21 اسفند 1396, 17:23
در گفتارهای پیشین به ربط و ارتباط سلبی و ایجابی فرهنگ و اخلاق عمومی اشاره کردیم. در این قسمت برآنیم که از روابط خود اخلاق و فرهنگ سخن بگوییم.
اگر بخواهیم روش و قاعده را مراعات کنیم، پیش از هر چیز باید تعریفی از اخلاق ارائه دهیم و دست کم مقصودمان از اخلاق را روشن کنیم تا معلوم شود آنچه میخواهیم از آن در برابر فرهنگ سخن به میان بیاوریم و از روابط آن با فرهنگ بحث کنیم، چیست! برخلاف دیدگاههای نوپدیدی که تعریف را بر نمیتابد و از آن به عنوان «قالبی کهنه و کلیشهای» یاد میکند، قضایا همچنان ناگزیر از تعریف و تحدیدند. این موضوع به خصوص در موارد و جاهایی که بحث در باب چندین موضوع و سخن درخصوص چند مسأله است، بیش از شرایط دیگر خود را نشان میدهد.
در بحثهایی از نوع نسبت اخلاق و فرهنگ، اگر تعریف و دستکم تلقی خودمان را از طرفین قضیه بیان نکنیم، معلوم و آشکار نخواهد بود که ما دقیقاً از چه چیزی سخن میگوییم و در پی نفی یا اثبات چه چیزی هستیم. اما در بحثی که اکنون پیش روی ماست، از آنرو که در چند شماره آغازین« سر سخن» تعریف و مفروض خویش از فرهنگ را به دست دادهایم، در اینجا صرفاً باید مقصود خودمان از اخلاق را بیان کنیم تا سپس بتوانیم به روابط احتمالی این دو موضوع بپردازیم. پس پرسشی که اکنون در برابر ما خودنمایی میکند، این است که: اخلاق چیست؟
در عبارتی کوتاه، اخلاق را میتوان ظرف رفتارهای خوب و بد دانست که در واقع به چگونگی رفتاری انسان شکل و سامان میدهد. به دیگر سخن، اخلاق ظرفی برای مظروفی است که چیزی جز کردههای انسانی نیست. این کردهها عموماً یا خوب است، یابد. نتیجه این که: انسانها در افعال و کردهها و حتی خواستههای خویش ـ که نکردهها و ناخواستههایشان را هم در بر میگیرد ـ به مخزن و معدن و منبعی رجوع میکنند که مخزن و منبع اخلاقی آنهاست. در جوامع شرقی، این مخزن و منبع بیش از هر چیز صبغة دینی و مذهبی دارد. به همین جهت، محور اخلاقی این قبیل جوامع، متکی به باورهای دینی است. از این روست که کارهای دینی عموماً اخلاقیاند و کارهای غیردینی، غیراخلاقیاند. همچنین کارهای غیراخلاقی منافی دین و مذهبند و کارهای اخلاقی، رنگ و بوی دینی دارند. اما گذشته از روابط و مناسباتی که میان اخلاق و دین وجود دارد، به طور کلی، اخلاق در قواره انسانی و جهانی خویش چه علم به شمار آید و چه فن و چه هنر، مقیاسی است برای ارزیابی رفتاری انسان. این مقیاس چنان عمومیت دارد که در میان همه جوامع و همه ملیتها و اقوام و حتی گروهها، ملاک ارزیابی است. شاید به همین جهت است که کارهای غیراخلاقی در همه جا مذموم است، هر چند که تفاوتهای اخلاقی، نوعیت و تنوع نظامهای اخلاقی را به دنبال داشته است.
حال، با توجه به تعریفی که به صورتی گذرا از اخلاق به دست دادیم، میتوان پذیرفت که میان اخلاق در مفهوم انسانی و عالمگیرش و نیز فرهنگ، ارتباطی پرپیدا و پر وضوح برقرار است. این ارتباط بیش از عالم نظر و تئوری و کنکاشهای تاریخی، در رفتار انسانها خود را نشان میدهد. به دیگر سخن، در رفتار انسانها دو چیز به هم میرسند: اخلاق و فرهنگ. اگر این مسأله را درست درک کنیم و درست تحلیل کنیم، نتیجه این خواهد بود که: رفتار انسانی به عنوان چیزی که از انسان سراغ داریم و براساس آن هر انسانی را ارزیابی میکنیم، دو رویه دارد. یکی از این رویهها اخلاق است و دیگری فرهنگ. پس به بداهت میتوان این استنتاج را قهری و عقلی ارزیابی کرد که: مجموع اخلاق و فرهنگ و ترکیب شدن اخلاق با فرهنگ، سازنده رفتار هر انسانی است.
در این چشمانداز اخلاق نه تنها منافی فرهنگ نیست و با آن در تعارض قرار نمیگیرد، بلکه مؤید و مقوم آن نیز هست. چنین است سخن در باب منافی نبودن فرهنگ با اخلاق. پس اگر کسی بگوید اخلاق نوعی از فرهنگ است و فرهنگ گونهای از اخلاق، سخن گزافی را بر زبان نرانده است، هر چند که هم در اخلاق و هم در فرهنگ زمینههای دیگری هم وجود دارد که در ارتباط با همدیگر قرار دادن آنها محتاج تأمل و تعمق است و چه بسا عاری از تکلف هم نباشد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان