اخلاق قرآنی
اشاره: قرآن کریم آکنده از مطالب اخلاقی است و مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیات مربوطه، به شرح مختصر آنها پرداخته است. آنچه در این بخش میآید، آیاتی از سوره مبارکه انعام است. با این توضیح که در ترجمه آیات، به جای ترجمه متن مرحوم موسوی، از ترجمه استاد فولادوند استفاده کردهایم:
نهى از نزدیکشدن به گناه
«و لا تقربوا الفواحش ما ظهَر منها و ما بطن: به کارهاى زشت ـ چه علنى آن و چه پوشیده[اش]ـ نزدیک مشوید.» (انعام، ۱۵۱) کلمه «فواحش» (جمع فاحشه) به معناى کار بسیار زشت است، و از ظاهر کلام برمىآید که مراد از «فاحشه ظاهرى»، گناه علنى و مقصود از «فاحشه باطنى»، گناه سرّى و برقرار کردن روابط نامشروع در پنهانى است. از اینگونه امور از این جهت نهى فرموده که اگر تحریم نمىشد، زشتیاش از میان مىرفت و شایع مىگردید، براى اینکه اینگونه امور از بزرگترین موارد علاقه نفْس است و نفس از محرومیت درباره آنها طبعاً ناراحت مىباشد.
طبیعت بشر طورى است که اگر به خود واگذار شود، به سرعت فحشا را در بین افراد خود شیوع مىدهد، و شیوع فحشا باعث انقطاع نسل و فساد جامعه خانواده است، و با فساد خانوادهها، جامعه بزرگ انسانى از بین میرود. همچنین قتل نفس و سایر انواع فحشا، امنیت عمومى را سلب مینماید و با از میانرفتن امنیت، بناى جامعه انسانى فرو ریخته، ارکان آن سست مىگردد.
«و لا تقتلوا النفس التى حرّم الله الا بالحق: نفْسى را که خدا حرام گردانیده، جز به حق مکشید.» در اینجا دو احتمال هست: یکى اینکه معناى «حرم الله»، «خداوند کشتنش را حرام کرده است» باشد، دیگر اینکه معنایش «محترم کرده است آن را به احترام قانونى و بدین وسیله او را و یا حقى از حقوق او را از ضایعشدن حفظ کرده باشد». بعضى از مفسران در تفسیر این آیه گفتهاند: اگر مىبینید خداوند تنها قتل را با آنکه آنهم جزء فحشاست، اسم برده، براى این است که اهمیتش را برساند؛ همچنان که فرزندکشى را نیز به همین دلیل اسم برد؛ زیرا عرب خیال مىکرد هراس از فقر، ریختن خون فرزندان را مباح مىکند، و همچنین حفظ آبرو مجوز این عمل شنیع است، و نیز خیال مىکردند پدربودن خود یکى از اسباب تملک است.
و اینکه فرمود: «الا بالحق»، مقصود استثناى قتل بعضى از کسانى است که بر اثر پارهاى از گناهان، احترامى را که خداوند براى مسلمانان و یا کفار همپیمان با مسلمانان جعل کرده، از خود سلب نمودهاند، مانند قتل به قصاص و حد شرعى. «ذلکم وصّیکم به لعلکم تعقلون: اینهاست که [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش کرده است، باشد که بیندیشد.»(انعام، ۱۵۱) بعد از آنکه تحریم امور نامبرده را بیان نمود، در آخر آن را با این کلام تأکید نمود.
مال یتیم، وفا و عدالت و پرهیز از سخن ناحق
«و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتى هى احسن حتى یبلغ اشُدّه: به مال یتیم ـ جز به نحوى [هر چه نیکوتر]ـ نزدیک مشوید، تا به حد رشد خود برسد.» (انعام، ۱۵۲) اینکه از نزدیک شدن به مال یتیم نهى فرموده، براى این است که دلالت بر عمومیت مطلب کند؛ یعنى بفهماند که تنها خوردن آن حرام نیست، بلکه استعمال و هر گونه تصرفى در آن نیز حرام است، مگر اینکه منظور از تصرف در آن، حفظش باشد، آنهم به شرطى که بهترین راههاى حفظ بوده باشد.
نهى از نزدیکى به مال یتیم همچنان امتداد دارد تا زمانى که یتیم به حد رشد و بلوغ برسد، و دیگر از اداره اموال خود قاصر و محتاج به تدبیر ولى خود نباشد. پس معلوم شد مقصود از «یبلغ اشده» رسیدن به حد بلوغ و رشد هر دو است؛ چنانکه آیه «و ابتلوا الیتامى حتى اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا الیهم اموالهم و لا تأکلوها اسرافا و بدارا ان یکبروا» به آن دلالت مىکند: «یتیمان را بیازمایید تا وقتى به سن زناشویى برسند؛ پس اگر در ایشان رشدى یافتید، اموالشان را به آنان رد کنید، و آن را از بیم آنکه مبادا بزرگ شوند، به اسراف و شتاب مخورید.» (نساء، ۶) غرض این نیست که بفرماید وقتى یتیم به حد رشد رسید، میتوانید اموالش را تصرف کنید و دیگر خوردنش حرام نیست، بلکه مقصود بیان آن وقتى است که مال یتیم صلاحیت این را پیدا مىکند که اشخاص به آن نزدیک شوند. در حقیقت آیه شریفه مىخواهد بفرماید: مال یتیم را نگهدارى و اصلاح کنید تا وقتى که خودش به حد رشد برسد و بتواند از عهده اصلاح و حفظ آن برآید.
«و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط لا نکلّف نفسا الا وسعها: و پیمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپیمایید. هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمىکنیم.» (انعام، ۱۵۲) «ایفاء به قسط» عبارت است از عملکردن به عدالت بدون اجحاف. و اینکه فرمود: «ما هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمىکنیم»، به منزله دفع توهمى است که ممکن است بشود، گویا کسى مىپرسد: مگر در کیل و وزن ممکن است رعایت عدالت واقعى و حقیقى بشود؟ هرگز ممکن نیست، و انسان در اینگونه امور هیچ چارهاى جز این ندارد که به تقریب و تخمین اکتفا کند، و خداى تعالى با جمله مورد بحث جوابش را داده، مىفرماید: «ما هیچ کس را تکلیف نمىکنیم مگر به چیزى که در وسع طاقتش باشد.»
و نیز ممکن است بگوییم جمله «لا نکلف نفسا الا وسعها» تنها متعلق و مربوط به کیل و وزن نیست، بلکه مربوط به آن و به مسأله نزدیک شدن به مال یتیم هر دو است.
گواهی دادگرانه
«و اذا قُلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربى: و چون [به داورى یا شهادت] سخن گویید دادگرى کنید، هرچند [درباره] خویشاوند[تان] باشد.» (انعام، ۱۵۲) براى این اقربا را یادآور شد که عاطفه قرابت و خویشاوندى از هر داعى دیگرى، بیشتر آدمى را به دفاع بیجا و جانبدارى ناروا وامیدارد و از همینجا میتوان فهمید که مقصود از «قول»، آن گفتارى است که اگر انسان آن را بگوید، ممکن است نفعى عاید طرف بشود، و یا ضررى متوجهش گردد.
ذکر عدالت نیز دلالت بر این دارد، چون معلوم مىشود قول مزبور مانند شهادت و قضاوت و امثال آن دو قسم است: یکى ظلم و دیگرى عدل؛ بنابراین معناى آیه این مىشود که: باید مراقب گفتار خود باشید، و زبان خود را از حرفهایى که براى دیگران نفع و یا ضرر دارد حفظ کنید، و عاطفه قرابت و هر عاطفه دیگرى شما را به جانبدارى بیجا از کسى وادار نکند. و به تحریف گفتههاى دیگران و تجاوز از حق و شهادت به ناحق یا قضاوت ناروا وادار نسازد، و خلاصه به ناحق جانب آن کس را که دوستش مىدارید، رعایت ننموده و حق آن کسى را که دوستش نمیدارید، باطل مسازید.
در مجمعالبیان گفته است: آیه مورد بحث با همه کوتاهى و کمى حروفش، مشتمل بر دستورات بلیغى درباره اقاریر، شهادتها، وصیتها، فتاوا، قضاوتها، احکام، مذاهب و امر به معروف و نهى از منکر است.
مراد از عهد خدا
«و بعهدالله اوفوا: به پیمان خدا وفا کنید.» (انعام، ۱۵۲) راغب در مفردات مىگوید: «عهد به معناى حفظ و چیزى را در این حال و آن حال مورد مراقبت قرار دادن است» و این معناى صحیحى است؛ لذا کلمه مذکور هم بر دستورات و تکالیف شرعى اطلاق مىشود، و هم بر پیمان و میثاق و بر نذر و سوگند. لیکن در قرآن کریم این لفظ بیشتر در دستورات الهى استعمال مىشود، مخصوصاً در آیه مورد بحث که به اسم پروردگار (الله) اضافه شده، مورد بحث آیه هم مناسب با همین معناست. البته ممکن هم هست بگوییم مقصود از «عهد» در اینجا پیمان و میثاق است، همچنان که مىگوییم: «من با خدا عهد بستهام که چنین و چنان کنم» و در غیر اینجا هم به این معنا آمده، مانند آیه «و اوفوا بالعهد انّ العهد کان مسئولا: به پیمان [خود] وفا کنید، زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد» (اسراء، ۳۴) و بنابر اینکه کلمه «عهد» به این معنا باشد، اضافهشدنش به اسم «الله» مثل اضافه شدن شهادت به آن اسم در آیه «و لا نکتم شهاده الله: شهادت الهى را کتمان نمىکنیم» (مائده، ۱۰۶) براى اشاره به این است که طرف معامله خداى تعالى است. در این آیه بعد از بیان وظایف مذکور آن را با جمله «ذلکم وصّیکم به لعلکم تذکرون: اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است، باشد که پند گیرید»(انعام، ۱۵۲) تأکید مىکند.
«و انّ هذا صراطى مستقیما فاتّبعوه و لا تتبعوا السُّبل فتفرق بکم عن سبیله: این است راه راست من. پس، از آن پیروى کنید و از راهها[ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مىسازد، پیروى مکنید.» (انعام، ۱۵۲) از ظاهر سیاق آیه چنین برمىآید که مضمون این آیه، یکى از همان سفارشهایى است که خداوند رسول گرامى خود را مأمور به خواندن آن بر مردم فرموده، و لازمه این مطلب این است که جمله «و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه» متعلق غرض اصلى نباشد، چون غرض اصلى متعلق به بیان کلیات دین بود که در دو آیه قبل بیان شد، پس ایراد این جمله وجهى ندارد مگر اینکه مقدمه و زمینه چینى باشد براى جمله «و لا تتبعوا السبل».
شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات