین جا نوحه کنید، اشک بریزید اما امام جواد(علیه السلام) چهار سال داشت، زن و بچه و خاندان امام رضا(علیه السلام)، خواهرانش، برادرانش، جمع شدند، اشک ریختند.
آقا جان، پشت سر مسافر، گریه خوب نیست. فرمود: آن برای مسافری است که برگردد اما من دیگر از این سفر بر نمی گردم. نوشته اند دیگر این اواخر نماز جمعه که می رفت، مدتی گریان بود، این اواخر دعایش این بود، خدا اگر فرج من در مرگ است، از همین حالا مرگ مرا برسان. غربت بس است، تنهایی بس است. آقایی که برادران متعدد، خواهران متعدد داشت اما هیچ کدام در کنارت نبودند، غریب بودی، تنها بودی. آقایی که غریبانه مسموم شدی و غریبانه به شهادت رسیدی.
اباصلت می گوید: من کنار آقا بودم، فرش ها را کنار زد، روی خاک می غلتید، مثل مار گزیده به خودش می پیچید. من نمی دانم این زهر چه کرد، ، مثل مار گزیده این شکم را روی خاک گذاشته بود. گریه می کرد، ناله می زد. فرزندش، جواد الائمه(علیه السلام) را صدا می زد. یک شخص می گوید: من خدمت امام جواد(علیه السلام) بودم، سوار مرکب بودیم، اطراف مدینه، یک وقت دیدم آقا ایستاد. مرکب را متوقف کرد، رنگ آقا تغییر کرد. گفتم: آقا جان، ابا جعفر(علیه السلام) ، قربانت بروم، چه شد؟ بابایم دارد جان می دهد. رفت خودش را رساند بالای سر بابا. سر بابا را به دامن گرفت، با آقا سخن گفت.
قربانت بروم آقا جان، جواد الائمه(علیه السلام)،زود بود یتیم بشوی، سه سال است بابا را ندیدی، حالا هم که دیدی، بابا در حال احتضار، در حال جان دادن. ودایع امامت را واگذار کرد. شب آخر جلسه است، ما رسممان است با نام ام الائمه(علیه السلام) و حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها)، جلسه را به پایان ببریم. عرض کنم آقا جان، علی بن موسی(علیه السلام)، سر شما در دامان جواد الائمه(علیه السلام) ناله می زدی، جان دادی. عرض کنم مادرت حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) هم کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام)، وصیت نمود. کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطالبش را فرمود. شما غریب بودید در اتاق تنها؛ مادرت حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها)، آن لحظه ای که جان داد، اسماء می گوید: هیچ کس در اتاق نبود، تنها بود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مسجد و بچه ها کنار قبر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دخترها خانۀ هاشمیات. وقتی آمدند دیدند بی مادر شدند. خودشان را انداختند روی بدن مادر. حضرت اباعبدالله(علیه السلام)، این صورت را گذاشت کف پای مادر. مادرجان، انأ حسین(علیه السلام)، مادر من حسینم. مادر چقدر رنج کشیدی که حاضر شدی بچه هایت در کودکی یتیم بشوند. چقدر رنج کشیدی که برای مرگ خودت دعا کردی. مادر چقدر دعا کردی خدا جانت را بگیرد.
امشب دعا کن دخترت زینب بمیرد. یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیها)، یا بنت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم).
حجةالاسلام و المسلمین رفیعی