24 مهر 1396, 20:57
نويسنده: منوچهر صدوقی سها*
وقتي سؤال مي کنيم که «فيلسوف اسلامي» کيست؟ قاعدتاً بايد اصل تحقق «فلسفه اسلامي» را پذيرفته باشيم. وقتي فيلسوف هست، طبيعتاً فلسفه اي نيز خواهد بود. برخي مستشرقان، چنين اظهارنظر کرده اند که مگر فلسفه مي تواند «ديني» باشد که در مرتبه بعد ما از «فلسفه اسلامي» حرف بزنيم؟ چرا که فلسفه اسلامي در ذيل «فلسفه ديني» قرار میگيرد.
برخي از مستشرقان که معتقدند فلسفه نمي تواند ديني باشد، دو دليل را براي مدعاي خود مطرح مي کنند؛ نخست اينکه، فلسفه، عقلي است و منبعث از عقل است. طبيعتاً مراد از عقل، عقل بالفعل است. عقل بالفعل نيز عقلي است که مجهولات را بر مبناي معلومات پيشين، معلوم مي کند. استدلال عقل، مجهولات را بر ضروريات يا بديهيات مبتني مي کند. بنابراين، چنين نتيجه گرفتند که فلسفه «عقلي» است و چون دين «نقلي» است، اگر فلسفهاي مستند به دين شد، از عقلانيتش خارج مي شود.
دوم اينکه، اگر يک دستگاه فلسفي متأثر از دين شود، مباحث آن «کلام» خواهد بود نه «فلسفه». در پاسخ به اين گروه، دو دسته دليل «نقلي» و «عقلي» مي توان ارائه کرد. «دليل نقلي» اين است که فلاسفه کلاسيک رسمي مگر مدعايي غير از عقلانيت دارند؟ و عمل عقلاني آنان که در ساحت رسمي و عقلي خود به کار گرفته مي شود، مگر غير از منتهي کردن مجهولات به ضروريات و بديهيات است؟ کل فلاسفه متفق القول هستند که هيچ مجهولي معلوم نمي شود، مگر از طريق انتقال به ضروريات و بديهيات. حال سؤال اين است که آيا اين علوم پيشين هم استدلالي هستند؟
از اين رو، معتقدم، فلسفه رسمي هم، چون منتهي به ضروريات يا علوم پيشيني مي شود، خود نيز «لاعقلي» است؛ لاعقلي نه به معناي ضد عقل، بلکه به معناي «فرا عقل». بنابراين، آنها که مدعي مي شوند فلسفه به ذات «عقلي» است فلسفه رسمي خودشان نيز فرا عقلي است.
در پاسخ به آنان که معتقدند اگر فلسفه اي متأثر از دين باشد، ديگر فلسفه نبوده بلکه «کلام» است، با «دليل عقلي» بايد گفت که تمايز علوم در طول تاريخ بر دو وجه است؛ يا به تمايز «موضوعات» است يا به تمايز «اغراض». اگر فلسفه اي مستند به دين شد، الزاماً «کلام» نمي شود. براي اينکه موضوع فلسفه ديني، غير از موضوع کلام است. در غرض هم در کلام، غرض «دفاع از اوصاف شريعه» است در حالي که در فلسفه ديني، غرض «شناخت حقيقت» است.
اگر روي مسأله اي عنوان نقلي و ديني گذاشته شد، اين به معناي آن نيست که چون نقلي است پس غيرعقلي است. عقل را هم مي شود نقل کرد. فلسفه اسلامي وجود دارد، متأثر از دين هم هست اما کلام نيست. چون نه موضوعش کلام است و نه غايتش.
اگر بپذيريم فلسفه اي به اسم «فلسفه اسلامي» وجود دارد، حق داريم سؤال کنيم که «اسلاميت» فلسفه اسلامي، به چيست؟ واقعيت اين است که اجزاي علوم بر سه محور است؛ «موضوع»، «مسائل»، «مبادي». اگر فلسفه اي «اسلامي» باشد، بايد يا موضوع يا مسائل يا مباديش اسلامي باشد.
«موضوع» فلسفه اسلامي با فلسفه هاي ديگر هيچ فرقي ندارد، موضوع فلسفه بماهو فلسفه «وجود» است. موضوع فلسفه اسلامي هم «وجود» است (خبر بدي که بايد داد اين است که اخيراً زمزمه مي شود که موضوع فلسفه ديگر «وجود» نيست بلکه موضوع فلسفه «انسان انضمامي» است) اما در مورد «مسائل» فلسفه اسلامي بايد گفت حکماي ما مسائل جديدي را به فلسفه اسلامي اضافه کرده اند.
همچنين درباره «مبادي» فلسفه اسلامي نيز بايد گفت که مبدأ فلسفه کلاسيک رسمي صرفاً «عقل» است اما فلسفه اسلامي مبادي متعدد ديگري نيز دارد. اينها وجوه مميزه «فلسفه اسلامي» از «فلسفه کلاسيک رسمي» است که به اين اعتبار مي توان گفت اسلاميت فلسفه اسلامي در «مسائل» و «مبادي» آن است.
*استاد و پژوهشگر فلسفه
روزنامه ايران، شماره 6595 به تاريخ 25/6/96، صفحه 15 (انديشه)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان