24 آبان 1389, 0:0
ايمان، گمشده اي در جزيره سرگرداني
آنتونی فلو در پایان کتاب There Is God به این آرزوی خود در کهنسالی اشاره میکند که منتظر خوانده شدن خود توسط خداست. این خوانده شدن در مجموعه لاست (Lost) اتفاقی است که برای 2 شخصیت اصلی داستان میافتد: جان لاک و اکو. اولی که روی ویلچر نشسته ناگهان در جزیره معجزه وار توانایی راه رفتن پیدا میکند و دومی برادرش را در جزیره مییابد که خود مسبب کشته شدنش بوده است. این دو، چنین اتفاقاتی را نشانه هایی معنادار تلقی میکنند و این زیر ساختی برای بنای عظیم ایمانشان میشود؛ بنابراین در این داستان ایمان با زیر ساختی همچون ندایی آسمانی و معجزه وار است که شروع به شدن میکند و در گیر و دار اتفاقات و ماجراهای دامنه دار محک زده شده و همواره در حال «شدن» است.
پی این نگاه مومنانه به زندگی، جمله معروف داستان است که میگوید: «ما به دلیلی اینجا هستیم.» دلایلی طولی که همه در راستای هم به علت العللی میرسند که همان رشد است و هیچ یک از مومنان نیز در حالی که تا پایان داستان ناخودآگاه در حال انجام آنند از آن آگاه نیستند، در حالی که آن را جستجو میکنند و به آن جامه عمل میپوشانند. در واقع آنها به معناداری زندگی مومنند و همین ایمان و اطمینان به چیزی عقلانی، ممکن، ولی نامطمئن است که این معنا را تا آخرین لحظه زندگی به وجود میآورد. اما این ایمان در داستان چگونه ایمانی است؟ ایمانی که در جان لاک وجود دارد و در مراحلی از داستان به گونهای دچار چالش میشود که گویی در مرز نابودی قرار میگیرد. او به حرکتی پیش پا افتاده چون حمام رفتن دزموند در دریچه، معنای پاسخ الهی داده است، بنابراین وقتی میپندارد چنین نشانهای نمیتواند بار این معنا را به دوش بکشد ایمان به معنا متزلزل میشود. اما باید دید این محک در این داستان به چه نتیجهای خواهد انجامید.
در ادامه مشخص میشود فشردن دکمهای که حس بازیچه بودن را به فرد مامور به آن میداده است عملی است که بر پایه ایمانی انجام میشود که در صورت عدم انجام آن علل عقلی (علمی) آن آشکار خواهد شد. به عبارت بهتر ایمان، اطمینانی تصویر میشود که با این که توجیه واقعی و عقلانی و حتی علمی میتواند داشته باشد، اما این توجیه ممکن است به هیچ وجه بر مومن آشکار نباشد. به این گونه است که ایمان در این داستان در زمره گونهای از فیدئیسم (ایمان گرایی) خفیف قرار میگیرد. ایمان باور صادق موجهی است و فرقش با معرفت آن است که توجیهش در پرده قرار گرفته و چون این علت از پرده برون افتد زیر ساخت عقلانی ایمان روشن میشود و اطمینان شک کننده را هم افزایش میدهد؛ بنابراین شک نیز با این که در داستان «کفارهای» چون لال شدن دارد و به مرگ مومن دیگر داستان (اکو) میانجامد، اما به استحکام و جاودانگی ایمان فرد مومن میانجامد. به گونهای که مومن جان خود را بر سر ایمان میگذارد تا معنایی را که به آن مومن است به دیگران بفهماند و مرگ مومنانهاش به شک کردن بیایمان به بیایمانی خود منجر میشود. در نتیجه جک که دوباره در زندگی واقعی دچار بیگانگی شده و تشنه پیامی تکان دهنده است آن را در مییابد و بر آن میشود تا راه مومن داستان را ادامه دهد. اما ایمان او نیز در جریان داستان با مرگ ژولیت در جریان اقداماتی که او به نتیجه اش مطمئن است در بوته امتحان قرار میگیرد.
اما در فضای بی ایمانی مسلط پیرامون، مومن، چونان دیوانه به نظر میرسد و به این دیوانگی بارها و بارها در داستان اشاره میشود. به عبارت بهتر نسبت ایمان تصویر شده در این داستان به نسبت عقل و جنون تشبیه میشود؛ نسبتی که آنچنان تنگاتنگ است که یکی بدون دیگری بی معناست و جایی که جنون وجود نداشته باشد عقل هم معنا نخواهد داشت. اما ایمانی که ضد عقل است به گونهای که بدون وجودش «عقل» معنای خود را از دست بدهد چگونه چیزی است؟ از این نظر ایمان به شکل برهم زننده نظم اجتماعی مطرح میشود؛ همان نظمی که میشل فوکو جزای برهم زننده آن را در باستان شناسی تاریخی خود طرد معرفی میکند و طرد را امری نامعقول و زاییده قدرت اجتماعی میداند نه عقل. بنابراین در میان اکثریتی بی ایمان این مومن است که ساز ناهمکوک است و جنس ناجور، که به دیوانه فوکو تشبیه میشود. اما گفتگوی این عقل و جنون یا همان عقل و ایمان چگونه گفتگویی است؟ این گفتگو، گفتگوی کل با جزء است. وقتی معنای این ایمان اطمینان به سلسله عللی طولی است که علت العلل آن معنا و هدف داری زندگی است پس بحث بر سر کلی است که میتواند هدفمند باشد. کلی که اگر به کل بودنش ایمان داشته باشی با کل بودنش به اجزایش که اتفاقات بی ربط یک زندگی است معنا میبخشد. اما عقلی که در مقابل آن در کل داستان با نمایندگی مرد علم داستان جک با این کل در حال گفتگوست که در پایان به نفع ایمان یا کل مغلوبه میشود، عقلی است که اتفاقات را به گونه ای مجزا میکند که در مجموع اتفاقاتی بی دلیلند که بی دلیلیشان را از بی معنایی زندگی یا کل نبودن آن میگیرند یا بر عکس به بی معنایی زندگی میانجامند.
در نهایت ایمان تصویر شده در لاست ایمانی است که خود، مومن را فرا میخواند و او را در بر میگیرد؛ ایمانی که با نشانهای معجزه آسا و غیرقابل انکار فرد را درگیر میکند تا به اتفاقات بعدی معنادار بنگرد و در پی معنا در کل زندگی باشد.
ایمانی که در کوره حوادث و اتفاقات زیر سوال رفته و به چالش کشیده میشود تا آب دیده شده و مستحکمتر شود. ایمانی که علل عقلانی و حتی علمی میتواند داشته باشد که از مومن پوشیده است و نباید به دلیل سادگی معنای آن و عدم ارتباط علت آن در دنیای واقع با مفهوم معنای فهمیده شده آن را زاییده معنا بافی و خیالپردازی دانست.
ایمانی که شک در آن راه پله رفتن به درجه بالاتر است و سرانجام ایمانی که با وجودی که سازوکار و چگونگی رخداد آن بر مومن پوشیده است اما محقق خواهد شد. مهمترین رسالتش به رشد رساندن مومن به معنی بالفعل کردن و برساختن خود یگانهای که بالقوه است. در نیمههای داستان قسمتی از مجموعه به شکل مرکز قصه، سایر مفاهیم را تحت الشعاع خود قرار میدهد؛ قسمتی که در آن مفهوم «سرنوشت و جبر» به «هیوم» تلقین میشود و هستی دارای چنان نظم دقیقی معرفی میشود که در آن آنچه باید بشود میشود و گریزی از آن نیست. از طرفی ایمان لاک ظاهری جبرگرایانه دارد. اما طی داستان، سرانجام مشخص میشود که انسان متغیر معادلهای است که دیگر عناصر آن ثابتند و این از زبان فیزیکدان داستان جاری میشود. بنابراین به نظر این داستان با وجودی که عناصر ثابت به نتایج ثابت معادله هستی منجر میشوند متغیر این معادله یعنی انسان میتواند جواب معادله را تغییر دهد. این گونه است که هیوم، فعالانه در ساخت سرنوشت خود وارد میشود و حتی به تجربه در مییابد که فرصت تغییر را میتواند داشته باشد. از طرف دیگر ایمان در داستان اطمینان به چیزی از پیش نوشته و محتوم نیست، ایمان تنها ناظر به معناداری زندگی و اصل رشد است و این خود باعث میشود تا اختیار در کنش برظاهر شود نه در واکنش از روی بی ایمانی. این مومن است که در کار ساختن معنای زندگی خویش در کار بر بالیدن است نه این که زیر فشار محیط و تعالیم آن در توهم آزادی و انتخاب، در واقع زبان محیط خود باشد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان