استاد شهيد آيتالله مطهری - بخش پنجم
قيام و طغيان خوارج
خارجيها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاي آزاد اكتفا ميكردند. رفتار علي نيز درباره آنان همان طور بود كه گفتيم؛ يعني به هيچ وجه مزاحم آنها نميشد و حتي حقوق آنها را از بيتالمال قطع نكرد. اما كمكم كه از توبه علي مأيوس گشتند، روششان را عوض كردند و تصميم گرفتند دست به انقلاب بزنند. در منزل يكي از هممسلكان خود گرد آمدند و او خطابة كوبنده و مهيجي ايراد كرد و دوستان خويش را تحت عنوان «امر به معروف و نهي از منكر» دعوت به قيام و شورش كرد. خطاب به آنان گفت:
«فوالله ما ينبغي لقوم يُؤمنون بالرحمن و يُنيبون الي حُكم القرآن ان تكون هذه الدنيا اثر عندهُم من الامر بالمعروف و النهي عن المُنكر...: به خدا سزاوار نيست گروهي كه به خداي بخشايشگر ايمان دارند و به حكم قرآن ميگروند، دنيا در نظرشان از امر به معروف و نهي از منكر و گفته به حق محبوبتر باشد اگرچه اينها زيانآور و خطرزا باشند، كه هر كه در اين دنيا در خطر و زيان افتد، پاداشش در قيامت خشنودي حق و جاوداني بهشت اوست. برادران! بيرون بريد ما را از اين شهر ستمگرنشين به نقاط كوهستاني يا بعضي از شهرستانها تا در مقابل اين بدعتهاي گمراهكننده قيام كنيم و از آنها جلوگيري نماييم.»
با اين سخنان، روحيه آتشين آنها آتشينتر شد. از آنجا حركت كردند و دست به طغيان و انقلاب زدند. امنيت راهها را سلب كردند، غارتگري و آشوب را پيشه كردند. ميخواستند با اين وضع دولت را تضعيف كنند و حكومت وقت را از پاي درآورند.
اينجا ديگر جاي گذشت و آزادگذاشتن نبود؛ زيرا مسأله اظهار عقيده نيست، بلكه اخلال به امنيت اجتماعي و قيام مسلحانه عليه حكومت شرعي است؛ لذا علي آنان را تعقيب كرد و در كنار نهروان با آنان رو در رو قرار گرفت؛ خطابه خواند و نصيحت كرد و اتمام حجت نمود. آنگاه پرچم امان را به دست ابوايوب انصاري داد كه هر كس در سايه آن قرار گرفت، در امان است. از دوازده هزار نفر، هشتهزارشان برگشتند و بقيه سرسختي نشان دادند. به سختي شكست خوردند و جز معدودي از آنان باقي نماند.
مميّزات خوارج
روحيه خوارج روحيه خاصي است. آنها تركيبي از زشتي و زيبايي بودند و در مجموع به نحوي بودند كه در نهايت امر در صف دشمنان علي قرار گرفتند و شخصيت علي آنها را «دفع» كرد نه «جذب». ما هم جنبههاي مثبت و زيبا و هم جنبههاي منفي و نازيباي روحيه آنها را ـ كه در مجموع روحيه آنها را خطرناك بلكه وحشتناك كرد ـ ذكر ميكنيم:
1ـ روحيهاي مبارزه گر و فداكار داشتند و در راه عقيده خويش سرسختانه ميكوشيدند. در تاريخ خوارج فداكاريهايي را ميبينيم كه در تاريخ زندگي بشر كمنظير است، و اين فداكاري و از خودگذشتگي، آنان را شجاع و نيرومند پرورده بود. ابن عبدربه درباره آنان ميگويد: و ليس في الافراق كُلها أشدُ بصائر من الخوارج...: در تمام فرقهها معتقدتر و كوشاتر از خوارج نبود و نيز آمادهتر براي مرگ از آنها يافت نميشد. يكي از آنان نيزه خورده بود و نيزه سخت در او كارگر افتاده بود، به سوي قاتلش پيش ميرفت و ميگفت: «خدايا! به سوي تو ميشتابم تا خشنود شوي.» معاويه شخصي را به دنبال پسرش كه خارجي بود، فرستاد تا او را برگرداند. پدر نتوانست فرزند را از تصميمش منصرف كند. عاقبت گفت: «فرزندم! خواهم رفت و كودك خردسالت را خواهم آورد تا او را ببيني و مهر پدري تو بجنبد و دست برداري.» گفت: «به خدا قسم من به ضربتي سخت مشتاقترم تا به فرزندم!»
- مردمي عبادتپيشه و متنسك بودند. شبها را به عبادت ميگذراندند. بيميل به دنيا و زخارف آن بودند. وقتي علي، ابنعباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابنعباس پس از بازگشتن، آنها را چنين وصف كرد: لهُم جباهٌ قرحهٌ لطول السُجود و ايد كثفنات الابل عليهم قُمُصٌ مُرحضهٌ و هُم مُشمرون: دوازدههزار نفر كه از كثرت عبادت پيشانيشان پينه بسته است، دستها را از بس روي زمينهاي خشك و سوزان گذاشتهاند و در مقابل حق به خاك افتادهاند، همچون پاهاي شتر سفت شده است، پيراهنهاي كهنه و مندرسي به تن كردهاند، اما مردمي مصمم و قاطع.
خوارج به احكام اسلامي و ظواهر اسلام سخت پايبند بودند. دست به آنچه خود آن را گناه ميدانستند، نميزدند. آنها از خود معيارها داشتند و با آن معيارها خلافي را مرتكب نميگشتند و از كسي كه دست به گناهي ميزد، بيزار بودند. زياد بن ابيه يكي از آنان را كشت، سپس غلامش را خواست و از حالات او جويا شد. گفت: «نه روز برايش غذايي بردم و نه شب برايش فراشي گستردم. روز را روزه بود و شب را به عبادت ميگذرانيد.» هر گامي كه برميداشتند، از عقيده منشأ ميگرفت و در تمام افعال، مسلكي بودند. در راه پيشبرد عقايد خود ميكوشيدند. علي(ع) درباره آنان ميفرمايد: «لا تقتُلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحق فاخطأهُ كمن طلب الباطل فادركه: خوارج را از پس من ديگر نكشيد؛ زيرا آن كس كه حق را ميجويد و خطا رود، همانند آن كس نيست كه باطل را ميجويد و آن را مييابد»؛ يعني اينها با اصحاب معاويه تفاوت دارند. اينها حق را ميخواهند، ولي در اشتباه افتادهاند، اما آنها از اول حقهباز بودهاند و مسيرشان مسير باطل بوده است. بعد از اين، اگر اينها را بكشيد، به نفع معاويه است كه از اينها بدتر و خطرناكتر است.
زاهدمآبی خوارج
يكي از شگفتيها و برجستگيها و فوقالعادگيهاي تاريخ زندگي علي كه مانندي براي آن نميتوان پيدا كرد، همين اقدام شجاعانه و تهورآميز در مبارزه با مقدس خشكههاي متحجر و مغرور است. علي بر روي مردمي اينچنين ظاهرالصلاح و آراسته، قيافههاي حق به جانب، ژندهپوش و عبادتپيشه، شمشير كشيد و همه را از دم شمشير گذرانده است. ما اگر به جاي اصحاب او بوديم و قيافههاي آنچناني را ميديديم، مسلماً احساساتمان برانگيخته ميشد و علي را به اعتراض ميگرفتيم كه: آخر شمشير به روي اينچنين مردمي كشيدن؟!
از درسهاي بسيار آموزنده تاريخ تشيع خصوصاً و جهان اسلام عموماً، همين داستان خوارج است. علي خود به اهميت و فوقالعادگي كارش از اين جهت واقف است و آن را بازگو ميكند، ميگويد: «فانا فقأتُ عين الفتنه و لم يكُن ليجترئ عليها احدٌ غيري بعد ان ماج غيهبُها و اشتد كلبُها: چشم اين فتنه را من درآوردم. غير از من احدي جرأت چنين كاري را نداشت پس از آنكه موج درياي تاريكي و شبههناكي آن بالا گرفته بود و هاري آن فزوني يافته بود.»
در اينجا اميرالمؤمنين(ع) دو تعبير جالب دارد: يكي شبههناكي و ترديدآوري اين جريان. وضع قدس و تقواي ظاهري خوارج طوري بود كه هر مؤمن نافذالايماني را به ترديد واميداشت. از اين جهت يك جوّ تاريك و مبهم و فضاي پر از شك و دودلي به وجود آمده بود.
تعبير ديگر اين است كه حالت اين خشكهمقدسان را به «كَلَب» تشبيه ميكند؛ يعني هاري. هاري همان ديوانگي است كه در سگ پيدا ميشود. به هر كس ميرسد، گاز ميگيرد و اتفاقا حامل يك بيماري (ميكروب) مسري است. نيش سگ به بدن هر انسان يا حيواني فرو رود و از لعاب دهان آن چيزي وارد خون انسان يا حيوان بشود، آن انسان يا حيوان هم پس از چندي به همان بيماري مبتلا ميگردد. او هم هار ميشود و گاز ميگيرد و ديگران را هار ميكند. اگر اين وضع ادامه پيدا كند، فوقالعاده خطرناك ميگردد. اين است كه خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام ميكنند كه لااقل ديگران از خطر هاري نجات يابند. علي ميفرمايد اينها حكم سگ هار را پيدا كرده بودند؛ چارهپذير نبودند، ميگزيدند و مبتلا ميكردند و مرتب بر عدد هارها ميافزودند.
واي به حال جامعه مسلمين از آن وقت كه گروهي خشكهمقدس يكدنده جاهل بيخبر، پا را به يك كفش كنند و به جان اين و آن بيفتند! چه قدرتي ميتواند در مقابل اين مارهاي افسونناپذير ايستادگي كند؟ كدام روح قوي و نيرومند است كه در مقابل اين قيافههاي زهد و تقوا تكان نخورد؟ كدام دست است كه بخواهد براي فرودآوردن شمشير بر فرق اينها بالا رود و نلرزد؟
اين است كه علي ميفرمايد: «غير از من احدي جرأت بر چنين اقدامي نداشت.» غير از علي و بصيرت علي و ايمان نافذ علي، احدي از مسلمانان معتقد به خدا و رسول و قيامت به خود جرأت نميداد كه بر روي اينها شمشير بكشد. اين گونه كسان را تنها افراد غير معتقد به خدا و اسلام جرأت ميكنند بكشند، نه افراد معتقد و مؤمن معمولي؛ اين است كه علي به عنوان يك افتخار بزرگ براي خود ميگويد: اين من بودم و تنها من بودم كه خطر بزرگي كه از ناحيه اين خشكهمقدسان به اسلام متوجه ميشد درك كردم. پيشانيهاي پينهبسته اينها و جامههاي زاهدمآبانهشان و زبانهاي دائمالذكرشان و حتي اعتقاد محكم و پابرجايشان نتوانست مانع بصيرت من گردد. من بودم كه فهميدم اگر اينها پا بگيرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند كرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرايي و تقشر و تحجري خواهند كشانيد كه كمر اسلام خم شود.