تلقی مادی گرایان از انسان و دین

انسان ها در گام اول، خود و نیازهای مادی خودشان را می بینند؛ یعنی تلقی انسان از خودش، در حد طبیعت و دنیاست و همه حد وجودی خودش را در دنیا و از تولد تا مرگ تفسیر می کند. در نگاه خودش، یک پدیده مادی است، بدون این که تفسیر روشنی داشته باشد که از کجا آمده و به کجا می رود. خودش را از آغاز تولد تا هنگام مرگ و در حد غرایز و توانایی های محدودش می بیند و دنیا را هم بستر نیازهای مادی اش می داند.

جامعه ای که با این حد از اندیشه و تفکر زندگی می کند، بیش از این نمی تواند رشد کند. همه توان اجتماعی اش را صرف می کند برای این که بیشتر به لذت های مادی دست یابد و اگر رو به مدیریت و حکومتی می آورد، حکومت را هم برای این می خواهد که بیشتر لذت ببرد. بنابراین غرض چنین انسان و هدف چنین جامعه و مدیریتی، چیزی جز تأمین نیاز مادی و ارضای بیشتر مادی نیست. طبیعی است که چنین جامعه ای احساس بی نیازی می کند و با انبیا و اولیای الهی کاری ندارد و مدعی است که ما احتیاج به انبیا نداریم؛ اگر هم احتیاج داشتیم، در دوره های گذشته بود، در این دوره هیچ نیازی به هدایت انبیا و اولیا نیست.

بشر با تجربه و عقل خودش و با مجموعه توانایی های جمعی اش می تواند زندگی اش را به بهترین وجه اداره بکند و بعد هم مدعی مي شود ما از وقتی به رفاه و امنیت و سعادت نزدیک شدیم که راه خودمان را از راه دین جدا کردیم؛ یعنی این تمدن جدید غرب که محصول پنج قرن اخیر زندگی بشر است و عمده ره آوردهایش در همین چند قرن اخیر فراهم شده، با همین تفکر و اندیشه توأم بوده که باید راه معیشت و تأمین سعادت بشر را از راه ادیان و انبیا جدا و خودمان اهداف خودمان را تعریف کنیم و خودمان راه رسیدن به هدف ها را در نظر بگیریم و برای رسیدن به آن ها بکوشیم.

تمدن مادی، محصول این تفکر است. بنابراین آن هایی که در همین حد فکر می کنند، اصل، نیاز طبیعی شان است و این اندیشه ها را می پذیرند؛ گاهی هم بدتر قضاوت می کنند و می گویند که اگر بشر تا قبل از دوره جدید پیشرفت نکرده، به خاطر این بوده که دین و زندگی را با هم گره زده و این دین بوده که مانع رشد و حرکت انسان شده است. حتی وقتی می خواهند تحلیل کنند، عقب افتادگی جامعه اسلامی را مهم ترین دلیل برای مدعای خود می دانند و می گویند: علت عقب افتادگی شان، دین مدار بودنشان است و تا تلقی خودشان را از دین اصلاح و راه زندگی شان را از دین سوا نکنند، به سعادت نمی رسند.

تلاش بعضی محافل روشن فکری در درون کشور و در دنیای اسلام، برای جدا کردن مسیر زندگی اجتماعی بشر از مسیر دین است. این نگاه چنین انسان هایی است و هیچ گاه هم به امامت اولیاء و انبیای الهی رو نمی آورند. آن ها حداکثر، مدیریت و امامت را برای تأمین معاش خودشان و برای رسیدن به رفاه و توسعه بیشتر و برای امنیت در همین دنیا تفسیر می کنند. می گویند: آن چه انسان را تهدید می کند، مخاطرات طبیعی و اجتماعی است، هیچ چیز دیگری نیست. باید برای این که سپر امنیتی در مقابل این مخاطرات ایجاد شود، دور هم جمع شوند و قدرتی درست کنند. کار حکومت هم این است که امنیتی برای انسان ایجاد کند تا انسان از ناحیه دیگران احساس ناامنی و مخاطره نکند. از ناحیه طبیعت هم باید بتواند سپر ایمنی در مقابل زلزله و حوادث طبیعی و سایر مخاطرات ایجاد بکند.

هدف چنین جمعی رسیدن به یک امنیت در این حد و رسیدن به لذت است. هیچ وقت چنین جامعه ای به انبیای الهی رو نمی آورد؛ بلکه آن ها را مزاحم راه خودش مي داند. به خاطر این که انبیای الهی نه تلقی شان از انسان در حد بطن و فرج است، نه امنیت و ناامنی را این جور تفسیر می کنند، نه لذت و سرور انسان را این گونه معنا می کنند و نه دنبال این هستند که چنین توسعه ای ایجاد کنند.

این تمدن پیچیده امروز با تمام طول و عرضی که دارد، تمدنی نیست که انبیای الهی را تحمل کند و انسان هایی که دنبال این مقاصد هستند، طبیعی است که راهشان را از ادیان و امام سوا می کنند. این یک تلقی از انسان و راه و هدفش است.

نقش انبیاء، ارتقاء بینش و گرایش انسان

یکی از کارهای انبیای الهی، آموزش انسان است که چگونه باشد و چطور به حقایق دست یابد؛ ایشان با تذکرات دائمی که به انسان می دهند، وی را شکوفا مي کنند و بر احساس او اثر می گذارند که به تبع آن تلقی انسان از خودش عوض می شود و احساس مي کند که بزرگ تر از دنیاست و راه طولانی تری را باید بپیماید. نه آغاز خودش را با تولد می بیند و نه مادر خودش را طبیعت؛ بلکه خالق و مبدأ خودش را خدای متعال می داند و انجامش را هم خیلی دورتر از این شصت ـ هفتاد سال می بیند، ظرفیت خویش را هم بیش از غرایز و لذت های غریزی می بیند و می فهمد که انسان یک راه بسیار طولانی و یک ظرفیت بسیار بزرگ تری دارد که باید برای این راه طولانی و این ظرفیت بزرگ تر کار کند. طبیعی است اگر انسان به چنین جایی رسید، می تواند تا قرب و لقای خدا و تا بهشت و درجات آن پیش برود و این راه را هم باید در فاصله ای کوتاه طی کند.

وقتی تلقی انسان درباره خودش و عالم عوض شد، طبیعی است برای طی این راه طولانی خود را محتاج به انبیا و ائمه هدات معصومین می بیند، خودش را مضطر می بیند. اگر این نگاه در انسان پیدا شد که خودش را بزرگ تر از دنیا و دنیا را یکی از معبرها در مسیر خودش دید، نوع زندگی اش در دنیا عوض می شود؛ دیگر در دنیا دنبال خودِ دنیا نیست، بلکه در پی گام برداشتن به سوی آخرت است. این تعلیم، واضح و روشن است و در ذهن همه ما مسلمان ها و به خصوص شیعیان هست و خوب درک می کنیم که دنیا مزرعه ای است که باید در آن بذرها را کاشت و جای دیگری برداشت کرد.

انسانی که دنیا را مقصد می بیند، با کسی که دنیا را مدرسه و مزرعه می بیند، فرق دارد. اگر رو به جمع و جامعه مي آورد، برای هدف دیگری است و امام را هم برای این هدف بلند می خواهد؛ یعنی دنبال این است که امام دست او را بگیرد و از این مسیر ببرد تا به مقصد برساند. البته انسان تا روحش بزرگ نشود، تا این احساس ها در او زنده نشود، تا از دنیا بزرگ تر نشود و اضطرار در او شکل نگیرد، نمی تواند به این مرحله برسد. این چیزی نیست که با حرف و حدیث درست بشود؛ بلکه انسان به میزانی که خواسته هایش رشد می کند و مقاصد بلند را می خواهد، احساس اضطرار و نیاز به امام (ع) در روح او شکل می گیرد؛ تا جایی که انسان به حدی می رسد که برای نفس کشیدنش هم خودش را مضطر به امام می بیند و مثل سلمان می شود که وقتی در یک راهی با امیرالمومنین (ع) می رود، یک رد پا بیشتر نمی ماند؛ یعنی آن قدر دقیق است که پشت سر ولی اش قدم برداشته است. این هم یک قدم معرفت است که معرفت بسیار بزرگی هم هست.

پس در این مرحله احساسش نسبت به امام عوض می شود؛ یعنی امام را دیگر برای بهشت نمی خواهد، بلکه امام را برای خود امام می خواهد. یکی از معارف روشن ما این است که انسان در قدم های اول، بعد از این که از دنیا بزرگ تر شد و دنبال انبیا حرکت کرد، حداقلش این است که دنبال بهشت است. هیچ مؤمنی از مؤمنین به انبیا را ندارید که خودش را در حد دنیا ببیند؛ بلکه حداقل نگاهش به بهشت و آن فضاهای وسیع است، آن دنیاهای بزرگ تر را می بیند.

بنابراین، کاری که انبیا با بشر می کنند، ایجاد بصیرت های جدید است. انسان فقط چیزهایی را در حد ذهن خودش می داند؛ انبیا احساس او را عوض می کنند و می خواهند مطالبه در او ایجاد کنند. مؤمن، مطالبه بهشت را می کند، مؤمن، خوف از جهنم دارد. این سرپرستی ولی خداست که با رشد دادن، احساس جدید در ما ایجاد می کنند. در دستگاه ابلیس هم همین طور است. وقتی انسانی تحت ولایت ابلیس قرار گرفت، ابلیس احساس جدیدی نسبت به دنیا در انسان ایجاد می کند. حس دنیاخواهی را در انسان ایجاد و تزیین می کند؛«لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ».[1]

در روایت هست: «يشيب ابن آدم و يشب فيه خصلتان الحرص و طول الأمل».[2] انسان دنیایی، آرزوهایش زیاد می شود. واقعاً نگاهش به دنیا عوض می شود و احساس کودکی را نسبت به دنیا دارد؛ لذت هایی که در دنیا جست وجو می کند، لذت های دیگری است، آرزوهایی که پیدا می کند، آرزوهای دیگری است.

راه انبیا این است که در انسان بصیرت ایجاد کنند و محبت و اشتیاقش را تعالی دهند. البته ایجاد اشتیاق نسبت به بهشت، حداقل راه است. در مراتب بالاتر، انسان مؤمن گاهی اوقات به جایی می رسد که دیگر از بهشت و جهنم می گذرد؛«قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ حُبّاً لَهُ»[3] محبت خداست که او را جذب می کند، چیزی جز خدا نمی خواهد؛ اگر بهشت را هم می خواهد، به تبع خدا می خواهد؛ اگر از جهنم می ترسد، به خاطر این است که قهر خدا در آن جاست. بهشت و جهنم برایش موضوعیت ندارند.

پس انسان مؤمن به انبیاء، لذت هایش را در حد دنیا نمی بیند، لذت را بالاتر و در حد بهشت می بیند؛ ناامنی را هم در حد مخاطرات طبیعی نمی بیند، ناامنی ای که احساس می کند، در حد جهنم است. احساس می کند مبدأ همه عقوبت ها خدای متعال است، همه قهر و غضب از اوست و همه رحمت ها را هم از آستان خدا می بیند و خود خدای متعال را فوق رحمت و غضب می داند. انسانی دلداده به خداست، همه احساس مخاطره اش هم از طرف خداست، احساس امنیتش هم از طرف خداست؛«أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ».[4] امنیت را هم فقط در دامن خدا مي خواهد؛«يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي».[5] با توحید به امنیت می رسد. بنابراین، برای این که به امنیت برسد، سپر ایمنی خودش را اسباب طبیعی نمي داند؛ نمی گوید زلزله است و باید کاری کرد که خانه ات در مقابل زلزله هشت ریشتری مقاوم باشد. نگاه آدم عوض می شود، احساس نمی کند در دست یک طبیعت کور و کر است.

ولایت، تنها راه اصلاح اعتقاد و عمل

اگر انسان تحت تعلیم و تربیت انبیاء و اولیاء قرار گرفت، به جایی می رسد که ولی اش را برای رسیدن به درجات بالا نمی خواهد، خودِ ولی برایش موضوعیت پیدا مي کند؛ لذا اگر او را بین بهشت و امام مخیر کنند، امام را بر می گزیند و بهشت را رها می کند. منزلت امام را می خواهد و برای رسیدن به درجات بهشت، از دنیا بزرگ تر می شود و به امام اضطرار پیدا می کند تا کم کم به حب ولی خدا می رسد و امام را برای خود امام می خواهد، ولی خدا را برای هیچ چیز دیگری نمی خواهد.

منزلت دیگری هم داریم و آن منزلت این است که انسان موقعی که خود و ولی اش را می بیند، می گوید: من هستم و امام. من باید از نظر اخلاق به همه اخلاق حمیده برسم و هیچ صفت رذیله ای در من نباشد، اعمالم را باید اصلاح کنم، از نظر اعتقاد باید اصلاح شوم.

دنیای پیچیده امروز را با دنیای بسیط قرن های گذشته مقایسه کنید. برای چه انسان این زندگی پیچیده را درست می کند؟ این روابط، پیچیده است و برای همین احساس می کند یک سلسله لذت هایی در این دنیا هست؛ لذا وقتی سطح لذت جویی اش از دنیا عوض می شود، روابط اجتماعی اش را هم عوض می کند. در این صورت امام جامعه بزرگ تر را درست می کند، امام محور شکل گیری یک جامعه بزرگ بر محور محبت خدا می شود؛ یعنی مؤمن، امامت را به این منزلت می بیند و می خواهد روابطش با دیگران بر اساس ایثار باشد. گاهی جمعی با هم عبادت می کنند، به هم گره می خورند و هم دیگر را دوست می دارند، فعل یکدیگر را نیز دوست می دارند. دست به دست هم می دهند. گاهی انسان چنین عبادتی را می طلبد و امام را می خواهد برای این که چنین چیزی را سرپرستی کند. این بدون امام نمی شود، نماز جماعت بدون امام نمی شود. این آدم دیگر نمی گوید من امیرالمومنین را قبول دارم برای رشد معنوی و پشت سر معاویه هم نماز می خوانم و تمدن مادی امریکایی را هم قبول دارم.

فرق مالک اشتر با بقیه این بود که مالک اشتر می رفت و با خودش برای حضرت امیر (ع) لشکر می آورد و لشکر را هم رهبری می کرد، نه این که لشکر می آورد و همه چیز را رها می کرد و می رفت؛ او لشکر را به حضرت گره می زد.

امیرالمؤمنین (ع) ما را رشد می دهد و ملائکه هم در اختیار او هستند؛ همین طور که خدای متعال ما را رشد می دهد و خورشید و گیاه و نبات هم در اختیار اوست. می شود من بدون این ها رشد کنم؟ اگر این غذایی که من می خورم نباشد، من زنده می مانم؟ بنابراین، اگر خدا ولی و رب من است، پس او همه چیز را پرورش می دهد. اگر من بخواهم زنده باشم و خدا نیز بخواهد، باید در همین نظام مرا زنده نگه بدارد. باید همه این نظام بچرخد. اگر خورشید طلوع نکند، باران نبارد، گیاه نروید، حیوانات نباشند، من زنده نمی مانم. بنابراین، زندگی من به این مجموعه وابسته است. خدای متعال رب من و رب همه است. همه را هماهنگ می کند و رشد می دهد.

همه عالم به هم پیوسته اند و یک رشد هماهنگ دارند و امام تنها ما را رشد نمی دهد و فقط ولی ما نیست؛ بلکه ولی کل است و همه را با هم به طرف خدا می برد. اگر ما را رشد می دهد، ملائکه هم در اختیار او هستند. لذا اگر انسان حول ولی اش حرکت کرد، احساس می کند ملک و ملکوت و بهشت و همه چیز تحت ولایت هستند؛ از این لذت می برد و نسبت به همه احساس امنیت می کند. مؤمن نسبت به جهنم هم احساس امنیت می کند؛ احساس می کند جهنم دست امیرالمومنین است، تحت ولایت امیرالمومنین است. اگر مومن تسلیم شد، خدا او را از شدت ها، از جمله شدت حساب قیامت که بالا ترین شدت هاست، نجات می دهد.

خدا نعمتی بالاتر از نعمت ولایت معصومین به کسی نداده و حقیقت نعمت، همان است. همه نعمت هایی که می رسد، از طفیل وجود آن هاست و خودشان هم بالاترین نعمت اند؛ ولی افسوس که انسان ها، حتی دوستان هم قدر ائمه (ع) را ندانستند و آن ها در غربت بودند.

یکی از اصحاب به امام صادق (ع) عرض کرد: آقا، چرا اقدام نمی کنید؟ حضرت فرمودند: اگر به اندازه این گوسفندان یاور داشتم، اقدام می کردم. شمردم، دیدم هجده تا بیشتر نیست. شخص دیگری به حضرت گفت: در خراسان چنین و چنان است، چرا قیام نمی کنید؟ حضرت فرمودند: برو در این تنور بنشین. گفت: آقا من چه گناهی کردم؟ در همان حال، یکی از اصحاب وارد شد. حضرت فرمودند: برو در تنور. در را باز کرد و رفت در تنور نشست. این بنده خدا مثل سیر و سرکه می سوخت. حضرت گفت: بلند شو برویم سری به این مؤمن بزنیم. دید سالم است و وسط گلستان نشسته است.

حجةالاسلام و المسلمین میرباقری