أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ- لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً- وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ- فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا- فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ- حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ- وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ- وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ [وَ] قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ- وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ- وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا- وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ- عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ- فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا- مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ- ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ- مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ- فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً- مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً- فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ- مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ- وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ- فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى- يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ- وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ- فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ- قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ- أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ- وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ- قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ- أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ- كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ- فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ- فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ
معانی لغات
عقر الشي ء: اصل و ريشه هر چيز را مى گويند.
تواكل: آن كه وظيفه خود را به ديگران محوّل كند، و ديگران نيز وظيفه خود را بدو، واگذارند، در نتيجه هيچ كارى انجام نشود.
شنّ الغارة و اشنّها: از همه سو هجوم برد، و بر آنها دستبرد زد.
غامد: نام قبيله اى از مردم (يمن) كه از فاميل (ازد) و قبيله ازد بعد اوت ورزى و دشمن پيشگى مشهور بوده اند.
مسالح: جمع مسلحة به معنى محدوده اى است كه مردان مسلّح، براى جلوگيرى از حمله دشمن، به حال آماده باش، مستقر و به اصطلاح مرزداران و مرزبانان، باشند مرز معاهدة: زن كافر ذمّى، كه در كشور اسلامى امنيت حقوقى دارد.
حجل: به فتح و كسر (ح) وسيله زينتى فلزى، كه زنهاى عرب، بر پاى خود مى بسته اند خلخال.
قلب: نوعى دستبند است كه دست را محكم مى گيرد، و به هنگام تكان دادن دست، صدا نمى كند.
رعاث: جمع رعثة به فتح (را) و به سكون و فتح (ع) ضبط شده و به معناى گوشواره است.
حمارّة القيظ: به تشديد (را) شدّت گرما، گرماى سخت رعاث: به نوعى زيور طلايى نيز گفته شده است.
استرجاع: گفتن انا للّه و انّا اليه راجعون استرحام: ترحّم خواهى، درخواست بخشش وافر: كامل، تمام كلم: جراحت، زخم ترح: حزن، اندوه غرض: هدف، قصد
ترجمه
سپس حضرت اطرافيانش را به نحوى سرزنش آميز مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد. به هوش باشيد كه من شب و روز و در پنهان و آشكار شما را به مبارزه و پيكار با اين قوم فرا خواندم و به شما گفتم كه با آنها بجنگيد پيش از آن كه به سراغتان بيايند و در سرزمين و خانه خودتان با شما وارد كارزار شوند بخدا سوگند، هيچ جمعيّتى، درون خانه اش مورد هجوم قرار نگيرد جز آن كه خوار شود و شما چنين شويد، سستى كرديد، ذلت پذيرفتيد، بدان حد و اندازه تا بر شما غارتگرانه هجوم آوردند و سرزمين شما را، مالك شدند و تصرف كردند. و اين سفيان بن عوف غامد است، كه لشكرش وارد شهر انبار شده و حسّان بن حسّان بكرى را به شهادت رسانده، و سپاهيان شما را از مرزهايشان بيرون كرده اند. خبر تأسف انگيزى كه به من رسيده اين است كه مردى از سپاهيان آنها به خانه زنى مسلمان و زن ذميّه اى، وارد شده، و گردنبند، دستبند، و زر و زيور او را، تاراج كرده و آن زن براى نجات از آن ستمها جز تضرع و زارى و آرزوى مرگ براى آنها چاره اى نداشته است. پس از قتل و غارت بازگشته اند، در حالى كه حتى يك فرد از آنان، مجروح نشده، و خونى از ايشان بر زمين نريخته است.
به يقين اگر مردى مسلمان پس از اين واقعه از غصّه بميرد نه تنها، بر او ايرادى نيست، كه به نظر من سزاوار چنين مرگى است.
شگفتا- به خدا سوگند- اجتماع آنان بر باطلشان و جدايى و تفرقه شما با وجود حق بودن تان، دل را مى ميراند و اندوه ها را بر دل مى انبارد.
زشتى و تيره روزى نصيبتان باد، كه هدف تير دشمنان قرار گرفتيد. آنان شما را چپاول مى كنند و شما به تقاصّ بر آنها هجوم نمى بريد. با شما مى جنگند، و شما با آنها نمى جنگيد، خداى را معصيت مى كنند و به كردار آنها راضى مى شويد.
در تابستان شما را فرمان تعقيب و سركوب دشمن دادم، بهانه آورديد كه شدّت گرماست و تا سرد شدن هوا مهلت خواستيد، در زمستان فرمان، حركت به سوى دشمن دادم، فرصت خواستيد، كه شدّت سرما را پشت سر بگذاريد. همه اين بهانه جوييها و عذر طلبيهاى گرما و سرما، براى فراز از جنگ و پيكار با دشمنان خداست. به خدا سوگند وقتى كه شما از گرما و سرما، مى گريزيد، از شمشير گريزانتر خواهيد بود.
شرح
حضرت پس از آن كه در آغاز خطبه به اجمال، تشويق به جهاد و توبيخ نسبت به ترك آن را يادآور شد. از جمله: الا و انّى قد دعوتكم مى خواهند موضوع خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2 را بيشتر تفصيل دهند و ياران خود را، بياگاهاند، كه پيش از وقوع اين حوادث، اصحابش را مكرّر به مبارزه و پيكار با معاويه و اطرافيانش فرا خوانده است. قصد حضرت اين است كه نصيحت پيشين خود را يادآور گردد، كه قبل از آمدن دشمن به داخل خانه بايد به سراغ وى رفت و اين قاعده كلّى را به تجربه و برهان ثابت شده يادآور شود كه: هيچ جمعيّتى در درون خانه اش مورد هجوم قرار نمى گيرد.
جز اين كه خوار و ذليل مى شود.
پيش از اين به منظور بيان علت اشاره كرديم كه توهّمات ذهنى روى جسم و بدن تأثيرى شگفت دارند. گاهى موجب فزونى قوّت و نيرو و گاهى سبب نقصان آن مى گردند. گاهى توهّم بيمارى، موجب بيمارى شخص سالم، و گاهى بر عكس توهم سلامت سبب صحت و بهبود بيمار مى شود.
علّت خوارى و ذلّت كسى كه در داخل خانه اش مورد حمله قرار گيرد هر چند شجاع باشد، همين توهّمات است: توهّم از ناحيه هر دو گروه، توهم آن كه مورد حمله قرار گرفته اين است، كه اگر دشمن قوى و نيرومند نبود، حمله نمى كرد.
اين توهم سبب ضعف و سستى مى شود، نفسها تحت تأثير قرار مى گيرد، و از مقاومت باز مى ماند، در تحرّك و تلاش ناتوان مى شود غيرت، شجاعت و حمايت از ناموس را از دست مى دهد و دچار اخلاق پست، خوارى و ذلّت مى گردد.
خيالات وهم انگيز حمله كنندگان نيز موجب مى شود كه گمان كنند چون آنها حمله را آغاز كرده اند، دشمن ضعيف و ناتوان است. اين پندار طمع و دلبستگى آنان را بر عجز و ناتوانى خصم، فزونى مى بخشد و اين باور را در آنها به وجود مى آورد كه مخالفان قادر به مقاومت نيستند.
امام (ع) پس از بيان اين كه ترس بيجاى پيروانش، از دشمن باعث سهل انگارى آنان در كارها و متفرّق شدنشان از اطراف آن حضرت شده كه در نتيجه فرمانش را اجرا نمى كنند و در مقابل هجوم دشمن و چيره شدنش بر سرزمينشان برنمى خيزند. و نيز پس از حكم كلّى در باره روش هر دشمن به دشمن معيّن و آشكار اشاره فرموده است، تا آن كه هر چه بيشتر به درستى سخن آن حضرت را دريابند و هرچه زودتر بر خصم يورش برند و او را از پا در آورند. از اين رو جريان ورود سپاه دشمن به شهر انبار و كشتن كارگزار آن حضرت و بيرون راندن سپاه از مرز و قرارگاهشان، و بى حرمتى نسبت به زنان مسلمان و زنان اهل كتاب تحت ذمه اسلام، و ربودن اموال مسلمانان را به تفصيل بر شمرده است كه نيازى به توضيح بيشتر آن نيست.
سپس اين داستان را به اين عبارت: «سزاوار است مسلمان با غيرت و تعصّب در راه خدا از غم و اندوه آن بميرد،» پايان مى دهد، زيرا ديدن چنين پيشامدهاى منكر و ناروايى براى مسلمانان. و خوددارى ياران آن حضرت از پايدارى در برابر دشمن اين امر را ايجاب مى كند.
تمام اين بيانات به اين منظور است كه امام مى خواهد براى توبيخ و سرزنش ياران خود محملى به دست آورد زيرا آنان از اوامر آن حضرت سرپيچى كرده و رايزنى با آن حضرت را كه امرى شايسته، و سودمندتر بود نپذيرفته بودند و سپس براى تأييد اين مطلب، از كارهاى آنها با شگفتى ناله سر مى دهد و ناراحتى و تعجّب خود را نشان مى دهد: كلمه «عجبا» را به صورت نكره بيان فرموده تا چنان وانمود كند كه گويا امر مورد تعجب مشخص معيّن نيست و به وسيله «ندا» حضور يافته است، و آنرا تكرار فرموده تا اين كه شدّت امر را بيان كند. در نصب عجبا- عجبا چند احتمال است: نخست اين كه كلمه عجبا اوّل منصوب به حرف ندا و كلمه دوم مفعول مطلق باشد كه فايده معنوى آن چنين مى شود: گويا وقتى كه مورد تعجب به وسيله ندا مشخص شد حضرت مى فرمايد: تعجب مى كنم تعجّبى تأسف انگيز و ناگوار.
گفته حضرت در اين عبارت شبيه كلام خداوند متعال در مناداى «يا بشرى» است، در قراءتى كه بدون اضافه خوانده نشده است.
2- اين كه كلمه «عجبا» اوّل، مفعول مطلق و دومى تأكيد آن باشد.
3- اين كه «عجبا» اول مفعول مطلق باشد، بنا بر اين در دو احتمال اخير منادى كه يا قوم و مانند آن باشد محذوف است.
توصيف امام (ع) از امرى كه مورد تعجب است، به اين كه دل را مى ميراند و غم را مى افزايد، بايد مورد توجه قرار گيرد، زيرا شگفتى انسان از پديدار شدن امرى گاهى به اين دليل است كه صرف نظر از شگفت انگيز بودن خود آن امر، علل و اسباب آن به دليل روشن نبودن بر انسان پوشيده است. به همين مناسبت اهل لغت و زبان شناسان كلمه «ما افعله» را به عنوان خطبه 27 نهج البلاغه بخش 2 فعل تعجب به كار مى برند مثل «ما احسن زيدا» زيرا در حقيقت اين سؤال از اسباب و علل زيبايى و حسن زيد است و هر چه مطلب از ذهن دورتر و اسباب و علل آن پوشيده تر باشد بيشتر تعجّب برانگيز مى شود، پس هرگاه مورد پرستش امرى با عظمت و اهميت باشد، انديشه انسان در پى جستجوى علت آن پوياتر است. گاهى ممكن است نيروى فكرى انسان از فهميدن آن ناتوان باشد، در اين صورت به سبب عدم آگاهى نسبت به منشأ آن، فكر وى دچار غم و اندوه مى شود، زيرا امرى كه حادث شده مانند بيماريى است كه علاج آن جز به وسيله آگاهى از سبب و علت آن امكان پذير نيست و اندوهى كه در اثر بى اطّلاعى از سبب شي ء در ذهن انسان پيدا شد مرگ قلبى ناميده مى شود و در اين عبارت امام به طور مجاز لفظ مرگ (يميت) را به جاى غم و اندوه به كار مى برد. يعنى چيزى را به اعتبار آينده اش نامگذارى فرموده و به عبارت ديگر نام مسبّب (موت را) روى سبب (غم) گذاشته است.
اكنون كه مطلب روشن شد مى گوييم وضع پيروان امام كه در عين آگاهى از بر حق بودن راهشان متفرّق شدند، در حالى كه از نظر شجاعت همتاى خصم خود بودند و مى دانستند كه اگر به دستور امامشان رفتار كنند خوشنودى پروردگار را به دست خواهند آورد، و بر عكس ايشان حالت دشمنان آن حضرت كه در راه باطل خود، محكم و استوار بودند، از جمله شگفتيهاست، كه قلب شخص ناآگاه از علّت آن را مى ميراند. علت اين كه چرا بايستى حضرت از رفتار پيروانش اندوهگين باشد بسيار روشن است، زيرا او همانند طبيبى بود كه به معالجه بيمارانى گمارده شده باشد كه هم داراى بيمارى خطرناكى هستند و هم به دستور طبيب خود در پرهيز از غذاى نامناسب و مصرف دارو رفتار نمى كنند و واضح است كه چنين حالتى بر اندوه طبيب مى افزايد.
پس از اين كه امام (ع) از حالت مردم زمان خود اظهار شگفتى مى كند و آن را با شدّت توصيف مى فرمايد، به منظور بهتر جايگزين شدن در ذهنها امرى را كه مورد شگفتى واقع شده به ياد مى آورد و آن گاه كسانى را كه چنين حالتى دارند، به دليل تمرّدشان از فرمان خود به دورى از خير و گرفتار شدن به حزن و اندوه نفرين مى فرمايد و در پايان آنها را به صفاتى كه باعث خجلت و شرمسارى است. و انسانهاى با مروّت و غيور از آن تنفّر دارند مورد نكوهش و سرزنش قرار مى دهد. صفات ناپسند آنها اين بود كه نسبت به انجام وظايف خود كوتاهى ورزيدند و هدف تيرهاى دشمنان واقع شدند و با آن كه مى توانستند به دفاع برخيزند و بر دشمن بتازند سستى كردند تا دشمن پيش آمد و بر آنها تاخت و هستى آنها را به غارت برد. علاوه بر اين هنگامى كه معصيت الهى واقع مى شد، عكس العملى از خود نشان نمى دادند و گاهى خشنود هم مى شدند. امام (ع) پس از توبيخ و سرزنش آنان به شرح عذرهاى گوناگونى كه در مقابل سرپيچى از دستورهاى او مى آوردند پرداخته است، به اين بيان كه گاهى به بهانه شدت گرما و زمانى به بهانه سختى سرما و بهانه جوييهاى ديگر در انجام وظيفه كوتاهى مى كردند كه هر انسان خردمندى از آن بوى تنبلى و سستى را درمى يابد و درك مى كند كه مقصود از اين بهانه ها چيزى جز فرار از مسئوليت نبوده است: فانتم و اللّه من السّيف افرّ، امام (ع) در اين عبارت با فرض پذيرفتن اين كه گرما و سرما، مانع كارزار آنها بوده همان را دليل ناتوانى و ضعف آنها قرار مى دهد و مى فرمايد: «به خدا سوگند هنگامى كه شما از سرما و گرما اين چنين مى ترسيد، از شمشير بيشتر خواهيد ترسيد، زيرا كسى كه از امر آسانى فرار كند از امور دشوار زودتر فرار مى كند چون تحمل سرما و گرما كجا و حمله با شمشير و كشتار كجا»
|