وجود مبارك حضرت مجتبى(عليه السلام) سفارشى به همه مردم دارند كه اگر به اين سفارش حضرت توجه و عمل بشود، يقيناً انسان به درجات و مقامات والايى كه قرآن براى او بيان كرده است، خواهد رسيد.
هر كسى كه به مقامات و درجاتى رسيده، از همين راه بوده است؛ چون راه، راه انحصارى است. يك راه است و راه ديگرى در زبان وحى بيان نشده است؛ چون گاهى مقاصدى در اين دنيا هست كه از چند راه مى توان به آن رسيد، و مردم به تناسب ذوق، وقت و وضع خود، براى رسيدن به آن مقصود، راهى را انتخاب مى كنند. اما بعضى از جاده ها در اين عالم، انحصارى است و يك راه بيشتر نيست. اين جاده اى كه امام مجتبى(عليه السلام) مى فرمايند، تك جاده است و راه ديگرى وجود ندارد كه كسى آن راه را انتخاب كند. شما همه خوبى ها را در همين راه مى بينيد؛ اين راه خوب ترين، نزديك ترين، بهترين و سودمندترين راه است.
سفارش ايشان به همه است، معلوم مى شود كه اين راه براى همه هست و معلوم مى شود كه آن درجات، منازل و مراتبى كه در اين راه هست، همه مى توانند به آن برسند؛ يعنى از لحن كلام حضرت برمى آيد كه همه اميد صد در صد داشته باشند و هيچ كس نگويد كه من كجا و اين درجات، منازل و رتبه ها كجا؟ خداوند متعال در قرآن مجيد كلمه «درجات» را براى چه كسانى آورده است؟ درجات، در اختيار مؤمنين
اگر كسى بگويد: كلمه درجات فقط براى انبيا و ائمه(عليهم السلام) به كار گرفته شده است، اين حرف خلاف قرآن است. در سوره مباركه انفال، اوايل سوره، چه كسى مى تواند ثابت كند كه «لَّهُمْ دَرَجتٌ عِندَ رَبّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»[1] منحصراً براى انبيا و ائمه(عليهم السلام) بيان شده است؟
آن ها در قرآن براى خودشان آيات جداگانه اى دارند، مثلاً اين آيه ويژه انبياى الهى است : «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»[2] يا اين آيه شريفه ويژه انبيا است: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيّينَ مُبَشّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتبَ بِالْحَقّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ»[3] تبيين اولى الامر در قرآن يا اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»[4] «جابر بن عبدالله انصارى» وقتى اولين بار اين آيه را شنيد، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) عرض كرد: من دو بخش اول آيه را خوب فهميدم، اما بخش سومش را اصلاً نفهميدم؛ «أَطِيعُواْ اللَّهَ» يعنى از خدا اطاعت كن، «وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ» نيز يعنى از شما اطاعت كنم، اما معنى «أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» براى من روشن نيست.
معلوم مى شود كه تعدادى از افراد هستند، چون جمع است. اين ها چه كسانى هستند؟پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) فرمودند: اين «اولى الامر» در اين آيه، دوازده نفر هستند، حضرت دست مباركش را روى شانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) گذاشته و فرمودند: اولين آن ها ايشان است و بعد فرزندانش حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على الباقر و جعفر بن محمد الصادق و موسى بن جعفر الكاظم و على بن موسى الرضا و محمد بن على الجواد و على بن محمد الهادى و حسن بن على العسكرى، و آخرين آن ها كه امام دوازدهم است، هم نام من است و اين ها «اولى الامر» هستند.«1» اين روايت در معتبرترين كتاب هاى اهل سنت نيز هست، به ويژه در «ينابيع المودة» كه از شيخ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى است.«2»
چون اهل تسنن، حتى متعصبان آن ها اين روايت را در معتبرترين كتاب هاى خودشان آورده اند و نمى توانند انكار كنند، آمدند و اسم هر دوازده نفر را در دو حياط مسجد النبى نوشته اند، با اينكه وهابى ها گروه بسيار افراطى هستند و خيلى با شيعه مخالف هستند كه سالى ده ميليون تيراژ كتاب عليه ما مى نويسند، ولى اسم دوازده امام شيعه را روى ديوارهاى مسجد النبى مى بينيد.
آيه مذكور ويژه خدا و پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) است. يا مثلاً: «وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيًما»[5] معلوم است كه آيه، ويژه موسى بن عمران(عليه السلام) است. و آيه: «يأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّآ أَرْسَلْنكَ شهِدًا وَ مُبَشّرًا وَ نَذِيرًا* وَ دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِيرًا»[6] اين آيه ويژه پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) است. «لَّهُمْ دَرَجتٌ عِندَ رَبّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»[7]چه كسى مى گويد كه اختصاص به انبيا و ائمه(عليهم السلام) دارد؟ اين درجات را براى شما قرار داده است؛ براى شما مؤمنين، براى هر كسى كه اهل ايمان است و هر كسى كه بخواهد، دوست داشته باشد و فقط علاقه به اهل بيت(عليهم السلام) داشته باشد.
علاقه اى كه محرّك انداختن شما در اين جاده است. جاده را برويد، تا اين گوهر درجات را به شما بدهند. شما بذر محبت بكاريد، بعد به خدا اميد ببنديد. گناه نااميدى از رحمت خداشما با اميد صد در صد برويد، به درجات مى رسيد، اگر كسى وارد اين جاده شود و حركت كند، نااميد باشد، خدا از اين نااميدى بدش مى آيد و مهر كفر را بر آن مى زند:
«وَ لَاتَيئَسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَايَاْيَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكفِرُونَ»[8] فقط كافران نااميدان از من هستند؛ چون دست آن ها خالى است، ولى شما كه دست پر و مؤمن هستيد، روزه گير، نمازخوان هستيد و از گناه كناره گيرى مى كنيد. شما كه در جاده داريد حركت مى كنيد، نبايد نااميد باشيد.
گوهر گرانبهاى يعقوب(عليه السلام) چهل سال بود كه گم شده بود و هيچ كس از آن خبر نداشت. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايند: از كنعان، محل زندگى يعقوب(عليه السلام) تا مصر، با اسب بيست روز راه است، اين همه مسافر به مصر مى رفت و مى آمد، جنس مى بردند و مى خريدند، گاهى مى رفتند و عزيز مصر را مى ديدند، اما هيچ كس به نظرش نمى آمد كه اين عزيز مصر، گم شده يعقوب(عليه السلام) است.
گم شده بود و يعقوب پيغمبر نيز هيچ خبرى از او نداشت. اگر خبر داشت، همان سال اول پيكى را مى فرستاد و به جوان سيزده چهارده ساله اش نامه مى داد كه از كاخ فرار كن و به كنعان برگرد. ولى چون خدا نمى خواست، نگذاشت در اين چهل سال يعقوب(عليه السلام) باخبر شود. يعقوب(عليه السلام) پيغمبر است، ولى آنچه را كه خدا بخواهد، مى تواند آگاه شود، اما اگر خدا نخواهد، نمى تواند آگاه شود. اين عيب يعقوب(عليه السلام) نيست، بلكه حكمت حضرت حق است.
ولى بعد از چهل سال، در سفر سوم ده برادر يوسف به مصر، با كمال اميدوارى گفت: «يبَنِىَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ»[9] گفت: برويد و با كمال دقت در آن مملكت، براى پيدا كردن يوسف(عليه السلام) بگرديد و از رحمت خدا نااميد نباشيد؛ زيرا او كمك مى دهد كه عزيز من پيدا شود. حضرت يعقوب(عليه السلام) مؤمن واقعى بود و راست مى گفت كه بگرديد و به رحمت خدا اميدوار باشيد. اما ده برادر به بيرون اتاق آمدند، گفتند: بيچاره پير شده و مغزش از كار افتاده است و مى گويد: بگرديد و يوسف را پيدا كنيد. چهل سال پيش، ما او را در چاه انداختيم و تا كنون پوسيده است.
ده برادر به مصر آمدند و بار غذا خواستند. حضرت يوسف(عليه السلام) به آن ها گفت: «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جهِلُونَ»[10] شما مى دانيد كه در گذشته با يوسف چه كرديد؟ اين ها به هم نگاه كردند و تعجب كردند كه او اسم يوسف را از كجا مى داند؟ او اهل مصر و پادشاه اين مملكت است، ما اهل كنعان هستيم. چهل سال پيش، ما يوسف را در چاه انداختيم و او نابود شد.برادر بزرگ گفت: او يا بايد پيغمبر باشد كه از طريق مقام نبوت خبر گرفته است، يا يكى از اولياى خاصّ خدا كه توانسته به پشت پرده راه پيدا كند و يا خودش يوسف است.
بعد گفت: مى پرسيم: «قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ»[11] اين خبرى كه تو از چهل سال پيش مى دهى، يا خود يوسف هستى، يا پيغمبر، يا يكى از اولياى خاص حضرت حق، كه مى توانند راه به گذشته و آينده پيدا كنند. «قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذَآ أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَآ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الُمحْسِنِينَ»[12] معلوم شد كه پدر آن ها گرفتار توهّم نبود و اميد پدرشان به خدا، اميد درستى بود.
روايتى در كتاب شريف «وسائل الشيعة» است، اين كتاب محور اجتهاد فقهاى شيعه است. خيلى مهم است. روايت از امام صادق(عليه السلام) است كه فرمود: در قيامت پرونده شخصى را رسيدگى مى كنند، تمام عباداتش را امضا مى كنند و با او تلخى نمى كنند؛ چون شخص خيلى خوبى بوده، بعد خدا به فرشتگان مى گويد: او را به طرف جهنم برگردانيد. مى گويند: اگر اين شخص به جهنم برود، پس چه كسى مى خواهد به بهشت برود؟
مى دانيد جهنم چه ترس، وحشت، بار و سنگينى دارد؟ به پروردگار مى گويد: به چه دليل من به جهنم بروم؟ خطاب مى رسد: به يك دليل، آن هم اينكه در دنيا با اينكه شخصى بسيار خوبى بودى و تمام عبادات تو نيز قبول شده، ولى به من بدگمان بودى، هميشه در دلت مى گذشت چه كسى با اين عبادات ما را نجات مى دهد؟ فكر نمى كنم. من مطابق با فكر خودت دارم عمل مى كنم، نه مطابق با عبادات تو. تو حق نداشتى كه به من سوء ظن داشته باشى. من كه در قرآن گفته ام: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[13] من كه گفته بودم:
«فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ»[14] من كه گفته ام «وَ كَذَ لِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِينَ»[15] چرا به من اعتماد نكردى كه من تو را نجات دهم؟ تو هميشه به من بدگمان بودى كه، فكر نمى كنم ما را به بهشت ببرند.دستگاه خدا خيلى لطيف است. اميد به پروردگار به قدرى مهم است كه پيغمبر(صلى الله عليه و آله) فرمودند: من اميدوارم كه در قيامت، به فضل خدا به بهشت بروم، نه با تكيه به نماز و روزه و عباداتم. شما جوان هاى مؤمن، از مردن و بعد از مرگ نترسيد. به پروردگار اميد داشته باشيد. خدا خيلى زيبا برخورد مى كند: «اللهم انّى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شى ء»[16]
در برخورد خدا با بندگانش، اميد داشته باشيد و دلتان به خدا گرم باشد و به هيچ كس جز او دلگرم نباشيد.
در روز قيامت هيچ كس نمى تواند شما را نجات دهد؛ نه پدر، نه مادر، نه عروس، نه داماد. اين ها تا حدى در دنيا براى شما كار مى كنند، اما در آخرت نمى توانند. فقط به خدا دلگرم باشيد.
شبى جبرئيل ديد که پروردگار مى گويد: لبيك! به قدرى با محبت مى گويد كه معلوم مى شود عاشقِ عارفِ آگاهِ صادق، نصف شب بيدار شده و دارد «يا الله» مى گويد و خدا نيز با عشق مى گويد: لبيك.جبرئيل بر زمين احاطه دارد، نگاهى به كره زمين انداخت، ديد كسى كه اين گونه به او لبيك بگويد، نيست. گفت: خدايا! به چه كسى دارى لبيك مى گويى؟ خطاب رسيد: فلان مكان را نگاه كن. جبرئيل ديد شخصى بت پرست نصف شب بلند شده و در مقابل بت دارد اشك مى ريزد و مناجات مى كند. خداوند به جبرئيل فرمود: او حال خيلى خوبى دارد و با اميد دارد با بت خود حرف مى زند، بت كه جواب او را نمى دهد، من نيز اگر جواب او را ندهم، چه كسى جوابش را بدهد؟و از اين خدا دل سرد باشد؟ خدايى كه به كثيف ترين افراد روزى مى دهد، آب و نان، آفتاب، هوا و زندگى آن ها را تأمين مى كند و گاهى به حرف آن ها گوش مى دهد، دل سردى و نااميدى در مورد او درست است؟
-
دوستان را كجا كنى محروم
تو كه با دشمن اين نظر دارى
چرا كسى از خدا و انبيا و ائمه(عليهم السلام) دل سرد باشد؟ تكيه گاه هاى واقعى در دنيا و آخرت همين ها هستند و بقيه تكيه گاه نيستند. زلف خود را به زلف هيچ كس ديگر گره نزن. «درجات» براى شماست.
متن فرمايش و سفارش حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) را عنايت كنيد، تا به همان روشى كه خودشان فرمودند، براى شما بگويم و مجلس نورانى تر شود. اين سفارش را بشنويد: «تقربوا الى الله بالطاعة»[17]
با عبادت به مقام قرب خدا برسيد. اين قرب، قرب جسمى و مكانى نيست، بلكه قرب معنوى است؛ يعنى مى دانيد كه خدا از هر عيب و نقصى پاك است، پس خود را براى همرنگ شدن با خدا حركت دهيد. جاده و مسير اين حركت نيز طاعت و عبادت است. دست به دست شيطان ها ندهيد! دعوت گنهكاران را قبول نكنيد. جوانى خود را غنيمت بدانيد و آلوده نشويد. اين شهوت هاى لحظه اى جز اينكه بدن و روح شما را ويران كند، سود ديگرى ندارد. در جامعه بدكاران هيچ مصونيتى وجود ندارد.
با اين گريه ها، جشن ها و دعاها، آلودگى ها را كم و بار گناه را سبك كنيد. ما جاده واقعى خدا را به شما نشان مى دهيم و توقعى از شما نداريم.اين حرف امام است: «تقربوا الى الله بالطاعة».[18] اين «باء» كه روى كلمه «طاعت» است، «باء استعانت» است. همان معنى «باء» كه بر سر «بسم الله» مى آيد يعنى به كمك خداى رحمان و رحيم. «تقربوا الى الله بالطاعة».[19]يعنى با كمك بندگى، عبادت و طاعت، خود را به درجات تقرب برسانيد. درجات نيز خيلى زياد است. يكى از درجات را در سوره مباركه نساء بنگريد. براى كسانى كه در راه عبادت هستند، هم نشينى با چهار گروه در قيامت وجود دارد: «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مّنَ النَّبِيّينَ وَالصّدّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصلِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلئِكَ رَفِيقًا»[20]كسى كه در جاده اطاعت و بندگى قرار بگيرد، هم نشين چهار گروه مى شود، اين همه درجات نيست، بلكه فقط يك درجه است. يكى از درجات، بهشت است، كه باز همه درجات نيست.يك درجه نيز؛ «فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ»[21] است. يك درجه نيز مقام «مع اللهى» است. انشاء الله كه به اين سفارش حضرت مجتبى(عليه السلام) عمل كنيم و خود را با عبادت و بندگى به خدا برسانيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته »
حجة الاسلام والمسلمین انصاریان