استفاده شخصی از بیت المال
همچنین درباره ساده زیستی خلیفه و دقت نظر او در استفاده از بیت المال شاهد این ادعا هستیم که:
ابوبکر در هنگام وفات به عایشه وصیت کرد تا شتری را که برای سواری از آن استفاده میکرد و کاسهای که در آن غذا میآورد و قطیفهای که میپوشید، بعد از وفات وی به خلیفهای که بعد از او به خلافت مینشیند بدهد و افزود استفاده از این اموال تا زمانی برایم جایز بود که متولی امور مسلمین بودم![1]
در پاسخ به این ادعا، به اسنادی از تاریخ اشاره میکنیم که دلالت بر رشوه دادن خلیفه از محل بیت المال جهت جلب حمایت مخالفین سیاسی حکومتش دارد، که در واقع یکی از بارزترین مصادیق سوء استفاده شخصی از اموال عمومی محسوب میشود و تقوای خلیفه در بهره گیری از بیت المال را زیر سؤال میبرد.
الف) همان طور که میدانید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ابوسفیان را برای جمع آوری زکات به منطقهای اعزام کرده بود و ابوسفیان در حالی به مدینه بازگشت که خلافت آن حضرت (صلی الله علیه و آله) در سقیفه بنی ساعده غصب شده بود.
ابوسفیان ابتدا به دلیل تعصبات قومی به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیشنهاد بیعت داد، ولی پس از آن که از علی مأیوس شد و از طرفی هم حکومت وقت از مبارزه او بیمناک بود، عمر نزدیک ابوبکر رفت و گفت: این مردک آمد و از شرش ایمن نتوان بود؛ رسول خدا هم همیشه به همین منظور دل او را در دست داشت؛ حال آنچه از صدقه [منظور زکات است] و بیت المال در دست اوست، به او واگذار.ابوبکر نیز چنین کرد.ابوسفیان راضی شد و با ابوبکر بیعت کرد.[2]
از روایت طبری چنین بر میآید که ابوسفیان تا ابلاغ فرماندهی لشکری را که به سوی سوریه میرفت به نام پسر خود یزید ابن ابی سفیان نگرفت، با ابوبکر بیعت نکرد.[3] /[4]
خوانندگان محترم توجه داشته باشند که میان این افراد و بزرگ بنی امیه [ابوسفیان] هیچ گونه اختلاف نظری وجود نداشت و این بنده معتقد است تناقض گفتار میان آنها و ابوسفیان بر اساس استراتژی حساب شده برای ایجاد شکاف و اختلاف در جامعه بوده است و انگیزه خیر خواهانهای در میان نیست.[5]
ب) البته باید توجه داشت که این سوء استفاده از بیت المال و رشوه دادن به مخالفان از محل آن، تنها به مورد مذکور اختصاص نداشته و اسناد تاریخی نشان میدهد:
چون کار بیعت با ابوبکر استوار شد، وی از محل بیت المال، سهمی برای زنان مهاجر و انصار تعیین کرد.
سهم زنی از بنی عدی بن النجار را به زید بن ثابت سپرد که به وی برساند. زید به نزد آن زن آمد و سهم او را تقدیم کرد. زن پرسید این چیست؟ زید گفت: از سهامی است که ابوبکر برای زنان معین کرده است. گفت: میخواهید دین مرا به وسیله رشوه از من بستانید؟ به خدا سوگند، از او چیزی نخواهم پذیرفت. سپس آن سهمیه را به ابوبکر بازگرداند.[6]
به طور حتم این واقعه که تنها به جهت عدم دریافت رشوه توسط زنی از بنی نجار و افشاگری وی، در تاریخ ثبت گریده است، نمونه منحصر به فرد پرداخت رشوه از بیت المال نبوده و شک نیست مواردی که رشوه دستگاه خلافت، مخفیانه مورد قبول افراد قرار گرفته، بسیار بوده است؛ برای مثال میتوان به دریافت آذوقه رایگان توسط قبیله بنی اسلم، در ازای حمایت از خلافت ابوبکر اشاره نمود.[7]
به هر حال سیاست ارعاب و تطمیع در سرلوحه برنامههای حکومتی خلیفه اول قرار داشت و از این رو گفت: امیدوارم که دلهایتان از هراس و شکمهایتان از طعام پر شود.[8]
در پایان با ذکر سند تاریخی دیگری درباره استفاده شخصی خلفا و خاندان آنها از اموال عمومی، به بررسی زهد خلیفه دوم میپردازیم.
ج) ذکوان آزاد کرده عایشه، روایت میکند: سبدی از غنایم فتح عراق به خلیفه عمر رسید که در آن گوهری بود، عمر از اصحاب خود پرسید: میدانید بهای این گوهر چند است؟ گفتند: نه؛ و ندانستند چگونه آن گوهر را میان مسلمانان تقسیم کنند. عمر گفت: آیا اجازه میدهید این گوهر را برای عایشه بفرستم به سبب محبتی که رسول اکرم به او داشته است؟ گفتنند: آری. عمر آن گوهر را برای عایشه فرستاد. عایشه گفت: خداوند عمر را چه پیروزی بزرگی روزی کرده است...[9]
ظاهرا خلیفه فراموش کرده بود که خودش به ابوبکر گفت: اموال متعلق به بیت المال را نمیتوان با استناد به مشورت اطرافیان، به کسی بخشید؛ زیرا متعلق به همه مسلمانان است و اطرافیان خلیفه، نماینده همه مسلمانان نیستند تا مشورت با آنها معتبر باشد (؟!)
جالب تر این که عایشه نیز این گوهر را بی درنگ پذیرفت و به نشانه خرسندی از عمکرد خلیفه، او را ستایش کرد و توصیههای پدرش را درباره عدم بهرهمندی شخصی از بیت المال فراموش نمود، چرا که در واقع توصیهای در میان نبود!!
به هر حال این گونه استفادههای شخصی از بیت المال مسلمین در حالی است که ادعا میشود: عمر مقام خلافت را برای سوء استفاده مالی و... قرار نداد. به خود حق و اجازه نمیداد به دلخواه خود در بیت المال و خزانه دولت دخل و تصرف و خرج بخشش و برداشت کند![10]
د) ابن سعد از سعید بن عاص اموی نقل میکند که وی از خلیفه دوم زمینی جنب خانه خود میخواست تا خانهاش را وسعت دهد. چون عمر در مورد بعضیها از این بخششها میکرد. خلیفه به او گفت: بعد از نماز صبح بیا تا کارت را انجام دهم. سعید به دستور خلیفه پس از نماز صبح نزد او رفت و با او به زمین مطلوب رفتند.
خلیفه با پای خود روی زمین خطی کشید و گفت: این هم مال تو.سعید بن عاص میگوید: گفتم یا امیرالمؤمنین من عیال دارم، قدری بیشتر بده. عمر گفت: اینک این زمین تو را بس است ولی سری به تو میگویم پیش خود نگهدار؛ بعد از من کسی روی کار میآید که با تو صله رحم میکند و حاجتت را بر آورده میسازد.
سعید میگوید: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر کردم تا عثمان به حکومت رسید و او همچنانکه عمر گفته بود، با من صله رحم کرد و خواستهام را برآورد.[11]
جالب است که در این بخشش زمین از بیت المال، خلیفه دوم با هیچ فردی مشورت نکرد و حتی از مسلمانان اطرافش هم اجازهای نگرفت؛ گویا باز هم برای چندمین بار فراموش کرده بود که چگونه خلیفه اول را به جهت بخشش زمین از بیت المال مورد عتاب قرار داده و حتی توجیه ابوبکر مبنی بر مشورت با صحابه اطرافش را نپذیرفته بود (؟!)
رفاه پنهان
ادعاهایی همچون: عمر شهنشاهی بود که به جای تخت مرصع و جواهر آگین، بر روی خاک مینشست و عوض لباس فاخر که از شرق و غرب به بیت المال سرازیر بود به جامهی وصله دار که پوشاک مفلس ترین رعیت او بود، بدنش را مستور مینمود![12]
از بامداد تا شام کار میکرد و مزد میگرفت و با آن مزد امرار معاش مینمود تا این که هزینه زندگی او تحمیل بر بیت المال مسلمین نشود.[13] فرصت نداشت به آرامی غذا بخورد و لباسهایش را بشوید. به فکر استراحت و لذتجویی نبود.[14] او از دنیا رفت و در حالیکه قرض دار بود، اما وجدانش به او اجازه نداد که یک درهم از بیت المال بردارد![15] اینها در شرایطی مطرح می شود که اسناد تاریخی نشانگر آن است که:
الف) عمر پول بسیار زیادی از بیت المال مسلمین قرض کرد که مبلغ آن هشتاد و شش هزار دهم بود.[16] حال آن که اگر هزینه ثابت سالیانه او را معادل پنج هزار درهم بدانیم، چنین وامی معادل مخارج [بیش از] شانزده سال زندگی او میشود.[17] همچنین در تاریخ ثبت شده است که خلیفه
ب) به یکی از خویشاوندانش هزار درهم بخشید.[18]
ج) چهل هزار درهم صداق و مهریه یکی از همسرانش کرد.[19]
د) به یکی از دامادهایش که از مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه کرد.[20]
هـ) یکی از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به عبدالله بن عمر به صدر هزار درهم فروخت.[21]
مؤید این مطلب، گفته ابو یوسف است که میگوید:
و) عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت. به هر کس که سهمسش اندک بود یا نیازی داشت، یکی از آنها را میداد و به او گوشزد میکرد که اگر آن را خسته کنی یا علف و آب ندهی تا لاغر شود، ضامن هستی؛ اما اگر با آن به جهاد رفتی و زخمی برداشت یا تو خود آن را زخمی کردی، بر عهده تو چیزی نیست.[22]
هر چند نقل اخیر از مواردی است که در راستای مدح خلیفه عنوان گردیده، امام پذیرش این ستایش از سوی اهل سنت، قبل از هر چیز مستلزم آن است که بپذیرند خلیفه دوم چهار هزار اسب نشان دار از آن خود داشته باشد؛ که این دارایی در تعارض آشکار با ادعای آنان مبنی بر فقر زاهدانه خلیفه است؛ در مجموع میتوان گفت:
زندگی زاهدانه او به این معنا نبود که او در دوره خلافت ثروتی نداشت، بلکه در مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قریش بود.[23] حال آن که ادعا میشود، عمر نیز چیزی نداشت و نمیخواست چیزی داشته باشد![24]
حمایت از اشرافیت و ثروت اندوزی
هر چند در این باره ادعا میشود، عمر در زمان خود توانست در برابر این سیل خروشان سدی آهنین قرار دهد و با قدرت تمام جلوی آن را بگیرد![25] اما اسناد تاریخی گویای خلاف آن است؛ به این موارد توجه بفرمایید:
۱ـ حمایت از معاویه؛ از سوی خلیفه دوم تأکیدهای خاصی درباره معاویه صورت میگرفت و علیرغم این که وی از طلقا بود، همت گماشت تا او را برای تصاحب خلافت آماده سازد و مقدمات روی کارآمدنش را مهیا کرد. کافی است متذکر شویم که:
الف) عمر، معاویه را سالیان درازی در پست ولایت شام نگه داشت، بدون این که آن حسابرسیهای دقیق همه ساله را که نسبت به سایر کارگزارانش اعمال میکرد و حتی گاهی اوقات به حد اهانت میرسید، در حق وی اعمال کند.
ب) از سوی دیگر سایر کارگزاران خود را بیش از دو سال در این مقام باقی نمیگذاشت.[26]
ج) آن گاه که معاویه از وی خواست که اوامری صادر کن تا بر اساس آن حرکت کنم، گفت: نه تو را به چیزی فرمان میدهم و نه از چیزی باز میدارم.[27]
د) اینها، گذشته از موارد خلافی بود که عمر از وی سراغ داشت، اما با اغماض از آن میگذشت، مثل ربا خواری و غیره.[28]
هـ) روزی معاویه نزد عمر مورد مذمت و سرزنش قرار گرفت، عمر گفت: جوانمرد قریش را نزد ما ملامت مکنید! جوانمردی که در حال خشم، خندان است.[29]
و) عمر هر ماه، هزار دینار از بیت المال به معاویه میداد. در نقل دیگری دارد: در سال ده هزار دینار.
ز) عمر درباره معاویه میگفت: از آدم قریش (آدم: فردی که رنگش متمایل به سیاهی است) و فرزند بزرگوارش پرهیز کنید! کسی که با حال رضا به خواب میرود و در حال خشم، خندان است.[30]
ح) عمر یک بار به معاویه نگریست و گفت: این کسرای عرب است.[31]
ط) یک بار به همنشیان خود گفت: آیا با این که معاویه در میان شماست، از کسری و قیصر و سیاست و کیاست آن دو سخن میگویید؟![32] [33]
جالب است که با وجود این اعتراف صریح خلیفه، باز هم ادعا میشود:
با چنین قدرت و غلبهای که داشت دلش نمیخواست در ردیف فرمانروایان به شمار آید.[34]
این بزرگوار روحانی به جای این که در اثر این پیشرفت و موفقیت عظیم [فتح بیت المقدس] متکبر شود، متواضع میگردد![35]
۲ـ حمایت از تمیم داری ( راهب نصرانی تازه مسلمان )؛ اسناد تاریخی نشان میدهند در این زمان، خلیفه، تمیم داری را به اهل بدر ملحق ساخت و درکنار طبقه پیشقدمان و بزرگان اسلام قرار گرفت و از بیت المال به پنج هزار درهم حقوق اختصاص یافت.[36]
آری! خلیفهآی که به زهد شهرت یافته است نسبت به تمیم بسیار احترام بجای میآورد و از او با عبارت خیر اهل المدینه = بهترین فرد مدینه یاد میکرد.[37] در حالی که تمیم لباسی را به قیمت هزار درهم خرید تا در شبی که احتمال میداد شب قدر است بپوشد؛[38] این در حالی است که هزار درهم، قیمت دویست گوسفند بود و او میتوانست با این مبلغ صدها گرسنه را سیر کند.[39]
۳ـ حمایت از زید بن ثابت؛ اسناد تاریخی نشان میدهند عمر علاقه ویژهای به زید بن ثابت داشت، [زید در] زمان ابوبکر، از عمر خواست تا او را ـ که نوجوانی بود ـ به کاری در امور مالیه بگمارد. وقتی عمر بر سر کار آمد و زید با اموالی نزد او بازگشت، عمر هر چه پول همراه آورده بود به خود او بخشید.[40]
۴ـ حمایت از قنفذ؛ در یکی از سالهایی که خلیفه دوم به اموال کارگزارانش رسیدگی میکرد، اموال قنفذ را که بیست هزار درهم بود، بدون آن که مورد حسابرسی قرار دهد به او بازگرداند؛ در حالی که در آن سال نصف دارایی همه عمالش را از آنها ستاند.[41]
اموال کارگزاران
عبد الرحمان بن عوف در مرض منجر به مرگ ابوبکر برای احوال پرسی نزد او رفت. ابوبکر کلماتی گفت که از [یکی] آنها این بود: هر کدام از شما را که حاکم گردانیدم، فقط به جمع آوری برای خود پرداخت.[42] عمر بن خطاب [نیز] هر چندگاه، کارگزاران ثروت اندوزش را به مدینه فرا میخواند و از ایشان نسبت به اموالشان باز خواست میکرد و آن گاه نیمی از آن را [به نفع بیت المال] باز میستاند و نیمی را به آنها باز میگرداند و آنان را همچنان بر مقام خود میگمارد.[43]
علی بن ابی طالب (علیهالسلام) این شیوه را ناپسند میدانست و به خلیلفه میگفت؛ اگر اینان را خلافکار و دزد میپنداری، چگونه نیمی از اموال [ی را که با خلافکاری به چنگ آوردهاند] به آنها پس میدهی و سپس بر مسئولیت و کار سابق خویش باز میگردانی!
روزی یکی از همان بازخواست شدگان به خلیفه گفت: اگر این اموال از خداست، چرا همه را از من نمیگیری! و اگر متعلق به من است، چرا نیمی از آن را از من میستانی؟![44] [45]
جالب تر آن که:
الف) افرادی چون ابوهریره ـ فرماندار بحرین ـ نزد خلیفه به سرقت اموال عمومی و ثروت اندوزی متهم بودهاند.[46]
ب) خلیفه پس از مصادره اموال ابوموسی اشعری ـ کارگزار او در بصره ـ دوباره ابوموسی را بر پست خود میگمارد[47] به عبارت دیگر خائنی که نیمی از اموالش به همین دلیل مصادره شده، بار دیگر بر همان منصب قبلی گمارده میشد!
همچنین اسناد تاریخی نشان میدهند؛ مردی به نام ضبه بن محصن عنزیی به خاطر غنایم با ابوموسی اشعری درگیر شد. ابوموسی او را به نزد عمر فرستاد. عمر بدون این که علت درگیری را بپرسد، عنزیی را تنبیه کرد. وی عصبانی شد و خواست آنجا را ترک کند. آن وقت عمر علت درگیریاش را پرسید. وی گفت: ابوموسی هفتاد غلام ایرانی و یک کنیز به نام عقیله برای خود گرفته و چنین و چنان زندگی میکند و بعد غنایمی را که او برای خود برداشته میشمرد؛[48] با این حال عمر، ابوموسی را از کار برکنار نمیکند؛ فقط عقیله را از او برای خود میخرد![49]
اگر این گونه نظارتهای توأم با تساهل و تسامح را در کنار آزاد بودن معاویه، تمیم داری و زید بن ثابت از هرگونه بازخواستی در امور مالی قرار دهید؛ آن گاه میتوانید درباره این ادعا قضاوت نمایید؛ او با تیزبینی، هرگونه تغییر! در زندگی آنان را، در حالی که در معرض سیل خروشان فتوحات و غنایم قرار گرفته بودند، زیر نظر داشت و دقیقا! مورد محاسبه قرار میداد![50] در مورد عهد خلافت خویش در کار عاملان و حکام نهایت دقت! میورزید....
پی نوشت:
-
[1]. عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۰، تابستان ۸۱، ص ۲۰.
-
[2]. به نقل از: العقد الفرید، ج ۳، ص ۶۲.
-
[3]. به نقل از: تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۴۹.
-
[4]. علامه سید مرتضی عسکری: عبدالله بن سبا و دیگر افسانههای تاریخی، ج۱، ص ۱۵۷.
-
[5]. حشمت الله قنبری همدانی: اسرار و آثار سقیفه بنی ساعده، ص ۸۱.
-
[6]. علامه سید مرتی عسکری: سقیفه ص ۵۸؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۱۳۳.
-
[7]. ر. ک: شیخ مفید: الجمل، ص ۴۳.
-
[8]. سیوطی: جامع الاحادیث، ج ۱۳، ص ۱۰۶.
-
[9]. علامه سید مرتضی عسکری: نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۱، ص ۱۱۸؛ به نقل از: سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۳۳ و مستدرک حاکم و تلخیص ذهبی، ج ۴، ص ۸.
-
[10]. علی طنطاوی (ترجمه ابوبکر حسن زاده): داستان زندگی عمر، (چاپ اول و دوم ۱۳۸۰)، ص ۴۶.
-
[11]. علامه سید مرتضی عسکری: نقش ائمه در احیاء دین، ج ۱۴، ص ۲۵ ـ ۲۶؛ به نقل از: طبقات، ج س۵، ص ۲۰ ـ ۲۲.
-
[12]. عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۱، (تیراژ: ۹۰۰۰ نسخه)، پاییز ۸۱، ص ۷.
-
[13]. فؤاد فاروقی: بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۷۳.
-
[14]. علی طنطاوی (ترجمه ابوبکر حسن زاده): داستان زندگانی عمر (چاپ اول و دوم ۱۳۸۰)، ص ۹۰.
-
[15]. محمد کامل حسن الحامی (ترجمه لام حیدر فاروقی): زندگینامه عمر بن خطاب (چاپ اول ۱۳۸۲)، ص ۲۲.
-
[16]. به نقل از: تاریخ الخلفاء، ص ۱۳۵.
-
[17]. ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۶۲.
-
[18]. ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۶۲.
-
[19]. استاد جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیهالسلام) (ترجمه محمد سپهری) (چاپ دوم)، ص ۱۸۲؛ به نقل از: الفتوحات الاسلامیه، ج ۲، ص ۵۵؛ الترتیب الاداریه، ج ۲، ص ۴۰۵؛ البحر الزخار، ج ۴، ص ۱۰۰.
-
[20]. همان: ص ۱۸۲؛ به نقل از: طبقات، ج ۳، ص ۲۱۹؛ الفتوحات الاسلامیه، ج ۲، ص ۳۹۰.
-
[21]. همان: ص ۱۸۲، به نقل از: جامع بیان العلم، ج ۲، ص ۱۷.
-
[22]. همان: ص ۱۸۲؛ به نقل از: الخراج، ص ۵۱.
-
[23]. رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص ۷۰؛ به نقل از: حیاه الصحابه، ج ۱، ص ۳۴۷.
-
[24]. فؤاد فاروقی: بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۲۲۱.
-
[25]. عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۴، تابستان ۸۲، ص۲۰.
-
[26]. به نقل از: التراتیب الاداریه، ج ۱، ص ۲۶۹.
-
[27]. به نقل از: طبری، ج ۶، ص ۱۸۴؛ العقد الفرید، ج ۱، ص ۱۴.
-
[28]. به نقل از: مسند احمد، ج ۵، ص ۳۴۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۴، ص ۶۰.
-
[29]. به نقل از: الاستیعاب (در پاورقی الاصابه)، ج ۳، ص ۳۹۷.
-
[30]. به نقل از: عیون الاخبار، ج ۱، ص ۹.
-
[31]. به نقل از: الاستعیاب (در پاورقی الاصابه)، ج ۳، ص ۳۹۶ ـ ۳۹۷.
-
[32]. به نقل از: الفخری فی الآداب السلطانیه، ص ۱۰۵.
-
[33]. علامه جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، ص ۹۸ ـ ۱۰۰.
-
[34]. فریدون اسلام نیا: عشره مبشره (چاپ اول ۱۳۸۰)، ص ۱۰۲.
-
[35]. سید عبدالکریم خطیب: شیخین (چاپ ششم ۱۳۸۲)، ص ۴۱۷.
-
[36]. علامه سید مرتضی عسکری: نقش ائمه در احیاء دین، ج ۶، ص ۸۸؛ به نقل از: فتوح البلدان، ص ۵۵۶.
-
[37]. همان: ج ۶، ص ۸۷؛ به نقل از: الاصابه، ج ۳، ص ۴۷۳؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۴۶.
-
[38]. به نقل از: سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۴۵.
-
[39]. استاد علی کورانی: تدوین قرآن، ص ۱۸۶.
-
[40] [۶۳] - رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص ۷۶؛ به نقل از: تاریخ المدینه المنوره، ج ۳، ص ۸۵۴ ـ ۸۵۵؛ الاصابه، ج ۱، ص ۸۵.
-
[41]. بلاذری: فتوح البلدان، ص ۹۰ و ۲۲۶، ۳۹۲.
-
[42]. مصطفی اسکندری: بازخوانی اندیشه تقریب، ص ۲۴۷؛ به نقل از: تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۷.
-
[43]. به نقل از: العقد الفرید، ج ۱، ص ۴۶.
-
[44]. یوسف غلامی: پس از غروب، ص ۲۸۵.
-
[45]. نجاح عطا الطائی: نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۰۵؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج ۳، ص ۱۱۳.
-
[46]. نجاح عطا الطائی: نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۲۲؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۴۳.
-
[47]. به نقل از: الفتوح، ج ۲، ص ۲۲۸ ـ ۲۸۹.
-
[48]. مصسطفی اسکندری: بازخوانی اندیشه تقریب، ص ۲۴۸.
-
[49]. عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۱، پاییز ۸۱، ص ۶.
-
[50]. فریدون اسلام نیا: عشره مبشره (چاپ اول ۱۳۸۰)، ص ۱۰۲.