نویسنده: علی خانی
بحث درباره معیار فعل اخلاقی است. بعضی گفته اند که معیار فعل اخلاقی این است که غیر، هدف باشد هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان باشد، غیر اخلاقی است، و هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان نباشد، غیر باشد، انسان یا انسانهای دیگر باشد، آن فعل میشود، فعل اخلاقی. پس فعل اخلاقی یعنی فعلی که هدف از آن فعل، غیر باشد.
نظریه دیگر در باب معیار فعل اخلاقی میگوید معیار فعل اخلاقی احساس تکلیف وجدانی است، و این، نظر «کانت» فیلسوف معروف آلمان است که در میان فلاسفه اروپا آن مقام را دارد که در میان فقها و اصولیین متأخر، شیخ انصاری دارد که بیشتر آنها را شاگرد او میدانند. کانت یک عقیدهای در باب انسان دارد او اعتقاد راسخی دارد، به وجدان اخلاقی، حتی معتقد است خدا را از راه برهان عقلی نمیشود ثابت کرد، ولی از راه وجدان اخلاقی میشود ثابت کرد، خود او به خدا از راه وجدان اخلاقی اعتقاد دارد. شاید هیچ فیلسوفی در دنیا نیامده است که به اندازه کانت برای وجدان انسانی اصالت قائل باشد و میگویند بر روی سر لوح قبرش هم جملهای را که از خود اوست نوشته اند و آن جمله معروفش این است: دو چیز است که اعجاب انسان را بر میانگیزد: یکی آسمان پر ستارهای که در بالای سر ما قرار دارد و دیگر، وجدان و ضمیری که در درون ما قرار گرفته است او معتقد به الهام وجدانی است. میگوید: بعضی چیزها را انسان در وجدان خودش به صورت یک تکلیف و یک امر و نهی احساس میکند، اینکه ظلم نکن، در وجدان انسان به صورت یک امر فطری هست، اینکه دروغ نگو و راست بگو، اینکه نسبت به دیگران محبت بورز، اینکه خیانت نکن، اینها یک سلسله دستورهاست که به حکم فطرت در وجدان انسان قرار داده شده وجدان انسان خودش به انسان امر میکند، میگوید این جور بکن، آن جور نکن.
او میگوید: هر کاری را که انسان به حکم اطاعت بلاشرط(1) وجدان انجام بدهد، یعنی فقط به این دلیل انجام بدهد که قلبم به من دستور میدهد، دلم به من فرمان میدهد، وجدانم فرمان میدهد، و هیچ غرض و غایتی نداشته باشد، [چنین کاری یک کار اخلاقی است] بر عکس آن نظر اول که میگفت غایت دیگری باشد، این نظر، به اصطلاح درونگرایی میکند آن نظریه، برونگرا بود، و این نظریه، درونگراست، یعنی میگوید : آن وقت یک فعل، فعل اخلاقی است که شکل اطاعت محض از وجدان را داشته باشد، بدون آنکه هیچ شرطی و هیچ غایتی در نظر گرفته شده باشد، به طوری که اگر از شخص بپرسند: چرا این کار را میکنی؟ بگوید: چون وجدانم میگوید غیر از اینکه وجدان گفته، [ به خاطر ] چیز دیگری نباشد اگر بگویی این کار را من برای فلان هدف دیگر انجام میدهم، میگوید دیگر اخلاقی نیست پس این شخص معیار فعل اخلاقی را انجام تکلیف فطری وجدانی میداند به شرط اینکه این انجام تکلیف، بلاشرط صورت بگیرد.
او اخلاق را میبرد فقط و فقط در وجدان. قائل به وجدان و الهام فطری است. البته حرفش تا اندازهای حرف درستی هم هست ما در قرآن کریم میخوانیم:
«و نفس و ما سویها، فالهمها فجورها و تقویها».
وقتی که این آیه کریمه نازل شد:
«تعاونوا علی البر و التقوی و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان».
مردی به نام وابصه آمد خدمت رسول اکرم (ص) قبل از آنکه سئوالش را طرح بکند رسول اکرم (ص) فرمود: وابصه ! آیا بگویم آمدهای چه از من بپرسی؟ آمدهای از من بپرسی که «بر» و «اثم» چیست؟ گفت: بله یا رسول الله، اتفاقا برای همین آمدهام. نوشتهاند پیغمبر اکرم دو انگشتشان را زدند به سینه وابصه و فرمودند:
«یا وابصة استفت قلبک استفت قلبک»
این را از قلبت استفتاء کن، این فتوا را از دلت بخواه یعنی خداوند تشخیص بر و تقوا را، و در نقطه مقابل تشخیص اثم را در فطرت انسان قرار داده و مسائل فطری را دیگر لازم نیست انسان برود از دیگری بپرسد، بلکه باید از قلب و وجدان خودش بپرسد. جواب را از همین جا میگیرد حال نمیخواهم بحث تفصیلی عرض بکنم که در اینجا خیلی مطلب هست. این هم یک نظر بنابر سه نظریه اول، اخلاق از مقوله محبت بود، ولی بنابر این نظر، اخلاق از مقوله تکلیف است.
نظریه دیگری در باب معیار اخلاقی [ بودن یک فعل ] داریم و آن، نظریه معروف حسن و قبح ذاتی افعال است. میدانیم عدهای بودهاند که برای افعال، حسن و قبح ذاتی قائل بودهاند و این به یک معنای خاص درست هم هست، البته تعبیرش فرق میکند گفتهاند : زیبایی یا حسن دو جور است، حسن حسی داریم و حسن عقلی، همچنان که حسن خیالی هم داریم، و حسن حسی بر چند قسم است: «حسن» یعنی زیبایی، و زیبایی تعریف هم ندارد، ما یدرک ولایوصف است حسن حسی ممکن است بصری باشد، ممکن است سمعی باشد و حتی ممکن است لمسی باشد، ذوقی باشد، میباشد حسن عقلی هم داریم: بعضی چیزها به دیده عقل زیباست و جاذبه دارد خاصیت زیبایی را از جاذبهاش میشود فهمید هر چه که در انسان عشق و شوق تولید کند و انسان را به سوی خودش بکشاند و تحسین و آفرین و تقدیس انسان را هم جلب بکند «زیبایی» است گفتهاند: بعضی کارها ذاتاً زیباست، و بعضی کارها ذاتاً زشت و نازیباست، همین طور که صورتها بعضی ذاتاً زیباست و بعضی نازیبا مثلاً راستی ذاتاً زیباست، حق، سخن راست، زیباست امانت ذاتاً زیباست، سپاسگزاری ذاتاً زیباست، احسان به غیر ذاتاً زیباست، عدالت کردن ذاتاً زیباست در مقابل، مقابلات اینها مثل دروغ ، ظلم و همه اموری که اخلاق ناپسند خوانده میشود ذاتاً نازیباست پس [ طبق این نظر ] معیار اخلاقی [ بودن ] زیبایی فعلهاست آن هم زیبایی عقلی که عقل مستقلاً و مستقیماً درک میکند این تعریف خیلی جامعتر از آن تعریفها حتی تعریف کانت است ولی اگر ملاک را زیبایی بدانیم بحث حسن و قبح عقلی پیش میآید و البته کمی خالی از دشواری نخواهد بود.
به حسب این نظریه که در میان مسلمین زیاد مورد بحث بوده است، اخلاق از مقوله جمال و زیبایی است. بنابر دو نظریه و بلکه سه نظریه اول، اخلاق از مقوله محبت بود، بنابر نظریه کانت از مقوله تکلیف بود، و بنابراین نظریه از مقوله زیبایی است ولی زیبایی عقلی، هم از مقوله عقل است و هم از مقوله زیبایی، ولی زیبایی معقول.
نظریه دیگری در اینجا هست نزدیک به این نظریه که از افلاطون است آن هم میگوید اخلاق از مقوله زیبایی است. لازم است توضیحی برایتان عرض بکنم: در کتاب عدل الهی ذکر کرده ایم که عدل را سه جور تعریف میکنند: یکی برابری، دیگر، اعطای کل ذیحق حقه، و سوم، توازن و هماهنگی.
اگر تعریف سوم را در نظر بگیریم که توازن و هماهنگی است، عدل مساوی میشود با زیبایی چون زیبایی نوعی توازن است. افلاطون معتقد بوده است که قوا و استعدادهایی که در انسان هست گوناگون است راست هم میگوید غیر افلاطون هم این حرف را گفتهاند در انسان استعدادهای طبیعی هست، استعدادهای مافوق طبیعی هست، استعدادهای حسی هست، استعدادهای عقلی هست گفته است همین طور که انسان از ناحیه بدن، اگر اعضایش متناسب باشد زیباست، از نظر روح و روان نیز اگر قوا و استعدادهای خود را طوری تربیت بکند که متوازن باشد، هر قوهای از قوهها را در آن حد معینی که دارد اشباع کند، نه بیشتر و نه کمتر، و جلوی افراط و تفریط را بگیرد زیباست.
میبینید در کتب اخلاق ما روی افراط و تفریط زیاد بحث میکنند و بعد میگویند اخلاق خوب اخلاق حد وسط است. افلاطون هم میگوید حد وسط، ولی نظرش بیشتر به زیبایی است میگوید: انسان متعادل الاخلاق و متعادل القوا و متناسب القوا انسانی که همه چیز را از نظر روحی در حد خودش دارد نه بیشتر و نه کمتر، از نظر روحی زیباست.
اخلاقی شدن یعنی زیبایی روحی و معنوی کسب کردن میگوید : اندام ظاهری و جسمانی در اختیار ما نیست و در رحم مادر تکمیل شده آنچه که در اختیار ما هست اندام روحی است. انسان از نظر جسم، بالفعل به این دنیا میآید، از شکم مادر که متولد میشود از نظر جسم بالفعل است، یعنی اندامش تمام شده به دنیا میآید منتها رشد میکند، ولی تمام اندام به این دنیا میآید اما از نظر روح یک مرحله عقبتر است یعنی عالم دنیا برای روح انسان حکم عالم جنین را دارد برای بدن انسان ملاصدرا هم این تعبیر را میکند که عالم دنیا برای روح نظیر عالم رحم است برای جنین، اندام روح در اینجا ساخته میشود.
تفاوت دیگر این است که اندام بدن که در جنین ساخته میشد به اختیار ما نبود، ما قدرت نداشتیم که خودمان را در رحم سفید بکنیم یا سیاه، پسر بکنیم یا دختر، زشت بکنیم یا زیبا تکلیفی هم نداشتیم ولی در این دنیا اختیار با ماست، قلم قضا و لوح قدر در اختیار ماست که چهره و اندام روانی خودمان را ترسیم کنیم و طرح وجودی خودمان را در همین دنیا بریزیم و خودمان را بسازیم.