کليد واژه : صلوات ، اولياء الله ، توبه، تکبر ، ريا، غرور ، بداخلاقي ، روضه امام حسين عليه السلام
- مهر تو را به عالم امکان نمي دهم اين گنج پر بهاست من ارزان نمي دهم
- اي خاک کربلاي تو مهر نماز من اين مهر را به ملک سليمان نمي دهم
- جان مي دهم به شوق لقاي تو يا حسينتا بر سرم قدم ننهي جان نمي دهم
- يا رب دلم از غم حسين محزون کندر سينه ما محبتش افزون کن
- جز مهر حسين هر آنچه باشد به دلم خون ساز و ز راه ديده ام بيرون کن
تکرار و مداومت بر صلوات باعث خوشنودي و شادماني دل محمد و آل محمد مي شود. اللهم صل على محمد و آل محمد صلاة كثيرة تكون لهم رضى[1] يعني کثرت صلوات باعث شادي آنها مي شود. همان طوري که ما از هديه شاد مي شويم آنها هم از اين صلوات ما شاد مي شوند. خصوصا اين که صلوات يک هديه آخرتي و معنوي است. اگر کسي مي خواهد هميشه دل اهلبيت عليهم السلام و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را شاد نگه دارد بر ذکر صلوات بر محمد و آل محمد مداومت داشته باشد.
خداي متعال در هر قشري، بندگان گمنام شايسته اي دارد إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ[2] خداي متعال چهار چيز را در چهار چيز ديگر مخفي کرده است؛ اول اينکه اوليائش را در ميان بندگان ديگرش مخفي کرده است. إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ[3] لذا هيچ بنده اي را نبايد تحقير کرد و سبک شمرد. شايد به کسي که اهانت و تحقير مي کنيد ولي خدا باشد. دوم اينکه خداي متعال شب قدر را در ميان ديگر شب ها مخفي کرده است. سوم اينکه خداي متعال خشنودي خود را در ميان کارهاي خوب مخفي کرده است. أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ[4]. سوم اينکه غضبش را در گناه و کارهاي زشت مخفي کرده است.
اگر در بين بندگان خدا کسي از اولياءالله را شناختيد مبادا سرّ او را برملا کنيد. مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال نقل کرده است که در زمان امام سجاد عليه السلام در مدينه مدتي باران نيامد و خشک سالي شد. مسيب که راوي است مي گويد مردم مدينه نماز باران خواندند اما از باران خبري نشد وقتي مردم به خانه هايشان رفتند. ديدم غلامي روي تپه ايستاده است و دو رکعت نماز خواند و دست به دعا برداشت و ياالله گفت و ناله اي زد. ناگهان باد و طوفان به وزيدن گرفت و ابر رحمت شروع به باريدن کرد و يقين کردم که دعاي اين غلام مستجاب شده است. مخفيانه پشت سر اين غلام حرکت کردم تا ببينم اين غلام کجا مي رود. ديدم به خانه امام سجاد عليه السلام رفت. و فهميدم که ايشان از غلام هاي حضرت است.
مسيب مي گويد من رفتم که اين غلام را از خانه آقا به خانه خودم بياورم و به او خدمت و محبت بکنم تا خانه من برکت پيدا کند.
مي گويد فردا آمدم خانه امام سجاد عليه السلام به حضرت عرض کردم يابن رسول الله اگر من خواسته اي داشته باشم شما مضايقه مي کنيد؟ فرمودند: کسي حاجتي داشته باشد ما رد نمي کنيم. گفتم: آقا جان من يکي از غلام هاي شما را مي خواهم بخرم. فرمود: عيبي ندارد و غلام ها را آوردند اما آن غلامي که من بالاي تپه ديدم در بين آينها نبود. گفتم: اين ها را نمي خواهم. حضرت فرمودند: غلام ديگري هم مانده است؟ گفتند: يک غلام ديگر در طويله اسب ها هست. او را آوردند تا نگاه کردم ديدم هماني است که من دنبالش مي گردم. گفتم: آقا من اين يکي را مي خواهم. فرمودند: مانعي ندارد. غلام به من گفت: براي چه مرا مي خواهي از آقايم بخري؟ گفتم: ديروز بالاي تپه هاي اطراف مدينه يک يا الله گفتي و باران آمد و دعاي تو مستجاب شد من تو را شناخته ام. گفت: عجب! سرّ من به تو شناخته شده است. گفتم: نمي خواهم تو را به عنوان غلام بخرم مي خواهم تو را به خانه خودم ببرم و من غلام تو باشم و تو آقاي من بشوي. غلام گفت: اين که بدتر است. غلام امتناع کرد و من با اندوه بيرون آمدم که لحظاتي بعد امام سجاد عليه السلام کسي را به دنبالم فرستادند و آمدم خدمت حضرت گفتم: آقا با من چه کار داريد؟ آقا فرمودند: اين غلام از دنيا رفته است بيا تشييع جنازه اش بکن. سر به سجده گذاشت و گفت خدايا حالا که اين آقا سرّ مرا فهميد مي خواهد به من احترام بکند من نمي خواهم در دنيا بمانم اجل مرا برسان.
درباره مرحوم آخوند نقل شده است که در مدرسه نشسته بوده است که هنگام غروب يک پيرمرد کارگري که نماز ظهر و عصرش را نخوانده بوده است وارد مدرسه مي شود و با عجله نمازظهر و عصرش را مي خواند. آخوند کاشي بعد از نماز او را صدا مي زند و مي گويد براي شما زشت است اين وقت روز نماز ظهر و عصر را بخواني. پيرمرد مي گويد آقا شما که از وضع من خبر نداريد من امروز اجير مردم بودم از موقع اذان ظهر صاحب کار به من اجازه نماز نداد و براي من شبهه پيش آمد که چون اجير او هستم مديون او نباشم و لذا نمازم به تاخير افتاد من هم خودم را ملامت کردم که چرا اين موقع نماز مي خوانم و اين نمازي هم که خواندم با غصه و ناراحتي و دلشکستگي فراوان خواندم. مرحوم آخوند کاشي از سخنان اين پيرمرد منقلب مي شود و مي گويد من آرزو دارم در عمرم يک نماز با دل شکسته مثل اين پيرمرد بخوانم.
در روايت داريم خداي متعال حضرت آدم عليه السلام را امتحان کرد و به او فرمود که گندم نخورد ولي او خورد و وقتي از بهشت بيرونش کردند خطاب آمد چرا خوردي؟ و حضرت آدم عليه السلام گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا[5]خدايا من اشتباه کردم استغفرالله توبه مي کنم به خودم ظلم کردم. از جانب خداوند خطاب شد عيب ندارد. من تو را وليّ خودم مي کنم.
در روايت داريم آدمي که پشيمان شده باشد گويا اصلاً گناه نکرده است. التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَاذَنْبَ لَهُ[6] يعني اگر کسي واقعاً از کارهاي بد برگردد مانند اين است که اصلاً آن کار بد را انجام نداده است. خدا هم به فرشتگان مامور ثبت افعال بندگان امر مي کند که هرآنچه ثبت کرده ايد را محو کنيد چون آن شخص توبه کرده است أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ[7] خدا خوبي ها را ظاهر مي کند و بدي ها را مي پوشاند و خدا توبه را قبول مي کند همانطور که از توبه حضرت آدم عليه السلام قبول کرد ولي شيطان توبه نکرد و خدا هم لعنتش کرد و هم طردش کرد و او را از آسمان ها پايين انداخت.
منيت و خودخواهي شيطان را از آن مقام پايين کشيد. ما در روايت داريم دو فرشته هستند که هر کس تواضع مي کند شانه هاي او را مي گيرند به بالا مي برند مي گويند ببريدش بالا. آدم افتاده و متواضع را بالا مي برند و آدم متکبر را دو تا فرشته به شانه هايش مي زنند مي گويند برو پايين. انسان فطرتاً از تکبر بدش مي آيد. آدم هاي افتاده، خاکي و فروتن را همه دوست دارند.
- افتادگي آموز اگر طالب فيضيهرگز نخورد آب زميني که بلند است
خدا افتادگي را دوست دارد. ملائکه شيطان را بخاطر تکبري که کرد پس گردني مي زدند و توبيخش مي کردند و او را مي کشيدند و مي بردند. حضرت آدم در دلش خطور کرد اين حقت است. از جانب خداوند خطاب شد اي آدم يک بار ديگر اين خطور را به دلت راه بدهي جايت را با شيطان عوض مي کنم. يعني حواست را جمع کن به خدا پناه ببر اگر خوبي مي بيني به خدا نسبت بده اگر بدي مي بيني به خدا پناه ببر. هيچ وقت احساس برتري بر ديگران نداشته باش اگر هم يک چيزهايي خدا مرحمت کرده است بگو خدايا اين ها متعلق به تو است اگر هم گرفتاري داري بگو خدايا تو را شکر مي کنم که بدتر از اين نيستم.
يکي از اين حواريين حضرت عيسي عليه السلام در حال حرکت به سمتي بود که ديد يک آدم معصيت کار و فاسق پشت سرش است و گاهي به او نگاه مي کرد و شانه هايش را بالا مي گرفت و مي گفت اين مرد نفهم چه کسي است که پشت سر من مي آيد. من پيش خدا عزيزم اما او غرق کثافت و آلودگي و معصيت است. آن معصيت کار هم مي گفت اي خاک بر سرم من چقدر بد هستم خيلي در دل به خودش بد مي گفت. آن حواري حضرت عيسي عليه السلام راه رفتنش را تندتر کرد و گفت تندتر بروم تا نَفَس پليد اين گنه کار به من نخورد. آن گنه کار هم خيلي شرمنده و سرافکنده بود و حرکت خود را آهسته تر کرد و خود را عقب تر گرفت گفت نکبت من او را نگيرد. در روايت آمده است که خدا جاي اين دو را عوض کرد يعني آن فاسق از اصحاب حضرت عيسي عليه السلام شد و اين حواري اهل جهنم شد. مواظب باشيد شانه هايتان را بالا نگيريد.
پس ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ[8] يعني هر چه و خوبي و حسنه داريد را به خدا نسبت بدهيد که از غرور و آفات آن محفوظ بمانيد اگر زيبايي هايي ديدي به خدا نسبت بده و اگر عيب و گناه و معصيت ديدي به خودت نسبت بده. بگو ظَلَمْتُ نَفْسي[9] خدا تواضع را خدا خيلي دوست دارد.
در روايتي از امام صادق سلام الله عليه نقل شده است که شخصي که اهل فسق و گناه و فجور بود يک روز به خودش گفت هر غلطي که کرده ام بس است. ديگر بايد توبه کنم. به نيت توبه و با دل شکسته وارد مسجد شد. همه مقدس ها به جاي احترام کردن او و جذب او فقط با تکبر به او نگاه کردند و او با دل شکسته دو رکعت نماز خواند و به خودش بد مي گفت که چرا فضاي مسجد را آلوده کرده است تو کجا خانه خدا کجا.
- در کوي ما شکسته دلي مي خرند و بسبازار خودفروشي از آن سوي ديگر است
عابد بزرگي در مسجد بود نگاهش به اين فاسق افتاد و گفت اين آدم تاريک و ظلماني را چه کسي در مسجد راه داده است. مسجد جاي من است که پاکم اين آدم آلوده است نبايد به مسجد بيايد. اين کجا مسجد کجا.امام صادق عليه السلام فرمودند خداي متعال جاي عابد و فاسق را با هم عوض کرد. عابد جزو فاسق ها شد و آن فاسقِ غرق در گناه جزو عابدها و بندگان خوب خدا شد. عابد به خاطر تکبرش زمين خورد و آن فاسق به خاطر دل شکستگي اش بالا رفت.
آدم جاهل دو رکعت نماز که مي خواند به در و ديوار نگاه مي کند و منتظر است که جبرئيل نازل شود يا منتظر وحي است که حديث داريم نمازي که انسان را مست غرور کند گناه کردن از آن بهتر است. حضرت امير عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد سيئة تسوءك خير من حسنة تعجبك[10] يعني گناهي که شکستگي بياورد بهتر از ثوابي است که غرور و تکبر بياورد. قربان آن معصيتي که ما را به عذر آورد و گريزان باشيم از آن طاعتي که ما را به عُجب و غرور آورد و شانه هايمان را بالا بگيريم و افتخار بکنيم نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ[11]
لطيفه اي را نقل مي کنند که شخص عابدي نماز مي خواند و کلمه وَ لاَ الضَّالِّينَ را خيلي مي کشيد. چند نفر گوش مي دادند. گفتند چه نماز باحالي مي خواند. اين عابد در همان حال گفتن وَ لاَ الضَّالِّينَ نماز را شکست و گفت: خبر نداريد روزه هم هستم. چند سفر هم به مکه رفته ام.
درست نيست که خيلي در کار خودمان براي خدا چرتکه بيندازيم که من اين کار را کردم و اين را نکردم چندبار مشهد رفتم يا مکه و کربلا رفتم؛ چقدر نماز شب خواندم. اين ها را نبايد بگوييد حتي به دلتان هم خطور ندهيد اين را روايات ما مي گويد. هر چه خوبي داشتيد بگوييد متعلق به خداست.
امام باقر عليه السلام مي فرمايد حفظ عمل از خود عمل مشکل تر است. خيلي ها مسجد مي سازند يا جهيزيه اي و يا کار خيري انجام مي دهند بعد همه جا آن را تعريف مي کنند. اين طوري عمل انسان ضايع مي شود. بخاطر اينکه اگر يک بار بگويي هفتاد گناه نوشته مي شود. اگر دوبار بگويي در نامه اعمالت ريا نوشته مي شود يعني ديگر متعلق به خدا نيست و ثوابي داده نمي شود. گويا مي گويند ثوابش را از همان هايي که به آن ها گفتي بگير. متاسفانه الان مي بينيم شخصي يک آجر به جايي کمک مي کند اما هزارجا اسمش را مي نويسد که اين خيريه حاج آقاي فلاني است. يعني چه مي خواهي بگويي؟
آقاي مکارم مي فرمودند کسي هفتاد و دو تا مدرسه در ايران درست کرده بود. آن قدر فشار آوردند که در روزنامه و تلويزيون و سر در مدارس اسمش را بنويسد اما رضايت نداد و گفت يک ذره راضي نيستم و آنجايي هم نوشته شده بايد پاک شود. مثال ما مثل کسي است که کنار دريا رفته بود و يک کاسه ماست را بهم مي زد گفتند چه مي کني؟ گفت: نيت کرده ام اين ماست را هم بزنم بريزم داخل دريا تا ماست بشود. گفتند: مگر با يک کاسه ماست دريا تبديل به ماست مي شود؟ گفت: اگر بشود، چه مي شود. اين رياکاري هاي ما مثال همين آقا است. با اين کارهاي خودمان که مثل يک کاسه ماست است مي خواهيم درياي رحمت الهي را تبديل به ماست کنيم.
مرحوم آقاي بهاءالديني مي فرمودند من گاهي مي ترسم که سراغ رفقا را بگيرم در حالي که يک ماه است آنها را نديده ام چون مي ترسم توهم اين بشود که فکر کند من مي گويم به درس من يا نماز من بيايد و از احوالپرسي صرف نظر مي کنم. و کساني هم هستند که اگر يک روز مريدش نيايد او را به سيخ مي کشد که چرا نيامدي؟ همچنين بعضي از فقرا قبل از نماز مغرب براي گرفتن پول پيش ايشان مي آمدند و ايشان همان موقع پول را به اين فقرا مي دادند تا اگر خواستند بنشينند و اگر نخواستند بروند. يک عده مي گفتند آقا پول را بعد از نماز به آنها بدهيد آقا مي گفت شايد نخواهند پشت ما نماز بخوانند نماز زورکي که به درد ما نمي خورد شايد بخواهد يک مسجد ديگر برود.
يکي از مراجع قم مي گفت يک امام جماعتي بداخلاق بود. اين امام جماعت مکه رفته بود و مردم خوشحال شده بودند که مدتي اين آقا را نمي بينند و نفسي تازه مي کنند. در دلشان مي گفتند بلکه ديگر ايشان برنگردد. اين امام جماعت از مکه برگشت و مردم مي دانستند اگر پلاکارد نزنند و سر و صدايي راه نيندازند ممکن است امام جماعت آنها را به سيخ بکشد. گفتند چاره اي نداريم قربت الا الله نه قربه الى اللَّه[12] به استقبال آقا مي رويم و به فرودگاه رفتند و از آقا استقبال کردند. يکي از اين ها گفت بايد شعار هم بدهيم. يک آدم رندي در بين آنها گفت بگوييد:
- آمد ز مکه حجت الاسلام مامهدي صاحب زمان برس به فرياد ما
معلمي مي گفت بچه ها دور مرا گرفتند و گفتند خانم معلم شما مسافرت نمي رويد ما يک نفسي بکشيم؟ شما بچه دار نمي شويد سه چهار ماه نياييد؟ شما مريض نمي شويد توي خانه بيفتيد چند روز مدرسه نياييد؟ بداخلاقي و تندي و ايرادهاي بني اسرائيلي خيلي بد است.
آيت الله مرعشي نجفي رحمت الله عليه علاقه عجيبي به آقا اباعبدالله عليه السلام داشتند حتي وصيت کردند دستمالي را که هنگام گريه بر آقا استفاده مي کردند را با ايشان همراه کفنش دفن کنند تا بوي حسين عليه السلام را با خود داشته باشد. روايت داريم که يک قطره اشک که براي امام حسين عليه السلام ريخته مي شود درياي آتش جهنم را خاموش مي کند. در کتاب کامل الزيارات است خذه فلو أن قطرة من دموعه سقطت في جهنم لأطفأت حرها حتى لا يوجد لها حر[13] امام صادق عليه السلام مي فرمايد اين اشک ها بسيار ارزش دارد
ايشان وصيت کرده بودند وقتي از دنيا رفتند بدنشان را به حسينيه کنار منزل ببرند. عمامه اش را باز کنند و يک طرفش را به منبر امام حسين عليه السلام و طرف ديگرش را به بدنش ببندند و بعد روضه بخوانند سپس او را به حرم حضرت معصومه عليها سلام ببرند و همين کار را تکرار کنند. ايشان در طول حيات خود گاهي پيراهن عربي سياه مي پوشيدند و مخفيانه در دسته ها و هيئت ها سينه مي زدند که جزو عزادارهاي امام حسين عليه السلام حساب بشوند. دو ماه محرم و صفر اين لباس سياه را مي پوشيدند و بعد از ماه صفر در مي آوردند.
پسر ايشان (آيت الله مرعشي نجفي ) نقل مي کردند پدرشان مي فرمود شايد در سن چهل پنجاه سالگي شان در شب سردي که برف بسيار هم باريده بود؛ آخر شب از مجلس روضه به طرف منزل مي رفتم. در کوچه اي تاريک و پر از برف يکي از لات هاي قهار مست شراب خور قم با يک چوب کلفت در کوچه ايستاده است. با خودم گفتم يا حضرت عباس عليه السلام به داد ما برس. کمي وحشت مرا فراگرفت. نزديکش که رسيدم نگاه تندي به من کرد و گفت: تو کي هستي؟ گفتم: سيدي طلبه هستم. گفت: تا اين موقع شب کجا بودي؟ گفتم: مجلس روضه امام حسين عليه الصلاه و السلام. اين را که گفتم منقلب شد. گفت: چه خبر است؟ گفتم: مگر خبر نداري محرم است. گفت: عجب محرم است! خاک بر سرم که من شراب خوردم. براي من يک روضه بخوان. گفتم: اينجا که حسينيه نيست خانه نيست اينجا کوچه است برف و يخ بندان است حواست نيست؟! گفت: مي گويم بخوان بگو چشم. من هم که راهي جز آن نمي ديدم گفتم: چطوري روضه بخوانم؟ اين را که گفتم خود را به زمين انداخت و مانند گوسفند نشست و گفت: روي کمر من بنشين براي امام حسين عليه السلام روضه بخوان. من هم نشستم و روضه خواندم السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ[14] روضه را که شروع کردم اين لات در حالت مستي، بلند بلند گريه مي کرد و شانه هايش مي لرزيد و بدنش تکان مي خورد بعد از تمام شدن گريه هايش دعا کردم و از من تشکر کرد گفت: حاج آقا خوش به حالت روضه امام حسين عليه السلام را خواندي. بگو کجا مي روي تا همراهت بيايم ، مي ترسم کسي شما را اذيت کند. من بايد محافظ نوکر روضه خوان امام حسين عليه السلام باشم و من را تا خانه همراهي کرد.
مدتي گذشت تا اينکه روزي شخصي نزدم آمد و از من تشکر کرد و دستم را بوسيد. به او گفتم: تو کي هستي؟ گفت: من همان منبر امام حسين عليه السلام هستم که در شبي سرد و برفي در کوچه جلوي شما را گرفتم و شما را مجبور کردم روضه بخوانيد و خودم منبر امام حسين عليه السلام شدم. امام حسين عليه السلام مرا نجات داده است و از من دستگيري کرد. من عوض شده ام. و اين شخص تا آخر عمر به بنده ارادت داشت و جزو اخيار و ابرار شهر قم شده بود. وقتي هم از دنيا رفت غوغايي در شهر شد و تشييع جنازه باشکوهي برگزار شد و با احترام دفنش کردند.
امشب شب شهادت جان گداز امام سجاد عليه السلام است اين آقا خيلي سختي کشيده است. در کربلا در کوفه و شام. مي گويند چند بار از آقا سوال کردند که کجا بيش از همه به شما سخت گذشت. فرمودند: الشام الشام الشام. امان از زخم زبان، اهانت، تحقير و بي ادبي مردم. کنار دروازه شام جمع شده بودند و جشن گرفته بودند و به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خارجي و کافر مي گفتند و هلهله مي کرندند و سنگ پراني مي کردند.
امام سجاد عليه السلام روز عاشورا را هم ديده بودند اما مي فرمايند شام به ما خيلي سخت گذشت. مي گويند سي و پنج سال امام سجاد عليه السلام گريه مي کردند هر وقت جايي آب مي ديد حالش منقلب مي شد. مي گفتند: آقا چرا گريه مي کنيد؟ مي فرمود: قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً[15] اين بزرگوار وقتي غذا مي ديد گريه مي کرد و مي فرمود پدرم را با گرسنگي شهيد کردند. گوسفندي را مي خواستند ذبح کنند آقا مي فرمود: آب به گوسفند داده ايد؟ پدرم را با جگر و لب تشنه به شهادت رساندند.
مي گويند وقتي ايشان مي خواست بدن پدر را بردارد ديد قابل برداشتن نيست و ديگر استخواني زير سم اسب ها برايش نمانده است. صدا زد حصير و بوريا بياوريد و بدن پدر را در ميان حصير گذاشت و وارد قبر کرد. معمولاً بدن و صورت را بايد به طرف راست بخوابانند؛ اما ديدند آقا از قبر بيرون نمي آيند. چگونه اين رگ هاي بريده را روي خاک کربلا رها کند. فرياد مي زند اي پدر خوشا به حال زميني که بدنت را در آغوش بگيرد. بعد از شما دنيا برايم تيره و تار است. از قبر بيرون آمدند و خاک روي قبر مي ريزند و با انگشت مبارک مي نويسند: هذا قبر الحسينِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قَتَلوُه عَطْشاناً غَريباً[16]
[1]. فلاح السائل و نجاح المسائل / سيد ابن طاوس / 142 / ذكر رواية في الدعاء عقيب كل ركعتين من نوافل الزوال..... / ص: 138.
[2]. وسائل الشيعة / شيخ حرعاملي / 1 / 116 / 28- باب عدم جواز استقلال شي ء من... / ص: 114.
[3]. بحارالأنوار / مجلسي / 72 / 155 / باب 57- من أخاف مؤمنا أو ضربه أو... / ص: 147.
[4]. وسائل الشيعة / شيخ حرعاملي / 1 / 116 / 28- باب عدم جواز استقلال شي ء من... / ص: 114.
(إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَاتَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَاتَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ...)
[5]. الأعراف: 23.
[6]. الكافي / شيخ کليني / 2 / 435 / باب التوبة..... / ص: 430.
[7]. الكافي / شيخ کليني / 2 / 578 / باب دعوات موجزات لجميع الحوائج... / ص: 577.
[8]. النساء: 79.
[9]. القص / ص: 16.
[10]. شرح نهج البلاغة / عبدالحميدابن ابى الحديد معتزل / 20 / 317 / الحكم المنسوبة..... / ص: 253.
[11]. الكافي / شيخ کليني / 8 / 164 / حديث الناس يوم القيامة..... / ص: 9.
[12]. بحار الانوار-ترجمه جلد 67 و 68 / مجلسي / ج 1 / 188 / باب 53: در باره نيت و شرائط آن و مراتب و درجات آن و ارزش و ثواب آن و اينكه عمل قبول شده بسيار كم و نادر است...... / ص: 184.
[13]. كامل الزيارات / ابن قولويه قمي / 101 / الباب الثاني و الثلاثون ثواب من بكى... / ص: 100.
[14]. قربه الى اللَّه الإقبال بالأعمال الحسنة / سيدبن طاووس / 3 / 103 / فصل:..... / ص: 100.
[15]. وسائل الشيعة / شيخ حرعاملي / 3 / 282 / 87- باب جواز البكاء على الميت و... / ص: 279.
[16]. مع الركب الحسينى (ج 5) / محمدجعفرطبسي / 148 / ولكن هل يمكن الأخذ بهذا الرأي!؟..... / ص: 141.