لزوم تبلیغ برای زنده نگه داشتن تاریخ اهل بیت(ع)

هر شهیدی مبلّغ نداشته باشد، شهادتش فراموش می شود. هر مظلومی اگر گروهی مظلومیتش را مطرح نكنند، طولی نمی كشد كه پرونده مظلومیت او فراموش می شود. بی بی مان، مادرمان حضرت زهرا(سلام الله علیها)، مادر ائمه، مادر امام زمان (ارواحنا فداه) در هیجده سالگی، بیماری و مشكلی نداشت؛ شهید شده، به قتل رسیده است. قتل فجیعی هم بوده است؛ چرا كه كاش شمشیر بزنند، بكشند یا یك مرتبه تیری بیاید به قلبش و كار را تمام كند. ولی بی بی ما مدتی معلول شده، جانباز شده، جانبازی حضرت زهرا(سلام الله علیها) هم جانبازی عادی نبود. سینه اش سوراخ و شكسته بود. نفس كشیدن برایش مشكل بود. حضرت زهرا(سلام الله علیها) نمی توانست نفس بكشد. كسی اگر پایش شكسته باشد، با عصا راه می رود؛ اما بی بی پهلویش شكسته، راه رفتن برایش مشكل بوده است. بی بی دو عالم از این درد مهم تر، داغ مظلومیت شوهرش بود. قهرمان و یكه تاز و شیر میدان های نبرد را می ببیند که دست بسته در خانه نشسته است. با این حال، امروزه پرونده قتل حضرت زهرا(سلام الله علیها) در دنیای اسلام متروك مانده است. امروز در مكه، در مدینه، در مصر، در كشورهای مختلف شما نمی توانید بروید بگویید: حضرت زهرا(سلام الله علیها) را چه كسی به قتل رسانده است. یک شیعه جرأت نمی تواند که قاتل حضرت زهرا(سلام الله علیها)، نحوه قتل بی بی را، بر زبان بیاورد. زبان ها بسته است. از همان روز اول زبان ها بسته شد.

تبلیغ، علت جهانی شدن نهضت حسینی

اما پرونده امام حسین(علیه السلام) به نحو احسن در طول تاریخ باز است. علتش این است كه حضرت زهرا (سلام الله علیها) گروه تبلیغاتی نداشت. خودش مبلغ علی(علیه السلام) بود و با تبلیغات و گریه و محسنش، امیرالمومنین(علیه السلام) را حفظ كرد. نگذاشت علی را بكشند. بنابراین علی را برای ما نگه داشت. اما خودش كه به قتل رسید تا به امروز مظلومیتش بیداد می كند. دیگر هیچ كس بعد از حضرت زهرا(علیها السلام) جرأت نفس كشیدن نداشت به اینکه بگوید: جرم دختر پیغمبر(ص) چه بوده است؟ چرا دختر پیغمبر(ص) را در خانه اش به قتل رساندند؟

حضرت زینب و خانم رباب علیهاالسلام و دخترها و كنیز امام حسین(ع) جزو كاروان تبلیغی امام حسین(ع) بودند. همه این ها مبلغین بی نظیری بودند و خطبه هایشان نظیر ندارد. كما اینكه حضرت زینب (سلام الله علیها) نظیر ندارد. پدر بزرگوارش امیرالمومنین(علیه السلام) خطابه ها خوانده ولی شرائطی كه حضرت زینب(علیها السلام) دارد حتی پدرشان هم در آن شرائط نبوده است. پدرشان هیچ وقت اسیر نشده، كنارشان كشته ها نبوده، هیچ وقت جلوی چشمش سر بریده نمی دیده؛ حضرت زینب(علیها السلام) در چنین شرایطی خطابه ایراد كرده است.

این ها خطیب هایی بودند كه هیچ كدام شرائط خطابه را نداشتند. بنابراین، موانع از زمین و آ سمان می ریخت؛ كه مانع تمرکز برای سخنوری است. چه كسی می خواهد در فضای آرامی حرف بزند. شما با این همه صفا كه می آیید و ما را به حرف در می آورید. آدم یك گوشه مجلس می بیند كسی درگوشی صحبت می كند یا حواس ها پرت است، حواسش پرت می شود بنابراین دیگر سخن گو نمی تواند سخن بگوید. حضرت زینب(علیها السلام)، در مجلس جلادهای تازیانه به دست –جلادهایی که شرارت ها، بیدادها و تهدیدها می كردند، بچه ها را كتك می زدند، چنگ و دندان نشان می داند- ایشان در چنان مجالسی مجلس را آرام كردند. در فضایی كه همه دشمن بودند، در بین شنونده ها یك نفر دوست نبود. در فضایی كه همه دشمن هستند، این دشمنان را آرام كردند. اینها هر جا رفتند، معجزه كردند؛ چرا که از بزرگ تا کوچک ولایت داشتند. حضرت زینب(علیها السلام) نایب الحسین بود و نیابتش را به نحو احسن به عالمیان اثبات كرد. كه نیابتش نیابت قراردادی و صوری نیست. یك ابلاغ به او داده نشده بلکه قلب زینب(علیها السلام) عرش خدا شده بود. زینب(علیها السلام) نبود، حرف می زد. خدای زینب بود که حرف می زد. هر جا صلاح می دانست با یك اعمال ولایتی عالم را قبضه می كرد. در چنگ خودش می گرفت. كسی بر حضرت زینب(علیها السلام) تسلط نداشت. این خانم بود که بر جمعیت تسلط داشت. هر جا هر كاری خواست، انجام می داد. كسی جرأت نمی کرد بگوید چرا آن کار را می كنی. آنقدر قدرت و عظمت و نفوذ داشت؛ آنقدر ولایتش عالم گیر بود كه به حق می شود گفت: حضرت زینب(علیها السلام) واقعاً كار خدایی كرد و همه امور را از غیب در این عالم تصرف كرد. آن گرگ های درنده خشن را به گریه آوردند و منقلب و پشیمان كردند. اوضاع را دگرگون كردند.

این خطابا نیازمند مجالس متعددی است که اساتید بنشیند و از نظر روانشناسی آنها را تجزیه و تحلیل کنند. به این صورت که در مواجهه با جمعیت های گوناگون چگونه سخنوری کنند، چه مسائلی را مطرح کنند، همه اینها موضوعاتی هستند که نیاز به بررسی موشکافانه دارد. خطبه حضرت سجاد(علیه السلام) كه صاحب ولایت مطلقه كلیه الهیه بود. یك درخشش و تجلی بزرگی از جلوه های خدا را در آن مجلس یزید نشان داد و مجلس را منقلب نمود. هر كدام از این ها در جای خودش جای اعجاب و حیرت دارد. همه انسان های منصف وقتی به این دریای مواج طوفانی و نحوه تبلیغات حضرت زینب(علیها السلام) و حضرت سجاد(علیه السلام) و بانوان دیگر نگاه می كند واقعاً سرگیجه می گیرند. آنقدر وسیع است كه انسان ساحلش را نمی تواند ببیند. تا می بیند عظمت و جلال و عزت و قدرت و نور و نفوذ می بینید. همه جا این ها با نهایت عزت و قدرت و سرافرازی، سرشان را بالا گرفتند. هیچ جا سرشان را خم نكردند. هیچ جا ذلیلانه چیزی را نگفتند. هیچ جا عذرخواهی نكردند. آخرین سنگر، سنگر شام بوده است؛ كه دست نخورده بود. این خاكریز هیچ وقت فتح نشده بود. در زمان علی مرتضی(علیه السلام) در این شهر لعن و نفرین بر امیرالمومنین(علیه السلام) فرهنگ و رسم شده بود. همین جور ادامه داشت. خطیب ها در بالای منبرها كارشان لعن بر علی(علیه السلام) و ناسزا گفتن به علی بن ابیطالب(علیه السلام) بوده است.

تفاوت مردم شام با کوفه در کلام امام سجاد(ع)

از حضرت سجاد(علیه السلام) سوال می كنند، كجا به شما سخت گذشت؟ حضرت كربلا را نمی گوید با این كه «لقد عظمت مصیبتك فی السموات علی جمیع اهل السموات»[1] آنچه را كه زینب(علیها السلام) دیده، اگر ما به آن پی ببریم، آن موقع تحملش برایمان سخت می شود. مگر كم مصیبت در كربلا دیده اند؟ مگر بچه كوچك را، بچه سه ساله را روی سینه بابایش تازیانه نمی زدند. كجای عالم دیده اید که بدن بی سر را زیر سم اسب ها له می كنند؟ با این همه مصیبت كربلا، حضرت سجاد(علیه السلام) نفرمودند در كربلا به من سخت گذشت. گفتند: در شام به من سخت گذشت. دلیلش این است که در كربلا این هایی كه جنایت كردند همه مزد گرفته بودند، پول گرفته بودند، مزدور بودند. حقوق بگیر دستگاه بنی امیه بودند. مردم عادی نبودند. در كوفه وقتی با مردم عادی برخورد كردند، با یك خطبه همه شروع به نفرین كردند. با یك خطبه همه شروع به ناسزا گفتن كردند. زن ها گریه می كردند. چادر و لباس می آوردند؛ اما در شام مشكل این است كه اهل بیت با توده مردم روبرو بودند. این ها دیگر مزدور و حقوق بگیر نبودند. عامه مردم در كوفه با اهل بیت بدرفتاری نكردند. خدا می داند چه شد، آمدند به امام زین العابدین(علیه السلام) رسماً پیشنهاد كردند؛ گفتند: اگر كاری شده است، شما ببخشید. شما جلو بیفتید ما می آییم. كمك می كنیم. كوفه این جوری بود. توده مردم طرفداری می كردند. مشكل شام این است كه در شام تنها حقوق بگیرها نبودند که سنگ می زدند بلکه زن های كوچه و بازار می آمدند، می گفتند: این ها كی هستند؟ تا می شنیدند این ها دختران علی(علیه السلام) هستند، دست به سنگ می بردند؛ شام وضعیت عجیبی داشت.

امام باقر (ع) و تشبیه مجلس یزید به مجلس فرعون

در مجلسی كه یزید ترتیب داده و از سفرا، كاردارها، نمایندگان دولت ها، علمای مسیحیت و بزرگان دستگاه سلطنتی دنیا دعوت كرده بود، از فرصت استفاده می کرد تا قدرت خود را در قلمرو خودش نشان بدهد كه ما اصلاً مخالفی را در مملكت خودمان نمی توانیم نگه داریم. سر مقدس اباعبدالله(علیه السلام) را جلو گذاشته است و می خواهد بگوید: ما این هستیم. ما این كارها را كردیم. بعد زن و بچه اسیر را آورده كه می خواهد بگوید: ما قدرتمان همه جا را گرفته است. هیچ كس نمی تواند در مقابل ما نفس بكشد.

در مجلسی كه چنین اتفاقی پیش آمد، حضرت باقر(علیه السلام) كاری كرد كه جناب مسیح در زدودن تهمت از مادر خودش آن كار را كرد. وقتی دور مریم را گرفتند و به او تهمت می زدند: «ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغیا»[2] مریم، تو كه پدر و مادرت آدم خوبی بودند و دامنشان پاك بود، تو دیگر چرا؟ زخم شمشیر خوب می شود؛ اما زخم زبان و زخم تهمت التیام پذیر نیست. حضرت مریم دیگر نمی تواند از خودش دفاع كند؛ اشاره به این آقازاده كرد. جز این بچه احدی نمی توانست این تهمت را بزداید. حضرت زینب(علیها السلام) سخن گفته بود، ولی تهمت شامیان به این زودی تمام نمی شد. این ها تهمت می زدند و می گفتند: این ها پدرشان علی مسلمان نبود و خودشان هم مسلمان نیستند. این ها آشوب طلبند و فتنه كردند. این ها دشمن ما هستند. هر نوع تهمتی را به این ها زدند. حضرت زینب(علیها السلام) هم که خطبه خوانده بود این ها مغلوب شده بودند اما هنوز توده ها از دل هایشان برنگشته بود. در مجلس یزید آنكه یزید را یك سكه پول کرد؛ از آن گوشه از جمع اسرای دست بسته اسرایی كه بالای سرشان تازیانه است، دست هایشان بسته است، یك مرتبه دیدند یك آقازاده دو ساله به پا خاست و به تخت یزید اشاره كرد و فرمود: ایها الامیر! همه ماتشان برد. یزید می گفت: «كسی نمی تواند نفس بكشد» ولی این پسر دو ساله بلند شد و با این صدای رسا چماقی را محكم به سر نحس یزید زد. ذوالفقار علی(علیه السلام) این كار را نمی كرد كه زبان امام باقر(علیه السلام) این كار را كرد.

فرمود:ایها الامیر! این مجلس شما، چقدر شبیه مجلس فرعون است. همه ماتشان برد و خیره شدند. همچنین سوالاتی را امام باقر با تصرف ولایی شان به زبان نحس یزید جاری كرد. یزید بی اختیار با امام باقر(علیه السلام) سخن گفت و پرسید: چه شباهتی؟ امام فرمود: شباهتی مجلس با مجلس فرعون دارد و تفاوتی دارد و آن تفاوت هم علتی دارد. این سه مساله را یزید با زبان خودش بصورت سه سوال مطرح كرد. گویا جنایت كاری كه سوالات را خودش پاسخ بدهد یا زمینه كشف جرمش را با سوال و جوابهای خودش فراهم می كند. در اینجا یك همچین زمینه ای پیش آمد. امام باقر(علیه السلام) فرمود: یك چنین جلسه ای كه تو پیغمبرزاده ها را دست بسته اسیر آوردی، فرعون هم پیغمبری بنام موسی و برادرش هارون را دست بسته در مجلس خودش اسیر آورد. و همین سوالی را كه تو الان از اطرافیان كردی گفتی: با بازماندگان این پیغمبرزاده ها همین سوال را فرعون از دار و دسته خودش از كارشناس ها و مشاورین خودش كرد. اما تفاوتی كه بین این مجلس و آن مجلس هست این است که در مجلس فرعون با اینكه مجلس فرعون كافر و ملحد بود، یك بار هم «لا اله الا الله» نگفت. آن مجلس احدی فتوا به قتل پیغمبر اسیر نداد. همه گفتند: «ارجح و اخاه»[3] اما یزید در مجلس تو، همه هم صدا شدید و گفتید: نسل پیغمبر(ص) را باید براندازید؛ كوچك و بزرگ را قتل عام كنید. علتش را می دانی چیست؟ علتش این است كه «لا یقتل الانبیاء و اولاد الانبیاء الا اولاد البغایا»[4] پیغمبر و پیغمبرزاده را نمی كشند مگر حرام زاده ها.

ذکر مصیبت

اول صفر، «آل الله» را به شهر شام آوردند. اما وقتی وارد كردند، وارد شهر دمشق نكردند. پشت دروازه در بیابان این ها را نگه داشتند. سه روز این ها را پشت دروازه نگه داشتند؛ تا شهر را آذین ببندند. اراذل و اوباش بناست بیایند تماشا كنند. بعد از سه روز وارد شهر شام كردند. اینكه می بینید حضرت رقیه(علیها السلام) در شام و در خرابه بهانه بابا را گرفته است، یك رمزی است. بعضی از عرفا حدس می زنند كه حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) موقع خداحافظی شاید در گوش دخترش گفته بود، دخترم ناراحت نباش اینقدر گریه نكن، من در خرابه شام می آیم، می برمت. در مسیر هم سراغ خرابه را از عمه اش می گرفت، عمه جان خرابه شام كجاست؟ كی به خرابه می رسیم؟ امروز كه به خرابه رسیدند، این منتظر بود بابام چرا نمی آید؟ یك مرتبه دیگر این عقده تركید و وجود نازنینش منفجر شد و از عمه اش آنگونه سراغ پدر را گرفت كه دیگر حضرت زینب(علیها السلام) هم نتوانست خودش را كنترل كند. خودش، عمه ها، خواهرها، امام سجاد(علیه السلام)، گریه می كرد. این دختر خانم روضه خوان شده بود، عمه ها پا منبری شده بودند. این دختر چقدر شبیه به مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) بی بی عالم هست؛ هم بدنش مجروح و زخمی بود. سینه اش سوخته بود. اما وقتی علی(علیه السلام) می پرسید: «سیدتی ما یبكیك»[5] خانم من چرا گریه می كنی؟ می گفت: برای مظلومیت خودت گریه می كنم.

تازیانه هایی كه به بدن حضرت رقیه خورده بود، بدن نازنینش كبود بود. موقع غسل دادن غسال تعجب كرد، آمد سراغ حضرت زینب(علیها السلام) عرضه داشت: خانم این دختر بچه چه مرضی داشت؟ با چه بیماری از دنیا رفته؟ وقتی حضرت زینب(علیها السلام) جواب داد: یادگار برادر من مرض نداشت، بیماری نداشت. هیچ چیزش نبود. گفت: من كه دارم غسلش می دهم تمام بدنش كبود است. بابا كبودی بدنم را نشانت نمی دهم. بابا دردهایم را به تو نمی گویم. وقتی آدم میهمان عزیز داشته باشد، بهترین چیزهای خانه اش را برایش نثار می كند. بابا جان عزیزتر از جانم، چیزی ندارم. بابا می خواهم جانم را برایت بدهم. بابا چرا پیشانیت شكسته؟ بابا چرا لبت كبود است؟ بابا، بابا جانم «ابتاه من الذی قطع وریدك» بابا رگهای گردنت را كی بریده؟

حجةالاسلام صدیقی