وضعیت ایران از زبان اشپیگل در سال 1952 میلادی
در 15 اکتبر سال 1952 روزنامه اشپیگل در گزارشی تفصیلی ـ میدانی وضعیت آن روز ایران را به تصویر کشیده است. گوشههایی از این گزارش میتواند ابعاد تازهای از شیوه زندگی مردم در آن دوره را فراروی مخاطبان قرار دهد.
«محمدرضا پهلوی، شاه ایران، روز سهشنبه هفته پیش میزبان ۵۵ کشاورز آفتابسوخته در کاخ تابستانی سعدآباد بود. او در این دیدار اسناد مالکیت اراضی و مزارعی را تسلیم آنها میکرد که یک سال پیش واگذار کرده بود. شاه در پایان این مراسم سخنانی نیز گفت و کشاورزان حاضر در آن محل به دقت به صحبتهای وی گوش دادند: «من شما را به این کاخ دعوت کردم زیرا اینجا خانه خودتان است، مانند هر چیز دیگر در این کشور که در واقع به خود شما تعلق دارد.» هنگامی که شاه سخنانش را به پایان رساند آن کشاورزان نیز کاملاً رسمی و هاج و واج کف زدند و او را تشویق کردند. چشمهای آزمند این مدعوین روی کاغذدیواریهای ابریشمی و پردههای توری و مبلمان خارجی و گرانقیمت اتاق دور میزد.
اشارههای ظاهراً زیبای محمدرضا شاه در واقع بازتاب و بیان یک نیاز اجتماعی است و صد البته شاه میخواهد از خود تصویر مردی خوشقلب و خیرخواه را ارائه دهد. این تصویر حکایت شاهی بیقدرت شده است که در میان دسیسههای درباریان، فناتیسم مذهبی، عوامفریبی کمونیستها و کاسبکاریهای داخلی و خارجی گرفتار شده و روزبهروز بیشتر در دام افسردگی فرو میرود.
فاروق پادشاه مصر روز ۲۶ جولای از تاج و تخت خود به زیر کشیده شد؛ زیرا مردی فاسد بود. طلال پادشاه اردن روز ۱۱ آگوست برکنار شد زیرا نتوانسته بود در برابر توطئهها اقدامی انجام دهد؛ اما محمدرضا شاه احتمالاً تخت طاووس را ترک نخواهد کرد؛ چرا که تا به امروز خود را یک شاه بیاهمیت نشان داده است. نتیجه در هر حال یکسان است: نیروهایی جسورتر، پرنشاطتر و بهروزتر در همان مقام و جایگاهی قرار میگیرند که پیش از آن در اختیار اقتدارگرایان شرقی بود که به دلیل ضعف شخصیتی و بیکفایتی و نصیحتناپذیری آن را از دست دادند.
چند روز پیش مصدق نخستوزیر ایران توانست با فریادهای ۳۰۰ تظاهرکننده در مقابل کاخ سعدآباد به خواسته خود یعنی کسب اختیارات کامل و استبدادی دست یابد. نمایندگان مجلس سنای ایران نیز پس از چند مخالفت بیرمق تسلیم فریادهای آن ۳۰۰ نفر شدند. سناتور متیندفتری یکی از دو مخالف قانون اختیارات تام مصدق، با تلخکامی از این حرکتها به عنوان اقداماتی از پیش تعیین شده یاد کرد.
در واقع این ۳۰۰ نفر از چند هفته پیش همیشه در برابر مجالس سنا و شورای ملی حضور دارند. آنها در واقع از سوی آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی مأموریت دارند، مصدق نیز این اقدامات را تأیید میکند و کاشانی آن را عملی خیر میداند. پنج روز پیش از نشست سنا در روز ۷ آگوست آن ۳۰۰ نفر خواهان ریاست کاشانی بر مجلس عوام یا همان مجلس شورای ملی شده بودند. نمایندگان در همان جلسه رأی به آزادی خلیل طهماسبی از زندان دادند؛ طهماسبی همان فردی است که سال پیش علی رزمآرا نخستوزیر پیشین را ترور کرده بود. جالب آنکه نمایندگان همین مجلس در آن زمان تصویب کردند که رزمآرا به عنوان رئیس سابق ستاد ارتش، نخستوزیر و دوست شاه طی مراسمی کاملاً رسمی و تشریفاتی به خاک سپرده شود و اینک حکم به آزادی مردی میدادند که در آن زمان از وی و اقدام او با عناوین «جنایت علیه ملت و جامعه به دستور بیگانه» یاد کرده بودند.
در همان جلسه نمایندگان مجلس به قوامالسلطنه ثروتمند و ۷۷ ساله لقب «بزدل مثل شغال» دادند، همان قوامالسلطنهای که در نیمه دوم ماه جولای امسال با ۴۰ رأی موافق و دو رای مخالف از جانب نمایندگان همین مجلس به عنوان جانشین مصدق و نخستوزیر جدید انتخاب شده بود. نخستوزیری قوام چهار روز بیشتر طول نکشید. روز دوم نخستوزیریاش مخالفان دولت با عنوان تحقیرآمیز «حکومت اوباش» از او یاد کردند. قوام در روز ۱۹ جولای از شاه خواست که به ارتش فرمان عملیات بدهد اما شاه این درخواست را رد کرد. البته این مخالفت شاه هم بیشتر به دلیل نوعی سستی و هراس مالیخولیایی بود. بدین صورت قوام دو روز بعد کنارهگیری کرد و این بار شاه با درخواست نخستوزیر جدید یعنی مصدق مبنی بر تصدی وی بر وزارت جنگ و فرماندهی کل قوای نظامی موافقت کرد؛ همان درخواستی که پیش از این با مخالفت شاه و استعفای مصدق روبهرو شده بود.
از آن زمان محمدرضا شاه پهلوی به چیزی بدل شد که در واقع همیشه میخواست باشد؛ یعنی شاهی مشروطه که به گفته خودش «قدرتی محدود مانند پادشاه سوئد» دارد. البته با این تفاوت که این کشور یعنی ایران به دست فردی که با رأی نمایندگان واقعی روی کار آمده باشد، اداره نمیشود. اکنون کسانی به جای شاه، ایران را اداره میکنند که ریشههایی عمیق در سنتهای مذهبی شیعه داشته و راه دیگری میروند.
هنگام تولد محمدرضا شاه پهلوی در ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹، پدرش هنوز یک سرهنگ بینام و نشان در بریگاد قزاق بود که تحت فرماندهی روسها خدمت میکرد. رضاخان مردی از نظر ظاهری غولپیکر بود که از خشونت و طمع کم نداشت و به صورت کاملاً خزنده مانند گربههای ایرانی آن هم در زمان آخرین شاه قاجار برای رسیدن به قدرت مبارزه کرد. احمدشاه قاجار در سال ۱۹۲۵ و در حالی که در پاریس به سر میبرد از تخت طاووس به زیر کشیده شد و رضاخان توانست با خشونتی بیسابقه ملت ۹ میلیون نفری ایران را مرعوب خود سازد.
یکی از آثار بر جایمانده از رضاشاه اهمیت خود را از نظر سیاستهای جهانی ثابت کرد. این اثر همان خط آهنی است که بندر خرمشهر در خلیج فارس را به شهر میانه در آذربایجان پیوند میدهد. همین خط آهن بود که ایران را به یکی از حلقههای بسیار مهم زنجیرهای بدل کرد که در دوران جنگ دوم جهانی برای آلمان و دشمنانش بسیار حائز اهمیت بود. در خلال سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ پنج میلیون تن محموله جنگی به وسیله همین راهآهن انتقال داده شد.
تغییراتی که به اجبار در احساسات و سلایق مردم ایران در دوره رضاشاه پهلوی پدید آمد به مراتب مهمتر و پایدارتر از نوسازیهای تکنیکی آن دوره است. فقر و فلاکت کشاورزان ایرانی قدمتی چند سدهای دارد. از قرنها پیش سارقان، قبایل جنایتکار، اربابان فئودال زورگو، مأموران حقهباز مالیاتی، متجاوزان خارجی و پادشاهان اسرافکار در این کشور وجود داشتهاند و از قرنها پیش عطر سکرآور اشعار زیبا و اثرات تخدیرکننده اعتقادات عجیب و البته نشئه حاصل از مصرف تریاک نیز در این کشور وجود داشته است.
از صدها کلبه پر از شپش و فقیرانه منطقه ۱۰ تهران واقع در جنوب شهر، هر شب عطر شیرین تریاک به بیرون میخزد و با بوی نفرتانگیز جویهای شهر مخلوط میشود. وضعیت آب آشامیدنی، دفع زباله و کانالهای پایتخت میلیون نفری ایران بدینگونه است. آب این جویها بوی ادرار میدهد، زبالهها به شدت فاسد شدهاند و تعفن حاصل از مدفوع و فضولات انسانی و حیوانی شامه را آزار میدهد.
در کوچههای گلی این منطقه زنانی سالخورده با صورتهایی له شده از جذام در حال عرضه کردن پسران و دختران نوجوان هستند. تخمین زده میشود که دو سوم مردم ایران تریاک مصرف میکنند. اگرچه بخش بزرگی از جمعیت کشور در برابر بیماریهایی مانند تیفوس و وبا کاملاً مصونیت دارند اما سل و بیماریهای مقاربتی مانند قبل بیداد میکند.
بیماری سل پیامد نوعی بهرهکشی عمومی و بیرحمانه از نیروهای کار است. کودکان ۵ ساله و زنان جوان و ۳۰ ساله مانند پیرزنانی فرتوت و بدون دندان میشوند و شمار بالایی از کارگران، غالباً ده تا دوازده ساعت از روز را در فضاهای بدون نور کارگاهها و کاروانسراهایی که قالیبافی نام دارند کار میکنند. همین کارگران فقیر و بیمار یکی از نفیسترین و گرانقیمتترین فرشهای جهان را میبافند.
روزنامه ابتکار
تاریخ: یکشنبه 23 مهر ماه 1396