دو سه جمله هم عرض ارادت و مصیبت از عزیزان و اصحاب و یاران اباعبدالله(علیه السلام) داشته باشیم. نام حرّ ابن یزید ریاحی آمد، حرّ یک اصلاح گر بود، که اول خودش را اصلاح کرد. اصلاح گر ابتدا باید از خودش شروع کند، اگر صد عیب در خود من باشد، نمی توانم جلوی عیب شما را بگیرم. اصلاح گر اول باید «قوا أنفُسَکُمْ»[1] از خودش شروع کند. حرّ احساس کرد این صحنه صحنة حق و باطل است، فهمید صحنه صحنة بهشت و جهنم است. لذا با کمال شجاعت -می لرزید! می لرزید اما از چه؟ از اینکه با امام حسین(علیه السلام) بجنگد. این لرزش عین شجاعت است، آن کسی که در مقام گناه بدنش لرزه برمی دارد و صحنة گناه را ترک می کند این شجاعت است، ترس نیست. اگر نترسید این بی باکی و بی مبالاتی است- آمد مقابل اباعبدالله(علیه السلام) سرش را پایین انداخت و گفت: «هل لی من لدنک التوبه»؟ پسر زهرا(علیهاالسلام)، من در این بیابان اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم، اما پشیمان شدم آیا توبه من پذیرفته است؟[2]
جوان های عزیز! داستان حرّ، برای شما الگوست. برادران و خواهران، داستان حرّ می گوید اسلام بن بست ندارد. داستان حرّ می گوید هر کجا هستی امکان بازگشت هست. سیر صعودی برای انسان در همه جا ممکن است. در اسلام بن بست و نهایتی که در آن یأس باشد نیست. اباعبدالله(علیه السلام) توبه اش را پذیرفت، لذا اجازه گرفت و به طرف میدان آمد، خودش را معرفی کرد، صدا زد: ای مردم کوفه! امیدوارم ابرهای رحمت خدا از شما باز داشته شود. من که دعوت نکردم، اما شما حسین(علیه السلام) را دعوت کردید و این گونه با او مبارزه کردید.
«السّلام علیک یا رحمه الله الواسعه و یا باب نجاه الأمه. سفینه النجاه و قره عین النبی المصطفی یا مظلوم یا اباعبدالله»
-
مهر تو را به عالم امکان نمی دهم
این گنج پربهاست من ارزان نمي دهم
-
ای خاک کربلا تو مهر نماز من
این مهر را به ملک سلیمان نمی دهم
-
خوشا جانی که جانانش حسیناست
خوش آن دفتر که عنوانش حسیناست
خوش به حال آن نوکری که اربابش اباعبدالله(علیه السلام) است، خوش به حال آن غلامی که آقایش حسین(علیه السلام) است. اگر ارباب حسین(علیه السلام) باشد نوکری اش افتخار دارد. حرّ به کجا رسید؟! یک وقت چشم هایش را باز کرد دید سرش در دامن حسین(علیه السلام) است ودارد خون را از چشمانش پاک می کند، خون را از صورتش پاک می کند. حرّ تو به چه مقامی رسیدی؟! چه توفیقی پیدا کردی؟! بارک الله! برتو که حسین(علیه السلام) بالای سرت آمد، برایت مرثیه خوانده شد و در حالی که سر بر دامن حسین(علیه السلام) داشتی جان دادی.[3] اما دل ها بسوزد برای آن آقایی که خودش سرش را روی خاک کربلا گذاشت و جان داد؛ «وَضَعَ خَّدهُ عَلَی التّراب».
«لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم»
حجةالاسلام والمسلمین رفیعی
[1]. تحریم، 6.
[2]. منتهی الامال، ص 484.
[3]. در کربلا چه گذشت، ص 232؛ سوگنامه آل محمد، ص 251؛ مقتل آیة الله شوشتری، ص 113.