27 اسفند 1393, 3:25
امام زمان عجل الله... در مصائب جدش هر روز و شب عزاداری می کند. آن قدر مصائب جدش برایش سنگین است که فرمود: عوض اشک خون گریه می کنم. حضرت می خواهد شدت تاثر و ناراحتیشان را بیان کنند.
یکی از علمای بزرگ محضر امام زمان عجل الله... شرفیاب شد. عرض کرد: آقا جان شنیدیم که شما برای مصائب جدتان خیلی محزون و ناراحت هستید. می خواهم بدانم کدام یک از مصائب جدتان برای شما ناگوارتر از همه مصائب بوده است. آیا مصائب عمویتان حضرت اباالفضل علیه السلام ؟ فرمودند: اگر عمویم هم بود برای این مصیبت گریه می کرد. آیا برای مصائب عموی دیگرتان حضرت علی اکبر علیه السلام محزون هستید؟ فرمود: اگر عمویم علی اکبر علیه السلام هم بود، گریه می کرد و محزون بود. آیا مصائب جد بزرگوارتان امام حسین علیه السلام هست؟ فرمود: اگر جدم امام حسین علیه السلام هم بود برای این مصیبت گریه می کرد. عرض کردم: آقا جان کدام مصیبت است؟ دیدم حال آقا منقلب شد، فرمود: مصائب عمه ام زینب کبری علیهاالسلام است.
روز عاشورا شهدای کربلا به شهادت رسیدند و نتیجه رشادت هایشان را دیدند. حضرت زینب علیهاالسلام خیلی مصیبت دید.
حضرت زینب یک عشق و رابطه عجیبی با امام حسین علیه السلام داشت. حضرت زینب علیه السلام در کودکی وقتی گریه می کرد به آغوش هر کسی که می دادند آرام نمی شد؛ ولی وقتی به آغوش برادرش امام حسین علیه السلام می دادند آرام می شد. در زمان جنگ وقتی که شهدا را می آوردند معمولا به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام می آوردند نمازش را می خواندند؛ بعد گلزار شهدا می بردند و دفن می کردند. یک جنازه ای را آورده بودند. خواهرش التماس می کرد، که می خواهم جنازه برادرم را ببینم و باهاش وداع کنم. مسئول دفن شهدا اجازه نمی داد. خواهر شهید، خیلی گریه و ناله می کرد. یکی از مسئولین وساطت کرد که بگذارید ببیند. این مسئول را کنار کشیدند و گفتند: صلاح نیست؛ چون این جنازه سر در بدن ندارد. این خواهر توان دیدن پیکر برادرش را ندارد. امان از دل زینب علیهاالسلام، زینبی که طاقت نداشت؛ آفتاب به بدن برادرش حسین علیه السلام بتابد، تاب گریه هایش را نداشت وقتی چشمش به بدن قطعه قطعه بی سر برادر افتاد چنان ناله ای زد که دوست و دشمن به غربت زینب گریه کردند. صدا زد: خدایا این قربانی را از آل محمد قبول فرما. رو کرد به مدینه و گفت: ای جد بزرگوار، برخیز ببین. این بدن قطعه قطعه شده بدن حسین توست. ای جدا برخیز ببین دخترانت را به اسیری می برند. پدرم به قربان آن آقایی که با لب تشنه شهیدش کردند. زینب علیهاالسلام نگاهی با تعجب به بدن برادرش کرد و صدا زد: ای کشته آیا تو برادر زینبی؟ آیا تو فرزند مادرم فاطمه ای؟
حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان