در آمد

صلح امام حسن مجتبي (عليه السلام) پيوسته در طول تاريخ مورد بحث و سئوال واقع شده، که چرا امام حسن مجتبي با معاويه صلح کردند و حاضر به بيعت با اين عنصر معلوم الحال و فاسق گشتند. ديگر اينکه اگر صلح راه حل مناسبي بود و جایز، چرا امام حسين (عليه السلام) در سال 61 هجري حاضر به صلح بايزيد ابن معاويه «لعنه الله عليه» نشد. در اين تحقيق مقایسه ای محدود بين قیام و نهضت حسيني و قعود و صلح امام مجتبي (عليه السلام) به عمل مي آوريم

پيش از بحث شايسته است به اين نکته ی مهم توجه داشته باشيم که در تحليل يک حادثه تاريخي پژوهشگر بايد همۀ جوانب آن را در نظر بگيرد. براي نمونه اگر بخواهيم واقعه صلح امام حسن(ع) را بررسي کنيم بايد خودمان را هر چه مي توانيم با جو و فضاي حاکم بر آن زمان ( سال 41 هجري) نزديک کنيم و با مطالعه متون تاريخي معتبر کهن و گزارشاتي که از آن سالهاي پر حادثه به عمل آمده شرايط سياسي، اجتماعي، فرهنگي، ديني و حتي اقتصادی حاکم بر آن زمان را خوب درک کنيم، همچنين در مورد حادثه عظيم قيام حسينی،باید مقتضيات زمانی خاص و شرایط خاص اجتمایی و سیاسی را دقيقا لحاظ کنيم و ببينيم که چه شرايط فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اعتقادي در آن زمان حاکم بوده است. پس از بررسي جامع و کامل، خواهيم توانست تحليلي جامع و مطابق با واقع، از اين حادثه هاي تاريخي ارائه کنيم.در غير اينصورت ممکن است در بررسي متون تاريخي به خطا رفته وعوامل انحراف ديگران را نيز فراهم کنيم. با توجه به اين نکته، براي درک بهتر علل صلح امام مجتبي ابتدا شرايط و مقتضيات زمان حيات آن امام همام را بررسي مي کنيم و سپس آن را با شرايط زماني و مکاني امام حسين(ع) مقايسه مي کنيم، البته در ضمن اين مباحث به علل صلح امام حسن مجتبي (علیه السلام) خواهيم پرداخت. البته شايان ذکر است که تجزيه و تحليل دقيق اين امر، سعي و تلاش فراوان و البته نگارش متون گسترده تر، از اين مقال را مي طلبد که از وسع اين مقاله خارج است.

نکته ی ديگري که در اين مقام حائز اهميت است اين استکه: در بررسي علل صلح امام حسن مجتبي (علیه السلام) بهترين منبع سخنان و خطبه هاي خود حضرت و پاسخهايي است که ايشان در عصر خود به مخالفين صلحشان داده اند. لذا در کنار هر علتي که ممکن است براي صلح بياوريم، به کلمات خود حضرت تمسک خواهيم جست[1].

شرايط زماني سال (41 هجري قمري)

در مطالعه تاريخ و شرايط زماني سالهاي بعد از شهادت امير المؤمنين عليه السلام می توان دریافت که گرچه عدۀکثيري از کوفيان و اهل عراق آن زمان، با امام مجتبی (ع)، خلف صالح امام علی عليه السلام بيعت کردند، اما شرايط خاص و ویژه ای در کوفه حاکم بود. از يک طرف مردم خسته از جنگهاي پي در پي ( جمل، نهروان وصفين) بودند. بطوريکه فقط جنگ صفين هجده ماه طول کشيد و عدۀ کثيري نيز از دو طرف در اين جنگ از دنیا رفتند. اين خود دلیل مهمی بود که اطرافيان امام مجتبي غالباً تمايل به مصالحه و ترک جهاد داشتند، و طالب زندگي بودند.

از طرف ديگر درعصر حکومت امام مجتبي حتي در مرکز خلافت يعني کوفه، دستجات و گروههاي مختلفي فعال بودند که به چند مورد از آنها اشاره مي کنيم.

گروه امويان که در همۀ کشور نفوذ داشته و به ظاهر تحت لواي امام مجتبي بودند ولي در درون به دنبال انديشه خود بودند، گروه شکاکان که در حقانيات علي شک داشتند و او را قاتل عثمان و غير عادل مي شناختند.

گروه خوراج که هم با حسن مجتبي ميانه بدي داشتند هم با معاويه ( با امام هم بيعتي نداشتند).

گروه بي تفاوتها که نه با امام حسن و نه معاويه کاري نداشتند،

و بالاخره گروه شيعيان که خود آنها نيز از لحاظ شدت و ضعف ايمان در شرايط متفاوتي بودند و بر اينها بايد جمع دیگری را نیز افزود، عده اي ساليان دراز در جبهه بودند.[2] و اينک احساس عقب ماندگي مي کردند. و عده اي که در جنگهای پیشین عزيزان خود را از دست داده بودند.

و گروهي که به راه و روش خلفاي پيبشين عادت کرده و حکومت امام علي و امام حسن(علیهم السلام) نتوانسته بود در آنان عادت ايجاد کند بنابراين اگر امام مجتبي (علیه السلام) بناي جنگي داشت بايد در چندین جبهه همزمان مي جنگيد، منافقين، شکاکان، خوارج، و حتي شيعيان به ظاهر خيرخواه.

در مورد علل شکل گیری این گروهای متشطط می توان به گروهای ذیل اشاره کرد:

اول این که برای عده ی بسیاری از مردم بی خبری از دین و مفاهیم آن مطرح بود. چهره اساسی آن در شام مشهود است به طوری که نماز جمعه را در روز چهار شنبه و از مردم کسی دم بر نیاورد.[3] عامل دیگر این که بر بسیاری از سران و سر دمداران بی دینی حکومت داشت، و وضع زندگی آنها پریشان و روحیه و دین انها قابل خرید بود.

از طرف دیگر استحمار، ریا، گمراه کردن مردم و مسموم کردن ذهن مردم نسبت به امامت برای پراکنده کردن آنها فراوان بود. عده ی زیادی از مردم در اثر تبلیغات و شایعه پراکنی ها دچار تزلزل شده بودند و حتی عده ای عثمانی مسلک شده بودند.

از عوامل دیگر این که بسیاری از کارگزاران امام منتظر فرصتی مناسب برای نیل به مناسب عالیه بودند، وبسیار روحیه ی طمع ورزی داشتند. و البته نباید فراموش کرد که در جبهه ی مخالف امام حسن(علیه السلام) معاویه حیله گر قرار دارد که از هیچ نیرنگی علیه امام دریغ نمی ورزد. با ذکر این مقدمه اکنون به چند علت از علل صلح امام حسن می پردازیم :

1- وظيفه الهي:

قبل از هر دليلی که ممکن است در مورد صلح امام حسن مجتبي اقامه شود، مهمترين و اولين دليل همين وظيفه و تکليف الهي بودن صلح براي امام حسن مجتبي است، يعني اينکه از ناحیه خدا وظيفه امام حسن مجتبي در آن بُرهه ی زماني خاص صلح و مدارا بود، بطوريکه وظيفه برادر بزرگوارش امام حسین (ع) قيام و جهاد بود..اين امر مسئله اي است که انسان پيوسته بايد در نظر داشته باشد، که امام معصوم مصلحت خود را بهتر از هرکس ديگري مي داند و در راه انجام مأموريت الهي هدايت امت اسلامي، حتماً بهترين گزينه را انتخاب خواهد کرد. با توجه به کلمات و فرمايشات خود امام حسن مجتبي اين امر بهتر و بيشتر روش مي گردد. در حديثي وارد شده است که ابن سعيد عقیصاتیمی مي گوید، به امام حسن (عليه السلام) عرض کردم اي پسر پيامبر چرا با معاويه صلح کردي در حالي که مي دانستي که تو بر حقي نه او و معاويه گمراه و سر کشی بیش نيست.

امام پاسخ فرمود :

ای ابو سعید، آیا من بعد از پدرم حجت خدا بر آفریدگان و امام آنها نیستم؟ گفتم چرا فرمود : آیا من همانی نیستم که رسول خدا درباره ی من و برادرم فرمود: حسن و حسین امام هستند چه نشسته و چه ایستاده؟ گفتم.چرا . فرمود: پس من امام هستم اگر ایستاده باشم و امام هستم اگر بنشینم. ای ابو سعید دلیل قیام من با معاویه خمان دلیل صلح پیامبر با قبیله ی ضمره و بنی اشجع و صلح با اهل مکه مکه به هنگام بازگشت از حدیبیه است. در حالی که آنان منکر تنزیل بودند و معاویه و اصحاب او منکر تأویل هستند... آیا نمی بینی وقتی حضرت خضر آن کشتی را سوراخ کرد. و ان پسر را کشت و دیوار را تعمیر کرد. موسی به دلیل پوشیدگی حکمت آنها نسبت به آن حضرت خشمگین شد. ولی وقتی حضرت خضر او را آگاه کرد رضایت داد. من نیز چنانم، شما بر من خشم گرفته اید، زیرا هم آگاه نیستید و هم راز آن را نمی دانید[4]

چنانکه مشاهده مي کنيم حضرت امام حسن (ع) در اين حديث شريف گر چه مي توانستند به دلايل و معاذير مختلفي تمسک جويند ولي به نکته ی مهمی تأکید می کنند و آن تذکر به مقام امام و امامت و جايگاه آن در اسلام است. و سپس مي فرمايند که علت صلح من با معاويه همان علت صلح رسول خدا با کفار مکه در صلح حديبه است همانطوري که آثار مبارک آن صلح سالهاي بعد مشخص شد آثار صلح من نيز بعدها نمايان خواهد گشت و بالاترين نکته اي که در حديث شريف است تشبيه صلح خود و عمل خود به عمل خضر نبي (ع) است که همان گونه که در ابتداموسي (ع) از حکمت کارهاي خضر سر در نیآورد، مردم نیز ممکن است به ظاهر از حکمت صلح ایشان سر در نیاورند.و علل و آثار ان بعد ها نمایان گردد.

2-تفاوت هاي معاويه با يزيد

معاویه شخصی بود مجرب و داراي ريشه 20 ساله که از زمان عمر،خلیفه ی دوم زمام امور را در شام به دست گرفته بود. وشخصی حیله گر و مکار و به ظاهرمقدس، که هنوز چهرۀ ريا و تزویر او مشخص نشده بود. به طوري که مردم شام و حتي مردم کوفه او را کاتب وحي، خال المؤمنين و شخصي نابغه مي شناختند. لذا قيام در مقابل چنين فردي به ظاهر صالح و صحابي پيامبر نمي توانست دست و دل ياران را براي در گیري با او به کار اندازد. حتّي یکي از عللی که اصحاب و نزديکان امام حسن هم به معاويه گرويدند و با امام پيمان گسستند همين امر بود ، بعبارت دیگر در طول حکومت بیست ساله ی معاويه هيچ کس نديده بود که معاويه علناً شرابخوري کند یا دست به عمل خلاف شرع بزند ظاهری بسيار موجه و موقّر داشت که کوچکترين خطايي هم از او در ملأ عام سر نمي زد. اگر چه در پشت پرده از هيچ خلافي ابایی نداشت.[5]

بر خلاف معاویه ،يزيد مستي را علني کرده بود،یزیدی که بعبارت شهید مطهری مست قدرت و غرور و جوانی و شراب بود. در ملاء عام شراب مي نوشيد و سگبازي و ميمون بازي مي کرد[6]. بعد از قضيه قیام امام حسین (عليه السلام) مردم مدينه هيئتي را براي تحقيق به شام فرستادند که چه شد امام حسين کشته شد پس از بازگشت اين هيئت اين چنين در مورد خلافت يزيد گزارش مي دهند که:همين قدر به شما بگويم که در آنجا که بودیم دائم مي گفتم خدا؛ نکند از آسمان سنگ ببارد و، هلاک شويم ، از نزد کسي مي آييم که کارش شرابخواري و سگ بازي، یوز بازی و ميمون بازي است، کارش نواختن تار و سنت و لهو و لعب است، کارش زناست حتي با محارم، حال تکليف خود را بدانيد! اين بود که مدينه قیامي خونين کرد.با اندک تأملي در زمان ايندو خليفه مي توان بدرستي انتخاب دو روش متفاوت در برخورد با این دو نفر توسط امام حسن و امام حسين (ع) پي برد[7].

3- سستي ياران امام حسن مجتبي و استواري و سلحشوري ياران امام حسين (ع)

تبليغات پر فريب حکومت شام، تطمیع و تهديد فرماندهان ضعیف، و سستي و از هم گسيختگي نظام و جنبش نيروهاي مسلح و شايعات بي اساس ميان سربازان موجب يأس و نااميدي حسن ابن علي (ع) گرديد و پي برد که باوضعیت موجود نمي توان به اهداف نظامی دست يافت.

ابن اثير چنين مي گويد: فرزند رسول خدا در برابر نيروهاي خود ایستاده و فرمود:بدانید معاویه ما را به امری فرا خوانده که در آن نه عزت است و نه انصاف، حال اگر شما برای کشته شدن و مرگ شرافتمندانه آماده اید دعوتش را رد می کنم و اگر دنیای خویش را دوست دارید و زندگی با ذلت را ترجیح می دهید دعوت او را می پذیرم. و خوشنودی شما را به دست می آورم. در آن هنگام همگی فریاد بر آوردند: زندگی، زندگی(باقی ماندن در دنیا)[8]

يا اينکه شيخ طبرسي (ره) در احتجاج چنين مي فرمايد که امام حسن (ع) فرمودند:

سوگند به خدا من حکومت و خلافت را تسلیم معاویه نکردم جز اینکه یارانی برای نبرد با او پیدا نکردم، چنانچه همراهانی می داشتم شب و روزم را به جنگ با او می پرداختم و نبرد علیه او را ادامه می دادم تا خداوند بین من و او حکومت کند، لیکن من مردم کوفه را شناختم و آنان را امتحان کردم. افراد فاسد آنها اصلاح نمی شوند، آنان را هیچ گونه وفایی نیست، به گفتار و کردار و تعهدات آنها اعتمادی نخواهد بود. انان در میان خود چند گانگی دارند، می گویند دلهای ما با شماست، در حالی که شمشیرهایشان را بر روی ما کشیده اند و جهت کشتن ما آمادگی دارند[9].

با توجه به اين دو فراز تاريخي از بيانات امام حسن و چگونگی برخورد اصحاب با امام، مي توان به عمق مظلوميت و غربت امام پي برد که چگونه مجبور به صلح با اين شخص مفسد یعنی معاویه گشت.

این بود گوشه ای از مصائب و مشکلاتی که امام حسن(ع) در مسیر زندگی غمبار خویش با آنها رو به رو بودندحال اين اصحاب امام حسن مجتبي (ع) را با صحابۀ دلیر و شجاع و از جان گذشته امام حسين (ع) مقايسه کنيم امام حسين(ع) در طول مسير مکه تا کربلا بارها و بارها خطاب به اصحابشان این چنین می فرمودند: که اين کاروان، کاوران مرگ و شهادت است هر که خواست مي تواند از ما جدا شود. و حتي در بدو حرکت خود از مکه خطبۀ بسيار غرايی مي خوانند و ضمن خطبه خود چنين مي فرمايند که: «مرگ براي انسان زينت است ... هرکس که آمادۀ است خون قبل خود را در راه ما بدهد آماده باشد»، يعني امام حسين از بدو حرکت از مکه مي دانستند که به حکومت کوفه نايل نمي شوند.[10]و بالاخره بدست کوفیان پیمان شکن به شهادت می رسند.

اوج ابراز وفاداری اهل بیت ابا عبد الله الحسین(ع) و یاران با وفای ایشان را در شب عاشورا مي بينيم که عرض ارادت وفداکاري خود را به مولی و سرور خود اعلام می دارند.

در شب عاشورا حضرت خطبۀ مفصلي براي اصحاب خواندند و در ضمن آن اینچنين فرمودند: اما بعد، همانا من اصحابي با وفا تر و بهتر از اصحاب خود نمي دانيم و اهل بيتي نيکوتر از اهل بيت خود نمي شناسم. خداوند شما را جزاي خير دهد والحال اگاه باشيد ... من بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا بهر جانب که خواهيد کوچ کنيد و اکنون پرده ی شب شما را فرو گرفته شب را مطيّه ی راهوار خود قرار دهيد و بهر سو که خواهيد برويد. چه اين جماعت مرا می جويند چون بمن دست يابند بغیر من نپردازند[11]. تا سخن به اینجا رسيد برادران و فرزندان و برادرزادگان واصحاب لب به سخن گشودند و اولين آنها آقا ابالفضل العباس بود[12]. و در ادامۀ اصحاب با وفاي حضرت سخناني را در عرض ارادت وفاداري به حضرت بيان کردند که بطور اختصار چند نمونه را عرض مي کنيم .

مسلم بن عوسجه چنين گفت:ایا دست از تو بر داریم نزد خداوند در ادای حق تو بهانه ی ما چه باشد، بخدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو می برم وبا این شمشیر تا دسته ی ان در دست من است بر آنها بتازم ...والله اگر من بدانم که کشته می شوم و جسد مرا می سوزانند و باز زنده می شوم و باز مرا بکوبند و هفتاد بار این کار را بکنند باز از تو جدا نمی شوم تا در نزد تو مرگ را دریابم[13]

يا اينکه زهير ابن قين برخواست و چنين گفت:

، سوگند به خداي دوست دارم که کشته شوم آنگاه زنده گردم تا هزار دفعه مرا بکشند و زنده کنند و در ازاي آن خداوند تو را و جوانان اهل بيت ترا مقتول و مظلوم نگذارد.[14]

چنانکه مي بينيم اصحاب امام حسين (ع) به هيچ وجه قابل مقايسه باياران امام حسن مجتبي نمي باشند و به هيچ وجه حاضر به پيمان شکنی و ترک حضرت نيستند. اين نيز دليل قاطعی است براي عدم قيام امام حسن مجتبي (ع) و قیام امام حسین (ع)

4- جلوگيري از انقراض شيعه و قتل عام شيعيان خالص و نابودي اسلام :

صلح امام حسن (ع) به گونه ای بود که در آن روزگار يک ضرورت اجتناب ناپذير وحتی يک واجب بحساب مي آمد. و عقلاً و شرعاً راهي بهتر از آن قابل ارائه نبود. در صورت قيام يکی از دو صورت زیر پديد مي آمد: پيروزي يا شکست.

اگر پيروزي بدست مي آمد ( که با وضع آن روز اصحاب خیلی بعيد بود) پيروزي گوارايي نبود و در آن صورت باز پيراهن هاي عثمان ديگري بر سر نی برافراشته مي شد و فرياد مظلومیت و و پیراهن عثمان دیگری بلند مي شد و نواهايي بر مي خواست که در سايه آن بني اميه قداستي مي يافتند. اما در فرض شکست: عواقب بسيار شومي مؤمنين و شيعيان خالص و اسلام را تهديد مي کرد.معاويه از موضع قدرت استقرار مي يافت و با مردم از موضع قدرت برخورد مي کرد. امام حسن مجتبي را دستگير مي کرد و پس از اهانت ها و اسارت و تحقير وي را به قتل مي رساند: بطوريکه بعدها ديديم با برادرش حسين (ع) همين بني اميه چه ها کردند.

و در مرحلۀ بعدي پس از پيروزي براي يکدست کردن سربازان لشکريانش، شيعيان را از صحنه ی روزگار محو می کرد و احدي از آنها را زنده نمي گذاشت و حتي پس از صلح با همۀ تعهد ها و با همۀ سوگندهای شدید و غلیظ، و با همه ی عرض اخلاصهای خود، دیدیم که با ياران مخلص علي (ع) چه کرد حتي به سال خوردگان آنها هم رحم نکرد و عده ی کثیری از آنها را به جرم شيعه بودن به دار آويخت.[15]

خلاصه اینکه یکی از اهداف مهم صلح حفظ مکتب تشيع بود زيرا معاويه؛ با علي و شيعيانش دشمنی دیرینه ای داشت اگر او در جنگ غلبه اي مي يافت بدون شک اين مکتب معارض را ريشه کن مي کرد، و در نتيجه اسلام را از ميان برده و حکومتي سلطنتي همانند آنچه در دیگر نقاط جهان بود را پايه مي نهاد. ما در اين جا به برخي از جملات خود حضرت امام حسن (ع) در اين باره اشاره مي کنیم:

امام (ع) در جواب حجر بن عدي که از ياران صديق خود چنين مي فرمايد: « »[16] يا اينکه بُشر که در مدينه با امام حسن (ع) ملاقات مي کند رو در روي امام مي ايستد و چنين مي گويد السلام عليک يا مذل المؤمنين حضرت در جواب او فرمودند : « لست مذل المومنين و لکنّي معزهم ما اردت بمصالحتی معاويه الا أن أدفع عنکم القتل عند ما رأيت تباطؤ اصحابي عن الحرب و نکولهم عن القتال. من ذلیل کننده ی مؤمنین نیستم بلکه عزیز کننده ی آنانم. من با صلح با معاویه چیزی نخواستم جز دفع مرگ از شمار، آن زمانی که سستی و سنگینی اصحابم را در مورد جنگ مشاهده کردم.»[17]

از اين نمونه فرمايشات از امام حسن (عليه السلام) زياد وارد شده است، که در مقابل صلح خود و در جواب منتقدان و معترضان به صلح، به مسئله ابقاء امت و مکتب و جلوگيري از خونريزي بيهوده اشاره مي کنند.

در باب صلح امام حسن وجوه ديگري را نيز مي توان ذکر کرد که جهت رعايت اختصار و پرهیز از اطاله ی کلام فقط خلاصه وار به آنها اشاره می کنیم:

کشف چهرۀ واقعي معاويه (بني اميه):

آنها افراد لجباز، پليد و منافقي بودند که به تعبير رسول خدا همان شجره ملعونه بوند. بيش از 20 سال از نبوت و رسالت رسول خدا مي گذشت ولي هنوز آنها اسلام را نپذيرفته و با رسول خدا در جنگ و ستيز بودند. و در سال فتح مکه چاره اي جز قبول اسلام نداشتندو پس از آن نيز در تمام مدت در کفر و نفاق و خرابکاري بودند و جرأت نشان دادن ماهيت خود را نداشتند. ديديم که 50 سال بعد يزيد در ترانه پيروزي چنين سرود که لعبت هاشم بالملک فلا خبرجاء و لا وحی نزل و بيست سال قبل از او پدرش معاويه بعد از پيروزي در صلح چنين گفته بود که، من براي آن صلح نکردم که شما نماز بخوانيد يا روزه بگيريد. اينها ثمره صلح امام حسن عليه السلام بود که پرده از نفاق آنها برداشت و آنها را برملا کرد.

تحقق قيام حسينی

از مهمترين اثرات صلح امام حسن (عليه السلام) زمينه سازي براي قيام حسيني بوده در اصلاَا واقعه ی عاشورا نتیجه ی صلح امام حسن (ع) بود.و در اصل صلح امام حسن و قيام امام حسين (عليه السلام) وشهادت ایشان در واقع در يک راستا هستند و مي خواهند يک حقيقت را اعلام دارند، ايندو مکمل يکديگرند و بگفتۀ مورخ مبرّز جعفر مرتضي عاملي ما نمي توانيم بدون مطالعه ی وضع اين يک، ديگري را تحت مطالعه و تدقیق نظر قرار بدهیم.[18]

نتيجه:

با توجه مطالبی که به آنها اشاره شد، اولاً نهایت مظلومیت امام حسن(ع) را می توان تصور کرد و در مرحله ی بعد شاهد ایثارگری و فداکاری انصار و یارن با وفای امام حسین(ع) هستیم که چگونه مرگ خونین را در راه رسیدن به هدف الهی ببر زندگی توأم با ذلت و خواری ترجیح دادند. و با مقایسه و تطبیق این دو رویداد مهم تاریخی است که می توان پی برد که هم کار امام حسن (ع) و هم کار امام حسين (ع) براي احياي مکتب و محکومیت دشمن بود و هر دوي آن راه حلي منطقي براي حل مشکلات اسلام بشمار می رفت. ولي صلح امام حسن (ع) عاملي بود که اثر مهمش در سال 61 هجری در روز عاشورا مبيَن شد و چشم اندازي نو در زندگي و حرکت اسلامي ايجاد کرد و عظمت و شکوهي براي اسلام پديد آورد. و اگر آن صلح نبود اين شرايط ايجاد نمي شد. واصلاَ نهضت حسینی شکل نمی گرفت.