ویلیام چیتیک - ترجمه معصومه نقدبیشی - بخش اول
اشاره: پروفسور ویلیام چیتیک ـ از محققان برجستۀ حوزۀ عرفان اسلامی ـ در نوشتار زیر به موضوع «عشق» به عنوان مفهومی بنیادین در معنویت اسلامی میپردازد. او با ذکر دلایل مختلف و منسجم برگرفته از قرآن و حدیث، این نکته را که عشق، تنها قابل انتساب به خداست و اوست که در حقیقت عاشق، معشوق و عشق است، به زیبایی منعکس میکند. از دیدگاه او «عشق» صفت ذاتی و لایتغیر الهی است و با بیان حدیث «خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد» به تبیین اصطلاح «خودعاشقی» حق میپردازد و در نهایت نتیجه میگیرد که انسانها با برطرف کردن نسیان خود میتوانند ظرفیت عشق به آفریدگار هستی را در خود ایجاد کنند. متن کامل این نوشتار در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» چاپ شده است.
***
خوشحال میشدم بدون اشاره به «عشق» از «دوستی» صحبت کنم، اگر میتوانستم؛ اما تمایز میان دو مفهوم در عربی و فارسی ـ دو زبان مهم تمدن سنتی اسلامی ـ آسان نیست. آنهایی که فارسی میدانند، ممکن است پاسخ دهند که دوست به معنای «friend» و دوستی به معنی «friendship» است و اینکه دوستی با «love» که محبت یا عشق است، فرق میکند و این امر، این واقعیت را که بگوییم «I love you» که در فارسی «دوستت دارم» و بهطور تحتاللفظی «تو دوست من هستی» نادیده میگیرد. به علاوه، این کاربرد جدیدی نیست، بلکه به آغاز زبان فارسی نو برمیگردد. برای مثال میبدی، که تفسیر عظیم قرآن به فارسی را در سال ۱۱۲۶م کامل کرد، پیوسته فعل عربی «حب» را با این عبارت بسیار دقیق: «دوست من بودن» ترجمه میکند. به عبارت دیگر در فارسی ۹۰۰ سال قبل مانند امروز برای اینکه بگویند «I love you» بایست میگفتند «دوستت دارم»، دوست من هستی.
چنین چیزی برای عربی هم صدق میکند. واژۀ عمومی برای عشق در عربی «حب»
(یا محبت) است که در مفاهیم ما این واژه نهتنها به معنی عشق، بلکه دوستی نیز هست. درست است که در عربی و فارسی از دهها کلمۀ دیگر استفاده میشود که به انواع عشق و دوستی اشاره دارند، اما در هر دو زبان، کلیترین و عمومیترین کلمات کاربردی همین دو کلمه تعیین شدهاند.
مکاتب اندیشۀ اسلامی
هر کلمهای که برای صحبت دربارۀ دوستی و عشق استفاده کنیم، در حال بحث دربارۀ ویژگیهای روح انسان هستیم. به این معنا که عشق اساساً با حیات باطنی، عالم جان و هشیاری که به عنوان نفْس شناخته میشود، ملازم است. مهم نیست نشانههای بیرونی عشق و دوستی چقدر باشند، چرا که آنها نمیتوانند برحسب رفتار و عمل تعریف شوند. زمانی که پذیرفته میشود عشق و دوستی اساساً با حیات روح مربوطند، باید بدیهی باشد که برخی از مکاتب صاحبنام اندیشۀ اسلامی تقریباً در این باره چیزی برای گفتن ندارند.
امروزه شناختهشدهترین شکل آموزۀ اسلامی ـ دستکم جالب توجهترین ـ فقه یا علم شریعت است. «شریعت» قوانین عبادی و اجتماعی است که از قرآن و سنت پیامبر(ص) منشعب شدهاند و فقیهان از منظر فقه، دربارۀ عشق و دوستی چیزی برای گفتن ندارند، به این دلیل ساده که نمیتوان قانونی دربارۀ این مفاهیم وضع کرد. راهی برای عملی کردن این فتواها که «عاشق خدا باش» و «عاشق همسایه ات باش» وجود ندارد.
علم «کلام» یا الهیات نظری، دومین مکتب مهم اندیشه در تمدن سنتی اسلامی است که بهشدت با فقه همخانواده است و دربارۀ خدا به عنوان شارع مقتدر سخن میگوید. کلام نمیتوانسته اشارات فراوان به عشق در قرآن و حدیث را نادیده بگیرد، بنابراین عشق را برحسب اعمال شرعی تعریف کرد. علیالاصول، متکلمان معتقد بودهاند که بیهوده است اظهارنظر کنیم مخلوقات نادان، ناقص و متزلزل میتوانند عاشق خدای متعال باشند و همچنین مضحک است که اظهار کنیم قادر متعال میتواند به ما به هر نحوی از انحا مرتبط شود، جز اینکه فرمان دهد چه کنیم. به طورخلاصه، طبق علم کلام، عشق خداوند به ما این است که او به ما اوامرش را عرضه کند و عشق ما به خدا این است که از او اطاعت کنیم.
تفسیر کلام از عشق برخلاف معنای این کلمه است؛ بنابراین اغلب محل انتقاد دیگر اندیشمندان بود. در هر صورت، در زمان غزالی در قرن یازدهم میلادی، متکلمان در حال اصلاح این دیدگاه راجع به عشق بودهاند تا آن را با تجربۀ عملی عشق به عنوان حضور در حال تغییر در روح هماهنگ کنند.
دو جریان عمدۀ دیگر علوم اسلامی که مانند فقه و کلام به طور همزمان توسعه یافتند، به میزان چشمگیری به موضوع عشق و دوستی پرداختند: یکی «فلسفه» که متخصصانش از ارسطو و افلاطون پیروی میکردند. آنها علم اخلاق پیچیدهای را توسعه دادند و مخصوصاً به دوستی به دلیل اینکه یکی از فضایل مورد علاقۀ ارسطو بود، نقش بارزی دادند. هرچند باید به خاطر داشت که فلسفه، مثل الان در آن زمان هم یک اقدام تهورآمیز خاص بود. افراد بسیار معدودی عملاً جزئیات فلسفه را مطالعه میکردند یا از نظرات واقعی دربارۀ آنچه فیلسوفان دربارهاش سخن میگفتند، برخوردار بودند؛ در ضمن همین نکته دربارۀ الهیات نظری نیز صادق بود.
جریان دوم علوم اسلامی که بر اهمیت عشق و دوستی تأکید می کرد، عمدتاً «عرفان» نامیده میشود. تصوف رویکردی به علوم اسلامی است و بر کمال معنوی و اخلاقی تمرکز دارد. با این هدف که به دگردیسی ژرفی در ذات واقعی روح انسانی نایل شود و نگرش ما را به خود و جهان تغییر دهد.
تصوف برخلاف فلسفه و الهیات، به سهولت برای تمام مسلمانان در دسترس بود. عارفان به طور واضح و گسترده مینوشتند، مدارس و مراکز علمی را بنا میکردند و در مساجد سخنرانی میکردند. به علاوه بزرگترین شاعران تمدن اسلامی اغلب از ایشان بودند. محبوبیت بینظیر اشعار آنان عمدتاً از این واقعیت نشأت میگرفت که آنها دربارۀ عشق ـ موضوع افسون دائمی انسان ـ میسرودند. معروفترین این شاعران در غرب مولوی بود: یک داستانپرداز فوقالعاده و از بزرگترین معلمان معنوی اسلام. درخشش مولوی در سراسر قلمرو پارسی یعنی از بالکان تا ترکیه، ایران، آسیای مرکزی و شبهقارۀ هند، گسترش یافت. در میان سخنوران عربی شاعر صوفی مصری ابنالفرید که در زمان جوانی مولوی، از دنیا رفت، نقش مشابهی را در جلوه دادن عشق به عنوان کلید تمام روابط انسانی و الهی ایفا کرد.
اگر بخواهیم نقش عشق و دوستی در معنویت اسلامی را درک کنیم، لازم است از جایی شروع کنیم که نوعاً معلمان صوفی آغاز کردند، یعنی از خدا. هرچند قبل از اینکه این مسیر را بروم، اجازه دهید یادآوری کنم که آموزههای اسلامی بر «قرآن» ـ بیان شخصی خدا از حقیقت خودش ـ استوارند. قرآن توضیح می دهد چرا خداوند انسانها را آفرید و آنها باید در قبال آن، چه کنند. اگر به تبیین قرآن ادامه میدهم، بدین روست که قرآن مرکز ثقل تمام اندیشههای اسلامی است. از منظر قرآن و معنویت اسلامی، تنها حقیقت این است که خدا، حق است. عالم انسانی، عالمی از پیچیدگیها و آشفتگیهاست. ما هرگز نمیتوانیم بدانیم اوضاع از چه قرار است. به جز از یک جنبه: حقیقت راستین همواره حاضر است. درمقابل، ما خودمان گاهی اوقات حاضریم و اغلب غایب. وجودمان چیز جدیدی است و در قیاس جهانی، جز یک لحظه دوام نمیآورد. ثبات، صفت خداست، نه ما. علم به خدا متعلق است نه به ما. ما هرچه داریم، نه به طور ذاتی، بلکه برای زمان حیات، متعلق به ماست.
این نکات میتوانند وارد زبان اندیشۀ سنتی اسلامی شوند با این بیان که حقیقتی که تمام حقایق از او ناشی میشود، آن حقیقت غایی است که تنها حقیقت واقعی است. به زبان سادهتر: حقیقتی واقعی جز خدا وجود ندارد. این مفهوم به موجزترین شکل با چهار کلمۀ عربی که نخستین آموزۀ قرآن هستند «لا اله الا الله» بیان میشود، هرچه غیر خدا ـ از جمله ماـ واقعاً حقیقی نیست. ما تا اندازهای حقیقیِ واقعی و بیشتر غیرحقیقی هستیم. سؤال مهم این است: «ما از چه جنبهای واقعی هستیم و از چه نظر غیرواقعی؟» وقتی این مسئله در این عبارات مطرح میشود، روشن میشود که باید زندگی انسان در طلب حقیقت واقعی و رهایی از حقیقت دروغین هدفمند شود.
این مسئله مرا به آن نکتۀ اساسی که در نظر دارم، سوق میدهد: سنتهای معنوی متفقاً میگویند که این جریان جستجوی حقیقت،«عشق» نام دارد. برای درک اینکه چرا این نام مناسب است، بایست به چهار مسئلۀ اساسی نظرکنیم: 1- عشق به مثابۀ حقیقت الهی؛ 2- عشق به مثابۀ تصویر انسانی عشق الهی؛ 3- غایت عشق؛ 4- و مسیری که به کمال ختم میشود.
حقیقت الهی
قرآن در آیات بسیاری میگوید که خدا انسانهای خاصی را دوست دارد و همچنین میگوید که انسانها [نیز] خدا را دوست دارند و اینکه آنها دیگر چیزها را نیز دوست دارند. قرآن روشن میکند که بین خدا و انسانها عشق متقابل وجود دارد. عمدهترین آیۀ قرآنی که در باب عشق ذکر شده، دقیقاً این نکته را میرساند: «یحبّهم و یحبّونه: خدا آنان را دوست دارد و آنها خدا را دوست دارند.»(مائده،۵۴)
اگر خدا تنها حقیقت واقعی است و اگر هرچه غیر خدا آمیزهای مبهم و پیچیده از حقیقت و باطل است، پس صفات خدا حقیقی و واقعیاند و همین صفات وقتی به هر چیز دیگری اطلاق شوند، مبهم و موقتی هستند. این بدان معناست که وقتی گفته میشود انسانها عشق میورزند، عشقشان در مقایسه با عشق خداوند سخت ضعیف شده و همچنین به سادگی آشفته و مشتبه است. قرآن اغلب به این واقعیت اشاره میکند که انسانها هر چیزی جز خدا را دوست داشته باشند، لزوماً آنان را ناامید میکند.
حقیقت عشق خدا ضمن در تقابل بودن با بطلان عشق انسان، نوعاً در چارچوب قواعد اصل «خدایی نیست مگر الله» توضیح داده میشود. خداوند انسانها را دوست دارد بنابراین او عاشق است و عشقش حقیقی و واقعی است، لیکن نه عشق هیچ چیز دیگری. نتیجه این میشود که «نیست عاشق واقعی جز او». ما میدانیم که خدا موضوع عشق است، بنابراین هیچ معشوق حقیقی جز او وجود ندارد. به طور خلاصه این موضع اساسی قرآن و عرفان در باب خدا و عشق است: در حقیقت و در تحلیل نهایی، تنها خدا عاشق، معشوق و عشق است. [به قول حافظ: ندیم و مطرب و ساقی همه اوستر خیال آب و گل در ره بهانه].
به علاوه عشق، ذات ازلی خداست، زیرا تغییر نمیکند. این بدان معناست که ورای زمان و اعم از اینکه جهانی وجود داشته باشد یا خیر، خدا عاشق و معشوق است. در یگانگیاش، خدا خودش را دوست دارد زیرا چیز دیگری برای دوست داشتن وجود ندارد؛ چنانکه پیامبر(ص) به «خودعاشقی» حق در آن حدیث مشهور اشاره کرد: «ان الله جمیل و یحب الجمال: خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد». جمال خداوند ازلی است، بنابراین خدا خودش را تا ابد دوست دارد.
فقط یک حقیقت واقعی، یک خودِ حقیقی وجود دارد (همچنان که اوپانیشادها میخواهد به ما یادآوری کند). در قرآن، زمانی که خداوند با موسی(ع) از بوتۀ سوزان سخن میگوید، میفرماید:«لا اله الا انا: نیست خدایی جز من.» به عبارت دیگر: نیست منِ حقیقی مگر منِ الهی، نیست خودِ حقیقی جز خودِ الهی.
عشق به مثابۀ تصویر الهی
هرگاه ما درک کنیم که خدا عشق است و اینکه او خودش را دوست دارد، باید بپرسیم چطور عشق او بر ما تأثیر میگذارد؟ چرا قرآن میگوید که خداوند انسانها را دوست دارد؟ پاسخ اساسی این است که با دوست داشتن زیبایی خودش، همچنین خداوند هر زیبایی ممکنی را دوست دارد، زیرا هر زیبایی ممکن، صرفاً طنین یا پژواکی از زیبایی بیپایان اوست. این بدان معناست که خدا با دوستداشتن خودش، زیباییهای ناپایدار را نیز که در نتیجۀ خلاقیت بیپایانش پدید میآیند، دوست دارد. این زیباییهای میرا به جز خدا، شامل همه چیز یعنی کل جهان در همۀ گسترۀ مکانی و زمانیاش هستند. همانطور که قرآن بر آن تأکید میکند: «الذی احسن کل شئ خلقه: اوست خدایی که هر چیز را به نیکوترین وجه آفرید.» (سجده، ۷) از آنجا که او دوستدار زیبایی است و از آنجا که هر چیزی که آفریده زیباست، او عاشق همه چیز است.
اما تمام زیباییها یکسان آفریده نشدهاند. زیباترین آفریدهها آن است که زیبایی خداوند را به اعلا درجۀ ممکن نشان دهد. در آیات گوناگون، قرآن صفات خدا را «اسماءالحُسنی» مینامد. در حدیثی مشابه عهد عتیق آمده است: «خلق الله الآدم علی صورته: خدا آدم را بر صورت خویش آفرید.» قرآن میگوید: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم: ما انسان را در زیباترین صورت آفریدیم.» (تین، ۴) فقط زیباترین صورت میتواند تمام اسمای نیکوی الهی را منعکس کند. از این حیث زیباترین آفریدهها، انسان است که بر صورت حق ساخته شده است. این موضوع کمک میکند که توضیح دهیم چرا قرآن هرگز صراحتاً نمیگوید خدا هیچ چیز را دوست ندارد مگر انسانها را.
آموزۀ اساسی قرآن دربارۀ انسانها را میتوان در دو آیه خلاصه کرد. اول: «یُحبّهم: خدا آنان را دوست دارد»(مائده، ۵۴)، یعنی انسانها را. دوم: «و علّم آدم الاسماء کلها: او همه اسما را به آدم آموخت.» (بقره، ۳۲) خداوند انسانها را دوست دارد؛ زیرا آنها زیباترین آفریدهها هستند. وقتی او آنها را بر صورت جمیل خود آفرید، به آنها درک تمام اسما، از جمله اسماء حسنای خویش را اعطا کرد. آنچه انسانها را از دیگر مخلوقات متمایز میکند، نه تنها جمال کامل آنها، بلکه این واقعیت است که آنها دارای توانایی شناخت اسما و حقایق اشیا و در نتیجه توانایی شناخت زیباییها، هر کجا که آنها را ببینند، هستند. همانگونه که خدا زیبایی را دوست دارد، آفریدههای او نیز به محض اینکه زیبایی را تشخیص میدهند، آن را دوست میدارند. آنها تمام اسما را آموختند بنابراین ظرفیت تشخیص زیبایی هر چیزی را دارند، نظر به اینکه هر «اسم» یک آفرینش زیبا را معرفی مینماید. آنها همچنین این ظرفیت را دارند که تمام اسمای حسنای خداوند را تشخیص دهند و خداوند را برحسب هر اسم و نیز بر حسب کل اسما دوست داشته باشند؛ به عبارتی، تا آنجا که تمام اسما با یکدیگر تنها معرّف خداوندند.
بنابراین، خداوند انسانها را دوست دارد، او آنها را به صورت خویش آفرید و به آنان تمام اسما را آموخت. هر چند قرآن هشدار میدهد که عموما مردم دانش فطریشان تمام اسما را بازنمییابد و نیز طبق جمال اسماءالله و جمال صورت خویش عمل نمیکنند. آنها با صورتی زیبا خلق شدند و تا اندازهای که طبق آن عمل نکنند، زشتاند و خدا زشتها را دوست ندارد. البته در اینجا یک سؤال جالب مطرح میشود: «اگر خداوند عاشق همه چیز است، چرا زشتی را دوست ندارد؟»
پاسخهای بیشماری به این مسئله وجود دارد. یک شیوه برای حل این مسئله این است که بگوییم زشتی چیزی نیست مگر فقدان زیبایی. پاسخ دیگر این است که: بین دو نوع عشق اساسی تمایز قائل شویم: نوع اول همچنین «رحمت» نامیده میشود که نوعاً به «mercy» یا «compassion» ترجمه میشود. این کلمه اسم مجردی است که از اسم ذات رحیم به معنای «رحِم» مشتق شده است. در مرتبۀ انسانی، آشکارترین نمونه از عشق رحیمانه، عشق مادران است، نکتهای که پیغمبر(ص) در اغلب فرمودههایش به کار میبرد و البته مادران میخواهند فرزندانشان به زیبایی عمل کنند و از زشتی بپرهیزند. آنها فرزندانشان را برای خوب بودن تحسین میکنند و بدون اینکه از عشق بدیشان بازایستند، آنان را برای بد بودنشان سرزنش میکنند. نوع دوم عشق الهی به زیبایی انسان یا نبود آن پاسخ میدهد، نکتهای که من به اختصار آن را توضیح خواهم داد.
هر چند ابتدا مهم است معنای زیبایی و زشتی انسان را درک کنیم. اینها ویژگیهای جسمی نیستند، بلکه خصایص اخلاقی و معنویاند که میتوان گفت با ویژگیهای ذاتی روح تناسب دارند. قرآن برخی از این ویژگیها را در آیاتی ذکر میکند که به افراد گوناگونی که خدا دوستشان دارد، اشاره دارند، مانند: مؤمنین، محسنین (نیکان)، متوکلین، مقسطین (دادگران). همچنین قرآن صفات زشت مختلفی را بیان میکند و صراحتاً میگوید که خدا آنان را دوست ندارد مانند: مجرمین، متکبران و فخرفروشان.
در این دیدگاه مربوط به ذات انسانی، خدا انسانها را در زیباترین صورت خلق کرد، اما او آنها را در وضعیتی قرار داد که «صورت» ناشناخته شد. برای اینکه زیبایی فطری صورتهای الهی افراد کاملاً پدیدار شود، آنها باید ارادۀ آزادشان را برای بهترین عمل به کار برند. به اندازهای که زیبایی پدیدار شود، سپس خدا عاشق خواهد شد؛ عشقی افزون، که بالاتر و برتر از عشقآفرینی اولیه است.
شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات