21 آبان 1395, 22:42
بررسي نظام داخلي قرآن در نهجالبلاغه
منظور از نظام داخلي قرآن، تشريح محتواي قرآن در نهجالبلاغه نيست.زيرا همانطوري كه در پيشگفتار گذشت، سراسر نهجالبلاغه مضمون قرآنيدارد، و به آن استناد دارد و بر آن اعتماد؛ بلكه مقصود از نظام داخلي قرآنـدر اينجا ـ بيان كيفيت تفسير قرآن و منهاج اصيل آن، طبق رهنمود حضرتعلي(ع) است. چگونگي تفسير قرآن در نهجالبلاغه آن چه از نهجالبلاغه، درباره منهاج تفسير و روش مَشْروع تبيين قرآنكريم استنباط ميشود، نكاتي است كه به برخي از آنها اشاره ميشود: 1. قرآن تدوينى، كتابِ صامت محض و ساكت صرف نيست. بلكه در عينصمت و سكوت، نطق و بيان دارد: «فهو (القرآن) بينهم شاهد صادق و صامتناطق». اگر قرآن خموش محض ميبود، هرگز به شهادت و صدق كه هر دووصف گفتار است موصوف نميشد؛ گذشته از آن كه، به ناطق بودن آن ـ نيز ـتصريح نميشد: «فالقرآن آمِرٌ زاجرٌ، و صامت ناطق، حجه اللّه علي خلقه اخذ عليهميثاقهم...»؛ 2. قرآن تكوينى، يعني جهان آفرينش نيز صامتِ صرف و ساكتِ محضنيست. بلكه، در عين خاموشى، داراي نطق است: «فصار كل ما خلق حجه له و دليلاعليه؛ و ان كان خلقاً صامتاً، فحجّته بالتدبير ناطقه، و دلالته علي المُبدع قائمه»؛ 3. جمع بين خاموشي و نطق جهان آفرينش، به اين است كه اگر كسيدرباره نظام هستي و جهان عيني ـ كه قرآن تكوينيستـ صحيح بيانديشد، ودرست تدبّر كند، و بر اساس ادراك راستين و راسخ سؤال طرح كند، پاسخمنطقي خود را از آن دريافت خواهد كرد. ولي اگر كسى، در اثر نيانديشيدن،سؤال مشخّصي را مطرح نكند، اصلاً پاسخي از آن نميشنود؛ يا اين كه، اگرسؤال ناصوابي را در اثر كژ راهه و بدانديشي خود ارايه كند، پاسخ ناصوابي رابر جهان آفرينش تحميل ميكند، و همان را از آن تحويل ميگيرد؛ كه اينكجانديشي اخير، همان تفسير به رأي ناپسند است، شاهد اين كه، نطق قرآنتكويني بعد از انديشيدنِ صحيح است. گفتار حضرت علي(ع) در وادي همينبيان است كه فرمود: فحجّته بالتدبير ناطقه، و دلالته عليالمبدع قائمهٌ. همين معنا، درباره قرآن تدويني ـنيزـ صادق است. يعني اگر كسيدرباره نظام معرفتي قرآن ـ كه جهان علمي است ـ صحيح بيانديشد و پرسشاستواري ارايه كند، پاسخ صائب خود را از قرآن كريم دريافت ميكند؛ ولياگر كسي در اين باره درست فكر نكند، و سؤال متقن و مشخصي را عرضهندارد، اصلاً پاسخي از قرآن نميشنود؛ و اگر در اثر خامي و كژ راهه رفتن،سؤال ناصوابي را مطرح كند، پاسخ غلطي را بر قرآن صائب صامت تحميلميكند، و سپس همان را به گمان خود از قرآن تحويل ميگيرد؛ كه اين طرحصورت مسأله غلط و دريافت بافتههاي فكري از زبان قرآن، همان تفسير بهرأي حرام و ممنوع است. هماره، سؤال از قرآن تكويني و تدويني بايدعالمانه باشد؛ زيرا: حسنالسؤال نصف العلم؛ و هميشه، پاسخ صحيح، مسبوق به سؤال درست است. 4. درستي سؤال ـ كه زمينه دريافت پاسخ صائب است ـ در اين است، كهپرسش، با معيارهاي اصلي نظام عيني يا علمي مسؤول هماهنگ باشد؛ چونجهان عيني ـ كه قرآن تكويني است ـ و جهان علمي ـ كه قرآن تدويني است ـضابطي خاصّ علّي و معلولي و مانند آن دارد؛ و اگر پرسشي مطابق با خطوطكلّي حاكم بر نظام عيني يا معرفتي نباشد، هيچ پاسخ درستي از جهان عيني ياقرآن ـ كه جهان علمي است ـ شنيده نميشود. كسي كه تدبّر تامّ ندارد،بافتههاي واهمه خويش را يافتههاي فاهمه ميپندارد. چنين انسان مُختال زاعِم،همواره از موهومات خويش ميپرسد؛ و دائماً صداي گوشخراش ومغالطهآميز پاسخ باطل را، از واهمه خود ميشنود. چه اين كه، حضرتعلي(ع) در نامهاي به معاويه (لعنهالله) چنين فرمود: فَعَدوُتَ علي الدنيا بتأويل القرآن، فَطَلبتني بما لمتجن يدي و لالسانى، وعَصَيْتَهُ انت و اهلُالشّامِ بي. مقصود از تأويل مذموم ـدر اين نامه ـ همان تفسير به رأى، و تبديلكژراهه به صراط مستقيم، و جايگزيني «هوا» به جاي «هُدا» است، در قبالتفسير صحيح برخاسته از سؤال صائب و جواب مصيب، كه آن را تأويلمحمود و ممدوح مينامند. چه اين كه، حضرت علي(ع) در نامهيى، به فرزندخود، چنين مينگارد: و اَنْ اَبْتَدئك بتعليم كتاب الله عزوجل و تأويله و شرائع الاسلام و احكامه. البته بحث تفسير و تأويل، و امتياز اصطلاحي هر كدام از ديگرى، واستشهاد به آيات قرآني براي امتياز مزبور، در جايگاه خاص خود مطرحاست. حضرت عليبن ابيطالب(ع)، در برخي از خطبهها، هم به نطق نظام عينيجهان اشاره فرمود، و هم به نطق نظام علمي قرآن گوشزد كرد؛ و درباره ايندو موضوع، چنين فرمود: و ارانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نَطَقت به آثار حكمته. ... و اشهد انّ من ساواك بشيءِ من خلقك فقد عدل بك، و العادل بك كافربما تنزّلت به محكمات آياتك، و نطقت عَنْهُ شواهد حجج بَيِّناتِكَ. و در بعضي از خطبهها، به ناطق بودن خصوص قرآن ـ كه همان نظام علميجهان است ـ پرداخت، و چنين فرمود: اَظهُرِكم ناطق لايعيا لِسانُه، و بَيتٌ لاتُهدَم اَركانُه، و عِزٌّ لاتُهزَمُ اَعوانه. انّ الله بعث رسولاً هادياً بكتاب ناطقٌ و امرٍ قائم. 5. قرآن تدوينى، مرجع صاحبنظران صائب، براي حلّ مشكل وپاياندادن به خصومتهاي فكري و حقيقي است. چنانكه، حضرت عليبنابيطالب(ع)، چنين فرموده است: و لما دعانا القوم الي ان نُحَكَّمَ بَينَنا القرآن لمنكن الفريق المُتَولّي عن كتاباللّه تعالي و قدَ قالالله سبحانه: «فان تَنازَعْتُم في شيءٍ فَرُدُّوه، الي الله والرسول»، فَرَدُّهُ الي الله اَنْ نَحْكُمَ بكتابه، وَ رَدُّهُ الي الرسول ان نأخُذَ بسنَّتِهِ. يعني: هنگامي كه متخاصمان، ما را به تحكيم قرآن فراخواندند ما روبرگرداناز كتاب خداوند نبوديم؛ چون خداوند فرمود براي حلّ نزاع به خدا و پيامبررجوع كنيد، و رجوع به خدا همان تحكيم كتاب اوست، و رجوع به پيامبرهمان گرفتن سنّت آن حضرت(ص) است. از اين جا، معلوم ميشود كه ظاهر قرآن كريم براي صاحبنظران قابل فهماست اوّلاً، و محتواي ظاهري او اگر تخصيص يا تقييدي از سنّت نيايد حجّتاست ثانياً، و كيفيّت نطق قرآن هم عبارت از استنباط صاحب نظران منزّه ازغرضورزي و هوامداري و هوسپرستي است ثالثاً، چه اين كه، در صدرهمين خطبه، آمده است: اءِنّا لم نُحَكِّمِ الرجالَ و اءِنَّما حَكَّمْنا القرآن، و هذا القرآن اءِنَّما هو خطٌّ مستور بينالدَّفَّتَيْنِ، لاَينْطِقُ بلسانٍ و لابد له من تَرجُمانِ و اءِنَّما يَنْطِقُ عَنْه الرَّجالُ. 6. تاكنون، بررسي خاموشي و نطق قرآن كريم، نسبت به سه گروه روشنشدهاست: گروه اوّل، كساني بودهاند كه در اثر تحجّر و نيانديشيدن، هيچگونه پرسشيرا در ساحت قرآن مطرح نكردهاند و نميكنند. چنين گروهي ـ كه ساكنان وجامدان حقيقياند ـ سخني را از قرآن حكيم نميشنوند و اين كتاب الاهي ـنيز ـ نسبت به آنها، خاموشي پيشه كرده است؛ گروه دوم، كساني بودهاند كه در اثر كژ راهه و بدانديشى، سؤال باطلي را بهپيشگاه قرآن بردهاند، و با پيش فرضهاي غلطآموز صداي واهمه خويش رانداي قرآن تلقّي كردهاند؛ و كتاب الاهي را به پاسخ دلخواه خود، متهمكردهاند و ميكنند. در حالي كه كتاب خداوند نسبت به اين گروه هم، همچنانصامت است؛ زيرا، آن مطالبي را كه قرآن گوياست، اين گروه نميشنوند؛ وآن چه را، اينها از خود ميشنوند، گفته قرآن كريم نيست؛ گروه سوم، كسانياند كه متدبّرانه با پيمودن صراط مستقيم، پرسشمعقولي را به ساحت قرآن كريم عرضه داشتهاند و ميدارند؛ و پاسخ مناسب رااز او دريافت ميكنند. چنين مفسّرانى، ترجمان كتاب كريماند، و از زبانقرآن، سخن ميگويند: «اءِنَّما يَنْطِقُ عَنْهُ الرَّجالُ». اما آن چه هم اكنون مطرح است، بررسي نطق قرآن كريم نسبت به گروهچهارم است؛ و آن، اين كه، اگر انسان سالك صالحي از سطح مفسّر متدبّرعادي فراتر رفت، و از ژرفاي قرآن تكوينى، اسرار و رموزي را كسب كرد، وبا چنين رهتوشهيي به پيشگاه قرآن تدويني رفت، و پرسش غيب آموزي رامطرح ساخت، و پاسخ مناسب با مَلاحم و غُيُوب آينده را ـ مثلاً ـ مسألت كرد،قرآن كريم در اين بخش نيز ناطق است و با زباني چنان مستنطق ژرف انديشِخواهان ملاحم و اسرار غيبي سخن ميگويد؛ چنان كه، اميرالمؤمنين(ع)فرموده است: ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق و لكن اخبركم عنه، الا انّ فيه عِلْمَ ما يأتيو الحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم. آن چه از گروه چهارم متوقّع است، دو نكته محوري است: يكى، راجع بهاسرار و ملاحم و غيوب، كه خارج از قلمرو تكليف عموميست، و فقط برايخواص، جنبه كمالي دارد؛ و ديگرى، تبيين قيد يا خصوصيّت يا قرينه و مانندآن، كه در تتميم نصاب حجيّت ظواهر قرآن، سهم بهسزايي دارند. يعنى، آنچه گروه سوم با استنطاق و استظهار قرآني به دست آوردهاند، به انضمام آنچه از گروه چهارم در زمينه تخصيص يا تقييد عموم يا اطلاق محتواي قرآنينقل شده، به نصاب حجّت ميرسد؛ و قرآن كريم، در اين دو نكته محوريگرچه نسبت به گروه چهارم ـ كه همان اولياي معصومالاهياند ـ ناطق است،نسبت به گروه سوم ـ كه همان مجتهدان صاحبنظر و مفسرانِ صائب رأياند ـصامت است. لذا، حضرت اميرالمؤمنين(ع) ـ در مقام تحدّي و مبارزهطلبي ـچنين فرموده است: فاستنطقوه ولَن ينطق و لكن اخبركم عنه. 7. اوّلين نطق قرآن كريم ـ همانا ـ درباره روشن كردن مراد خود است.يعنى، قبل از دلالت بر هر مطلب بيرونى، راجع به كيفيت انسجام دروني خودسخن ميگويد؛ و پيام قرآن حكيم در اين زمينه آن است، كه نه تنها هيچگونهتهافت، تخالف، تكاذب در سراسر آيات او يافت نميشود، بلكه كمالانعطاف را نسبت به هم داشته و از اين جهت تمام آيات، متشابه و مَثاني هماند؛«اللّه نَزّل اَحْسَنَ الحديث كتاباً متشابهاً مثاني». حضرت عليبن ابيطالب(ع)،درباره تَعامُل آيات قرآني با يكديگر، و تعاطي آنها در دلالت بر مقصود، اززبان خود قرآن كريم چنين سخن ميگويد: وذكر اَنّ الكتاب يُصَدّق بعضُه بعضاً، و انه لا اختلاف فيه فقال سبحانه: ولوكان من عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً .... يعني سراسر آيات قرآن، تصديق كننده يكديگر و تبيين كنندههمديگرند، و اگر مطلبي در آيهيي بازگو شود، همان مطلب به ياري آيه ياآيات ديگر روشنتر ميشود، و تعميم آن تخصيص مييابد، و اطلاق آنتقييد ميشود، و قرينه آن بازگو ميشود و ساير اقسام دلالت و انحاي تفسيريآن واضح خواهد شد؛ چون شرح برخي از آيات را، بايد از زبان آيه ديگرشنيد، و تفسير بعضي از آيات را، با شهادت آيات ديگر به نصاب لازم رساند؛چه اين كه، حضرت علي(ع)، در اين باره ميفرمايد: كتاب اللّه تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به، و ينطق بعضه ببعض، ويشهد بعضه علي بعضِ، و لايختلف فياللّه، و لايخالف بصاحبه عناللّه. همين مطلب ـ يعني گرايش آيات به يكديگر، و نطق و تصديق و شهادتآنها نسبت به يكديگر ـ از آيات قرآني كه درباره نور بودن و تبيان بودن اوبراي تمام اشيا نازل شده است، كاملاً قابل استفاده است. زيرا كتابي كه نورِامور، اشيا و مطالبِ ديگر است قبل از هرچيز نور خود خواهد بود؛ و نيز كتابيكه تبيانِ اشياي ديگر است، قبل از هرچيز تبيينكننده خويش خواهد بود. 8. منهاج و روشِ اصيل در تفسير قرآن، همان تفسير قرآن به خود قرآناست؛ و چون متن قرآن، جوامع انساني را، به خاندان عصمت و طهارت:ارجاع ميدهد، بنابراين رجوع به سنّت معصومين: متمّم و مكمّل تفسيرقرآن به قرآن خواهد بود. بهطوري كه، بدون چنين رجوعى، حقيقت قرآن بهخود قرآن نيز تفسير نميشود؛ زيرا، با طرد برخي از آيات الاهي ـ كه دلالتبر لزوم رجوع به سنّت معصومين: دارد ـ مقداري از آيات قرآن از صحنهتَفسير حذف ميشود؛ و چنين روشى، با انعطاف و تعاطي دلالتي سراسر آياتقرآن كريم نسبت به يكديگر، سازگار نخواهد بود. لذا حضرت علي(ع)درباره اولياي الاهي ـ كه كاملترين مصداق آن، معصومين: هستند ـ چنينفرموده است: اِنّ اولياء اللّه هم الذين... بهم علم الكتاب و به علموا و بهم قام الكتاب و بهقاموا. سِرّ آن كه اولياي الاهي ترجمان قرآناند، و به وسيله آنان علوم قرآني بهرهديگران ميشود، قبلاً بازگو شد؛ و آن اين بود، كه اينان جزء گروه چهارماند،و پرسشهاي خاصّي را در ساحت قرآن مطرح ميكنند كه ديگران از طرح آنناتوانند، و پاسخ صائب را از قرآن دريافت ميكنند كه ديگران از شنيدنصداي آن ناطقِ باطني «قرآن» محروماند. در هر مرحلهيي كه توده مردم يادانشمندان از شنيدن صداي قرآن بيبهرهاند، قرآن كريم بهوسيله ترجمانمعصوم تفسير ميشود؛ چنان كه، قبلاً نقل شد «ولابدّ من ترجمان»، و كسي كهخروش واهمه خود يا غوغاي مُختالانه ديگر را ميشنود، حقّ ندارد آن را برقرآن كريم تحميل كند، و آن را مقصود كتاب خدا بداند كه چنين كاري طبقبيان حضرت علي(ع) جهالت و ضلالت است. آن حضرت(ع)، درباره عالمنمايي كه دامي در برابر مردم نصب كرده تا عدّهيي را با فريب و نيرنگ به دامخود بكشد، و باطن او جز دام چيز ديگري نيست، ميفرمايد: و آخَر قدتُسَمَّي عالِماً و ليس به فاقْتَبَسَ جهائِلَ مِنْ جُهّالٍ، وأَضالِيلَ مِنْضُلاّلٍ، و نَصَبَ لِلناسِ اشراكاً مِنْ حَبَائِلِ غرورٍ، و قولٍ زُورٍ؛ قد حَمَلَ الكتابَ(اي القران) علي آرائِهِ، و عَطَفَ الحقَّ عَلَي أَهوائِهِ... يقول: اَقِفُ عِندَالشبهاتِ، و فيها وَقَعَ؛ و اعتَزِلُ البِدَعَ، و بينَها اضطَجَعَ؛ فالصورهُ صورهُانسانٍ، والقلبُ قلبُ حيوانٍ، لايعرِفُ باب الهُدَي فيتَّبِعَهُ، و لاَبابَ العَمَي فيَصُدَّعنهُ. و ذلكَ مَيِّتُالاَحياءِ!. كسي كه رأي خود را بر قرآن تحميل ميكند، و كتاب الاهي را ـ با تفسير بهرأي ـ وسيله ارتزاق و نيز دامي براي نيرنگ ديگران قرار ميدهد، خود دامياست به صورت انسان، و جنازه عمودي است به صورت زنده ايستاده ومتحرّك؛ چون، باطن او، حيواني است زنده، و انساني است مرده! ولي انسانكامل مانند حضرت بقيهاللّه ـ ارواح من سواه فداه ـ درباره قرآن تدوينى،همان بينش را دارد كه درباره قرآن تكويني. يعنى، همانطوري كه در نظامتكويني و عيني تمام اشيا تابع مشيّت و اراده خداست در نظام تدويني و علمينيز تمام علوم و مفاهيم و معارف ـ نيز ـ تابع علم خداست، كه بهصورت قرآنحكيم تجلّي كرده است. لذا، حضرت علي(ع) درباره چنين انسان كامل والاهي ـ در قبال دامهاي به ظاهر انسان ـ فرموده است: يعطف الهوي عليالهدى، اذا عطفوا الهدي علي الهوى، و يعطف الرأيعليالقرآن اذا عطفوا القرآن عليالراي. كسي كه رأي خود را بر وحي الاهي تحميل كند و قرآن را بر هواي خويشحمل كند، يا مُفرِط است يا مُفَرّط؛ زيرا منشأ چنان كاري جز جهالت و ضلالتچيز ديگر نخواهد بود، و جاهل ضالّ يا گرفتار افراط است يا مبتلا به تفريط، وهر دو آنها كژ راهه است كه نوال بهشت را به وبال دوزخ تبديل ميكند.اميرالمؤمنين(ع) در اين باره چنين فرموده است: و انّ محمداً(ص) عبده و رسوله... فادّي اميناً، و مضي رشيداً، و خلَّف فينارايَهَ الحق، من تقدمها مرِ، و من تخلف عنها زهق، و من لزمها لحق. سرّ مروِ و خروج متقدّم مفرط و راز زهوِ متخلف مفرط همانا ايناست كه تفسير وحي به خودِ وحى، تنها صراط مستقيم نجات است كه هرگونهانحرافِ از آنْ زمينه ارتداد و خروج از دين و در نتيجه سببِ هلاكت خواهدبود، برخلاف التزام همه جانبه به آن كه در اين حال هماره انسانِ ملتزمِاعتقادي و عملي به متن صراط مستقيم و اصل و در نهايت به هدف غايي ملحقو نايل ميشود. تفسير قرآن به قرآن، در حديث رسولاكرم (ص) تذكّر: آن چه درباره تفسير قرآن به قرآن از نهجالبلاغه نقل شده در آثارحسنه و بهجا مانده از ساير معصومين: نيز فراوان است؛ و چون بازگو كردنآنها خارج از حريم اين نوشتار كوتاه است، از نقل آنها خودداري شدهاست. ليكن، بيان كوتاهي از رسولاكرم(ص) درباره منهاج معقول و روشمقبول تفسير قرآن كه همان تبيين قرآن به خود قرآن است، نقل ميشود. البته،غالب سخنان حضرت علي(ع) به جوامعالكلم حضرت خاتم انبياء(ص) است؛چه اين كه، الحاق شده به كلمات ديگر امامان معصوم: است؛ چون همه آنذاتهاي نوري و مآثر آنان مصبوغ به صبغه الاهي است كه احسن صبغههاست.از حضرت رسولاكرم(ص) رسيده است: انّ القرآن ليصدِ بعضه بعضاً، فلاتكذبوا بعضه ببعض. عليكم بالقرآن، فاتخذوه اماماً و قائداً. اگر يك آيه برابر رأي مفسِّر هوامدار تفسير شود، حتماً آيات ديگر چنانبرداشتِ مجعولي را تكذيب ميكنند؛ و سبب چنين تكذيب باطلي هماناتحميل هوا بر هدا است، و چون مفسّر هوس پرست به هواي خويش اقتدادارد، هواي او رهبر وي است، و اگر قرآن را برابر هوس خود تفسير كرد،قرآن را كه بايد رهبر باشد تحت رهبري قرار داده است؛ و البته، هلاك،دامنگير چنين افرادي خواهد شد. چنانكه اميرالمؤمنين(ع)، درباره هلاكتهوامداران، فرموده است: كأنّهم ائمّهالكتاب، و ليس الكتاب امامهم. كأنّ كلّ امرء منهم امام نفسه، قد اخذ منها فيما يري بِعُريً ثقاتٍ، و اسبابٍمحكماتٍ. برخلاف مفسّر حقّمدارى، كه هداي قرآن را بر هواي خود ترجيح دادهاست؛ زيرا چنين مفسّر هدايتطلبي قرآن را رهبر خويش قرار داده است.چنانكه، اميرالمؤمنين(ع) دراين باره فرموده است: قد امكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و امامه، يحل حيث حل ثقله، و ينزلحيث كان منزله. زيرا، قرآن كتابي است كه به هيچ وجه بطلان در او راه ندارد: لايأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه، تنزيل من حكيم حميد. از اين جهت، حضرت علي(ع) چنين راهنمايي فرموده است: واتّهموا عليه آراءكم، واستغشّوا فيه اهوائكم. يعني: هنگام تعارض رأي شما با قرآن حكيم، رأي خود را به بطلان متهمكنيد نه قرآن را؛ و هنگام تعارض هواي شما با هدايت قرآن، هواي خود رامغشوش بدانيد نه هدايت قرآن را. 9. گرچه، قرآن نور الاهي است، و هيچگونه ابهامي در آن نيست؛ ليكنمتشابهات ـ از يك سو ـ و اكتفاي آن، به بيان ضابط جامع و حكم كلي بدونذكر مصداق يا وجه مشخّص ـ از سوي ديگرـ بهانهيي براي كسانيست كه بهبيماري زيغ دل آلودهاند، و گرفتار ويروس نفاق مرق، نكث و قسط هستند، وبدون رجوع به محكمات، ممكن است به برخي از آيات عذر بياورند. در اينزمينه، طبق رهنمود خود قرآن بايد به عترت طاهرين: كه قرآن ناطقاندمراجعه كرد، تا منافق چند چهره از آيهاي كه چند معنا دارد بهره ناروا نبرد.دراينباره، حضرت علي(ع)، به عبداللّه بن عباس ـ هنگامي كه وي را براياحتجاج با خوارج اعزام كرد ـ فرموده است: لاتخاصمهم بالقرآن، فانّ القرآن حمّالٌ ذو وجوهٍ، تقول و يقولون، ولكنحاجِجْهم بالسُّنَّه، فانّهم لنيجدوا عنها محيصاً. سرّ آن كه سنّت معصومين: تعيين كننده مقصود است ـ با اين كه سنّتهمانند قرآن مشتمل بر متشابهات است ـ اين است كه سنّت مجموع گفتار،رفتار، نوشتار، سكوت و سكون و مانند آن است؛ و با تحقّق عيني هر يك ازاين مصاديق، ضوابط عام و قواعد كلّى، در خارج متحقّق و متعيّن خواهد شد،و راه وجوه ديگر كه مورد پسند منافق باشد، بسته ميشود. اگرچه، همه آنچهرا كه در سنّت رسولاكرم(ص) ظهور كرده است، غير از حضرتاميرالمؤمنين(ع) كسي احاطه نكرده است، و آن حضرت دراينباره چنينفرموده است: و ليس كلّ اصحاب رسولاللّه(ص) من كان يسأله و يستفهمه، حتي ان كانواليحبون ان يَجِيءَ الاعرابي و الطاريء، فيسأله حتي يسمعوا، و كان لايمربي من ذلك شيء الاّ سألته عنه و حفظته. شمّهيي از احاطه علم علوي(ع) در فصل دوم گذشت، از اين رهگذر آنحضرت(ع) در كسوت تحدّي يا جامه شكرگزارى، در برابر نعمت الاهي علمغيب، چنين فرموده است: واللّه لو شئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت،ولكن اخاف ان تكفروا فيِّ برسولالله(ص). البته منشأ چنين حيطه تامّي همانا مظهريّت عليبنابيطالب(ع) براي علمخداوندي است، كه در اين باره، فرموده است: و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن و لاتعملون من عمل الاّ كنا عليكمشهوداً اذ تفيضون فيه؛ و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره فيالارض و لافيالسماء، و لا اصغر من ذلك و لااكبر، الاّ في كتاب مبين. چه اين كه انسان كامل، به نوبه خود، با اذن خداوند، كتاب مبين، امام مبين،و مانند آن خواهد بود.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان