خطاب قرآن در مورد رباخوار

آيات شريفه قرآن، از اين موجود عاقل مكلّف، با «يبَنِى ءَادَمَ»[1]، «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ»[2]، «يأَيُّهَا النَّاسُ»[3]، «يأَيُّهَا الْإِنسنُ»[4] ياد مى كند. در بخشى از آيات كه با اين القاب و صفات شروع مى شود، مسأله حلال و حرام مالى را مطرح مى كند. اين آيه ها در حلال و حرام مالى آن قدر لطايف و نكات دارند كه با توجه به آن نكات و لطايف، انسان هم عظمت و ارزش حلال و هم سنگينى بار گناه و حرام را لمس مى كند.

بعضى از آيات كه حرام مالى را مطرح كرده اند، مانند آيات اواخر سوره مباركه بقره، خورنده حرام مالى را مسّ كرده شيطان مى داند. مسّ يعنى كشيدن دست به روى يك شى ء. وقتى در فقه مى گويند: غسل مسّ ميت، يعنى بر مرد و زنى كه دست بر بدن ميّت گذاشته اند، غسل واجب است. با دست خود اين بدن را لمس كرده و بر او واجب است كه تمام بدن خود را به نيّت عبادت شستشو بدهد. قرآن به رباخوار مى گويد: «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطنُ مِنَ الْمَسّ»[5] رباخوار آدمى است كه شيطان در مشاعر او تصرّف كرده و عقل او را از كار انداخته است، علامت ديوانگى او نيز حرام خوارى است. يعنى آدم عاقل حرام نمى خورد.

وجوب شناخت موارد ربا

بر تمام مرد و زن واجب است موارد ربا را بشناسند. در حرام مالى كم و زياد مطرح نيست. حرام مالى مى خواهد ده ميليارد تومان، يا يك دانه گندم باشد. با اينكه بزرگان دين مى گويند: يك دانه گندم، ماليّت ندارد، معنيش اين است كه شما نمى توانيد يك دانه گندم را برداريد و بفروشيد. ما در مملكت، پولى را به تناسب يك دانه گندم نداريم.

بنابراين يك عدد گندم، ماليت ندارد يعنى پولى در برابرش وجود ندارد، ولى تمام بزرگان دين ما بر اساس فقه اهل بيت، مى فرمايند:يك عدد گندم ملكيت دارد، يعنى آن كشاورز بزرگوارى كه چهار ماه در آفتاب گرم زحمت كشيده و شب ها بيدار مانده تا اين محصول را به وجود بياورد، مى تواند يك دانه از دويست خروار گندم زمين خود را بردارد و بگويد اين مال من است، اسلام اين را قبول دارد و مى گويد: مال اين شخص است. حالا يك نفر، بيايد از كناراين زمين عبور بكند، دست ببرد و از خوشه يك دانه گندم را بخورد و به صاحب زمين نگويد، طبق آخرين آيه شريفه سوره مباركه زلزال: «وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًا يَرَهُ»[6] كسى كه به وزن يك ارزن گناهى داشته باشد، در قيامت آن گناه را جلوى چشم خود مى بيند. نمى تواند گفت: يك دانه گندم، يك گردو، يا يك خوشه انگور چيزى نيست. نمى توان مسأله اى را كه خدا به روى آن حساب باز كرده ناديده گرفت.

داستانى از كتاب مرحوم فيض كاشانى

وجود مبارك مرحوم ملّامحسن فيض كاشانى محدث خبير و داماد صدرالمتألهين شيرازى در «المحجة البيضاء» مى فرمايد:پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: روز قيامت يك نفر از اين كه او را به دادگاه مى آورند بهت زده مى شود، مى گويد: ما كه نه عرق خورديم، نه رابطه نامشروع داشتيم و نه اهل ريختن آبروى مردم بوديم، نه حرام خورديم، ما را به چه علت به دادگاه آورده اند؟ به او مى گويند: شما روزى به مغازه قصّابى رفتى كه گوشت بخرى، انگشت خود را گذاشتى روى يك قطعه گوشت و به قصّاب گفتى از اين گوشت به من بدهيد. مقدارى از چربى آن گوشت به نوك انگشت تو چسبيد، قصّاب هم ناراحت نشد و راضى نبود كه دست به آن بزنى، اگر قصّاب را راضى نكنى گرفتار عذاب خواهى شد. تصرّف در يك عدد گندم با بى رضايتى صاحب آن حرام است و كارى به اين ندارد كه يك دانه گندم است.

دوستى داشتم كه برايم يقين بود كه از اولياى خدا است، براى اينكه بيست و پنج سال از عمرم را در تهران و در سفرها كنار ايشان بودم، من كه در آن بيست و پنج سال حتى يك گناه صغيره از او نديدم. حدّاقل دو ساعت از نيمه شب را مثل مادر داغديده در نماز شب گريه مى كرد و چقدر پاك زندگى مى كرد. ايشان برايم گفت: مردى از اولياى خدا به من گفت: در يك مكاشفه، به محضر مبارك حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) مشرف شدم، ديدم بدن حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) سالم است، فقط بخشى از بدن آن حضرت زخم است، عرض كردم: يابن رسول الله! هزار و پانصد سال است كه شما شهيد شده ايد، اين زخم ها هنوز خوب نشده است؟ فرمود: نمى گذارند خوب بشود. گفتم: چه كسانى نمى گذارند خوب بشود؟ گفت: همين افرادى كه روى منبرها دروغ مى خوانند، اين دروغ ها بدن مرا زخم مى كند و نمى گذارند خوب بشود. كتاب هاى معتبر ما براى ذكر مصيبت مانند «ارشاد» مفيد، «لهوف» سيد بن طاوس، «الذّريعه»، «نفس المهموم» و «منتهى الآمال» است. مردم با ذكر مصيبت درست، بيشتر گريه مى كنند، نياز نيست كه اين همه دروغ گفته شود.

ناراحتى ائمه (عليهم السلام) از افراد حرام خوار

يك رفيق خيلى خوب داشتم. به من گفت: زمان شاه با خانواده به مشهد رفتم كه ده روز بمانم. يك نفر به من گفت: اگر اتاق مى خواهى برو از فلانى اجاره كن، جاى خوب و تميزى است. رفتم پيش صاحب خانه، به من گفت: الان مسافر دارم، دو تا از اتاق هاى من فردا شب خالى مى شود. براى شب اول يك جايى را موقت گرفتيم تا فردا شب. شب وجود مبارك حضرت رضا (عليه السلام) را در خواب ديدم، يك طرف ايستاده بودند، فردى كه سرى كاملًا شبيه خوك داشت طرف ديگرى ايستاده بود.

امام هشتم (عليه السلام) با ناراحتى به من گفتند: در اين ده روز مى خواهى در خانه او بروى؟ از او مى خواهى اتاق اجاره بكنى؟ من از خواب پريدم. فهميدم منظور حضرت همان كسى است كه فردا شب مى خواهم به خانه او بروم. صبح پيش او رفتم و بدون واهمه به او گفتم: من ديشب چنين خوابى را ديده ام، بدنت، بدن آميزاد و سرت شبيه به خوك بود، امام هشتم (عليه السلام) هم به من فرمودند: از تو اتاق اجاره نكنم. گفت: حضرت رضا (عليه السلام) درست فرمودند، من گرفتار حرام مالى و گناه هستم. به خانه ما نيا، اما به حرم كه مى روى براى من دعا كن تا خدا مرا آدم كند.

آخرين وصيت پيامبر(صلى الله عليه و آله) قبل از وفات

بعدازظهر بيست و هشت ماه صفر، آثار مرگ در چهره رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نمايان شد، اميرالمؤمنين على (عليه السلام) سر پيغمبر را به دامن خود گرفته بود، پيغمبر عظيم الشأن اسلام (صلى الله عليه و آله)، چند دقيقه قبل از وفات، وصيّت عجيبى كردند. اين آخرين كلامى است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) فرمودند و از دنيا رفتند. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمودند: والله، سه بار پيغمبر به من فرمود: على جان! مال مردم را به آنها برگردانيد، اگر چه به اندازه نخ تهِ سوزن باشد.

ديده ايد كه خانم ها پيراهن را وصله مى كنند و دو سه ميلى متر نخ تهِ سوزن مى ماند و ديگر نمى شود با آن نخ دوخت و دوز كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: على جان! مال مردم را به مردم پس بدهيد، اگر چه به اندازه نخ تهِ سوزن خيّاطى باشد.

جاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله )خالى است، كه ببيند چقدر راحت فرهنگ مالِ مردم خوارى حاكم شده است. مى خورند، مى برند و غارت مى كنند.

يك نفر از اداره اى دزدى مى كرد، شبى در يكى از مجالس سخنرانى من در تهران شركت كرده بود، من او را نمى شناختم. از قضا در آن مجلس، راجع به همين مسائل صحبت مى كردم، از منبر پايين آمدم، گفت: آقا ما هر روز از اداره مقدارى پول بيرون مى آوريم، آيا اين دزدى است؟ گفتم: چطور؟ گفت: آخر من حساب مى كنم كه كشور ما چقدر معادن نفت، طلا، جنگل و گاز دارد، بالاخره ما هم از اينها سهمى داريم، ما حق خودمان را برمى داريم، آيا اين هم دزدى است؟ گفتم: نه، اين حلال ترين پول است، بخور. اگر اين دزدى نيست، پس به چه چيزى دزدى مى گويند؟

تكرار فعل حرام، باعث انكار مسائل الهى

خداوند منان در قرآن مجيد مى فرمايد: وقتى حرام ادامه پيدا بكند، شما با خوردن حرام به طور دائم منكر مسائل الهى مى شويد. مى گوييد: اين حق من است، گاهى نيز اسم آن را عوض مى كنند و به جاى رشوه مى گويند: حقّ و حساب، از دو لغت خيلى زيبا استفاده مى كنند، حقّ اسم و حساب كار پروردگار است. مال حرام را مى گيرد و بعد به رفيقش مى گويد: امروز حقّ حساب خوبى به دست آورديم. يعنى ديگر گناه را حس نمى كند و براى او طبيعى مى شود.

قصابى كه عادت به كم فروشى داشت

دوستى كت و شلوارى داشتم كه واقعاً از اولياى خدا بود. ايشان نصف روايات «اصول كافى»، درصد بالايى از شعرهاى جلال الدين و بسيارى از آيات قرآن را حفظ بود. ايشان مى گفت: پدرم عالم بود و پانزده سال در شهرى كه حوزه علميه خوبى داشت درس مى خواند، من كه تنها پسر او بودم وقتى برگشت، ديگر بزرگ شده بودم.يك بار به من گفت: من در آن شهرى كه درس مذهبى مى خواندم و خيلى هم به سختى زندگى مى كردم، چون پول نداشتم اگر مى شد هفته اى دو بار يك سير و نيم گوشت مى خريدم.

به قصابى مى رفتم، چندين بار مى ديدم كه اين قصّاب به هر كس كه گوشت مى دهد، انگشت شست خود را زير كفّه اى كه سنگ در آن بود فشار مى دهد، آن كفّه گوشت يك مقدار پايين مى آمد و يك كيلو گوشت نه سير مى شود، يا پنج سير گوشت به چهار و نيم سير تقليل مى يافت. وقتى نوبت من شد، به او گفتم: آقاى قصّاب، شما چرا با شست خود كفّه ترازو را به سمت بالا هل مى دهى. گفت: براى اينكه من به كم فروشى عادت كردم، يكى كه مى گويد: يك كيلو گوشت بده، من نهصد گرم به او مى دهم. گفتم: يك سير و نيم چقدر گوشت است، براى ما هم كم مى گذارى. گفت: شصت سال است كه اين شستم را زير اين كفه مى گذارم، حتى شب ها هم كه خواب مى بينم كه گوشت مى فروشم، شست خود را زير ترازو مى گذارم، اصلًا خود به خود دستم زير ترازو مى رود.

حكايتى از رمى جمرات

در سفر اولى كه به مكه رفته بودم، رفيقى داشتم كه اهل كاشان بود، در رمى جمرات، به من گفت: يك فرد نزول خوارى آمده و مى خواهد رمى جمره كند، اين رباخوار جمعيت را شكافت و آمد نزديك جمره، يكى حاجى الجزايرى هم آن طرف جمره بود، مثل اينكه از دست شيطان خيلى عصبانى بود، به جاى سنگ ريزه يك قلوه سنگ برداشت و چنان به طرف شيطان پرتاب كرد به ديوار خورد و كمانه كرد و به سر اين حاجى ايرانى رباخوار اصابت كرد، سر او را شكافت، من گفتم: حجّ اين الجزايرى امسال قبول است، چون سنگ ما به ديوار جمره خورد، ولى سنگ او به خود شيطان خورد، چرا؟ چون قرآن مى فرمايد: «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطنُ مِنَ الْمَسّ»[7] اينقدر شيطان در مشاعر حرام خوار، تصرّف كرده كه انگار عاقل نيست. فرد عاقل فرمان خدا را نمى شكند، عاقلانه و منطقى زندگى مى كند.

حجت الاسلام والمسلمین انصاریان