16- از سخنان آن حضرت است در توصيف كسى كه بر مردم حكمرانى مى كند و شايستگى آن را ندارد.
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَجُلَانِ- رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ- فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ- مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ- فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ- مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ- حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ- عَادٍ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ- قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ- بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ- حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ-
لغات
وكّله الى نفسه: او را بر نفس خويش واگذاشت.
الجائر: كسى كه از راه منحرف شده است.
فلان مشغوف: با (غ) دل فلانى را محبّت فرا گرفته. مشعوف با (ع) يعنى كسى كه دلش به چيزى مشغول شده است.
القمش: جمع آورى چيزهاى متفرّق است، «و مصدر مى باشد» و پس از آن كه چيزهاى پراكنده جمع شد قماش نام دارد «جمع قماش، اقمشه است».
موضع: مطرح، پراكنده.
موضع: شتاب كننده.
الغار: بى خبر، غافل.
اغباش اللّيل: تاريكى شب. بنا به قول ابو زيد غبش يعنى باقيمانده شب. بعضى اغباش الفتنه را اغطاش الفتنه روايت كرده اند و غطش به معناى تاريكى است.
الهدنة: صلح، آشتى
ترجمه
«دو كس بيشتر از همه مردم مورد غضب خداوندند: اوّل كسى كه (به دليل نافرمانى) خداوند او را به خودش واگذاشته، و او از راه راست منحرف مى شود و به سخنان بدعت آميز و دعوت مردم به گمراهى دل مى سپارد، چنين شخصى براى هر كس كه به او توجه كند فتنه است. از هدايت اشخاصى كه قبل از او هدايت شده اند منحرف است، كسانى را كه از او در زمان حيات و يا مرگش پيروى كنند گمراه مى كند، خطاى ديگران را به دوش مى كشد و خود در گرو اعمال خويش مى باشد.
دوّم كسى كه نادانيها را فراهم آورده و مردم نادان را گمراه مى كند و بسرعت در تاريكيهاى فتنه فرو مى رود و دريافتن راه خير و اصلاح نابيناست، با اين كه دانا نيست نادانان او را دانشمند مى نامند. هر صبح براى فراوانى مال دنيا كه كمترش براى او بهتر است تلاش مى كند تا اين حدّ كه در اخلاق فاسد غوطه ور مى شود و چيزهاى بى فايده را جمع آورى و انبار مى كند.
شرح
بايد توجّه داشت كه امام (ع) در آغاز به نفرت از دو كس اشاره مى كند با اين بيان كه آنها از مغضوب ترين مردم نزد خدا هستند و چون اراده و محبّت خدا به چيزى، به اين معنى است كه خداوند مى داند آن چيز مطابق نظام كلى و تام و كامل جهان است، بنا بر اين كراهت خدا از چيزى و ناخوش داشتن آن وقتى است كه خدا مى داند آن شي ء بر ضدّ مصلحت جهان و خارج از نظام آن مى باشد.
بنا بر اين خشم خدا نسبت به آن دو مرد آگاهى خداوند به افعال و اقوال آنهاست كه از مصلحت بدور است.
فرموده است: رجل وكّله اللّه الى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل... الى قوله بخطيئته.
در اين عبارت امام (ع) خشم خدا را نسبت به يكى از آن دو مرد توضيح داده و آن را با اوصافى به شرح زير از ديگران جدا مى سازد: اوّل- آن كه خداوند آن شخص را به خود واگذار كرده است. بايد دانست كه توكيل از وكالت گرفته شده است. در مثال عرب چنين گفته مى شود: وكّل فلان امره الى فلان، اين كار وقتى است كه كسى به ديگرى اعتماد كرده و كار خود را به آن واگذارد، بنا بر اين توكّل عبارت است از اين كه فقط بر وكيل اعتماد قلبى دارد. با دانستن معناى توكّل معناى سخن امام (ع) اين خواهد بود: كسى كه اعتقاد قلبى و يا گمان نزديك به يقين داشته باشد كه خود يا ديگرى، غير خداوند، قدرت كامل و تمام بر انجام كارى دارد و بخوبى مى تواند از عهده انجام كارى برآيد و آن را عملى سازد، همين اعتقاد و گمان از قوى ترين سببى است كه خداوند توكّل و اعتماد او را به خودش واگذارد و معناى كلام امام (ع) كه فرمود: و كّله اللّه على نفسه همين است. معناى اعتماد به دنيا نيز همين است كه انسان اعتقاد داشته باشد كه مال و اندوخته هاى دنيوى تأمين كننده خواسته هاى اوست و تحصيل مال دنيا او را از غير مال دنيا بى نياز مى گرداند، و بر حسب ضعف و قوّت توكّل، ميزان خشم و محبّت خدا و دورى و نزديكى به او تغيير مى كند.
بنا بر اين انسان از خشم خدا رهايى نمى يابد مگر با توكّل حقيقى بر خداوند متعال آن چنان كه شايسته توكّل به اوست و قرآن مى فرمايد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ. و اين بزرگترين مقامى است كه اشخاص داراى توكّل، دوست خدا ناميده شده اند و كسى را كه خداوند متعال كفايت كننده و دوستدار و مراقب او باشد به رستگارى و سعادت بزرگى دست يافته است، زيرا شخص محبوب، مورد خشم و عذاب خدا قرار نمى گيرد و از حق تعالى دور نخواهد بود. پيامبر خدا (ص) فرموده است: «هر كس از غير خدا دل ببرد و فقط به او دل ببندد خداوند تمام هزينه زندگى او را تأمين مى كند و روزى او را از جايى كه خود گمان ندارد تأمين مى فرمايد و هر كس به دنيادل ببندد و فقط به آن اميد داشته باشد خداوند تعالى او را به دنيا وا مى گذارد». تحقّق يافتن توكّل به اين صورت است كه توكّل را در نفس خود كشف كنى و بايد اعتقاد قطعى داشته باشى كه تمام اسباب و مسبّبات به خداوند متعال مربوط است و خداوند متعال براى كفايت بندگان، علم و قدرت كامل دارد. و گذشت و بخشش و توجّه كامل به بندگان دارد، چون در آن سوى قدرت و دانش و عنايت او بخشش و عنايتى نيست و در اين صورت انسان هرگز به غير خدا، حتّى به خود و نيروهايش، توجهى ندارد، در اين موقع است كه انسان خود را بطور كامل تسليم خدا مى كند و از توكّل بر غير خدا بيزارى مى جويد. اگر در نفس خود اين حالت را نيافتى به اين دليل است كه تمام يا بعضى از عوامل و اسباب ياد شده ناتوان گرديده و يا نيروى واهمه در معارضه با يقين پيروز شده است.
تفاوت درجه و ميزان توكّل بر خدا، در اشخاص بستگى به ضعف و شدّت و كم و زيادى همين عوامل دارد.
دوّم- شخص مورد خشم خدا از راه راست منحرف است، يعنى از راه عدالت و طريق مستقيم حق و چنان كه دانسته شد جور، تجاوز از عدل است كه عدل خود فضيلت مى باشد.
سوّم- شخص مورد خشم خداوند سرگرم سخنان بدعت آميز است، يعنى بدانچه در دلش مى گذرد مغرور است و سخنان جديد و نوى كه ريشه در دين ندارد بيان مى كند و به وسيله آن مردم را به گمراهى و انحراف از راه راست دعوت مى كند. آنچه اكنون مى گوييم از آنچه كه در شماره قبلى گفتيم به دست مى آيد، زيرا آن كه به دليل نادانى از راه راست منحرف مى شود اعتقاد دارد راهى كه مى رود راه راست است، پس آنچه او كمال مى پندارد در حقيقت نقصان و لازمه اش دوست داشتن سخن باطل و نوآورى غير مجاز مى باشد و از زيانكاران است كه در قرآن آمده است: «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»«».
چهارم- فتنه است براى كسى كه در دام فتنه او بيفتد. اين ويژگى از صفت سوّم نيز استفاده مى شود، زيرا دوست داشتن سخن باطل و دعوت به ضلالت و گمراهى موجب گرفتارى كسى مى شود كه از او پيروى كند.
پنجم- چنين شخصى از راهنمايى و هدايت پيشوايان منحرف است. اين صفت نيز مانند صفت دوّم است، زيرا آن كه از هدايت منحرف است از راه راست بدور است. البتّه در اين جا مطلب ديگرى وجود دارد، زيرا كسى كه از راه حق منحرف است گاهى ستمكارانه ديگران را گمراه مى كند، چون از هدايت پيروى نمى كند. در اين جمله موصوف شخص گمراه كننده منحرف مى باشد، زيرا با اين كه راه هدايت از قبل روشن شده و وى مأمور به پيروى از آن است به گمراهى افتاده است. هدايت كننده، كتاب خدا و سنّت رسول و پيشوايان بزرگ دين است كه مروّج دينند و از دين پيامبر سخن مى گويند. با اين توضيح جمله پنجم در ملامت چنين شخصى رساتر و در لزوم كيفر آن تأكيد بيشترى دارد.
ششم- چنين شخصى گمراه كننده كسانى است كه در زمان حيات يا بعد از حياتش مقتداى آنها واقع شده است. اين صفت نتيجه صفات قبلى است، زيرا وقتى باطن انسان گمراه باشد موجب گمراهى ديگران مى شود. از اين شماره با كمى اضافه همان فهميده مى شود كه از شماره چهارم فهميده مى شود. اين كه چنين شخصى موجب فتنه ديگران مى شود به دليل آن است كه گمراه كننده پيروان خود مى باشد مطلب اضافه اى كه از اين شماره استفاده مى شود اين است كه گمراه كنندگى وى محدود به زمان حياتش نيست، و اين معنى روشن است كه اثر گمراه كنندگى وى بعد از حياتش نيز ادامه دارد و عقايد باطلى كه از او به جاى مى ماند سبب گمراهى مردم مى شود.
هفتم- چنين شخصى گناه ديگران را نيز به دوش مى كشد و اين مطلب نيز از مطلب شماره شش فهميده مى شد، با اين توضيح كه گناه كسانى كه از جانب او گمراه شده اند بر عهده اوست زيرا او سبب گمراهى آنها شده است.
هشتم- چنين شخصى در گرو خطاهاى خود است و بدان اطمينان دارد و از صعود به قلّه رفيع پيشگاه حق محروم مى باشد و به اين دو صفت قرآن كريم اشاره فرموده كه: «لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ»«».
و پيامبر (ص) نيز در اين مورد فرموده است: «هر كس كه به هدايت دعوت كند و از او پيروى كنند ثواب پيروان براى دعوت كنندگان خواهد بود بدون آن كه از ثواب پيروان چيزى كم شود، و هر كس به گمراهى دعوت كند و مردم از او پيروى كنند گناه كسانى كه از او پيروى كنند بر عهده اوست بى آن كه از گناه آنها چيزى كم شود.»«» بايد دانست مقصود اين نيست كه كيفر پيروان را خدا بر گردن رهبران و پيشوايان قرار مى دهد زيرا خداوند مى فرمايد: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى ، وَ أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى »«» نتيجه اين حديث اين نيست كه كسى جز ابليس (كه موجب گمراهى مردم است) به جهنّم نمى رود بلكه مقصود اين است كه رهبران گمراهى هر گاه گناهى را رواج دهند موجب گمراهى و ضلالت مردم مى شوند و اين گناه جز از ناحيه نفس آنها، كه بر آن جهل مركّب استيلا دارد و مخالفت يقين است، صادر نمى شود و اين جهل مركب ملكه نفسانى شده و صفحه دلشان را چنان سياه مى كند كه از پذيرش انوار الهى باز مى مانند و همين حالت حجابى مى شود ميان آنها و رحمت حق، آن چنان حجابى كه قوّت و شدّت آن چند برابر حجاب پيروان و اقتدا كنندگان آنهاست. حجابى كه براى پيروان آنها حاصل شده ناشى از حجاب خود آنها و منشعب از آن است و به اين دليل گناه و جرم رهبر و رئيس گمراه به اندازه تمام گناهان پيروانش مى باشد كه به سبب گمراه كردن او حاصل شده است ولى گناهانى را كه پيروان او به دليل ديگرى مرتكب شده اند به عهده پيشوايشان نيست و اين است معناى كلام خداوند متعال كه فرمود: «لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ»«».
واحدى گفته است كه «من» در آيه فوق براى بيان جنس است و براى تبعيض نيست و اگر براى تبعيض مى بود از گناه كسانى كه از بدعت گذاران پيروى مى كنند كم مى شود و اين با فرمايش پيامبر (ص) تناقض پيدا مى كرد كه فرمود از گناه پيروان آنها چيزى كم نمى شود.
من «شارح» معتقدم كه هر چند توجيه واحدى زيباست ولى لازمه «من تبعيضيّه» اين معنى نيست، زيرا گوينده اين سخن مى توانست بگويد كه پيروان، برخى از تصاوير گناهان را بر عهده دارند نه برخى از عين آن گناهان را. هر گاه مطلب را در زمينه گناهان فهميده باشى، مانند آن را در زمينه نيكيها نيز فهميده اى. توضيح اين كه هر كس كار نيكى را پايه گذارى كند و سبب هدايتى شود عمل او از نفس با صفا و نورانيش نشأت گرفته است و نورانيّت آن نفس بر نفوسى كه پيرو او هستند مى تابد و از آن روشنايى مى گيرند و آن سنّتى كه گرفته شده است از انوارى است كه از آن نفس با صفا و نورانى، بر نفسى كه نور مى گيرد تابيده است. بنا بر اين آن سنّت از جمله كمال يابى از نور خداست كه سرآمد همه هدايتهاست.
با اين وصف آن كه سنّت نيك از خود به جاى مى گذارد به منزله اين است كه همه انوارى كه از آن سنّت پديد مى آيد و مثل آنها را دارا باشد. بنا بر اين اجر و پاداش چنين كسى به اندازه اجر و پاداش تمام كسانى است كه از سنّت نيك او پيروى كنند بدون آن كه از اجر و ثواب پيروان چيزى كم شود به همين معنى در روايت وارده اشاره شده است كه نيكيهاى ظالم به نامه عمل مظلوم و بديهاى مظلوم به نامه عمل ظالم منتقل مى شود. با توجه به اين كه گناه و نيكى عرض هستند و ممكن نيست از محلّى به محل ديگر انتقال يابند. منظور از انتقال در اين روايت، انتقال حقيقى نيست و استعاره است، چنان كه گفته مى شود خلافت از فلان كس به ديگرى منتقل شد.
مقصود از انتقال گناه مظلوم به نامه عمل ظالم اين است كه مثل آن گناهان در قلب ظالم حاصل مى شود و منظور از انتقال حسنات ظالم به نامه عمل مظلوم حصول مانند آنها در قلب مظلوم است. بدين دليل كه فرمانبردارى و اطاعت خدا در قلب شخص ايجاد نور مى كند و گناه در دل، قساوت و ظلمت به وجود مى آورد. بنا بر اين به وسيله روشنايى اطاعت خدا، آمادگى نفس براى قبول معارف الهى و مشاهده حضرت حق فراهم و سنگدلى و تاريكى دل موجب دورى از خدا و حجاب مشاهده خداوند مى شود. پس اطاعت به علّت صفا و نورانيّتى كه در نفس ايجاد مى كند پديد آورنده لذّت مشاهده حضرت حق است و معصيت به علّت سختى و تاريكى كه در نفس به وجود مى آورد. بين او و حضرت حقّ حجاب ايجاد مى كند. بنا بر اين نيكيها و بديها در نفس تضادّ به وجود مى آورد، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ: «همانا نيكيها بديها را از بين مى برد». و نيز فرموده است: لا تبطلوا اعمالكم. و پيامبر خدا در اين مورد فرموده است: «گناهان خود را با حسنه جبران كنيد و رنجها گناهان را پاك مى كند«»»، و براى بيان همين حقيقت فرموده است: «انسان در مقابل مشكلات ثواب مى برد حتّى به وسيله خارى كه به پايش فرو رود«»». و از پيغمبر فرموده است: «حدّ كفّاره، حدّ خورندگان است». بنا بر اين ستمگر با ستمگرى در صدد تأمين شهوات خويش است و در ستم موجبات قساوت قلب و تاريكى صفحه دل نهفته است و اثر نورى را كه از اطاعت خدا به وجود آمده است از بين مى برد، چنان كه گويى طاعت او را از ميان برده و مظلوم بر اثر ظلم رنجور شده و خواسته هاى نابجايش در هم شكسته و دلش آرام مى گيرد، به خداوند بازگشته و از او ظلمت و سختى دل، كه از پيروى شهوات حاصل شده است، دور مى شود و اين مانند آن است كه روشنايى از قلب ظالم به قلب مظلوم، و سياهى و تاريكى از قلب مظلوم به قلب ظالم انتقال يافته است.
اين نوع انتقال استعاره است مانند اين كه مى گويند نور خورشيد از جايى به جايى رفت.
خلاصه اين توضيح اين است كه انتقال حسنات از نامه عمل ستمگر به نامه عمل ستمديده ايجاد زمينه براى پذيرفتن رحمت و نورانيّت است به وسيله ستم ستمگر براى مظلوم. و معناى انتقال گناه از نامه عمل مظلوم به نامه عمل ظالم، آمادگى يافتن ستمگر براى پذيرش قساوت دل و حجاب در مقابل پذيرش انوار الهى مى باشد. ثواب و كيفر آن دو همان آمادگيى است كه آنها براى پذيرفتن نور و يا تاريكى پيدا مى كنند. بايد دانست كه اين نقل و انتقالات و بر دوش كشيدن گناهان مظلوم به وسيله ظالم اگر چه امرى است كه در همين دنيا انجام مى شود، ولى چون براى بينندگان جز در روز قيامت ظاهر و آشكار نمى شود به روز قيامت اختصاص داده شده است.
در كلام امام (ع) كلمه حمّال بر وزن فعّال براى مبالغه و فراوانى انجام عمل به كار رفته است، بدين معنى كه كسى خطاهاى فراوان ديگران را به عهده مى گيرد.
و امّا مرد دوّمى كه مورد خشم خداست امام (ع) با بيست صفت به شرح زير او را از ديگران متمايز مى كند: 1- زمينه جهل را فراهم مى آورد. اين عبارت استعاره جمع محسوس است براى جمع منقول.
2- جهالت را در ميان مردمى كه از اشراف نيستند، پراكنده مى كند. از اين كلام فهميده مى شود كه جهل پراكنى در حق شخص معيّنى است، هر چند ظاهر عبارت عموميّت دارد.
3- بسرعت به باقيمانده فتنه دست مى اندازد و آن را بشدّت و ظلمت اوّلش باز مى گرداند و در روايتى غاراً به جاى عاد به كار رفته است، يعنى در تاريكيهاى دشمنى سرگردان است و راه خلاصى از آن را نمى يابد.
4- براى برقرارى صلح و مسالمت ميان مردم و نظم بخشيدن به امورشان و همچنين دريافت مصالح جهان بصيرت ندارد و بنا بر اين به مصالح مردم نادان است و به فتنه انگيزى در ميان مردم دست مى زند.
5- مردمان نادان او را دانشمند مى دانند در حالى كه دانشمند نيست.
مقصود از «اشباه الناس» نادانان و گمراهانند، همان كسانى كه انسانهاى كامل را در شكل ظاهرى مى بينند نه در صورت كامل حقيقى كه همان كمال علم و اخلاق است.
6- روزگار مى گذراند در حالى كه به فكر زياد كردن چيزى است كه كمش براى او از زيادش بهتر است. كلمه «جمع» در عبارت امام (ع) به دو صورت با تنوين و بدون تنوين روايت شده است. در صورتى كه با تنوين قرائت شود جمله بعد آن به صورت صفت و كلمه جمع كه مصدر است به جاى اسم مفعول است (يعنى مجموع) به كار رفته است. احتمال ديگر اين كه مقصود از كلمه جمع معناى مصدرى باشد.
و در صورتى كه بدون تنوين و به صورت اضافه قرائت شده باشد به چند صورت قابل فرض است. بنا به قولى «ما» كه مضاف اليه جمع است در تمام كردن معنى نيازمند كلمه ديگرى است كه معناى «ما» را داشته باشد تا «ما» ى اوّل را مضاف و «ما» ى دوّم را مبتدا قرار دهيم و تقدير كلام چنين خواهد بود، من جمع ما الّذى قلّ منه خير ممّا كثر ولى چون اظهار «ما» ى دوّم شبيه تكرار بوده و موجب سستى كلام مى شده از كلام حذف شده است و همان «ما» ى اوّل معناى «ما» ى دوّم را افاده مى كند.
بنا به قولى: كلمه مقدّر محذوف «ان» بوده است، مانند ضرب المثل عرب كه مى گويد: تسمع بالمعيدى خير من ان تراه، «و صفت معيدى بشنوى بهتر است كه خود او را ببينى». مطابق اين قول تقدير كلام چنين خواهد بود: من جمع ما ان قلّ منه خير ممّا كثر و مقصود از تكثير استكثار است، بدين توضيح كه فرد مورد خشم خدا از آغاز عمر شبهات و آراى باطل را جمع آورى مى كند كه به يقين اندك آن از بسيارش بهتر است و باطل آن از صحيحش بيشتر.
|