آنچه خواهد آمد اشاره به سیره پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله در تغییر دادن نام اشخاص دارد و برای این کار حضرت دو دلیل ارائه گردیده است و قبل از آن به طور مختصر به سیره انبیای دیگر در این زمینه اشاره ای شده است.
تغییر دادن اسامی، سیره پیامبر اسلام، شخصیت مومن.
هرکس تاریخ زندگانی نبی مکرّم اسلام حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله را مطالعه نماید درمی یابد که ایشان در موارد متعدد، نام افراد شهرها را عوض می نموده اند. امام صادق علیه السلامنیز در این باره می فرمایند: پیامبر نام های زشت شهرها و اشخاص را تغییر می دادند[1].کنزالعمال می گوید: پیغمبر را رسم بر این بود که چون کسی بر او وارد می شد و او نامی داشت که به نزدش ناپسند بود آن نام را تغییر می داد و اگر می شنید یکی نام بدی دارد آن را به نام دیگر عوض می کرد[2]. در این نوشتار برآنیم تا سیره و روش ایشان را در این زمینه بررسی کنیم و مختصراً به دلایل این تغییرات اشاره نماییم.
قبل از پرداختن به سیره نبی مکرم اسلام لازم است به این نکته اشاره کنیم که این سیره مختص به ایشان نبوده و سیره ی انبیاء پیش از وی نیز بوده است بعنوان نمونه جریانی از حضرت داوود علیه السلام در کتاب ارشاد شیخ مفید رحمه الله آمده است که؛حضرت امیرمومنان علی علیه السلام فرمودند: همانا داوود عليه السّلام روزى بگروهى پسربچه گذر كرد كه با هم بازى مي كردند، و يكى از آن بچه ها را صدا ميزدند: «مات الدين» (يعنى دين مرد) و آن كودك هم پاسخ آنها را مى داد، حضرت داوود عليه السّلام نزديك آنان رفت و بآن پسر بچه فرمود: نام تو چيست؟ گفت: «مات الدين»، داوود عليه السّلام فرمود: چه كسى تو را باين نام ناميده است؟گفت: مادرم، داوود عليه السّلام فرمود: مادرت كجاست؟ گفت: در خانه است، داوود عليه السّلام فرمود: مرا بنزد مادرت ببر، پس آن كودك داوود عليه السّلام را بنزد مادرش برد، حضرت داوود مادرش را طلبيد كه از خانه بيرون آيد، آن زن بيرون آمده حضرت داوود عليه السّلام به او فرمود: اى زن نام اين پسر بچه تو چيست؟ عرضكرد: نامش «مات الدين» است، داوود عليه السّلام فرمود: چه كسى او را باين نام ناميده است؟ زن گفت: پدرش، باو فرمود: چه سبب شد كه اين نام را بر او نهاد؟ زن گفت: پدر اين پسر با گروهى به سفرى رفتند و در آن زمان من به اين پسر آبستن بودم، پس آن گروه از سفر بازگشتند و شوهرم با آنان نبود، از ايشان پرسيدم شوهر من چه شد؟گفتند: مرد، پرسيدم: مال و دارائيش چه شد؟ گفتند: دارائى و ثروتى از خود به جاى نگذاشت، به ايشان گفتم: وصيت و سفارشى به شما نكرد؟ گفتند: چرا گمان داشت كه تو آبستن هستى و گفت: اگر پسر يا دخترى زائيدى نامش را «مات الدين» بگذار، و من دوست نداشتم بر خلاف وصيت او عمل كرده باشم و بر طبق وصيت او نام اين پسر را «مات الدين» گذاردم، داوود عليه السّلام به آن زن فرمود: آن گروه را مي شناسى؟ گفت: آرى، فرمود: با اين مردمان كه همراه من هستند به در خانه ايشان برو و آنها را از منزل هاى خود بيرون آور، و چون آن گروه پيش داوود عليه السّلام حاضر شدند و حضرت بین آنان داوری کرد و خون آن مرد بگردن آنان ثابت شد (و اقرار كردند كه آن مرد را كشته و مالش را برده اند) پس داوود عليه السّلام مال را از آنها بازگرفت و بآن زن فرمود: اكنون نام پسرت را «عاش الدين» بگذار (يعنى دين زنده شد)[3].
حال در اینکه چرا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دست به تغییر و تعویض اسامی افراد می زدند دو دلیل ذکر می کنیم؛
حال با توجه به نام هایی که پیامبر تغییر داده اند در می یابیم که بیشتر آنها دارای بار معنایی منفی و گاه ضد ایمانی بوده اند و حضرت آنها را تغییرداده است دلیل این کار بیشتر جنبه روانشناسی می تواند داشته باشد به این معنا ؛ شخصی که به عنوان مثال وارد حوزه علمیه می شود ( یعنی جامعه ای با فرهنگی خاص، شبیه آنچه در صدر اسلام وجود داشت) از او انتظار می رود در ظاهر و لباس پوشیدن و اصلاح سروصورت، عرفی را مراعات نماید که از آن به «زیّ طلبگی» یاد می شود و با زیر پانهادن آن، نگاه ها به او عوض می شود و او را از جامعه طلّاب جدا به حساب می آورند اگرچه در درس ها شرکت کرده و نمرات عالی کسب نماید. یا خانمی که در شهری بسیار مذهبی زندگی می کند در صورت زیر پانهادن حجاب که در آن جامعه امری طبیعی محسوب می شود خود را زیر ذره بین نگاه های دیگران قرار می دهد و هم خودش را ناراحت خواهد کرد چرا که با امر و نهی های فراوان مواجه می شود و هم جامعه مذکور او را وصله ناجور برمی شمرد.
نامهای افراد را نیز می توان جزو فرهنگ جامعه اسلامی به حساب آورد کسی که در چنین جامعه ای بسر می برد؛ با داشتن نام مذهبی و دارای معنایی نیکو و زیبا حتی ایمانی راحت تر زندگی خواهد کرد تا اینکه نامی با معنایی منفی وضد ایمانی داشته باشد (برخلاف جوامعی غیر اسلامی-ایمانی که چه بسا نامهای افراد بی معنا و به عبارتی خنثی داشته باشند ) و پیامبر گرامی ما اکثر اسامی که تغییر دادند این گونه بود.
علاوه بر مطلب ذکر شده این نکته نیز حائز اهمیت است که داشتن نام هایی از قبیل «غافل» که در جامعه اسلامی دارای بار معنایی منفی است باعث به انزوا کشیده شدن صاحب نام یا تحقیر وی خواهد شد و چه بسا باعث بوجود آمدن عقده های روانی نیز گردد. زیرا تلقین زیاد به خودی خود در فرد تاثیر می گذارد و کسی که مدام «عاصی» خوانده می شود ناخود آگاه به سراغ معصیت هم خواهد رفت. و اسلام برای مؤمن و شخصیت او احترام فراوانی قائل است و راضی نیست که مورد تحقیر واقع شود حتی بوسیله نامی که از آن استشمام بی احترامی شود؛ زراره از امام باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود: مردى بملاقات حضرت سجاد عليه السّلام مى آمد و كنيه اش ابو مرّه بود.موقع اجازه گرفتن ميگفت بحضرت سجاد عرض كنيد: ابومرّه بر در خانه است و درخواست شرفيابى دارد. روزى حضرت سجاد عليه السّلام باو فرمود: تو را بخدا بر در خانه من كه مى آئى خود را ابو مرّه معرفى نكن[4]. (ابو مرّه كنيه شيطان است، كسى كه اين كنيه را براى خود انتخاب ميكند خويشتن را شيطان صفت و آلوده نيت معرّفى مينمايد، و با اين سوء انتخاب، خود را در معرض تحقير و اهانت دگران قرار ميدهد)
اینک نمونه هایی از تغییراتی که پیامبر گرامی اسلام در اسامی افراد داده اند را گزارش می دهیم تا خواننده گرامی خود به قضاوت بنشیند.
1. یکی از نوادگان حضرت یوسف علیه السلام که در مدینه به سر می برد ونامش حصین بود و حصین بنابر گفته لسان العرب[5] به شخصی گفته می شود که منع کننده است بخلاف تعایم اسلام که بخشندگی را وآله نام اورا با عبد الله تبدیل نمودند[6].
2. یکی از شهداء غزوه بدر شخصی بود به نام عاقل بن بکیر که نام اصلیش غافل بود و پس از اسلام آوردن پیامبر نامش را به عاقل تغییر دادند[7].
3. شخصی دیگری که پیامبر نامش را تغییر دادند فردی به نام سمحج بود و سمحج به الاغ ماده ای می گویند[8] که پشتش طولانی باشد[9].
4. نام دیگری که ایشان تغییر دادند اسم فردی بود به نام سواد (سیاه) که به عبد الرحمن تبدیل نمودند[10].
5. حباب به معنای شیطان یا مار نیز نام شخصی بود که پیامبر بدلیل ناپسند بودن شیطان آنرا به عبد الله تغییر دادند[11].
النهایه: «الحُبَاب شيطان» هو بالضّم اسم له، و يقع على الحيّة أيضا، كما يقال لها شيطان، فهما مشتركان فيهما. وقيل الحُبَاب حيّة بعينها.
6. حزن به معنای اندوه و غصه نیز نام فردی بود که حضرت محمد صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه به سهل (هموارى و آسانى) تبدیل نمودند[12].
7. عن ابن عمر انّ ابنة لعمر كانت يقال لها عاصية فسمّاها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله جميلة. عمر دخترى داشت كه نامش «عاصيه» بود يعنى گناهكار و رسول اكرم صلی الله علیه و آله آن اسم را تغيير داد و او را «جميله» يعنى زيبا، نامگذارى كرد[13].
8. عن ابى رافع انّ زينب بنت امّ سلمة كان اسمها برّة فقيل تزكّى نفسها فسمّاها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله زينب. زينب دختر امّ سلمه اسمش (برّه) بود يعنى نيكوكار. از اين كلمه استشمام خودستائى و خودپسندى ميشد و كسانى در باره آن زن ميگفتند با اين اسم ميخواهد ادّعاى پاكى نمايد. براى اينكه مورد تحقير و بى احترامى مردم واقع نشود رسول اكرم صلی الله علیه و آله اسم او را به «زينب» تغيير داد[14].
در مواردی هم دیده می شود که حضرت نام شخصی را که از ادیانی مثل یهودیّت، مجوسیّت یا مسیحیّت به اسلام گرویده اند و نامشان برگرفته از آن آیین بوده است را تغییر داده و نامی اسلامی ایمانی براو گذاشته اند به عنوان نمونه این گزارش تاریخی کتاب «الخرائج و الجرائح» بسنده می کنیم؛
شخصى يهودى كه در فارسى به او «سنجت» مى گفتند (دهخدا درباره معنای سنجت می گوید: سه نجات داد؛ یعنی گفتار نیک، کردار نیک و پنداشت نیک پس این شخص هرچند یهودی معرفی شده اما نامش برگرفته از دین زرتشت بوده است[15]) و از سلاطين فارس بود و فصيح سخن مى گفت، نزد پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد! در باره خدايت از تو سؤال مى كنم، اگر مرا پاسخ دهى، از تو پيروى خواهم نمود. آنگاه پرسيد: خداوند در كجاست؟ حضرت فرمود: او در هر مكانى وجود دارد. و پروردگار ما با مكان توصيف نمى گردد و ثابت مى باشد، بى مكان و هميشگى است.پرسيد: اى محمّد! تو خداى بزرگى را بدون هيچ گونه كيفيتى توصيف كردى، پس من از كجا بدانم كه او تو را فرستاده است؟! على عليه السّلام روايت مى كند كه: در اين روز در حضور ما هيچ سنگ و ريگى نماند مگر اينكه گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه [وحده لا شريك له ] و ان محمّدا عبده و رسوله». من هم شهادتين را گفتم. در اين هنگام «سنجت» اسلام آورد و پيامبر اكرم او را «عبد اللَّه» ناميد.آنگاه پرسيد: اى رسول خدا! اين شخص كيست؟حضرت فرمود: اين بهترين خاندان من و نزديكترين مردم به من است. و او وزير من در حياتم و جانشينم بعد از مرگم مى باشد. همان گونه كه هارون جانشين موسى عليه السّلام بود، الا اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود. سخن او را بشنو و اطاعتش كن؛ چون او بر حقّ است[16].
أ - فلسفى محمد تقى ، الحديث روايات تربيتى، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، محل چاپ: تهران ، سال چاپ: 1368.
ب - المتقي الهندي، کنزالعمال، تحقيق، ضبط وتفسير: الشيخ بكري ، ناشر: مؤسسة الرسالة- بيروت - لبنان، سال چاپ: 1409 - 1989 م
ت - رسولى محلاتى سيد هاشم، ترجمه ارشاد، ناشر: اسلاميه ، مكان چاپ: تهران ، سال چاپ:بی تاریخ، نوبت چاپ: دوم
ث -ابن عبد البر(م 463)، الاستيعاب، تحقيق على محمد البجاوى، دار الجيل، بيروت، ط الأولى، 1412/1992.
ج - الخليل الفراهيدي(وفات : 170)، العین، تحقيق: الدكتور مهدي المخزومي و الدكتور إبراهيم السامرائي، ناشر، مؤسسة دار الهجرة، سال چاپ: 1409، چاپ: الثانية
ح -ابن الأثير(وفات : 630) ، أسدالغابة، ناشر: دار الكتاب العربي- بيروت – لبنان
خ - ابن حجر(وفات : 852)، الإصابة، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود ، الشيخ علي محمد معوض، ناشر : دار الكتب العلمية . بيروت، سال چاپ : 1415، چاپ : الأولى
د - راوندي قطب الدين(وفات : 573)، الخرائج و الجرائح، تحقيق: مؤسسة الإمام المهدي (ع) / بإشراف السيد محمد باقر الموحد الأبطحي، ناشر: مؤسسة الإمام المهدي - قم المقدسة، چاپخانه : العلمية – قم، سال چاپ : ذي الحجة 1409، چاپ : اول
ذ -فرهنگ لغت دهخدا
[1] - انّ رسول اللَّه كان يغيّر الاسماء القبيحة في الرّجال و البلدان « الحديت-روايات تربيتى1/192 به نقل از قرب الاسناد ص 45»
[2] - كان إذا أتاه الرجل وله اسم لا يحبه حوّله و كان إذا سمع بالاسم القبيح حوله إلى ما هو أحسن منه «کنزالعمال 7/157»
[3] - رسولى محلاتى سيد هاشم، ترجمه ارشاد، ج1، ص 209
[4] - الحديث-روايات تربيتى، 1/193
[5] - حصن: حَصُنَ المكانُ يَحْصُنُ حَصانةً، فهو حَصِين: مَنُع
[6] - عبد الله بن سلام بن الحارث الإسرائيلي، يكنى أبا يوسف، و هو من ولد يوسف بن يعقوب صلى الله عليهما، كان حليفا للأنصار. و كان اسمه في الجاهلية الحصين، فلما أسلم سمّاه رسول الله صلى الله عليه و سلم عبد الله، و توفى بالمدينة في خلافة معاوية سنة ثلاث و أربعين «الاستيعاب،ج 3،ص:921»
[7] - عاقل بن البكير بن عبد ياليل بن ناشب بن غيرة بن سعد بن ليث بن بكر بن عبد مناة بن كنانة،حليف بنى عدي بن كعب بن لؤيّ.شهد بدرا هو و إخوته: عامر، و إياس، و خالد: بنو البكير حلفاء بنى عدي.قتل عاقل ببدر شهيدا، قتله مالك بن زهير الخطميّ ، و هو ابن أربع و ثلاثين سنة، و كان اسمه غافلا، فلما أسلم سمّاه رسول الله صلى الله عليه و سلم عاقلا و كان من أول من أسلم و بايع رسول الله صلى الله عليه و سلم في دار الأرقم. «لاستيعاب،ج 3،ص:1235»
[8] - العین: السمحج: السمحج: الأتان(خر ماده) الطويلة الظهر، و السمحاج أيضا.
[9] - سمهج: سمحج الجنىّ، و قيل: سمهج، سماه رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عبد الله. «أسدالغابة،ج 2،ص:301»
[10] - سواد بن مالك :سواد بن مالك بن سواد، سمّاه رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عبد الرحمن قاله ابن الكلبي. «أسدالغابة،ج 2،ص:333»
[11] - عبد الله بن عبد الله بن أبى الأنصاري (ب د ع) عبد الله بن عبد الله بن أبىّ بن مالك بن الحارث بن عبيد بن مالك بن سالم بن غنم بن عوف بن الخزرج الأنصاري الخزرجي. و سالم يقال له: «الحبلى» لعظم بطنه و له شرف في الأنصار، و أبوه «عبد الله بن أبى» هو المعروف بابن سلول، و كانت سلول امرأة من خزاعة، و هي أم أبىّ، و ابنه عبد الله بن أبىّ هو رأس المنافقين، و كان ابنه عبد الله ابن عبد الله من فضلاء الصحابة و خيارهم، و كان اسمه الحباب ، و به كان أبوه يكنى أبا الحباب، فلما أسلم سماه رسول الله صلى الله عليه و سلم عبد الله. «أسدالغابة،ج 3،ص:192»
[12] - حزن: آخره نون- ابن أبي وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم، جدّ سعيد بن المسيّب.روى البخاريّ و أبو داوود من طريق الزهري عن سعيد بن المسيّب، عن أبيه، عن جده- أنه أتى النبي صلّى الله عليه و سلّم فقال له: «ما اسمك»؟ قال: حزن قال: «أنت سهل» ..الحديث. أسلم حزن يوم الفتح، و شهد اليمامة، و لا نعرف عنه رواية إلا من ولده عنه.و ذكر الزّبير بن بكّار في الموفقيات، من طريق محمد بن إسحاق، قال: لما مات رسول الله صلّى الله عليه و سلّم ... فذكر قصة السقيفة و بيعة أبي بكر مطولة، و فيها: فقام حزن بن أبي وهب و هو الّذي سمّاه رسول الله صلّى الله عليه و سلّم سهلا، فقال لما سمع خطبة خالد بن الوليد في ذلك.... «الإصابة،ج 2،ص:54»
[13] - الحديث-روايات تربيتى1/192 به نقل از صحیح مسلم 6/173
[14] - الحديث-روايات تربيتى1/192 به نقل از صحیح مسلم 6/173
[15] - فرهنگ لغت دهخدا
[16] - أَنَّ يَهُودِيّاً جَاءَ إِلَيْهِ ص يُقَالُ لَهُ سنجت [سُبَّخْتُ الْفَارِسِيُّ فَقَالَ أَسْأَلُكَ عَنْ رَبِّكَ يَا مُحَمَّدُ إِنْ أَجَبْتَنِي اتَّبَعْتُكَ وَ كَانَ رَجُلًا مِنْ مُلُوكِ فَارِسَ وَ كَانَ ذَرِباً فَقَالَ أَيْنَ اللَّهُ قَالَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ وَ رَبُّنَا لَا يُوصَفُ بِمَكَانٍ وَ لَا يَزُولُ بَلْ لَمْ يَزَلْ بِلَا مَكَانٍ وَ لَا يَزَالُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ لَتَصِفُ رَبّاً عَظِيماً بِلَا كَيْفَ فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ أَنَّهُ أَرْسَلَكَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَلَمْ يَبْقَ بِحَضْرَتِنَا ذَلِكَ الْيَوْمَ حَجَرٌ وَ لَا مَدَرٌ إِلَّا قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ قُلْتُ أَيْضاً أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ فَأَسْلَمَ سنجت [سُبَّخْتُ وَ سَمَّاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَبْدَ اللَّهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَذَا قَالَ هَذَا خَيْرُ أَهْلِي وَ أَقْرَبُ الْخَلْقِ مِنِّي وَ هُوَ الْوَزِيرُ مَعِي فِي حَيَاتِي وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدَ وَفَاتِي كَمَا كَانَ هَارُونُ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْهُ فَإِنَّهُ عَلَى الْحَق. «الخرائج و الجرائح، ج 2، ص: 491»