دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

عاشورا و احیای تفکر دینی

احیای تفکر دینی سه قسم است: ناقص، کامل و اکمل. ناقص عبارت از آن است که امر دینی در یک بخش خاص زنده شود؛ مثلاً در بخش علمی از خرافات خبر داده شود و این خرافات از حریم عقاید و بحثهای علمی دین زدوده شود. چنین کاری احیای علمی است.
عاشورا و احیای تفکر دینی
عاشورا و احیای تفکر دینی
نویسنده: آیت‌الله‌العظمی عبدالله جوادی آملی

احیای تفکر دینی سه قسم است: ناقص، کامل و اکمل. ناقص عبارت از آن است که امر دینی در یک بخش خاص زنده شود؛ مثلاً در بخش علمی از خرافات خبر داده شود و این خرافات از حریم عقاید و بحثهای علمی دین زدوده شود. چنین کاری احیای علمی است. اگر در الهیات مثلاً آن اوهام و خیالات یا خطابه‌ها و مغالطه‌ها رخت بربندد، برهان قطعی و دلیل زنده بماند، این احیای الهیات است که گوشه‌ای از علوم و رهاورد اسلامی است. همچنین اگر در تاریخ تحقیقی به عمل بیاید و انحرافات تاریخی زدوده شود و تاریخ ناب اعلام شود، این احیای تاریخ اسلامی است. اگر در اخلاق اسلامی بحثهای مربوط به سنن و رسوم، از بحثهای مربوط به اخلاقی الهی جدا شود، احیای علم اخلاق است. همه اینها که به گوشه‌ای از علوم اسلامی بر می‌گردد، اگر غبارروبی و خرافات‌زدایی شود و بخش نابش بماند، این احیای تفکر دینی است در محدوده خاص؛ ولی ناقص است.

اگر همه این علوم از نظر وارستگی و منزه بودن از وهم و خیال و خطابه‌ها و خلط اعتبار با حقیقت و مغالطه و مانند آن منزه شد، نوبت به احیای عرق دینی می‌رسد که روح دین‌باوری در مردم زنده شود. صرف اینکه علوم در کتابها و مدارس علمی زنده شد؛ یعنی پالایش و مبرهن شد، برای احیای امت اسلامی کافی نیست. روح دینی را در مردم زنده کردن، مردم را دین باور کردن و به دین علاقه‌مند کردن که حلال و حرام را یاد بگیرند، واجب و مستحب را یاد بگیرند، مکروه و مباح را بدانند و با دین حرکت کنند، این یک احیای عملی است. این کار مصلحان جوامع اسلامی است. تنها عالم بودن و محقق بودن، این مشکل را حل نمی‌کند. در اینجا غیر از علم و تحقیق دینی، یک رهبری لازم است که مردم را بیدار کند. صرف اینکه علوم را در کتابها زنده کرده‌اند، هرگز امت اسلامی زنده نمی‌شود و این کار با ولایت و رهبری شکل می‌گیرد. کسی که جلو بیفتد و مردم را به دنبال خود به حرکت دربیاورد.

در اینجا آنها که محرکان مردمند، به دو قسم تقسیم شده‌اند: یک قسمت تحریکشان سیاقی است، یک قسمت تحریکشان قیادی. تحریک سیاقی یعنی آن محرکی که از پشت سر این متحرک را فرمان می‌دهد، می‌گوید برو. «سائق» به کسی می‌گویند که از پشت سر سوق می‌دهد؛ خودش دنبال است، به آن متحرک دستور می‌دهد که برو. قائد آن زمامدار و محرکی است که خود پیشاپیش می‌رود و متحرک را به دنبال خود می‌برد.

عالمان دین دو گروه بودند: عده‌ای محرک سیاقی بودند، دستور می‌دادند که: «با فساد مبارزه کنید، با ظلم در ستیز باشید، با خرافات بجنگید.» این تحریک، تحریک سیاقی است؛ یعنی خودشان می‌نشستند به دیگران می‌گفتند بروید. توفیق اینها کم بود؛ اما تحریک مصلحان جوامع بشری، قیادی است. «قائد» به آن زمامدار می‌گویند، آن که پیشاپیش می‌رود و زمام متحرک هم به دست اوست. می‌گوید: «من رفتم، به همراه من بیایید.» چنین کسی را می‌گویند قائد و تحریک او را می‌گویند تحریک قیادی و مردم هم به دنبال او راه می‌افتند. کسی بنشیند، بگوید بروید، عقلاً این حرف در جامعه خریدار ندارد. تجربه هم نشان داده حرف چنین عالمی را کسی گوش نمی‌دهد. در طی این قرون عدیده علمای زیادی بودند که می‌گفتند:‌ «بروید مبارزه کنید، جهاد خیلی خوب است»، هیچ کس گوش نمی‌داد؛ اما آن که جلو می‌افتد، به زندان می‌رود، می‌گوید: «من رفتم بیایید»، حرف او را گوش می‌دهند. پس احیاگری که یک تحریک است، دو قسم است: کسی از پشت سر در پشت امت اسلامی قرار بگیرد و به جامعه بگوید بروید، توفیقش بسیار کم است و آن که پیشاپیش جامعه حرکت کند، بگوید من رفتم بیایید، توفیقش زیاد است. بیدار کردن مردم به رهبری وابسته است، نه به علم و تحقیق تنها.

اگر کسی مصلح امت بود، جامعه‌ای را بیدار کرد، پر تلاش و کوشش بود؛ ولی آن توان را نداشت که در بخش علوم کارشناسی کند، مصلح خوبی است؛ اما محقق خوبی نیست. چنین کسی هم در بیدار کردن کامیاب نخواهد شد؛ زیرا مردم از مرجع تقلید و کارشناس دینشان پیروی می‌کنند. اگر کسی کارشناس عمیق دین نباشد، هرچند جلو بیفتد و بگوید من رفتم بیایید، ممکن است عده‌ای چند قدم او را بدرقه کنند؛ ولی توده مردم را او نمی‌تواند تحریک کند یا اگر تحریک کرد، نمی‌تواند این حرکت را ادامه بدهد؛ ولی آن محقق و کارشناس فنی که هم مرجعیت علمی را به عهده دارد، هم رهبری قیادی را، هم همه مطالب را کارشناسانه می‌داند و هم در همه صحنه‌ها پیشاپیش دیگران در حرکت است، چنین انسانی موفق و مؤید است که دین را در همه ابعاد زنده نگه بدارد.

تا اینجا روشن شد آنها که در بخشهای علمی ـ خواه در همه علوم، خواه در بعضی از رشته‌ها ـ کارشناسانه غبار‌روبی کردند، وهم و خیال را از حریم عقل طرد کردند، اعتبار را از محدوده حقیقت جدا کردند، خطابه و گمان را از محور قطع و برهان دور کردند و مغالطه‌ها را طرد کردند، چنین افرادی علوم را زنده کردند؛ ولی آن هنر را ندارند که مردم را زنده کنند و اگر کسی رهبری مردم را به عهده گرفت، جامعه را زنده کرد؛ ولی مرجعیت تام علمی نداشت، او هم احیاگر تفکر دینی هست؛ منتها در بخش عمل؛ ولی چون مرجعیت عامه ندارد، احیای او ناقص است. اگر کسی بین هر دو جمع کرد؛ یعنی هم در بخشهای علمی غبارروبی کرد، هم در بخشهای رهبری تحریکش قیادی بود نه سیاقی، چنین کسی احیای تفکر دینی‌اش جامع است و کامل؛ ولی برای اینکه در همین محدوده ما از کامل به اکمل برسیم، باز می‌بینیم بعضی از مسائل دینی و در نتیجه عمل دینی متروک مانده است.

سیر و سلوک و شهود عرفانی

اگر کسی در بخشهای علمی فقط بر محورهای برهان و فکر و نظر و نقل کارشناسی کند، بخش عظیمی از علوم و در نتیجه بخش عظیمی از اعمال متروک مانده است و آن مسئله سیر و سلوک و شهود عرفانی است که این راه خاص و طریق مخصوص خود را دارد. انسان از دو راه می‌تواند به حقایق برسد: یا از راه نظر و فکر و مطالعه و اندیشه، یا از راه گرایشها و کوششها و جوششهای دل؛ مثل اینکه انسان در استخر از دو راه می‌تواند آب بریزد: یک وقت است در سرزمین خشکی استخر بنا می‌کند، از نهر و جدول و جویی مدد می‌گیرد و این استخر را پر آب می‌کند، یک وقت است در دامنه کوه از محور چشمه مدد می‌گیرد، دور او را بنای مستحکمی می‌نهد که از درون این بنا چشمه می‌جوشد و آنجا را استخر می‌کند. بالأخره آب یا از درون باید بجوشد (مثل چشمه و چاه) یا از بیرون می‌آید (مثل حوض و استخر). علومی که به جان ما می‌ریزد، نیز دو قسم است: بخشی از علوم را انسان با شنیدن، خواندن، تجربه کردن، از بیرون به صحنه دل می‌ریزد. چنین انسانی مثل استخر است که از بیرون آب می‌گیرد. او مرتب موظف است که این علمهای درونی را جا به جا کند که نبوید و از بیرون هم مرتب علم بریزد تا کم نیاید. همواره باید از چشم و گوشش مدد بگیرد که استخر دل را پر از آب زلال کند.

این همان است که گفتند که «ز گهواره تا گور دانش بجوی». همان است که گفتند: «اطلب العلم ولو بالصین». از نظر زمان و زمین، این دو حدیث برای ما سند زنده است. از نظر زمان به ما گفتند: «از گهواره تا گور دانش فرا بگیر: اطلب العلم من المهد الی اللحد (أو اللحَد)». از نظر فاصله زمینی هم آن روز دورترین منطقه چین بود؛ گفتند: «اطلب العلم ولو بالصین». پس مسافتهای زمینی یا فاصله‌های زمانی را انسان باید با علم پر کند. یک وقت است که نه، از راه چشم و گوش نیست، از سیر آفاق و حرکت زمانی نیست، بر اساس حرکت جوهری است و از سیر درون؛ به ما گفتند: «چشم و گوشت را از حرام ببند، دهانت را از حرام ببند، غذای حرام به دهان نرود و حرف حرام از دهان بیرون نیاید، شستشویی کن، آنگاه بسیاری از علوم از چشمه‌سار و چشمه‌وار از دلت می‌جوشد».

این بخش یک بخش عمومی است. آن اولی نصیب همه نیست. دین که به ما گفت: «بر همه انسانها تحصیل علم واجب است»، آن راه اول راه امکانات مادی است که نصیب همه نیست؛ یعنی تجربه هم نشان داد و از نزدیک هم می‌بینید که برای همه میسر نیست به مدرسه‌ها، دانشکده‌ها و حوزه‌ها راه پیدا کنند و عالم حوزوی یا دانشگاهی بشوند؛ ولی برای همه میسر است که حلال زندگی کنند، حلال بیندیشند، پاک باشند تا از درونشان چشمه زلال بجوشد. این علم برای همه هست و هیچ کس پیش خدا معذور نیست؛ نمی‌تواند در قیامت بگوید: «من از یک خانواده ضعیف بودم، امکان مالی نداشتم، دسترسی به حوزه علمیه نداشتم، دسترسی به دانشگاه نداشتم.» راه دل راهی است برای همیشه باز. یا کسی بیمار است، حتی آن عزیزانی که جانبازند، قطع نخاعی‌اند، اینها هم عذری ندارند، نمی‌توانند بگویند: «ما راهی به حوزه یا دانشگاه نداشتیم»؛ چون راه دل ارتباط تنگاتنگ و مستقیم با صاحب دل دارد. این راه برای همه باز است. خدا هم دلهای شکسته را دوست دارد. اگر ظرف دل طاهر شد، آنگاه جلال و جمال حق در آن جلوه می‌کند. این راه بهترین، سالمترین و نزدیکترین راه است.

سید حیدر آملی

مردی از همین شهر [آمل] برخاست، از دودمان سلطنت و ثروت و قدرت و جاه و جلال بود. گفت: «من دیدم اینها باری است روی دوش من. قصر داشتن و فرش زرنگار زیر پا گذاشتن، باری است روی دوش من»، از همه اینها گذشت، لباسهای پاره و مندرس را گرفت و راهی حوزه اصفهان شد و از آنجا سر از کنار بقعه علوی در نجف درآورد و تألیفات فراوانی را نصیب امت اسلامی کرد، شد سید حیدر آملی. او می‌گوید: «ما هم داشتیم آنچه دیگران داشتند و از همه این قصر و فرش گذشتیم تا آن محبوب اصیل را بیابیم.» اگر کسی این‌چنین کرد، یعنی در حریم دل راهی به غیر حق نداد، آنگاه لاله لقای حق از چنین دل سرسبز می‌شود و هیچ گاه هم نمی‌خشکد. اگر این سلسله علوم را چنین عرفایی احیا کرده‌اند و بعد هم در متن مردم زندگی کرده‌اند، با مردم بودند، نه عوام‌فریب بودند، نه عوام‌زده؛ نه از ضعف فهم مردم سوء استفاده کردند، نه از تجلیل و تکریم بی‌جای مردم طرفی بستند؛ اگر این‌چنین بود، در متن جامعه حضور دارند؛ نوری‌اند، عمل آنها دلها را زنده می‌کند. خوابهای خوب نصیب اینها می‌شود. سعی می‌کنند کمتر سخن بگویند و بیشتر بشنوند. این راه دل با آن تطهیر عالمان صاحب عمل گشوده می‌شود. راهی است که میان‌بر است. در فلسفه و کلام اصلا این راه مطرح نیست. آنها مثل راههای اداری با ما سخن می‌گویند.

شما دیدید این کاغذبازیهای اداری و سلسله مراتب اداری، قبل از انقلاب بود و بعد از پذیرش قطعنامه رواج پیدا کرد؛ اما در انقلاب دیگر آن کاغذبازیها و دستور دادن سلسله مراتب و امثال ذلک رخت بربست. همین که یک بسیجی پیامی را از امام راحل می‌شنید، حرکت می‌کرد و انقلاب با این وضع شکل گرفت. دیگر به این فکر نبودند که نماینده اول امام حرف را از امام بگیرد، به نماینده دوم برساند، نماینده دوم به سومی، بعد به صدمی، بعد به دست ما برسد! اگر کسی بخواهد جهشی کند، انقلابی در او ایجاد بشود، باید میان‌بر راه را نزدیک کند و با کمترین فاصله از صاحب سخن، سخن بگیرد. عرفان چنین راهی را ارائه می‌کند. فلسفه و کلام نظیر نیروی نظامی و انتظامی بر اساس سلسله مراتب با ما سخن می‌گویند؛ یعنی بحثها براساس علت و معلول است؛ نظام علّی و معلولی را طی می‌کنند، حلقات علت و معلول یکی از دیگری می‌گیرد و به بعدی می‌رساند و اندیشه روی همین محورها و حلقات علّی و معلولی است. عرفان در عین حال که این حلقات را می‌بینید، یک روزنه سبب‌سازی و سبب‌سوزی هم دارد؛ یعنی گاهی خدا با انسان آن‌چنان سخن می‌گوید که انسان می‌بیند بدون واسطه فیض گرفته است. واسطه هست؛ ولی او نمی‌بیند. یک وقت است انسان می‌میرد، به اینجا می‌رسد، یک وقت قبل از مردن به اینجا می‌رسد، آن بزرگواری که گفت:

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم

یعنی روزی که من جان می‌دهم، نه آن ملائکه‌ای که موکل مرگند، به بالین من می‌آیند و من جان را به آنها می‌دهم و نه عزرائیل(س) که نماینده مستقیم خداست، به این ملائکه فرمان می‌دهد و من جان را به عزرائیل تسلیم نمی‌کنم. «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»، یعنی من برابر آیه «الله یتوفّى الانفس حین موتهاو الّتی لم تمُت فی منامها» می‌میرم، نه برابر آیه «یتوفّاکُم ملکُ الموت الذی وُکّل بکم» و نه برابر آیه «توفّتهُ رُسلُنا»! افراد عادی که می‌میرند، جان را به ملائکه عادی تسلیم می‌کنند. بزرگان دین که می‌میرند، عزرائیل را که مثل جبرائیل و میکائیل و اسرافیل (س) از حاملان عرش خداست، زیارت می‌کند و جان را به عزرائیل(س) تسلیم می‌کند؛ ولی اولیا و کملین «رخش ببینند و تسلیم وی کنند». برای فردی مثل حافظ علاقه و امید این‌چنین است که در هنگام مرگ سبب‌سوزی بشود و این سلسله مراتب را نبیند، فقط مبدأ این مراتب را ببیند؛ ولی برای دیگران که از این کامل‌ترند، همه حالاتشان ‌چنین است: روزی را مستقیماً از دست او می‌گیرند، پیام را به عنوان‌هاتف غیب از او می‌گیرند. این راه، راه میان‌بر و نزدیک است.

چطور انسانی که همه پزشکان بعد از مشورت رأی منفی دادند و به او گفتند: «شما قابل درمان نیستید»، آن روز دست و چشمش نه به کیف پزشک است، نه به نسخه طبیب، فقط با خدا سخن می‌گوید، این سبب‌سوزی است. اوایل به دنبال سبب‌سازی حرکت می‌کند، وسیله می‌گیرد، شاید از راه دارو و درمان معالجه بشود؛ ولی وقتی ناامید شد، این سببها از مخزن فکر او رخت برمی‌بندد و آن سبب‌سوز را می‌بیند، مسبب‌الاسباب را می‌بیند. عارفان واصل همیشه این‌چنین‌اند؛ یعنی آن حال منزهی که بیمار یا غریق در کام دریا در کشاکش مرگ آن حال را پیدا می‌کند، مردان صاحبدل همواره در چنان حالی‌اند.

اگر این علم هم علماً و عملاً زنده شد، گروه مخصوصی احیای این بخش را به عهده بگیرند، در حقیقت می‌شود اکمل از گذشته؛ یعنی همه رشته‌های علمی احیا شد و جامعه هم براساس این رشته‌های علمی حرکت کردند و هر کسی هم سهم خاص خود را دارد. این‌چنین نیست که همه بتوانند یکسان بیندیشند یا یکسان عمل کنند: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه». بعضی‌ها خدمتگزاری‌شان به همان تربیت آنهاست، بعضی‌ها خدمتگزاری‌شان به همان تولید سالم است و مانند آن. کم‌اند کسانی که در هر بخش «و جعلنی مُبارکًا أین ما کُنت» از زبانشان صادر بشود. این یک عیسی مسیح می‌خواهد که طبق بیان قرآن کریم بگوید: «خدا طوری به من فیض داد که هر جا باشم، پر برکتم.» عیسی مسیح(س) فرمود: «وجعلنی مُبارکًا أین ما کُنت: من هر جا باشم، منشأ برکتم.» اگر فیض روح القدس مدد کرد، دیگران هم بگویند آنچه مسیح گفت. از این به بعد چند سؤال مطرح است:

شبهه‌ها

1ـ یکی از این سوالات این است که: دین فقط ارزشها را گفته، نه دانشها. دین مجموعه قوانین و مقررات است که برای تأمین سعادت و هدایت جامعه آمده و کاری به رشته‌های علوم ندارد؛ یعنی کاری با فیزیک، شیمی، ریاضی، بخشهای تجربی و مانند آن ندارد. دین یعنی همین قوانین ارزشی و نه دانشی. دلیلش هم این است که رشته‌های علمی فرضیه‌های زودگذر دارد، روزی بطلان آنها علنی می‌شود، روزی در معرض زوال و بطلان است. اگر اینها را ما دینی و اسلامی بدانیم، لازمه‌اش آن است که بگوییم بخشی از اسلام و دین باطل شده است؛ پس علم در قبال دین است، کاری به دین ندارد و دین هم کاری با علم ندارد. فقط دین دستور می‌دهد که علمها را یاد بگیرید و در راه صحیح، علم صحیح یاد بگیرید و به طور صحیح از او استفاده کنید، وگرنه علم دینی نیست.

2ـ سؤال دیگر این است که: اگر این علوم دینی بود، چرا آنها که اسلام ندارند و کاری هم با اسلام ندارند و احیاناً ضد اسلام‌اند، از این علوم بهره‌های وافری بردند و ما که مسلمانیم، از علوم بهره وافری نبرده‌ایم؟

3ـ سؤال سوم این است که: علم، اسلامی و غیر اسلامی نمی‌شناسند. ما چه مسلمان باشیم چه غیر مسلمان، فیزیک یکسان است، شیمی یکسان است، ریاضی، اخترشناسی، دریاشناسی، معدن‌شناسی، جانورشناسی، گیاه‌شناسی، میکرب‌شناسی و مانند آن یکسان است؛ اینها اسلامی و غیر اسلامی ندارد. علم اصولاً جدای از محدوده دین است و دین فقط کانونهای ارزشی را که مسائل اخلاقی و باید و نباید است، بیان می‌کند و علوم بخش و بحثش جداست. و سرانجام چنین گفته شده و می‌شود که: اگر ما علوم را دینی بدانیم، شأن دین را پایین آورده‌ایم، تحقیر کرده‌ایم. دین اجلّ از آن است که درباره علوم نظر بدهد. دانشهای بشری را به خود بشر واگذار کرده و شریفتر و جلیل‌تر از آن است که در این مسائل راه پیدا کند.

این خلاصه چند سؤالی بود که مطرح شد؛ ولی اگر اساس دین بازنگری بشود، معلوم می‌شود جلالت دین در این نیست که او را تضعیف بکنیم. جلالت دین در آن است که او را تقویت بکنیم. آنچه دارد، از او نگیریم. یک وقت به علما می‌گفتند: «شما اجلّ از آن هستید که در مسائل سیاسی دخالت بکنید. شما باید نماز بخوانید، امامت بکنید، سخنرانی بکنید. برای علما شایسته نیست که داخل در مسائل سیاسی بشوند!» احیاناً این همان فکر است که ما بگوییم دین اجّل از آن است که درباره علوم فکر بکنند. نه، دین اجل از آن است که علوم را نگفته باشد؛ اما اساس مسئله اسلام تنها از زمان نبی اکرم(ص) نیامده. اسلام را آدم ابوالبشر آورد و به وسیله رسول گرامی تکمیل شد؛ چون همه انبیا اسلام را آوردند؛ منتها یکی پس از دیگری مبشر و مصدق و مکمل شد تا به «الیوم أکملتُ لکم دینکم و أتممتُ علیکم نعمتی» رسید؛ زیرا «انّ الدّین عندالله الاسلام» و همه انبیا که این اسلام را آوردند، رهبری علوم را هم به عهده گرفتند. بسیاری از صنایع را از زمان داوود و سلیمان قرآن نقل می‌کند که می‌بینید حکومت آنها با فرایند صنعتی این پدر و پسر شکل می‌گرفت: زره‌بافی و زره‌سازی، آن کارهای صنعتی سلیمان پیغمبر، آن معماریها و مهندسی‌ها که سلیمان پیغمبر راه اندازی کرد، اینها جزء علوم طبیعی و تجربی است که انبیا به بشر آموخت.

اولاً آنچه همه انبیا آوردند، به نام اسلام است؛ ثانیاً دانشمندان آن بخشهای علمی و رهبریهای علمی و دانشی را از انبیا گرفتند و متأسفانه بخشهای ارزشی را پشت سر گذاشتند. ثالثاً وقتی به قرآن کریم که قانون اساسی اسلام و اساسی‌ترین منبع قانون است مراجعه می‌کنید، می‌بینید درباره فروع دین آنقدر تلاش ندارد، به طور کلی بیان می‌کند؛ ولی درباره الهیات و تجربی‌ها و بسیاری از بخشهای طبیعی به صورت باز سخن می‌گوید: درباره جریان نقش کوه در آرامش کره خاک و نجات زمین از زمین لرزه‌های مهلک، آیات فراوانی است که نقش کوه در این است که زمین را مثل میخ نگه می‌دارد: «و جَعَلنا فی الارض رَواسی». بعد از قرآن هم به نهج‌البلاغه آمده که: «وتّدَ بالصُّخور مَیدان ارضه» میدان همان نوسان است.

این همه آیات فراوانی که در قرآن کریم آمده و در روایات احادیث زیادی است که نقش کوه این است که کره خاک را از نوسان و اضطراب و لرزش حفظ می‌کند، این به منزله یک اصل است برای زمین‌شناسی، زلزله‌شناسی و مانند آن. شما خیال نکنید دین در همه بخشهای روایات یا آیات فراوانی دارد، در عبادات که جزء نوآوریهای دین است، روایات فراوانی است؛ ولی در علم اصول که جزء علوم دینی محسوب می‌شود، روایات بسیار کم است. با فکر، بشر بسیاری از مسائل را از روایات استنباط می‌کند. علم اصول از بهترین علوم اسلامی و از بهترین و رایج‌ترین علوم حوزوی است. این علم را فکر بشر دارد تأمین می‌کند. روایاتی که در این علم است، بسیار کم است. فروع فراوانی از این روایات اندک استنباط شده است. بیش از آن مقداری که ما درباره اصول قواعد داریم، درباره زمین‌شناسی آیات داریم. در کیفیت و پیدایش و پرورش بادها آیات فراوانی در قرآن کریم است که او اولاً این هوا را تحریک و تنظیم و تنسیق می‌کند، به صورت باد درمی‌آورد، ابر می‌سازد، بادها را بر ابرها مسلط می‌کند. این ابرها هم چند گونه‌اند: ابرهای باردارند، ابرهای غیر باردارند. ابرهای باردار که بارش می‌بارد (خواه برف، خواه تگرگ، خواه باران) اینها را به صورت غربال درمی‌آورد، نه به صورت لوله و نه به صورت آبشار. اگر ابرها لوله‌وار یا آبشاروار می‌ریخت، مزرع و مرتعی نمی‌ماند. در قرآن فرمود: «ما همه این ابرها را مثل غربال سوراخ سوراخ می‌کنیم تا قطره قطره از این سوراخ سوراخ بیرون بیاید، همه اینها را «یزْجی سحابا»، بعد می‌رسد به جایی که: «و أرسَلنا الرِّیاحَ لواقح» تلقیح گیاه‌ها به وسیله بادهاست، ازدواج و مراسم زناشویی یک گیاه به وسیله فرمان آن رسولان و پیکهای الهی است. همه اینها به منزله قانون اساسی است که کارشناسان علوم تجربی می‌توانند از آن مدد بگیرند.

بخشی دیگر از بحث آن است که در اسلامی بودن یک علم لازم نیست که آن علم امضایی نباشد و تأسیسی باشد. بسیاری از علوم است که اسلامی است و اسلامی بودنش به این است که دین او را امضا کرده است. در محضر و مشهد شارع مقدس بود، شارع مقدس او را امضا کرده است؛ مثلاً جریان خرید و فروش، مضاربه، مصالحه، اجازه و استیجار، عقد زناشویی و دهها عقدها و ایقاعات فقهی ما، بسیاری از اینها هم قبل از اسلام بود و هم در بین غیر مسلمین رایج است. چرا بیع و بحث درباره بیع با اینکه روایاتش بسیار کم است و بحثهای عمیق فقهی‌اش بسیار زیاد، جزء علوم اسلامی است؟ برای اینکه این جزء علوم امضایی اسلام است این «أحَلّ الله البَیع» که نوآوری ندارد، خرید و فروش یک پیمان تجاری است که قبل از اسلام بود و بعد از اسلام است. مسلمانها هم دارند، غیر مسلمانها هم دارند؛ منتها اسلام به او سازمان داد؛ یعنی محدوده‌اش را مشخص کرد. گذشته از بخشهای ارزشی که فرمود: «الکاسب حبیب الله»، کسب را واجب کرده، تولید را لازم دانسته، مفت‌خوری را تحریم کرده و همه اینها را به عنوان ارزش مشخص کرده. گذشته از این، راههای صحت و سقم را هم تبیین کرده، مهره‌های عقد بیع را هم سر جای خود چیده. همین کار را در بخشهای پزشکی کرده، در بخشهای روان‌شناسی جامعه‌شناسی، اخترشناسی و دریاشناسی کرده.

اگر سری به علم اصول بزنید، می‌بینید تعبدیات در آنها بسیار کم است. اگر سری به بخشهای معاملات در اسلام بزنید، می‌بینید تعبدیات در آنها بسیار کم است. بخش وسیعی از این علوم اسلامی، امضایی است؛ منتها جایی که نقطه تاریک و مبهم دارد، دین روشن می‌کند و اگر خرید و فروش اسلامی است و اگر اجاره و صلح و مضاربه اسلامی است، علوم هم اسلامی است. این‌گونه از عقود صرف اینکه دیگران هم داشتند و دارند، دلیل بر غیر اسلامی بودنش نیست. اسلام محورهای اینها را مشخص کرده؛ منتها گاهی در بعضی از موارد امضا می‌کند، در بعضی از موارد تأسیس دارد.

یکی از بهترین ادله اسلام عقل است. اگر چیزی عقلی بود و عقل راهگشا بود، عقل دلیل شرعی است. اینکه می‌گوییم خیانت حرام است، ظلم حرام است، عدل واجب است، ادای امانت واجب است، اینها اسلامی است، اینها را قبل از اسلام هم داشتند؛ غیر مسلمین هم دارند. کسانی هم که مذهب ندارند، می‌گویند اینها قبیح است. عقل حجت خداست؛ منتها آنها «نُؤمنُ ببعض و نکفرُ ببعض» دامنگیرشان شد، حجت عقلی را در محدوده خاص قبول کردند، نه در گستره عامش. حجت شرعی به نام وحی را هم متأسفانه نپذیرفتند. پس اگر کسی عقل را پیام‌آور شرع می‌داند، شارع می‌داند و حجت شرعی می‌داند، چیزی را که عقل رهبری کرده است، در حقیقت شرع هدایت کرده است. پس دین اجلّ از آن است که مسائل علمی را نگفته باشد، نه اینکه دین اجل از آن است که درباره مسائل دین سخن گفته باشد.

اما پاسخ آن سؤال که: «این فریضه‌ها که باطل می‌شود، چه کار کنیم؟» فریضه‌ها مادامی که فریضه است، در فقه نیز همین‌طور است. اسنادش به شرع مقدس در حدّ فرض است. اگر جایگاه یک علم به ده درصد رسید، اسنادش به دین هم ده درصد است. اگر جایگاه علم به صد درصد رسید (یعنی جزمی شد، بین الرشد شد)، اسنادش هم به اسلام صد درصد است. در فقه نیز ‌چنین است. اینکه می‌بینید بعضی احتیاط می‌کنند، بعضی می‌گویند اظهر، بعضی می‌گویند اشبه، بعضی می‌گویند اقوی، بعضی به طور جزم، برای اینکه نحوه اثبات و نحوه اسناد فرق می‌کند. اگر فقیهی تا اکنون فتوا می‌داد بر مطلبی، بعد هم وقتی برای او ثابت شد که این باطل است، می‌گوید من اشتباه کردم نه دین باطل بود. مگر ما در فقه تجدید نظر نداریم؟ بسیاری از قدما می‌گفتند: «آب چاه ولو کُر هم باشد، اگر چیز آلوده‌ای به آن ریخت، نجس می‌شود.» پیشینیان از فقها فتوایشان این بود ؛ اما همه متأخرین برگشتند، گفتند: «آب چاه چون منبع دارد، اگر آلوده‌ای به آن برسد، آب را نجس نمی‌کند.» این اختلاف نظر معنایش این نیست که دین باطل شد؛ معنایش این است که ما بد فهمیدیم. اگر فریضه‌ای را به دین اسناد می‌دادند، بعد آن فریضه باطل شد، می‌گویند: «ما بد فهمیدیم، نه دین بد گفت.» همان کاری که درباره فقه و اصول است، درباره سایر بحثها هم هست.

حضور عرفان در جریان کربلا

یکی از کارهایی که به عنوان احیای تفکر دینی درباره نهضت کربلا باید بشود و البته زوایایش در کتابها کم و بیش هست، اما احیا نشده، حضور عرفان است در جریان کربلا. شما هر کدامتان در مدت زندگی خوابهای خوبی دیده‌اید، خوابهای راستی دیده‌اید. البته خواب راست نعمتی است، نصیب کم کسی می‌شود؛ ولی بالأخره در طی عمر هر کدامتان یک خواب خوبی دیده‌اید، یعنی خواب درست؛ آنچه خبر نداشتید، در خواب فهمیدید. چرا انسان در خواب از غیب باخبر است؟ برای اینکه اولا آن حادثه در جای خود موجود است و روح امری مجرد است، ثانیاً موانعی به نام چشم و گوش در حال بیداری نمی‌گذارد انسان آن موجود را ببیند، ثالثاً در حال خواب این موانع و مشغله‌ها کم می‌شود یا رخت برمی‌بندد، رابعاً اگر کسی خاطرات تلخی از روز به دل نسپرده باشد، مزاحم درونی هم ندارد و خامساً آنگاه این روح مجرد آنچه را که در خارج اتفاق می‌افتد می‌بیند، این همان علم غیب است؛ منتها ضعیفش نصیب مؤمنین می‌شود، قوی‌اش نصیب کملین اهل ایمان می‌شود. آن مرحله عالی و اعلایش که معصوم است، نصیب ائمه و انبیا علیهم‌السلام خواهد شد. اینکه گفتند: «رؤیای صادقه جزئی از چهل جزء نبوت است»، یعنی در همین مبنا.

این بحث در جریان کربلا جایش خالی است؛ یعنی یک نهضت عرفانی طلب می‌کند که تفکر دینی زنده بشود. حالا ما اجمالاً نشانی می‌دهیم تا بعد اگر محقق صاحبدلی پیدا شد، در این زمینه می‌تواند کار کند. همه ما کم و بیش شنیده‌ایم که سر وجود مبارک سیدالشهدا سخن گفت. بله، سخن گفت؛ اما همه شنیدند یا بعضی‌ها شنیدند؟ اگر با همین لب و دهان سخن می‌گفت، یک سخن فیزیکی می‌گفت، همه می‌شنیدند. در بعضی از موارد که سر بالای نی بود، قرآن خواند، همه شنیدند یا بعضی‌ها شنیدند؟ حر شنید که‌هاتف غیب به او می‌گوید: «ما تو را به بهشت بشارت می‌دهیم!» این را از چه کسی شنید؟ هزار نفر زیرمجموعه حر بودند، چرا آنها نشنیدند؟ چه کسی این حرف را شنید؟ این حرف از راه هوا و فیزیک به گوش آمد مثل استخر؟ یا چشمه‌ای بود که از دل حر جوشید؟ آن که استخروار از بیرون آب می‌گیرد، صدای بیرونی را می‌شنود و آن که چشمه‌وار از درون خود می‌جوشد، از دل صدا می‌شنود. حر(س) که از بیرون نشنید، این راه عرفان است، راه تهذیب نفس است، راه سیر و سلوک است. دیگران در خواب حوادث خوبی را می‌بینند، عده‌ای در بیداری همان کار می‌کنند که دیگران در خواب کردند؛ یعنی در بیداری مواظب چشم و گوششان هستند. این چشم و گوش در اختیار آنهاست، مانعی برای آنها نیست؛ لذا در بیداری چیزی را می‌بینند که دیگران در خواب می‌بینند.

جریان حر از همین قبیل است. یا وجود مبارک سیدالشهدا(س) در بین راه فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» علی‌بن‌ حسین(س) عرض کرد: «پدر، چرا انا لله فرمودید؟» فرمود: «الآن در عالم خواب به من گفتند که: این قافله در حرکت است و مرگ به دنبال این قافله.» یعنی حضرت امام حسین(س) خوابید و خواب دید، یا در بیداری این حرف را شنید. در عصر تاسوعا مشابه همین حالت است که در جلوی خیمه ایستاده است، می‌بیند که جدش به او می‌فرماید: «تو به زودی مهمان مایی.» این حرفها را انسان در بیداری می‌شنود نه در خواب. این حالت، حالت منامیه است، همان کشف و شهود است که اگر کسی راه صحیح را طی کند، ملائکه با او سخن می‌گویند. انسان حرف ملائکه را می‌شنود. از دل برمی‌خیزد. مثل چشمه است، نه مثل حوض که از بیرون آب بگیرد.

به هر تقدیر حر(س) شنید که‌‌هاتف غیب به او می‌گوید: «بهشت برای تو مبارک باد!» تعجب کرد؛ ولی آن سابقه را حفظ کرد که در سر راه، سالار شهیدان فرمود: «شما نماز را خودتان بخوانید و ما خودمان.» حر عرض کرد: «نه، ما همه نماز را به شما اقتدا می‌کنیم.» این رابطه را با أبی عبدالله حفظ کرد که شما عزیزان هم هر جا هستید، سعی کنید نمازتان را در مسجد بخوانید و با جماعت. حر عرض کرد: «ما نماز را به شما اقتدا می‌کنیم.» یکی از سربازان حر هم در همین صحنه بود، خسته بود، دیر از راه رسید. أبی عبدالله احساس کرد که تشنه است، اشاره کرد: «بیا اینجا از این مشکی که روی شتر است، آب بگیر.» سرباز خسته بود، آمد؛ دید نمی‌تواند آب بگیرد. أبی عبدالله خودش آمد دهنه مشک را باز کرد، به او آب داد، به اسبش آب داد؛ فرمود: «حالا هر جا می‌خواهی، برو. به طرف ما می‌خواهی بیا، به طرف حر می‌خواهی بروی، برو.» سرباز این بزرگواری را دید؛ ولی در روز عاشورا که بچه‌های ابی‌عبدالله می‌گفتند: «العطش العطش»، تکان نخورد؛ اما حر آن کار را کرد. فرشته غیب از درون به او گفت: «بهشت بر تو مبارک باد!» اینها خیلی فرق می‌کند: حر به امام عرض می‌کند که: «ما نماز به شما اقتدا می‌کنیم» و این سرباز آن بزرگواری را از پسر پیغمبر دید و الآن می‌بیند بچه‌های همین حسین می‌گویند: «العطش العطش»، پیداست که روحیه اگر آلوده باشد، حرف امام زمان هم در او اثر نمی‌کند! حر وقتی شربت شهادت نوشید، گفتند سالار شهیدان آمد به بالینش و دستمالی از جیب مبارک درآورد، سر شکسته او را بست و این نشانه قبولی توبه حر(س) است که مرحوم محدث قمی و دیگران نقل کرده‌اند که خواستند این جریان را بیازمایند؛ بعد از گذشت چندین سال قبر را که نبش کردند، دیدند هنوز دستمال حسینی بر سر حرّ است.

مقاله

نویسنده آیت‌الله‌العظمی عبدالله جوادی آملی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

Powered by TayaCMS