«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و یزید الله الذین اهتدوا هدی و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر مردا»[1]؛ خوب عزیزان جلسه گذشته بحث کردیم در این که چه چیزهایی باعث این می شود که انسان هدایت خاصه بیابد ابتدا گفتیم که یکی از اسباب قوی هدایت خاصه ذکر است و از امیرالمومنین سلام الله علیه برای شما نقل کردیم که می فرماید:« ان الله جعل الذکر جلائا للقلوب»[2]؛ پس از اینکه شنوایی خود را از دست می دهند به وسیله ذکر آن را باز می یابند بعد از اینکه دل ها کور می شود به وسیله ذکر بینا می شوند پس از عناد و سرکشی که نفس ها و دل ها پیدا می کنند و بعد از ذکر به وسیله ذکر حالت انقیاد پیدا می کنند این را مفصل حضور شما توضیح دادیم. گفتم که ذکر به ذکر لسانی و قلبی تقسیم می شود ذکر لسانی باید متصل به قلب باشد، ذکر قلبی هم این است که انسان در باطن به یاد حضرت پروردگار باشد این باطن خود را محل ذکر خدا قرار بدهند خیلی خوب بعد از این تقسیم حضور شما عرض می کنیم که ذکر و دعا آنقدر مهم است که ما یک دریا مطلب در مورد ذکر و دعا از ائمه علیهم السلام داریم چقدر کتاب داریم در ذکر و مستحبات و دعاها که اگر تمام اینها ذکر شود مطلب بسیار طولانی خواهد شد شما ملاحظه می کنید که چند جلد بحار الانوار به عنوان کتاب ذکر و دعا مخصوص شده که مرحوم علامه مجلسی فراهم کرده و البته تازه مجلسی هم همه را نیاورده کتاب های بزرگی داریم در ذکر و دعا که حتی حساب ندارد.

انواع ذکر

تقسیم بندی دیگر این است که ذکرها یک وقت ماثور است یک وقت غیر ماثور. ماثور به ذکری می گویند که از ائمه و رسول خدا علیهم الصلاه و السلام رسیده باشد آنها فرموده باشند این دعا را بخوان این یک نوع ذکر است غیر ماثور این است که خودت به زبان خودت به یاد خدا باشی حالا روایت نیست حدیث نیست خودت خدا را می خوانی به زبان خودت یاد خدا هستی توجه فرمودید اما عمده ذکرها و دعا ها بهتر است که از طریق ماثور باشد چون آنها خوب بلد بودند با خدا حرف بزنند. اسراری که در دعاهای ماثوره وجود دارد در هیچ جا پیدا نمی شود در ماه مبارک رمضان یک دعایی است به نام دعای ابوحمزه ، این دعا دریای معارف است خدا می داند چه اسراری در آن است؛ ببینید غیر معصوم می تواند این طور حرف بزند یک جمله در قم به طلبه ها گفتم بروند روی آن فکر کنند می گوید:« ترحم من تشاء بما تشاء کیف تشاء»[3]؛ خدایا تو رحم می کنی و رحمت خود را شامل می کنی به هر کس که بخواهی، به هر چیزی که بخواهی، هر گونه که بخواهی، یعنی خدا بی نهایت اسباب نوازش دارد آنقدر در خانه خدا وسیع است که ان شاء الله تعالی برای شما عرض می کنم. نکته دیگر اینکه دعاها جزء ذکر است، دعاهای مفصل، دعاهای مختصر، همین دعای جوشن کبیر می دانید چه اسراری دارد اسم های خدا است خواص و آثار عجیبی دارد، یک بنده ای بنشیند رو به قبله خدا را به همه اسم هایش بخواند ذکرهای کوتاه از ائمه رسیده بعضی از ذکرها کوتاه است، ولی بسیار پر معنا است فرمود: دو تا جمله است که بر زبان سبک است، در میزان خدا بسیار سنگین است و در نزد خدا محبوب است چی است «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» چقدر با فضیلت است، فقط عمده مطلب این است که این قلب با زبان اتصال پیدا کند با حضور قلب بگوییم حضور قلب کی حاصل می شود در ذکر؟

حضور قلب در ذکر

یک عده خیال می کنند چیز خلق الساعه است همان آن آدم حضور قلبش فراهم می شود، نه ریشه ای است. فیض کاشانی یکی از علمای بزرگ است ایشان دو تا مثال زده هیچ وقت یادم نمی رود می فرماید: یک عده متوجه نیستند که مساله حضور قلب در ذکر یا در نماز که خود نماز از مصادیق اعظم ذکر است ریشه ای است، یک نفر شیرینی خورده و در اطراف دهان او ذرات شیرینی باقی مانده و نشسته ایستاده به نماز، مگس ها با خبر شده اند چون مگس شیرینی را دوست دارد مگس در عربی ذباب می شود لغویون بر این عقیده هستند که ذباب مخفف دو تا کلمه است به خاطر کثرت استعمال این طور شده راب یعنی رانده شد برگشت مگس را هر چه برانی حریص می شود، این بزرگوار خلاصه شیرینی خورده و زبان و دهان را نشسته و ایستاده به نماز و مگس ها می آیند این را رد می کند آن می نشیند و می گوید مگس ها نگذاشتند حضور قلب پیدا کنم می گویند می خواستی بشوری و بعد بایستی به نماز فیض می فرماید: بعضی ها آلوده به تعلقات دنیا هستند و مگس های افکار به خاطر آن تعلقات به اینها اجازه نمی دهند حضور قلب داشته باشند مثلا فرض کنید چند تا آلودگی برای خودش درست کرده چند تا چیز و مشغله حالا می خواهد حضور قلب پیدا کند مگر می شود توجه فرمودید. مولوی هم مثل لطیفی دارد او هجوم افکار گوناگون را تشبیه به زنبور کرده، و مثال می زند ما را به یک نفر که در یک برکه آب هستیم و یک هفت هشت ده تا زنبور کمین گرفته اند ما را نیش بزنند، زنبور گاهی با آدم سر به سر می گذارد من دیده ام زنبور که بروند بچه ها لانه اش را خراب کنند خلاصه پخش می شوند و آدم های بی گناه را می زنند. عرض می کنم که این آدم می رود زیر آب و زنبورها بر می گردند و می روند موقتا از دست اینها می رود زیر آب مثل خوبی زده مولوی، از آب می آید بیرون اینها می آیند بعد می گوید که آن آدم که در برکه است انسان ها هستند و آن برکه خواب است مادامی که خوابی این افکار می روند دنبال کارشان تا بیدار شدی می آیند. یک روایت برای شما بگویم، روایت داریم در زمان رسول خدا علیه الصلاه و السلام یک عده رفتند یک سفری یک آدم خیلی مقدس در کاروان بود همیشه نماز مستحب می خواند خلاصه از این کارها می کرد یکی گلیم را می انداخت، یکی غذایش را می آورد، یکی چایی آن موقع چایی نبود حالا آب می آورد وقتی از سفر برگشتند گفتند یا رسول الله جای شما خالی این آقا همش نماز می خواند حضرت فرمود کارهایش را کی می کرد اینها یک صدا گفتند همه ما حضرت فرمود:« کلکم خیر منه»[4]؛ همه شما از او بهتر هستید. عجب چه اسلامی داریم، چه دینی داریم، یعنی چی من نماز بخوانم یکی جای من را بیندازد این دین دینی نیست که ما را گوشه نشین کند نه، اسلام است، جامع است اما تربیت می کند آدم را، یک کاری می کند که می رود سر کار مغازه، اینها را بت برای خودش قرار نمی دهد« اخرج حب الدنیا من قلبی»[5]؛ عجب در همین دعای ابوحمزه ببینید می گوید:« یا الله یا رب»[6]؛ می توانست بگوید سیدی، آقای حقیقی خدا است منت بر ما گذاشته به ما گفته بنده، امیرالمومنین فرمود :« کفی بی عزا ان اکون به»[7]؛ حتی در عزت من همین بس که بنده تو باشم قریب به این مضامین بله سیدی محبت دنیا را از قلب من خارج کن چه می شود.

تنافی حضور قلب و تعلقات دنیوی

قبلا برای شما یک چیزی گفتم یادتان است گفتیم بعضی از چیزها لازم و ملزوم است ولی در گفتار دو مطلب به ذهن می رسد می گوییم اگر خورشید طلوع کند روز موجود می شود طلوع خورشید عین وجود روز است فرقی ندارد لازم و ملزوم است محبت دنیا را از دلم خارج کن نمی گوید مغازه و پست من را از دست من بگیر ، نه اینها باشند محبت اینها را از قلب من خارج کن، محبت دنیا را از قلب من خارج کن« و جمع بینی و بین المصطفی و آله خیرتک من خلقک»[8]؛ این محبت از این جا برود پیغمبر و آل او می آیند در سینه این سینه جای بزرگی است جای خدا و پیغمبر است دادیم به جای چیزهای دیگر حالا بحث حشر نمی خواهم بکنم حشر در آخرت از مسلمات است گاهی به دوستان می گویم که از این جمله احساس می کنم حشر در دنیا هم می شود؛ در دنیا هم بعضی ها محشور هستند با اهل بیت، منتها نمی آیند به ما بگویند چون اگر بگوید می داند که هیچی بارش نیست نوعا اینها که به ما گفته اند دروغگو در آمده اند. یک قضیه به شما بگویم از حشر دنیا، حشر با اهل بیت در دنیا تا بدانید که محبت دنیا برود تعلقات برود ذکرت هم درست می شود، حضور قلبت هم درست می شود، اصلاً اهل بیت می آیند در سینه ات دیگر چه می خواهی از این بهتر حضور قلب، این پدر حضور قلب است. یک قضیه برایتان بگویم شنیدنی است بارها گفتم که اولیای خدا تابلو ندارند قبلا هم گفتیم دیگر برای این که خدا تابلو آویزان نمی کند که بنویسد سفارشات پذیرفته می شود آی من چنین و چنان هستم واقعاً دم فرو می بندند. یک فارسی داریم، یک عربی در فارسی می گوید که هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند می گوید به من یک شرابی دادند گفتند صدایت در نیاید شرطش این است که صدا نکنی اگر همین که به من دادند خوردم گفتن صدایت در نیاید به کوه می دادند نعره اش بلند می شد انسان با دوام است از یک جهت ضعیف است، از یک جهت با دوام است بالاخره باید هم با دوام باشد آخر این حرف ها از بالا آمده است برای حیوانات که نیامده برای ما آمده است دیگر باید یک مقدار دوام داشته باشیم و حدیث هم برایتان خواندم که حضرت سید اوصیا امیرالمومنین علیه السلام فرمود که خدا دوستش را بین مردم مخفی کرده است یک وقت دیدی یکی از اینها دوست خدا است تو نمی دانی. شیخی بود در قم که هیچ کس او را عددی حساب نمی کرد و کتاب و زیارت نامه، عرض کنم حضورتان که یک چیز های ارزان قیمت در آن جا می فروخت یک نفر رند که اهل معنا بود مثل این که پی برد این چه چیزی است رفت دور و برش چرخید خلاصه آن گفت که من می خواهم دیگر از قم بروم یک یادگار می خواهم به تو بدهم این انگشتر را بگیر یادگار بهش داده بود، حالا این مهم نیست می خواهم به آن جا برسیم که حشر در دنیا هم می شود این انگشتر را هم می گویم که چاشنی باشد، شاید یک قدری نشاط پیدا کنید آدم های عجیبی هستند اینها، شیخ الان هم زنده است آن شیخی که آن انگشتر را گرفته بود در قید حیات است بله ولی اینها دیگر راضی نیستند، خودشان را نشان نمی دهند. به هر حال گفت که بگیر ممکن است مرا نبینی یادگار باشد برایت این را بشنوید محل شاهد را بگویم برای شما، می گویم برای چی خوب است می گوید کسی را مار و عقرب بزند این را نزدیک آن عضو بکنی خوب می شود سرم و آمپول هم نمی خواهد مار گزیده دوا نکنی می میرد عقرب سیاه کسی را بزند عقرب زرد هم در صوری می کشد گفت ما این را گرفتیم و کردیم در دست بعد می گوید داشتم می آمدم بد شانسی دیدم در دکان قصابی عده ای جمع شده اند و یک نفر نعره می زند گفتم چی شده گفت از آن زنبورهای بزرگ که عوام مردم زنبور کافر یا گاوی می نامند یک نفر را زده ،صورت ورم کرده ،چشم فرو رفته بود آن هم نعره می کشد می گوید ما هم تازه طلبه و مقدس انگشتر را پس برای چی داده اند آقا چی شده برو آن طرف دیگه تازه می گویی چی شده چی کار داری چی شده این دارد می میرد گفتم نه من یک کاری دارم و خلاصه انگشتر را نزدیک کردیم این آرام شد مردم ریختند دنبال ما تو چه کار کردی این خوب شد. خلاصه برادر آن شیخ هم در قید حیات است می گفت بیچاره رفت مدرسه خان طلبه ها در را از پشت بستند هیچی چند ساعت گذشت و طلبه ها و مردم متفرق شدند و الا این بیچاره را می خواستند اذیت کنند تحت عنوان تبرک؛ بعضی ها فکر می کنند کسی را می خواهی تبرک کنی ریشه اش را باید بکنی علی کل حال می گوید من دیدم که این انگشتر ما را علم می کند در جامعه و من معلوم نیست ظرفیت داشته باشم. بعضی ها مهم نیست آنقدر بزرگ هستند که هیچ طوری نمی شود آنها آشیخ حسن اصفهانی هزار نفر را شفا بدهد هزار نفر بیایند بگویند تو ملائکه و پیغمبری یا ناسزا بگویند برای او فرق نمی کند رسیده به جایی که آرام گرفته آن خطبه را خواندم که آقا امیرالمومنین فرمود:« و تدافع الابواب»[9]؛ ببین تدافعت الابواب یعنی این در را انداخته به آن در، تمام این در ها را دیدی این قدر پرت شده این ور و آن ور آخر رسیده به تدافع الابواب ، می گوید من که نمی دانم این ظرفیت را دارم یا نه می گوید انگشتر را نگه داشتم یک سیل عظیمی از رودخانه قم رد می شد انداختم در رودخانه تمام شد دیگر یعنی یک وقت هایی هست این طور است باید نفس را نا امید کرد البته آنها می توانند،اما تو نفست را نا امید نباید بکنی وظیفه ها فرق می کند. حضرت سجاد می فرماید:« اخرج حب الدنیا من قلبی و اجمع بینی و بین المصطفی و آله خیرتک من خلقک»[10]؛ در آن جا می خواهی با پیغمبرها بنشینی باید از این جا تهیه و تدارک بشود از این جا شروع می شود جهنمی ها از این جا مبتلا می شوند مگر قرآن نخواندی «و ان جهنم لمحیطة بالکافرین»[11]؛ جهنم به کافرین احاطه دارد منتها این جا متوجه نیست آن جا متوجه می شود جهنم هم از همین حالا شروع می شود . حالا قضیه عمده این است این انگشتر را گفتم که کمی او را بشناسید حالا شیخ گمنام حالا کسی او را رقمی حساب نمی کند گفت یک سیدی بود در سن جوانی مجتهد شده بود خیلی حرف است آدم در سن جوانی مجتهد بشود خدا بر علو درجات او بیافزاید امام، آیت الله العظمی گلپایگانی و بزرگان نوعا اینها در جوانی مجتهد شده اند ابن عباس فرموده:« ما اوتی عالم علما الا و هو شاب»[12]؛ گفته دانشمندی دانشمند نشده مگر در جوانی یک وقت در پیری هم کسی به جایی می رسد ولی آن از استثنا ها است بالاخره در جوانی مجتهد شده بود خیلی خوب «ان الانسان لیطغی ان رءاه استغنی»[13]؛ هم غنای مالی تکبر می آورد هم غنای علمی مرحوم آقای طباطبایی خداوند تواضع بود پدرم از اولیای خدا بود قدس الله سره پدرم خیلی با او هم سر بود یک روز به من گفت این طباطبایی اگر وزنه ای از تقوا نمی داشت نمی شد با این حرف بزنی همه علم ها را این مرد داشت این هاندری کردلین در فرانسه استاد دانشگاه سوربن بود ولی باور کنید مثل موش می نشست پیش آیت الله طباطبایی مثل بچه مطلب می پرسید یادداشت می کرد می رفت پز می داد می گفت من رفتم خدمت آقای طباطبایی رسیدم ما که قلب خودمان را نمی دانیم که باید دیگران حکم کنند ما خودمان را بشناسیم آمریکایی ها باید بیایند از بوعلی سینا هزاره بگیرند فرانسوی ها باید بروند از ملاصدرا چهارصدمین سال بگیرند ما نمی دانیم چه داریم نمی دانیم غافل هستیم این حرفی است که آقای طباطبایی فرمود که دانشمندان ما را هم حتی باید غربی ها حکم کنند تا ما بشناسیم خودمان نمی شناسیم باید هزاره بگیرند، آن یکی کتابش را چاپ کند، بعد متوجه می شویم ملاصدرایی هم در دنیا هست بله علی کل حال این سید در جوانی مجتهد شده بود آن سید هم چون شماها نمی شناسید مشهور نبود آدم معروفی نبود ولی خب به اجتهاد رسیده بود و چون تربیت صحیح خیلی نبوده است استاد عارفی هم نداشته است این یک مقدار متکبر شده بود با تکبر برخورد می کرد یک صدای درشتی هم داشت بر عکس بنده که صدایم ضعیف است،خلاصه صدای خیلی درشت و اخلاق خیلی درشت نمی دانم خدا می داند که چه خیری کرده بود شاید این طور باشد بعضی ها یک خیری می کنند اهل بیت می آیند گوششان را می گیرند یک نیم دور می چرخند ، بله شما در تاریخ می خوانید که امام حسین عمر بن سعد را نصیحت کرد شمر را نصیحت کرده در اینها دست می گذارد روی حر می گوید که سکینه امک مادرت به عزایت بنشیند تو دیگر چرا؟ آن هم آمد نزدیک یک دفعه رها کرد همه چیز را افتاد به پاهای آقا خدا رحمت کند آن مرد بزرگ را آمد به من گفت حر را دیدی الان مجتهدین صاحب رساله می روند پیش قبرش خم می شوند می گویند بابی انت و امی پدر و مادرمان به فدای تو باشد خلاصه حالا چه خیری بود گوشش را گرفتند یک ذره پیچانده اند. علی کل حال حیف باشد که من آدم نشده ام اینها را دیده ام بالاخره سید بلند شد و رفت مشهد قبل از آن کسی را تحویل نمی گرفت اصلاً گفت برویم مشهد دست به دامن آقا امام رضا علیه السلام بشویم حضرت دریا است بله گفت سید رفت شفا بگیرد اتفاقاً این شیخ را می شناخت هیچ کس او را نمی شناخت او این را می شناخت عمامه و چند تا کتاب همان قضیه صاحب انگشتر حالا هر کس می رسد حضرت آیت الله، ارادت، اخلاص، آقا آمد گفت سید جان احوالت چطور است خیلی ساده گفت هیچی خوب نیستم چی است خلاصه خیلی با سید صحبت کرد گفت بله پنج تا مشکل دارم آمدم از آقا شفا بگیرم حالا دیگر مضطر شده دیگر سفره را باز کرد گفت برویم حجره من یک چایی بخور حالا سید را دارد یواش یواش نرم می کند، سید را راضی کردیم بردیم یک چایی به سید داد سید خورد و گفت عجب چایی خوبی یکی دیگر بده یکی دیگر بده یعنی بیشتر رفیق شدیم می خواهم بنشینم بله چایی دوم را خورد و گفت حالا سید چی است قضیه راگفت که پنج تا مشکل است حالا اگر ما بگیریم از آقا از همین جا تو قبول داری عجب این شیخ که می گوید من عمری به او اعتنا نکردم حالا می گوید من از همین جا از آقا بگیریم تو قبول داری گفت آره بگیر اگر همچین کاری بکنی خیلی خوب است من می گیرم تو آقا را زیارت کن و برو، می گوید شیخ بلند شد پنج انگشت را گذاشت روی سینه سید گفت یا ابا الحسن یا علی بن موسی الرضا سید گفته بود تمام این پنج عقده یک دفعه ناپدید شد . بله ببین برادر من مقصود این است که این حالت که ما ها داریم هر کس یک بتی دارد من هم این کتاب ها بت من است یک وقت منزل را عوض می کردیم عرض کنم کتاب ها را من آورده بودم ریخته بودم تو حیاط، یعنی کارگرها آورده اند ریخته اند من دیدم که باران می آید آفتاب می آید یواش یواش دیدم دارم می میرم یک حالتی پیدا شد چندین سال با زحمت من اینها را تهیه کردم و بعد مرحمت شد دیدم بله بالاخره ما هم بت داریم دیدم یواش یواش دارم می میرم این نسخه برای فلان است این هم کتاب بازی است یک نوعی است هر کس یک نوعی یک تعلقاتی درست می شود یک جوری بشود که اینها از چشم ما بیافتد به عنوان ابزار و وسیله نگاه کنیم« اخرج حب الدنیا من قلبی»[14]؛ امیرالمومنین فرمود:« الدنیا خلقت لغیرها و لم تخلق لنفسها»[15]؛ دنیا برای غیر خودش آفریده شده و برای خودش آفریده نشده است. ما دنیا را برای خودش گرفتیم و این مشکلات درست می شود آن موقع قلب پر می شود دیگر جایی برای ذکر نمانده ذکر هم که بگویی حضور قلبی نخواهد بود اما تعلقات کم بشود ، آدم شخصیت پیدا می کند یک مثلی به ذهن من رسید بگذارید بگویم زنگ تفریح بشود در نجف شاعری بوده به نام سید جعفر حلی خیلی شاعر زبردستی بود می گویند در زمان او دو تا مرجع تقلید بوده یکی سید محمد قزوینی، یکی سید محمد طباطبایی اسم هر دو سید محمد بوده خلاصه ایشان می بیند یک مشت از مقلدین او و یک مشت از مقلدین این نشسته اند خلاصه به سید می گویند بگو کدام یک از اینها بالاتر هستند طباطبایی می بیند چی بگوید بگوید این بالاتر است مرید های اون بدشان می آید و بگوید این بالاتر است آنها بدشان می آید فی البداهه شعری گفت : شتان بین محمد و محمد فاصله بین دو محمد خیلی است این عرب ها منتظر هستند که بگوید کدام بالاتر است گفت ذات طباطبایی و ذات قزوینی این طباطبایی و این قزوینی است مشکل که حل نشد این را خودمان می دانستیم و در بیت بعدی خیلی زیرکی به کار داده سید جعفر عجیب بوده، دیوانش نزد من است اسمش «سجع البلابل» یعنی آواز بلبل ها است . گفت:« شتان محمد و محمد و ذا طباطبایی و ذا قزوینی و انی اعرف مهذب منهما» من می دانم کدام بالاتر است بالله لا تسئل ان تعیینی تو را خدا از من نپرسید من نمی گویم . بله گفتیم که این دنیا بت نشود برای تو آدم شخصیت پیدا می کند حضور قلب هم تامین می شود ذکر هم تامین می شود حشر با اهل بیت هم درست می شود. روایت این است امیرالمومنین سلام الله علیه در نهج البلاغه می فرماید:«کان لی فیما مضی اخ فی الله»[16]؛ عجب آقا یک نفر را تعریف و ستایش کند خیلی شخصیت پیدا می کند حضرت می فرماید: من در گذشته یک برادر دینی و خدایی داشتم مفسرین شراح نهج البلاغه خیلی بالا و پایین زده اند که بفهمند این کی است گفتند رسول الله است دیدند نه بعضی از جمله ها است که به پیغمبر نمی آید بعضی ها گفتند مقصود ابوذر است دیدند نه به آن هم نمی خورد آخر نفهمیدند من در گذشته یک برادر خدایی و دینی این جمله را به خاطر بسپارید کاری کرده که امیرالمومنین مدح می کند او را: چون دنیا در نظر او کوچک بود او در نظر من بزرگ بود آدم شخصیت پیدا می کند امیرالمومنین آدم را تحویل می گیرد ملائکه تحویل می گیرند کارت هر چی است اشکال ندارد بت درست نکن تعلقات کم بشود . خدا سفره بزرگی گسترده است اما ما غافل هستیم تعلقات نمی گذارد همین ذکرها سفره است سفره بزرگی است بله ان شاء الله تعالی در مبحث آینده بقیه مباحث مربوط به علل هدایت خاصه را عرض می کنم تا این جا جمع بندی می کنیم که ذکر است و ذکر باید با حضور قلب باشد.

ذکر مصیبت حضرت خدیجه سلام الله علیها

امشب شب رحلت حضرت خدیجه کبری سلام الله علیه است، آقایان آدم باید حق شناس و قدرشناس باشد روایت دیدم که روز قیامت یک عده ای را در محشر به عنوان بندگان ناشکر مشخص می کنند دقت کنید در این حدیث می گوید خدایا تو هر نعمتی به من می دادی من پشت سرش می گفتم الحمد لله الهی شکر من کی ناشکر بودم خدا می فرماید: بله اینها را می شنیدم بله سر سفره می گفتی الهی شکر الحمد لله یا یک نعمتی می رسید می گفتی الحمد لله. خدا می فرماید: ما برای این به تو نا شکر می گوییم که ما در دنیا بندگانی داشتیم بعضی از نعمت ها به وسیلة آنها به تو می رسیده است تو از آنها تشکر نمی کردی عجب «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»[17]؛ خدا داده است ها ولی می گوید از دست این بنده ام رسیده است اگر به این بگویی دستت درد نکند از من هم تشکر نکردی، صد تا شکر لله هم بگویی باز هم نمی شود مرد باید حق شناس باشد قدرشناس باشد. حالا شما عزیزان می دانید که ما در اثر خدمات و قدم های راسخ چند نفر از صدر اسلام مسلمان شدیم و اسلام همین طوری پیش رفته است یکی از این شخصیت ها وجود نازنین بانوی بزرگ حضرت خدیجة کبری است، چقدر این خانم بزرگوار بود چقدر فداکاری کرد ، این خانم چرا لیاقت داشت که توانسته است مادر حضرت زهرا شود خیلی حرف است، بهشت چهار بانوی بزرگ دارد یکی از آنها حضرت خدیجه است .این خانم چقدر لیاقت داشته که خدا این خانم را مادر یازده تا امام قرار داده است، بعضاً در بعضی از خانواده ها اتفاق می افتد سن خانم از آقا یکی دو سال یا چند سال بیشتر می شود دیده شده است من هم دیده ام می دانم این هیچ نقصی نیست اگر یک آدمی پیدا شود سن آن خانم را مطرح کند یا آن آقا را سرزنش کند که چرا رفتی این را گرفتی جهل است و اینها دور افتادن از فرهنگ اسلام است ،حضرت خدیجه خانم اشرف روی خلق زمین بود یعنی همسر بهترین مرد عالم بود سن مبارکش از پیغمبر چند سال بیشتر بود اگر این کار بد بود پیغمبر نمی کرد این کار را در نظر داشته باشید در بعضی از خانواده ها بی خودی بعضی از حرف ها مطرح می شود به حدی که دلها شکسته می شود ، اینها را رها کنید یک قدری آدم باید حریت داشته باشد یعنی به فرهنگ اسلام نزدیک شود بله ممکن است یک خانم، خانم لایقی باشد و از ما هم بزرگ تر باشد نه بزرگ تری ملاک است و نه کوچکتری. علی کل حال این خانم بسیار بزرگوار بود خدا این قدر به او لیاقت داده است و امشب شب رحلت این بزرگوار است، آقا دو نفر که از دنیا رفته اند راستی دل پیغمبر اکرم سوخت یکی ابوطالب سلام الله علیه حضرت آن سالی که ایشان فوت کرد را گذاشت عام الحزن یعنی سال غصه، سال اندوه، عجب برای حضرت خدیجه هم خیلی پیغمبر ناراحت شد این بانوی بزرگ با دل شکسته از دنیا رفت می گویید چه آزارهایی می رساندند عمرش وفا نکرد که بماند« و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا»[18]؛ آن زمان را ببیند و فاطمةزهرا را به یادگار گذاشت و از دنیا رفت سلام الله علیها. حالا بیایید بروید در خانه حضرت صدیقة کبری تسلیت به او بگوییم، بگوییم که خانم شما مادر را این طور از دست دادید پیغمبر هم که پدر بزرگوارتان بود او را هم از دست دادید خیلی بی قرار شدید وقتی پیغمبر در حال انتظار بود حضرت زهرا اشک می ریخت خیلی سخت بود برایش ، حضرت فرمود دخترم بیا نزدیک آهسته به او مطلبی فرمود وسط گریه خندید بعداً زنان مدینه پرسیدند چی گفت پدر بزرگوارت به تو گفت: به من فرمود تو اولین کسی هستی از اهل من که پیش من می آیی، دخترها معمولاً با مادرشان مأنوس می شوند حتی بخواهند منزل تهیه کنند سعی می کنند در نزدیکی مادر باشند بروند بیایند یک نوع نیاز است حتی بعد از شوهر کردن حتی بعد از این که روی پای خودش قرار می گیرد مادر چند تا بچه می شود نوعی نیاز باقی می ماند اما جان ما به قربان صدیقه کبری که وقتی آمد به خانه همسر دارای بچه هایی شد و بعد پدر را از دست داد یک وقت من فکر کردم روایات نشان می دهد خانم بعد از رحلت رسول خدا کنار قبر پدر بزرگوار می رفت آن جا می نشست و گریه می کرد چند تا علت به ذهن قاصر من می رسید یکی این که قبر اشرف کائنات بود ، عطری در این قبر بود که نامحرم است این عطر بر مشام ها الا خیلی نادر که بقیه آن مفصل است یک مشت از این خاک برمی داشت و به مشام نزدیک می کرد و می گفت ای پدر چه سری در این عطر تو هست این خاک چه عطری دارد آدم استشمام می کند اصلا دلش نمی خواهد در تمام عمر عطر دیگری را استشمام کند. متقابلا خود صدیقه طاهره عطری داشت که فقط به پیغمبر محرم بود. پیغمبر اشرف خلق است چیزی از او دلبری نمی کند اگر چیزی از او دلبری کرد بدان آن چی است می گوید سلمان گاهی مشتاق عطر بهشت می شدم ببین چی است پیغمبر مشتاق است خودم را چه طور دلداری می دادم می رفتم عطر دخترم فاطمه را استشمام می کردم؛ بله یکی از متبرک ترین مکان ها کنار قبر سید انبیا بود.علت دیگری به ذهن من رسید جانم به قربان زهرا برای این که مادر نداشته کجا برود دختر در مصیبت می رود پیش مادر این عرض ادب است بعد درد دل شروع می شد: بگویید به این پدر من، به این سید انبیا که زیر خاک ها خوابیده من نقل را معنی می کنم بشنو ناله زهرا را چی شده ای پدر آن قدر مصیبت ها پس از تو به من رسید که اگر آن مصیبت ها را بین شب های تار و روزهای روشن تقسیم می کردم همه مبدل به شب های تار می شدند چقدر عظمت بود و چقدر جلال بود در مانند امشب خانم داغ دار است مادر بزرگوار را از دست داده است من مصیبت مکشوف هیچ وقت نمی خوانم و نمی توانم بخوانم اما از بانوی بزرگ اسلام حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها اجازه می گیرم یک چیزی عرض کنم می گویم خانم شما با رحلت خود پیغمبر اکرم را داغدار و غصه دار کردید مسلمین را غصه دار کردید اصلا در وقت غربت پیغمبر هم از دنیا رفتید اما با اجازه شما بانوی بزرگ اسلام سر بسته یک جمله می گویم دلم نمی آید واضح بگویم اما می گویم در رحلت شما با همه حزن و اندوه دختر دیگر به در و دیوار نگاه نکرد اما در رحلت دختر تو، بچه ها به آن در نگاه می کردند اشک می ریختند و داغ ها تجدید می شد . حجه الاسلام فاطمی نیا