واژگان کلیدی : معرفت، آزادی و آزادگی، شهدای کربلا، مرگ، اخلاص در عمل، توبه، فقیر.
وجود مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در شب عاشورا بعد از نماز مغرب و عشاء، اهل بیت و یاران خود را در خیمه ای جمع کردند و پروردگار مهربان را به نیکوترین ستایش ها ستودند و حمد حضرت حق را به جا آوردند. حضرت در این سخنرانی، شش نعمت پروردگار را برشمردند که مهم ترین آنها نعمت معرفت به معارف الهیه از طریق قرآن و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بود.
ایشان در آن شب از مفاهیم و معارفی که در قرآن آمده است، در یک کلمه نام بردند: «عَلَّمْتَنَا الْقُرْآن»[1] و فرمودند که معرفت و آگاهی به قرآن را پروردگار عالم به ما هفتاد و دو نفر مرحمت فرموده است.
البته این معارف الهیه را خدای متعال به هر یک از این افراد به تناسب سعه و ظرفیت وجودی شان عنایت کرده بود. از اینجا معلوم می شود که این هفتاد و دو نفر، فقیهان، عالمان، عارفان، عابدان و زاهدان شهید بودند؛ یعنی شهیدانی بودند که هر یک به تناسب سعه وجودی شان همة ارزش ها را بر اثر معرفت به قرآن فهمیده، کسب کرده و به آنها آراسته شده بودند. به همین سبب است که متن زیارت امام حسین علیه السلام و اهل بیت آن حضرت که در کربلا شهید شدند و اصحاب ایشان در بر دارندة بهترین و والاترین معارف الهیّه است. در حقیقت، ائمّه علیهم السلام می خواستند از طریق انشاءِ این زیارات به مردم بفهمانند که این هفتاد و دو نفر جامع همة فضایل و مولد همة حقایق بوده اند.
این شهدا توانستند زیباترین حقایق را در تاریخ بسازند و فضایی ایجاد کنند که در آن مردم بتوانند آزادی به معنای واقعی اش را درک و لمس کنند. این هفتاد و دو نفر که از بند هر نوع بت جاندار و بی جان و از بند مال دنیا و همة قیود شیطانی آزاد بودند، از همة تشویق هایی که می خواست آنها را از مدار حقیقت خارج کند، با واژه «لا و الله» استقبال کردند. آنها تنها نگفته اند که ما فرهنگ شما را نمی پذیریم و حکومت شما را قبول نمی کنیم؛ بلکه بر سر هر« لا» یک «والله» که قسم جلاله است، آورده اند. گویی به دشمنان خود پیام داده اند که خود را برای فریفتن ما معطل نکنید؛ زیرا ما از حق بر نمی گردیم.
-
اعـلـامـیـه از قـتـلـگـه کـربـبـلـا داد
با زینب و سجاد سوی شام فرستاد
-
این جمله ز خون بود در آن نشریه مستور
باید بـشر از قیـد اسـارت شـود آزاد[2]
فرهنگی که این هفتاد و دو نفر با خون خود بنا نهادند، این بود که آزادی واقعی در عالم این است که انسان بنده کسی یا چیزی نباشد. این مفهوم آزادی واقعی است و اگر کسانی خارج از این محدوده هر گونه انحراف و اسارتی را آزادی نام گذارده اند، اشتباه کرده اند.
آزادی ای که آن بزرگواران در عمل معرفی کردند و به فرهنگ آزادی و آزادگی بدل شد، از نکات آموزنده و باارزش حماسة آنان است که با این جملة حضرت پیوند خورده است: « فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما »[3] همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ظالمین را جز بدبختی نمی بینم.
اکثر مردم مرگ را خاموشی ابدی می دانند و آن را پایان کار می بینند. مرگ در نظر آنان فرو افتادن در تاریکی گور و آغاز وحدت، تنهایی و وحشت است. در حالی که در فرهنگ حسینی، بر اساس آن اندیشه و فرهنگ یقین به پروردگار، موت، سعادت تلقی شده است.
تا آنجا که می دانیم، بزرگان هیچ مکتبی مرگ را به سعادت معنا نکرده اند، آن هم در سیاق چنین جمله ای که به «إلا» ختم می شود و معنی اش این است که مرگ هیچ معنایی جز خوشبختی و سعادت ندارد.
از سوی دیگر، در این فرهنگ، سازش با بردگانِ شیطان، به منظور تمتّع بیشتر از متاع دنیا، چیزی جز بدبختی، شرارت و پستی دانسته نشده است. این بدان سبب است که آن بزرگواران از قیودی که به واسطه فرهنگ های ضدّ الهی بر مردم حکومت می کردند، آزاد بودند.
-
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از قید هر معبود رست
-
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
نزد طاغوتی سرش افکنده نیست [4]
این است که راست قامت ترین مردمان تاریخ را همین هفتاد و دو نفر می توان دانست؛ زیرا عارف ترین مردم تاریخ در آن سرزمین گرد آمده بودند.
امام حسین علیه السلام در آن شب به نقل از امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: «...فَسَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أُثْنِي عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِين ... ».[5]
همچنان که پیداست، حضرت هم خدای متعال را ثنا گفته، هم حمد او را به جا آورده و هم برای شش نعمت خدا را سپاس گزارده که یکی از آنها علم و معرفت به قرآن است. در فضای چنین معرفتی بود که او و یارانش همه چیز را در جای خود دیدند، بر همان اساس زندگی کردند و با حق بینی، بصیرت و بیداری، آن جنگ نابرابر را عین حق شناختند و به شهادت تن دادند.
اهل معرفت کلمة معرفت را مانند حروف مقطّعة قرآن مخفّف از چند چیز دانسته اند که هر حرفی از آن اشاره به حقیقتی دارد؛ مانند الم که در تأویل آن گفته اند: الف یعنی الله، لام یعنی جبرئیل و میم یعنی وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم .
اما در کلمه معرفت، میم اشاره به «مقت نفس» دارد. یعنی اگر کسی می خواهد از دنیا عبور کند، از این عالم بهرة نیکو ببرد و لذّت ارزش ها را بچشد، باید مانند مجاهدان فی سبیل الله در میدان مقت نفس شرکت کند و با نفس خود درگیر باشد؛ زیرا اگر کسی با نفس خود درگیر نباشد و در این راه تنبلی کند، کسل و سست می ماند و هرگز پیش نمی رود و سرانجام، نفس بر او مسلّط می شود. پس باید در مقابل آنچه که درون انسان بر خلاف ارزش های الهی از او می طلبد، ایستاد و این طلبکاری لجوجانه را سرکوب کرد.
مقت نفس رو در رویی با نفس حیوانی است که میل به هیچ عبادت و هیچ کار خیر و خدمتی ندارد و از علم و معرفت گریزان است. قرآن مجید تصریح می کند که میل این نفس، متمرکز در دو برنامه بوده و زلف خواسته هایش به دو کیسه گره خورده است: یکی شکم و دیگری شهوت.
معرفت، به انسان هم قدرت مبارزه با نفس را می دهد و هم راه را به او نشان می دهد. معرفت ارزش ها را به انسان می نمایاند تا با دیدن زیبایی ارزش ها به جانب آنها سوق پیدا کند. در مقابل این میل به ارزش ها، میل به شکم و شهوت قرار دارد که باید در برابر آنها ایستاد و جهاد اکبر را آغاز کرد.
عین اشاره به «عرفان رب» دارد. طالب معرفت باید در پی این باشد که مالک، خالق و معبود خود را بشناسد و هر روز این شناخت را گسترش دهد. به فرمودة پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قدمی که برای به دست آوردن این شناخت و مبارزه با هواهای نفسانی برداشته می شود، از همة هستی برتر است و همین قدم هاست که انسان را به سوی بهشت می برد.
پس هر کس در آخرت به بهشت برود یا به منازل معنوی برسد، راه را با همین قدم ها رفته و به مقصد رسیده است.
روزی در یکی از شهرها فرد پاک و درس خوانده و قریب الإجتهادی را دیدم. به نظرم رسید ایشان با آراسته بودن به این همه ارزش حتماً از خاندان اهل علم و زهد و تقوا بوده است. این بود که از خانوادة ایشان سؤال کردم. ایشان با اینکه می توانست جواب مرا ندهد، در پاسخ سؤال من که پرسیدم: آیا از خانواده ای اهل علم هستید؟ گفت: نه. از خانواده ای قمارباز، مشروب خوار و بی دین! گفتم: پس چه شد که به این مقامات رسیدی؟ گفت: آنها را نخواستم و اینها را خواستم؛ در نتیجه دنبال اینها راه افتادم.
آن روز، یاد این فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم افتادم که فرمودند: « من طلب شيئا و جدّ وجد »[6] کسی که طالب چیزی باشد و برای رسیدن به آن بکوشد، به آن می رسد.
کسی که در پی حقیقت باشد، آن را پیدا می کند. جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ صادق فجر الاسلام پیش از مسلمان شدن، روحانی کلیسایی در ارومیه بود. ایشان می گوید: یک بار به ذهنم رسید که از استادم که حدود صد سال سن داشت، سؤالی بپرسم. این بود که یک روز غروب به منزلش رفتم و گفتم: شما به گردن من حق زیادی دارید و باعث شدید من درس بخوانم و کشیش شوم؛ امّا می خواهم یک سؤال مرا صادقانه جواب بدهید. گفت: بپرس.
گفتم: به نظر شما، واقعاً حق با ماست و حق به ما خاتمه پیدا کرده و بعد از ما هر دینی آمده، باطل است؟ به هر حال، شما صد سال عمر کرده اید و در این باره به یقین رسیده اید؛ امّا من هنوز در تردید هستم.
توضیح این مطلب در اینجا ضروری است که بعضی شک ها بسیار ارزشمند است. کسی که قیامت را قبول ندارد و بعد در عقیدة خود شک می کند که بالاخره قیامت وجود دارد یا ندارد، سرانجام مجبور می شود نزد انسان آگاهی برود و از او بخواهد که با دلیل و استدلال پاسخش را بدهد. از این جهت امید به آگاه شدن در او می رود. پروردگار متعال هم علاقه دارد انسان ها نیست های اعتقادی شان را تبدیل به هست کنند و نمی دانم ها را به می دانم بدل سازند.
استاد جوابی نداد. گفتم: جوابی ندارید؟ گفت: دارم، ولی آن را شفاهی نمی گویم. بعد، کلیدی به من داد و گفت: چیزی که می خواهم نشانت بدهم را تا به حال به کسی نشان نداده ام؛ امّا به قلبم افتاده که به تو نشان بدهم. در صندوق پستوی اتاقم کتابی هست که متعلّق به پیش از ظهور پیامبر اسلام است و روی پوست حیوان نوشته شده؛ آن را بیاور.
کتاب را آوردم. استاد صفحه ای از کتاب را باز کرد و گفت: بخوان. گفتم: این چیست؟ گفت: انجیل نزدیک به زمان خود مسیح است. خدا در این انجیل گفته کار دین به مسیح خاتمه پیدا نمی کند؛ بلکه پس از مسیح پیامبر دیگری می آید که نامش «فارقلیطا» است که ترجمة آن به عربی «احمد» می باشد. در قرآنِ مسلما نان نیز خدای متعال از قول مسیح همین مطلب را نقل می کند و می فرماید: « وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ »[7]
و [ياد كن] هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى اسرائيل! به يقين من فرستادة خدا به سوى شمايم؛ تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش «احمد» است، مژده مى دهم. پس هنگامى كه [احمد] دلايل روشن براى آنان آورد، گفتند: اين جادويى است آشكار!
نتیجه می گیریم که حق به ما تمام نشده؛ بلکه بعد از مسیح حق با پیامبر اسلام است.
گفتم: پس چرا تا به حال این موضوع را اعلام نکردید؟ گفت: اوّل اینکه می ترسیدم و دوم اینکه اگر این مطلب را می گفتم، نانم را از دست می دادم و دیگر رئیس نبودم. با این همه، تو کار درست را انجام بده و دنبال این دین برو!
از خانة استاد بیرون آمدم و نیمه شب به خانة حاج میرزا حسن مجتهد ارومیه ای رفتم و در زدم. مجتهد پشت در آمد و پرسید: کسیت؟ گفتم: یک مسیحی باسواد! ایشان در را باز کرد، مرا شناخت و به خانه اش دعوت کرد. بعد پرسید: چه اتّفاقی افتاده؟ گفتم: می خواهم لباس هایم را عوض کنم و از دین نصرانیت خارج شوم. مرا مسلمان کن! بعد از آن شب دیگر مسلمان شدم.
این مرد بعد از اسلام آوردن، به دنبال کسب معارف الهی رفت، درس خواند و از مجتهدان اسلامی شد. او نوشته است که من در معارف الهی به پانزده مشکل علمی برخوردم که با هر مجتهدی آنها را در میان می گذاشتم، از پاسخشان قانع نمی شدم. سرانجام، روزی اسباب سفر را مهیّا کردم و به خانواده ام گفتم: برای حل برخی مشکلات علمی به کربلا می روم! در کربلا به زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام رفتم و خطاب به ایشان عرض کردم: حسین جان! من میهمان تازه واردم. چهل سال عمرم را مسیحی و با شما غریبه بودم؛ امّا الان آمده ام؛ همة ابواب معرفت هم نزد شما گشوده است، لطف کنید و مشکلات مرا حل نمایید. از حرم که بیرون آمدم، خیلی گریه کردم. شب، ابا عبدالله الحسین علیه السلام را در خواب دیدم که پاسخ هر پانزده مشکل مرا دادند.
این مفهوم واقعی کسب معرفت و در پی حقیقت بودن است.
راء به معنای «راضی به رضای خدا بودن» است.
فاء به معنای «الفرّ الی الله» است؛ یعنی انسان از هر چه غیر خداست، به سوی خدا فرار کند که قرآن نیز بدان سفارش می کند: «ففرّوا الی الله»[8] پس به سوى خدا بگريزيد.
تاء معرفت به معنای «تفويض الأمر الی الله»[9] است؛ یعنی انسان به درجه ای از معرفت برسد که خود و همه چیزش را به خدای متعال واگذار کند.
کسی که در پی معرفت است باید بداند که کسب و نگهداری معرفت شرایط و لوازمی دارد.
معرفت را باید با تلاش و کوشش فراوان به دست آورد و بدون تلاش و جد و جهد معرفتی حاصل نمی شود.
قرآن کریم در مقام سرزنش مردم در عدم جستجوی معرفت می فرماید:
« وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون »
[10]
و مؤمنان را نسزد كه همگى [به سوى جهاد] بيرون روند؛ چرا از هر جمعيّتى، گروهى [به سوى پيامبر] كوچ نمى كنند تا در دين آگاهى يابند و قوم خود را هنگامى كه به سوى آنان بازگشتند، بيم دهند، باشد كه [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهيزند.
یعنی برای چه دنبال معرفت نمی روید؟ مگر من شما را به این دنیا آورده ام تا مثل دیگر حیوانات بخورید و بخوابید و اندک لذّتی ببرید و بمیرید؟ هدف از به دنیا آوردن شما این بود که معرفت کسب کنید. از این روست که عموم مفسّرین دربارة این آیه: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ »[11] و جن و انس را جز براى اين كه مرا بپرستند نيافريديم.
گفته اند:
«ليعبدون» به معنای «ليعرفون» است؛ یعنی خلقت جن و انس به هدف کسب معرفت بوده است. رابطة میان عبادت و معرفت این است که عبادت پروردگار بدون کسب معرفت حاصل نمی شود. گو اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز، با آنکه در کمال معرفت بودند، خاضعانه می فرمودند:
« مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك »
[12]
ما آن چنانکه شایستة تو بود عبادتت نکردیم و چنان که سزاوار تو بود تو را نشناختیم.
پس، باید در پی معرفت بود تا این ظرفیّت در انسان پدید آید و علم و بینایی و فهم و دانایی در انسان قرار بگیرد.
انسان باید معرفت را با اعضا و جوارح و باطن خود عملی سازد؛ یعنی نباید معرفت، علمِ تنها باشد، بلکه باید دانسته ها را به اجرا گذاشت.
نکتة مهم دیگر این است که باید به دقّت مواظبت کرد تا عمل همواره با اخلاص همراه باشد. عبادت و خدمت به بندگان خدا باید بر مرکب اخلاص قرار گیرد تا مقبول حضرت حق باشد؛ زیرا اگر در پروندة70 سالة زندگی کسی تنها یک عمل مهر قبول خورده باشد، روزنة رحمت خدای متعال به روی او باز شده و با همان عمل مقبول از جهنّم نجات یافته است. حال، باید قیاس کرد اگر اعمال همه عمر کسی را قبول کنند، چه سعادتی نصیب او شده است.
مگر کسانی که در کربلا توبه کردند و به امام پیوستند ـ آن ها سه نفر بودند: حرّ بن یزید ریاحی، ابوالعطوف بن سعد انصاری و سعد بن حرث انصاری ـ همة نمازهای قبل از توبه شان نماز بود؟ یا روزه هایی که گرفتند روزة مقبول بود؟
مگر دو نفر از آنها در افطار ماه رمضان خود را تقویت نمی کردند که در جنگ صفّین علیه علی علیه السلام بجنگند؟!
پس چه شد که به چنین مرتبه و مقامی رسیدند؟
پاسخ این است که تنها عملی که توانست این سه نفر را به خدا برساند توبة آنان و حمایتشان از حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام بود. این سه نفر در روز عاشورا با همین یک عمل از همة انسان های تاریخ پیشی گرفتند. و این، نشانة لطف و کرم خداست که به کمتر بهانه ای گناهان آدمی را می بخشد یا آنها را تبدیل به حسنه می کند.
کسی که معرفت را به عمل مخلصانه تبدیل کرده باید پای خود را در اعتقادات و اعمالش محکم کند و آن را به هیچ وجه از دست ندهد و با سستی یا فریفتگی به هوای نفس از راه باز نماند.
ابلاغ به معنای رساندن پیام به دیگران است. جویای معرفت باید به دیگران، پیام خدا و پیامبران را برساند. در مرحلة اوّل، به خانوادة خود، بعد به دوستان و آشنایان و بعد به دیگر مردم. او تا زنده است باید برای خدا داد بزند و برای تثبیت پیام خدا قیام نماید. مگر اهل گناه، در خیابان ها و خانه ها و در روابطشان، با مو و روی آرایش کرده و رفتار غیرخدایی مرامشان را داد نمی زنند و تبلیغ نمی کنند؟ آنجا که هر مفسدی فسادش را شجاعانه و آشکارا نشان می دهد، چرا اهل معرفت نباید برای خدای متعال و پیامبر و ابی عبدالله و قرآن داد بزنند؟
آنچه گفتیم مختصری از معنای وسیع معرفت و شرایط آن بود. حال، بدین نکته می پردازیم که وقتی کسی اهل معرفت شد، دیدگاهش نسبت به هستی دگرگون می شود. از این رو، نگاه عارفان واقعی ـ یعنی آنان که معرفت خود را از قرآن و اهل بیت علیهم السلام گرفته اند ـ به مجموعه هستی بسیار ارزشمند است. از آنجا که پرداختن به این موضوع وقت و فرصت کافی می طلبد و این مقال را مجال آن نیست، در پایان این گفتار، تنها به سه آیه از قرآن کریم در این باره اشاره می کنیم.
آیة نخست مربوط به کل نظام هستی است. اهل معرفت هستی را، با توجّه به این آیة شریفه، این گونه می بینند.
« الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ »
[13]
همان كسى كه آنچه را آفريد نيكو ساخت.
«الذی» در اینجا به خدای متعال باز می گردد؛ یعنی خدای متعال همة نظام هستی را به بهترین و نیکوترین شکل ممکن آفریده است و هر چه در عالم است دلالت بر پروردگار خویش می کند.
اهل معرفت با چنین نگاهی عمری بدون اضطراب و دغدغه و ترس و هیاهو و غوغا زندگی می کنند. با خدا زیست می کنند و با خدا می میرند. آنها بر اساس آیة دیگری از قرآن مجید خدا را غنی مطلق و خود را فقیر محض می بینند:
« يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد »
[14] اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا، و فقط خدا بى نياز و ستوده است.
با چنین نگاهی، آنها همه را گدای خدا می بینند و حاضر نیستند با هیچ گدایی معاملة غیر خدایی کنند؛ زیرا می دانند معامله غیرخدایی با گدایان ضرر محض است.
آنها همچنین با توجّه به آیة: «ان الله علی کل شیء قدير»[15] و خدا بر هر چيز تواناست.
قدرت را فقط در دست خدا می بینند و همه را ناتوان و ضعیف و ذلیل و حقیر و مسکین و مستکین می دانند. از این رو، ژست های قلابی هیچ متکّبری را نمی خرند و به هیچ صاحب منصب یا صاحب قدرتی سر تسلیم فرو نمی آورند.
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان