18 شهریور 1386, 0:0
الیناسیون یا از خودبیگانگی اخلاقی [1]
یکی از دلایلی که در نفی اخلاق دینی اقامه شده است مساله از خودبیگانگی انسان دیندار میباشد. به اعتقاد برخی از طرفداران اخلاق سکولار، اخلاق دینی موجب از خودبیگانگی انسان میگردد. زیرا گاه اتفاق میافتد که اخلاق دینی دستوری به انسان میدهد که با خود حقیقی او وخواست ذاتیاش، که لاجرم امری اخلاقی است، در تضاد وتناقض میباشد. این شخص اگر بخواهد از من حقیقی خود وحکم اخلاقی ناشی از آن منِ حقیقی، عدول کرده وبه فرمان اخلاقِ دینی گردن نهد دچار از خود بیگانگی خواهد شد، دستور خداوند به قتل کودک بیگناه که توسط خضر پیامبر صورت گرفت از جمله این موارد است. به اعتقاد اینان علامت واضح غیراخلاقی بودن چنین رفتاری، اعتراض حضرت موسی (علیه السلام) به این کار خضر پیامبر میباشد.
میتوان گفت منشأ ایجاد چنین اشکالاتی نوع نگاهی است که این افراد به هنجارها و اصول اخلاقی دارند. به اعتقاد ایشان، ارزشهای اخلاقی بدون در نظر گرفتن هر امر خارجی، اعم از آثار، اهداف و شرایطی که ممکن است یک فعل داشته باشد، ثابت بوده وهیچگونه تغییری در آنها جایز نمیباشد. به عبارت بهتر هرگونه تغییر در یکی از احکام اخلاقی موجب از بین رفتن آن وتبدیل شدن عمل به یک عمل ضداخلاقی خواهد گردید.
برای روشنتر شدن مطلب خوب است به یکی از نظریاتی که در این خصوص ارائه شده بپردازیم. کانت معتقد است قتل یک انسان بیگناه مطلقاً یک ضدارزش است وهیچ قید وشرطی نمیتواند موجب تغییر این حکم شود. به اعتقاد او ما باید به وظیفه وتکلیف خود عمل کنیم؛ صرف نظر از نتایج واهدافی که این عمل ممکن است به بار آورد. آنچه وظیفه ما را مشخص ومعین میکند حکم عقل است. از نظر او عقل میگوید هیچ کس حق ندارد یک انسان بیگناه را به قتل برساند وارتکاب چنین عملی ضد اخلاقی است.
عنصر اساسی این دیدگاه، نفی رابطه رفتارهای اختیاری انسان با اهداف وآثار مترتب بر آنهاست. در حالی که آنچه موجب ارزش یک فعل میگردد آثاری است که بر آن فعل مترتب میشود واهدافی است که از انجام آن مد نظر قرار دارد. به عبارت دیگر، ارزش اخلاقی هر فعلی، تابع اثری است که بر هدف نهایی انسان، که همان مصلحت واقعی وکمال انسانی اوست، میگذارد. بنابراین، اگر فعلی به مصلحت واقعی وی بود ولو آنکه در ظاهرِ امر، به نظر غیراخلاقی برسد ویا در برخی شرایط دیگر، همین فعل ممکن بود غیراخلاقی باشد، اما با توجه به شرایط حاضر نمیتوان به غیراخلاقی بودن چنین حکمی نظر داد.
از طرف دیگر در مواردی مانند مثال فوق نکته حساسی وجود دارد که غفلت از آن موجب قیاس کردن تصمیمات بین انسانی با تصمیمات الهی میگردد. آن نکته عبارت از مساله مالکیت و علم خداوند متعال است. منظور این است که خداوند متعال بر اساس علم مطلق وبینهایتی که دارد، به خوبی میداند چه فعلی به صلاح واقعی انسان است، ولذا در مورد قتل کودک توسط حضرت خضر، وقتی ایشان دلیل چنین رفتاری را توضیح میدهد حضرت موسی قانع شده وحکم را میپذیرد. همچنین این رفتارها که ناشی از امر الهی است با توجه به مالکیت حقیقی خداوند نسبت به تمام انسانها مشکل اخلاقی وحقوقی ندارد؛ زیرا مالک حق دارد در مملوک خویش، هر تصرفی را که به مصلحت میداند اعمال نماید وکسی نمیتواند نسبت به این تصرفات اعتراض بنماید. تنها سؤالی که مطرح است مصلحت مترتب بر چنین اوامری است وپاسخ آن درباره هر یک از اوامر فوق در جای خود داده شده است.[2]
اما اینکه چنین دستوراتی موجب از خودبیگانگی انسان میشوند درست نیست؛ زیرا وقتی انسان به آنچه که گفته شد توجه داشته باشد؛ یعنی بداند خداوند متعال مالک حقیقی انسانهاست، وهر امری که میدهد براساس حکمتهایی است که بر آنها مترتب میشوند، از طرفی نیز بداند منِ حقیقی انسان، در بندگی وعبودیت او شکوفا خواهد شد، نه تنها دچار از خودبیگانگی نمیشود؛ بلکه بیش از پیش من حقیقی خود را یافته وآن را به کمال خواهد رسانید.
از جمله نکات قابل توجه در این بحث دیدگاهی است که کرگگور ارائه کرده است. وی معتقد است پایبندی به اخلاق مانع تدین واقعی است و برای ورود به مرحله دینی باید از مرحله اخلاقی گذر کرد.[3]چرا که اخلاق پلی است که باید از آن عبور نموده وبه خدا رهسپار شد.
از نظر کرکگور امر به قتل فرزند یک امر محض است ومتدین واقعی کسی است که گردن بر این امر بگذارد واز زیر یوغ اخلاقیات خارج شود؛ لذا ابراهیم (علیه السلام) را قهرمان ایمان وگذر از مرحله اخلاق به مرحله دینی میشمارد وبه تمجید او میپردازد.[4]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان