«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم الصادقین ولا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین»[1]؛ یکی از علل ترس از مرگ برای کسی که ایمان به آخرت دارد، البته این بحث ها عمومی است بعضی ها عمومی است و بعضی ها مختص به مومنین است مثلا در گذشته چیزهایی که گفتم بعضی مشترک بود ولی بعضی از اینها مخصوص کسانی است که اینها به عالم آخرت اعتقاد دارند و الا اینها که اعتقاد ندارند نیز از مرگ می ترسند، منتها ترس آن یک چیز دیگری است؛ توضیح دادم آن می ترسد بمیرد برود از لذت های زود گذر باز بماند و کسی که ایمان به آخرت دارد مومن است ترس او با غیر مومن فرق دارد.

رعایت اعتدال در ترس از مرگ

حالا البته گاهی می شود که در مومنین ترس از مرگ به علت ایمان به آخرت به حدی می رسد که جنبه وسوسه به خود می گیرد، لذا این بحث ما بحث دقیقی است. بله یکی از علل ترس، وجود گناهان است یک نفر است مومن است به عالم آخرت، قبر و قیامت، محشر، حساب و کتاب و اینها را باور کرده گنهکار است به خاطر آن گناهان می ترسد در این آیه هم اشاره شده یک بار دیگر گفتم که یهودی ها که مخاطب این آیه هستند اینها اعتقاد به عالم پس از این عالم دارند اگر چه در عمل خیلی کارهای زشت می کنند« و لا یتمنونه ابدا»[2]؛ اصلا اینها آرزوی مرگ نمی کنند« بما قدمت ایدیهم»[3]؛ می دانند چه کار کردند بله یک نفر است که یک مدیونیت ها و گناهانی دارد عرض کنم حضور شما که می ترسد می گوید: خدایا اگر مرگ من برسد من این نماز قضاها را چه کنم، مدیونیت ها و گناهانی که کرده توبه نکرده ام را چه کنم، این نوع ترس ترس پسندیده ای است، البته تا یک مرزی که ان شاء الله ما این مرز را خواهیم گفت بله بعضی از دختران و پسران جوان به بینده مراجعه کرده اند یا پدر و مادرهایشان به ما مراجعه کرده اند دیدیم که حالتی پیدا کرده است و از ترس قبر و قیامت لاغر شده است و از خواب و خوراک افتاده است بله ترس از مرگ به خاطر گناهان ممدوح است مادامی که به مرز وسوسه نرسد، گفتم بحث دقیق است برای این خاطر عرض کردم باید این هم در حد اعتدال باشد اما یک وقتی به مرز وسوسه برسد مثل بیماری ها ، می دانیم که مردم از بعضی از بیماری های سخت می ترسند درست است یا مثلا اگر بگویند فلان کار را بکن به فلان بیماری دچار می شوی تا یک حدی رعایت می کنند، اما یک وقت هم هست که این ترس به وسوسه برسد ، یک ذره سرش درد بگیرد، گوشش تیر بکشد به یک بهانه اندکی می گوید حتما من آن بیماری را گرفته ام ترس از محشر و قیامت و قبر هم باید معقول باشد و به مرز وسوسه نرسیده باشد و به مرز یاس و ناامیدی از رحمت پروردگار نرسیده باشد، می دانید که ناامیدی از رحمت پروردگار از گناهان کبیره است عجیب است که آقا یکی از دلائل کرم خدا و عظمت خدا این است که خدا ناامیدی از رحمت خود را هم جز گناهان کبیره شمرده است. یک مجتهد جامع الشرایط که مردم از او تقلید می کنند بیاید یک روزی بگوید که من یقین دارم که جهنم خواهم رفت اگر این طور بگوید رساله او باطل می شود، ببینید آنقدر رحمت است که می گوید اگر یک بنده ای پیدا شد از رحمت خدا ناامید شد حتی از عدالت خارج می شود این متفق علیه علما است و بنده عرض نمی کنم یعنی یک مجتهد بگوید من یقین دارم جهنمی هستم دیگر نمی شود از او تقلید کرد، یک پیش نماز بگوید که من یقین دارم که من جهنم می روم پشت سر او نمی شود نماز خواند، قاضی اگر بگوید یقین دارم جهنم می روم آن قاضی را باید از منصب قضا بردارند، خوب در مقابل مغرور شدن هم همین است که یکی بگوید بله من یقین دارم که بهشت جای من است مثلا بی حساب بهشت خواهم رفت، این هم درست نیست گفتم باید کفه های خوف و رجا یکسان باشد، حالا یک نفر آمد خواست لا ابالی و بی موالات باشد می خواهد یکی از این کفه ها را سنگین تر کند به او می گویند کفه ها باید یکسان باشد می گوید نه ما می خواهیم یکی از اینها سنگین تر بشود حالا اگر پیش بیاید یک همچین آدمی پیدا بشود یا کفه خوف را سنگین تر کند یا کفه رجا را سنگین تر کرده باشد هر دو مورد مذمت هستند، ولی فرموده اند باز هم مذمت کسی که کفه خوف را سنگین تر کرده است بیشتر است این دقت را داشته باشید هر دو آنها مذموم هستند. روایت داریم که در زمان یکی از پیامبران دو نفر آدم عابد و زاهد و خوب و صالح را گرفتند انداختند زندان، اینها نشستند در گوشه زندان به عبادت بپردازند یک خلوتی پیش آمد برای اینها بندگان صالح از هر فرصتی استفاده می کنند روزی که رفتند اینها را از زندان آزاد کنند دیدند یکی از آنها خیلی لاغر شده، ولی یکی از آن چاق تر و سرحال است می گوید و می خندد به آن لاغر گفتند تو چرا آنقدر لاغر شده ای و خشکیده ای گفت: والله ما این جا همیشه فکر جهنم بودیم بالاخره به این حالت افتادیم به آن که چاق تر و سر حال تر بود گفتند تو چرا آن قدر سر حال مانده ای گفت: من همیشه متذکر رحمت پروردگار بودم رفتم از پیامبر زمان که روایت متذکر نشده کدام پیغمبر است یکی از انبیا پرسیدند بعد آن پیغمبر از پروردگار مسالت کرد که خدایا کدام از اینها محبوب تر است؟ وحی نازل شد آن که سر حال تر است نزد ما محبوب تر است اینها به این معنا نیست که پاشنه های ما کشیده شود خدایی نکرده که گناه بکنیم و معصیت بکنیم نه گناه و معصیت خطرناک است. یک روایاتی دیدم که تن من لرزید یک گناهانی است که از آدم سر بزند کار زار می شود، یک گناهانی است که یک وقت آدم را نبخشد بله جرات گناه نباید داشته باشیم؛ اما یک عده هستند وقتی موعظه می کنند و حرف می زنند یک کاری می کنند که این درست نیست، عملا خودشان هم همین طور می کنند یک عده هستند واقعا نظر تنگ هستند خیال می کنند خدا هم مثل اینها است، بی گذشت هستند، سعه صدر ندارند. حالا به هر حال هم باید از خوف گفته بشود و هم از رجاء ، منتها در حد معقول گفته بشود خداوند متعال جهنم دارد، غضب هم دارد بله از این طرف خداوند متعال بهشت دارد ،رحمت هم دارد در امالی شیخ صدوق دیده ام که می فرماید: از قول معصوم نقل می کند که روز قیامت آن قدر خدا می بخشد که شیطان هم حتی به طمع می افتد می گوید این طور که می بینم به ما هم می رسد یک چیزی اگر چه خدا شیطان را نخواهد بخشید بالاخره مسائل این جا بسیار دقیق است ببینید آقا خواهش می کنم این قسمت را عنایت کنید بهشت رفتن یک مساله است، ترقی کردن و آدم شدن یک مساله ، جهنم رفتن یک مساله است، عقب ماندن یک مساله دیگر، ممکن است خدا من بنده بی موالات گنهکار نادان را ببخشد، اما دلیل نمی شود که من بخشیده بشوم در آخرت کجای بهشت قرار بگیرم آخر می دانید بهشت برای خوردن و خوابیدن که نیست در بهشت لذت عمده مجالست با اولیای خدا است به لطف الهی از متون بعضی از روایت در آورده ام که بیانش بسیار مشکل است توجه کردید. حضرت صادق علیه السلام در یک حدیثی تلویحی دارد ببینید آقا یک وقت ما یک چیزی را مستقیما می گوییم، یک وقت تلویحا می گوییم شما آقایان اهل فضل هستید آدم باید از تلویحات استفاده کند مثلا یک مثال می زنم فرض کنید در این مکان، هیچ کس عسل ندیده باشد نه من و نه شما حالا یک نفر می خواهد مستقلا از عسل صحبت کند این یک بحثی است یک وقت هم تلویحا می خواهد در مورد عسل صحبت کند که ذهن ها را بیندازد به کار بروند دنبال عسل توجه کردید آقا یک وقت است مستقلا یک بحثی می کنیم عسل چنین و چنان است یک وقت هم بنده می گوییم آقایان یک سیبی است در فلان جا آنقدر شیرین است مثل عسل است شما می گویید عسل چی است کسی که عسل نخورده و ندیده یک بارقه در ذهن او می زند می رود دنبال آن، حضرت صادق سلام الله علیه یکی از لذت های معنوی را توصیف می کند می فرماید: این لذت مانند حال کسی است که در بهشت با اولیا خدا قدم بزند یعنی چی تلویحا می خواهد بگوید بالاترین لذت آن است؛ بله ممکن است یک نفر را ببرند در بهشت در یک جای دیگر اصلا ممکن است کسی را عفو کنند، بهشت هم نبرند می برند جایی که آن جا نه بهشت و نه جهنم است، اسم آن اعراف است توجه فرمودید. بله یک جایی است به نام اعراف یک عده را می برند آن جا باز هم شانس آورده حالا آدم را ببرند اتاق نمناک نسوزانند یکی را می خواهند بکشند ریز ریزش بکنند بیایند عفوش کنند بگذارند در یک جایی گوشه کاروان سرا می شود بهشت چون کشته نشده است آن وقت بیایند از آن جا ببرند بگویند که حالا ببخشید این را تا این جا آورده ایم منتقل کنیم به فلان باغ و گلستان ببینید چی می شود. قرآن می گوید:« فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه فقد فاز»[4]؛ اگر جهنم رها بشود برود در بهشت خیلی حرف است در زبان می گویی بهشت و جهنم ولی خیلی فرق کار است جایی که آدم بسوزد بدنش چرک بکند چرک را در بیاورند بدهند بخورد و نهار و شام او باشد این طرف او یزید و این طرف معاویه و این طرف شمر این کجا و آن که «و من یطع الله و الرسول اولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا»[5]؛ یک طرف امام حسن مجتبی، یک طرف رسول الله، یک طرف آشیخ حسنعلی اصفهانی است، یک طرف آشیخ رجبعلی است، اینها خیلی فرق دارد با هم این طور نیست در حدیث معتبر دیدم که امام صادق سلام الله علیه یک دوست ثروتمندی داشت آدمی بود که متمکن بود این هر سال به عشق زیارت حضرت می آمد دست حضرت را می بوسید و چند روزی در خدمت حضرت بود و بعد می رفت بلاد خودشان احتمال می دهم لحن روایت نشان می دهد که اهل ایران بوده، آدم شیعه ایرانی بوده است که در یکی از سفرها مبلغی می برد که یابن رسول الله این مبلغ خدمت شما باشد دستور بدهید برای من یک خانه ای در مدینه بخرند من که به عشق شما می آیم مدینه خانه ای هم داشته باشم بروم چند روزی در منزل خودم بمانم حضرت می گوید شما اجازه بدهید من این پول را بین مستحق ها تقسیم کنم در عوض ضمانت می کنم خدا به تو در بهشت خانه ای بدهد یا خود به حضرت می فرمایند اشاره می کند که مرقوم بفرمایید حضرت بر می دارد می نویسد بسم الله الرحمن الرحیم این منزلی است که امام صادق علیه السلام برای فلان دوست خود خریداری کرده است حدود اربعه را می نویسد که مثلاً طرف غربش رسول اکرم است، شرقش امیرالمومنین است، آن طرف امام حسن است، این طرف امام حسین است، خریداری کرده حدود اربعه را می نویسد بعد حضرت امضاء می کند این نامه را، آن کاغذ را بر می دارد می رود شهر خودش و وقتی اجلش می رسد به بچه هایش می گوید من یک وصیت دارم که این نامه را حتماً در کفن من بگذارید بچه ها این وصیت را عملی می کند و پدر را با آن نامه دفن می کنند چند روز بعد از آن می روند سر قبر پدر که فاتحه ای برایش بخوانند می بینند که آن کاغذ بالا آمده است خدایا این خاک ها و این ضخامت چگونه شکافته شد می بینند که وقتی جنازه را می گذارند در قبر این کاغذ را باز می کنند بعد دوباره می بینند همان کاغذ بوده بعد می بینند با یک خط مخصوص غیر از آن خطی که نوشته شده است یک خط مخصوصی نوشته شده، ای فرزندان من! سوگند به خدا من الان در همین منزل که امام صادق نوشته است به سر می برم. بله بالاخره رحمت بسیار وسیع است و یک عده هستند که از گناه می ترسند یک عده هستند که از کمی توشه می ترسند گناه بالاخره دارند اما از کمی توشه هم خوف دارند می گویند یک عمری را خدا به ما بدهد که یک قدری توشه بیشتر کنیم. اما یک قضیه ای را حضرت آیت الله بهاء الدینی به من فرموده بودند که مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری جوان بوده به سن اجتهاد می رسد در نجف و مجتهدی می شود وارسته، می رود در کربلا تب شدیدی می کند مریض می شود و بالاخره باور می کنید یا نه می میرد ببینید چند تا از این مرده ها ما سراغ داریم مردند ببینید نه که غش کردند ها حالشان به هم خورد مرده اند یعنی اگر کسی دست می زد غسل مس میت به گردنش می آمد، چند نفر را سراغ دارم این حاج عبدالکریم را نمی دانستم مرده اند و دیدم که روح من را گرفته اند می برند بالا و در همان حال که در کربلا بودم روحم توسل شد به حضرت سید الشهدا سلام الله علیه عرض کردم آقا من حرفی ندارم من را ببرید عجیب است ها ولی دلم می خواست برای اسلام کاری بکنم می گوید همین طور که روحم را می بردند سر راه حضرت سید الشهدا قرار گرفت فرمود برگردانید او را ، می گوید من می دیدم دور و برم گریه ناله می کنند وقتی آقا گفت برش گردانید این دور و بری ها گفتند انگار که نفسش دارد می آید دیگر قضیه را نمی داند که چه است انگار دارد بهتر می شود نمی دانستند که روح برگشته است.

ولایت راز بعثت انبیا

ببینید حضرت عیسی علی نبینا و علیه السلام خیلی پیغمبر بزرگی است، اولوالعزم است، اما شما این را می دانید که مرتبه اش به امام حسین نمی رسد، مرتبه اش به امیرالمومنین نمی رسد؛ حضرت عیسی که می خواست پیامبر شود بر حسب روایات معتبر با او شرط کردند که ولایت علی را قبول دارید گفت دارم بعد پیغمبر شد این را می دانید یا نه، بعد من با یک مصری حرف زدم با یک سنی مصری بود، داستانش مفصل است یک سفر رفته بودیم اتریش می گفتند یک سنی آمده است می گوید چرا شما ائمة خودتان را بالاتر از حضرت عیسی و حضرت موسی می دانید گفتم شما هم می دانید گفت ما کجا می دانیم، بروم کاغذ بیاورم، رفت کاغذ و قلم آورد گفتم در روایات معتبر شما آمده است پیغمبر اکرم فرمود:« اتانی ملک فقال یا محمد»[6]؛ ملک آمد گفت که «سل من ارسلنا قبلک من رسلنا»[7]؛ این را خیلی گذرا می گویم خیلی بحث مفصلی است یا رسول الله بپرس پیامبرانی که قبل از تو مبعوث شده اند ، به چه شرطی مبعوث شده اند،پیغمبر اکرم می فرماید: خدایا پیامبران گذشته به چه شرطی مبعوث شده اند؟ جواب آمد:« ولایتک و ولایه علی بن ابی طالب»؛ به شرط ولایت تو و ولایت علی بن ابی طالب، تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود با وجود این که امام حسین از حضرت عیسی بالاتر است باز به حضرت عیسی چه می گوید، می گوید:« و اذ تخرج الموتی باذنی»[8]؛ دیگر این روایت نیست که اختلاف سنی و شیعه باشد، قرآن می گوید: عیسی به یادت بیاور زمانی که مرده را به اذن من زنده می کردی دیگر دعوا نداریم که دیگر حضرت عیسی که پایین تر از امام حسین است مرده زنده می کرده یعنی امام حسین نمی تواند بکند این حاشیه تمام شد. حاج شیخ عبدالکریم فرموده بودند من به حضرت متوسل شدم عرض کردم حرفی ندارم بمیرم، ولی برای اسلام کاری نکرده ام، امام حسین دستور دادند من عمر دوباره گرفتم و آمدم حوزة علمیة قم را تأسیس کردم. خلاصه افراد فرق می کنند ماها به خاطر گناه می ترسیم از مرگ یک عده هستند که اینها حسابشان جدا است، یک قضیه برایتان بگویم آیت الله آشیخ محمد بهاری خودش به من گفت پای درس آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی نشسته بودم یک دفعه دیدم یک نگاهی تیزی به من کرد گفت اهل کجایی گفتم اهل همدان ، لباس هایم پاره بود نمی خواستم زیاد معرفی بشوم جواب ها را خیلی بله کوتاه می دادم مثل مسابقه بیست سؤالی بود سابق ها این طوری از خودش یا اطرافش گفتم از اطرافش فرمودند اهل بهاری گفتم بله، یک دفعه می گفت به پری صورت خودش اشک می ریخت گفت قبر شیخ محمد زیارتگاه شده یا نه؟ آمیرزا جواد آقا اشک می ریزد می گوید قبرش مزار شده یا نشده این آشیخ محمد بهاری مجتهد بود، عالم بود، قبله العلما بود شما می گویید این نعوذ بالله خدا را نمی شناخت، جهنم را قبول نداشت، نه این طور که نیست ولی تا پای جان دادن شوخی می کرد آمیرزا جواد آقا تا آخر عمرش گریه این تا آخر عمرش خنده نه این است که این همیشه می گفت جهنم یا آن همش می گفت بهشت و جهنم خبری نیست، چون این اجازه را داده می گویم پس آن خنده و آن هم گریه نه آن منکر بهشت بود نه آن منکر جهنم هر دو رفیق خدا شده بودند رفاقت با خدا مساله را حل می کند. ببینید بنده رفته بودم کازرون یک وقتی یکی از آیات قرآن را به چشم خودم دیدم در قرآن می فرماید:« و فی الارض قطع متجاورات و جنات من نخیل و اعناب»[9]؛ در زمین قطعه های مجاور وجود دارد درست است آن وقت می فرماید که باغ خرما است، انگور است چیزهای دیگر هم هست دقت می کنید قرآن می گوید:« یسقی بماء الواحد»[10]؛ اینها که می بینید که این باغ های متجاور این جا خرما است، این جا انگور است، این جا انار است، با یک آب سیراب می شود من رفته بودم کازرون دیدم باغی بود درخت انار با درخت نارنگی با درخت خرما با هم از یک باغ روییده می شدند این خرما است طعم آن گرمی است طعم آن شیرین است مزاج و خاصیت آن گرمی است و همین کنار آن لیمو است خاصیت آن سردی است و خنکی، آدم سرما بخورد خرما به او می دهند یا لیمو آن گرمی اش بشود لیمو می خورد خوب می شود سردی بشود خرما خوبش می کند در طب جدید از دکتر ها پرسیده ام مثل این که سردی و گرمی هنوز در طب جدید اصطلاح خاصی پیدا نکرده، ولی یک چیزی است حسی است نامش را هر چی می خواهی بگذاری شما گرمیتان بشود متوجه می شوید سردیتان بشود متوجه می شوید ببینید در یک زمین است این خرما است گرم است و شیرین است این هم لیمو است ترش و سرد است آن وقت که مثلا به این درخت خرما یک آب مخصوص داده بشود به درخت لیمو آب مخصوص داده بشود قرآن می گوید:« یسقی بماء الواحد»[11]؛ با یک آب اینها سیراب می شود به چشم خودم دیده ام خرما و نارنگی و انار در یک باغ آیه قرآن مجسم است چی می شود یسقی گفتم چی بماء الواحد با یک آب سیراب می شود. در عالم معنا هم یک چیزهایی است یک عده نمی توانند بروند بهشت می فرماید:« لا یدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط»[12]؛ که جمل را در این جا دو تا معنا کرده اند، البته معنای مشهور آن شتر نر است. می فرماید: که اینها وارد بهشت نمی شوند مگر شتر نر از سوراخ سوزن رد بشود بعضی ها گفته اند جمل این جا به معنای طناب های زخیمی است که کشتی ها را با آن می بندند چون سوراخ سوزن می گوید به آن مناسبت سوراخ سوزن معمولا یک نخ نازک می خواهد تازه خود این نخ را خانم خانه دار نمناک می کنند سرش را می پیچانند تا نازک بشود و برود توی سوزن آن وقت طناب کشتی چه طور می رود در سوزن توجه کردید! پیغمبر اکرم با اصحاب نشسته بود حضرت فرمود که سنگی است از در جهنم ولش کردند، جهنم معنای لغوی اش را دقت کردید؛ جهنم یعنی عمیق پناه می بریم به خدا مثل چاه است مثل بهشت که نیست، جهنم در لغت یعنی یک چیزی که قعر زیادی داشته باشد. حضرت فرمود: سنگ را ول کردم، هفتاد سال پیش از این، این سنگ هنوز در راه است و الان رسید، قریب به این مضامین شاید حضرت فرمود رسید در همین موقع چی می خواهد بگوید واقعا سنگ نیست که حضرت می خواهد ذهن ها نزدیک بشود که بدبخت هفتاد سال بود در فضای جهنم بود حالا رسید به انتهای آن.

ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست * وین چه شمعی ست که جانها همه پروانه اوست* آقا یا ابا عبد الله چه طور دست حر را گرفتی چرا دست ما را نمی گیری، آقا ما نمی آییم کوتاهی از ما است، تو همان آقا هستی تو عوض نشده ای یا بن زهرا یا سید الشهدا یکی از اولیای خدا به من گفت گفت ببین حر به کجا رسید یک مجتهد جامع الشرایط الان راه بیافتد به کربلا می رود سر قبر حر خم می شود می گوید: به ابی انت و امی؛ پدر و مادرم فدای تو باشد توبه چی است، ببین چقدر آدم را می برد بالا این خاندان چه خاندانی هستند دست به سر کسی بکشند، اوج می برد یا ابا عبد الله ای آقا آمد سرش را به دامن گرفت دستمال به سرش بست چشمش را باز کرد با زبان حال گفت آقا می دانستم تو آقایی، شنیده بودم ولی نمی دانستم دستمال به سر من می بندی عزیز زهرا شما می دانید که من مصیبت مکشوف نمی توانم بخوانم رفقا می دانند برادران و خواهران من فقط یک جمله می گویم که دل شیعیان تو سوخته که کسی نبود بیاید بالای سر تو.« یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله»[13] .