قال الصّادق علیه السّلام: فی کلّ نفس من أنفاسک شکر لازم، بل ألف او اکثر.
حضرت امام صادق علیه السّلام مىفرماید که: در هر نفسى از نفسهاى تو، شکرى لازم است و نفع آن شکر، عاید به تو مىشود. چه یک شکر، بلکه هزار و بیشتر. چنانکه به تفصیل مذکور شد.
و ادنى الشّکر رؤیة النّعمة من الله، من غیر علّة یتعلّق القلب بها دون الله عزّ و جلّ.
یعنى: پستترین مرتبه شکر الهى، دیدن نعمتها است از جانب خداى تعالى و او را منعم حقیقى دانستن، خواه نعمتهاى داخلى، مثل: وجود و حیات و علم و قدرت، و مانند اینها، و خواه خارجى، مثل: أفلاک و انفس و بسایط و مرکّبات، و غیر اینها. و غیر او را موجد مستقلّ در ایجاد هیچ چیز ندانستن، و این ردّ است بر بعضى از مذاهب باطله، مثل اهل تنجیم و حکماى طبیعیّین و الهیّین «غیر محقّقین».
بلکه وجود همه ممکنات را، خواه جواهر و خواه اعراض، باید نسبت داد به واجب الوجود، و او را موجد و مؤثّر دانست، بعضى به واسطه و بعضى بى واسطه. مگر افعال اختیاریّه عباد که مستند به ایشان است، و اقدار و تمکین، باز از واجب. از جمله شکر الهى، راضى شدن است به کرده خدا و داده وى، و در هیچ حال شاکى نبودن، چنانکه فرموده است که: و الرّضا، بما اعطى.
یعنى: راضى بودن به آن چه خدا داده است.[1]و الاّ یعصیه بنعمته، او یخالفه بشیء من امره و نهیه، بسبب نعمته.
و باز از جمله شکر الهى، عصیان نکردن او است به نعمت او. یعنى: نعمت او را به معصیت صرف نکردن، نه نعمتهاى داخلى، مثل آن که اعضا و جوارح و قوا را به غیر آن چه باید کار فرمود، کار نفرماید. و به نعمتهاى خارجى مثل آن که مال را در مصارف نامشروع صرف نکند و اسراف در او جایز نداند.
حاصل آن که، شکر نه همین گفتن «شکرا للَّه» است، بلکه حقّ شکر آن است که، جوارح و اعضا را به غیر آن چه لایق به او است و شغل او است، مشغول ندارد.
مثل آن که شغل «زبان» آن است که: به حقّ متکلّم باشد، یا واجب یا سنّت یا مباح، و از غیر اینها، مثل: خبث و هجو و فحش و غیبت، مجتنب و ساکت باشد.
و حقّ «سمع»، آن که: به شنیدن قرآن و حدیث و مسائل شرعی و مدح انبیا و اوصیا و امثال اینها، مشغول باشد و از شنیدن لغو و هجو و خبث و غیبت و کذب، محترز باشد.
و حقّ «چشم»، آن که: به نظر عبرت به مخلوقات نظر کند و به تلاوت قرآن و حدیث و مانند اینها، مشغول شود و از نظر کردن به حرام و اسباب و امتعه[2] ملوک و اهل دنیا، از روى میل و خواهش، خود را باز دارد. و دل را به یاد خدا و به تحصیل علوم دینیّه و معارف الهیّه متوجّه سازد، از فکرهاى واهیه[3] و شغلهاى زایفه[4]، احتراز نماید. و به همین قیاس (سایر اعضاء).
و کن للَّه عبدا شاکرا على کلّ حال، تجد الله ربّا کریما على کلّ حال.
یعنى: باش تو خداى را، بندهاى شاکر در همه حال، در وسعت و تنگى، صحّت و خستگى، تا بیابى او را ربّ کریم. یعنى: هر گاه تو شکر نعمت او بجا آوردى و در هیچ حال، دقیقهاى از شکر گزارى فرو گذار نکردى، هر آینه لطف و کرم او شامل حال تو مىشود، و در جمیع حالات مشمول عواطف او خواهى شد. چنانکه فرموده: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ[5] یعنى: اگر شما شکر نعمت من بجا مىآرید و نعمتهاى مرا در مصارف خیر صرف مىکنید، و به ارباب حاجت به قدر[6]مقدور، مدد و اعانت مىنمائید، من زیاد مىکنم نعمتهاى شما را. و اگر «عیاذا باللّه» کفران مىورزید، نعمتهاى مرا به خلق ظاهر نمىکنید، با وجود قدرت و مکنت، به واسطه خوف پریشانى، در خورش و پوشش به خود و به عیال و متعلّقان، تنگ مىگیرید، و به فقرا إحسان نمىنمائید، پس بترسید از عذاب من، که عذاب من سخت است که: إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ.[7]
و لو کان عند الله عبادة، یتعبّد بها عباده المخلصون أفضل من الشّکر على کلّ حال، لاطلق لفظه فیهم من جمیع الخلق بها، فلمّا لم یکن افضل منها، خصّها من بین العبادات، و خصّ أربابها، غرض از این بیان، زیادتى مرتبه شکر است بر سایر عبادات، و مىفرماید که: اگر مىبود نزد خداوند عالم، عبادتى و عملى فاضلتر از شکر، هر آینه او را جارى مىکرد در میان خلایق. پس چون شکر، فاضلتر از همه است، پروردگار عالم تخصیص داد او را به ذکر کردن در قرآن عزیز، و فرمود که: وَ قَلِیلٌ من عِبادِیَ الشَّکُورُ[8].
یعنى: کم است در میان بندگان من شکور، و «شکور» صیغه مبالغه است. یعنى:
بسیار شکر کننده و نیک شکر کننده. یعنى: کسى که موصوف باشد به این صفت، کمیاب است. چرا که دانستى که «شکر» اطاعت کردن مولى، به جمیع جوارح و اعضا، در سرّ و علانیه. و ظاهر است که عبادت چنینى، بسیار کم و نادر است.
و در میان علما، خلاف است که به ازاى شداید و مصائب و محن، آیا شکر لازم است یا صبر؟ بعضى مىگویند که: شداید و محن دنیا، چون از جنس نعمت نیست و شکر در برابر نعمت است، پس آن چه به ازاى اینها لازم است، صبر است نه شکر. و بعضى مىگویند که: چون در جنب هر محنتى نعمتى است، پس به ازاى آن نعمت که در جنب محنت است، شکر واجب است. چنانکه بعضى گفتهاند که: هر بلیّه، مشتمل است بر چهار نعمت:[9]
یکى- دنیوى بودن، نه اخروى.
دوم- آن که عظیمتر از این نیست، با آن که ممکن بود که از این عظیمتر باشد.
سوم- آن که موافق رضاى الهى است.
چهارم- امید ثواب و عوض است، در آخرت.
و بعضى دو نعمت دیگر بر او افزودهاند:
یکى- زایل شدن این محنت.
دوم- از جانب خدا بودن.
و بعضى مىگویند که: سختیهاى دنیا، نعمت است حقیقتا، چرا که به ازاى این محنتها و مصائب، در عاقبت منافع عظیمه و مثوبات جزیله[10] مقرّر است. که مشقّت این شدائد و محن[11]، در جنب آن عوضها محو و مضمحلّ است. مثل طبیبى که از براى دفع کوفت صعبى[12]، دواى کریه به مریض دهد و فصدش[13] فرماید، هر چند دوا کریه است و فصد و حجامت زحمت، امّا در جنب شفا و عافیت، نعمت است. پس به ازاى اینها، شکر لازم است نه صبر تنها. و مؤیّد این، از حضرت پیغمبر صلّى الله علیه و آله مروى است که در محنت مىگفتهاند: «الحمد للَّه على ما ساء[14] و سرّ[15]».
و نیز در میان علما، خلاف است که فضیلت شکر بیشتر است یا صبر؟ بعضى بر آن هستند که شکر افضل است و مرتبه شاکر از مرتبه صابر، بلندتر است. و دلیل ایشان، آیه مذکور است و نیز در تعریف حضرت نوح صلّى الله علیه و آله، حضرت بارى «عزّ اسمه» فرموده است که: إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً[16] ، و در تعریف حضرت إبراهیم صلّى الله علیه و آله فرموده است که: شاکِراً لِأَنْعُمِهِ [17].
و دلیل دیگر، قول مشهور است که: «ان أنعم فاشکر، احبّ إلىّ من ان ابتلى فاصبر»، یعنى: اگر نعمت داده شوم من و شکر آن نعمت بجا آرم، به از آن است که مبتلى شوم به بلایى و صبر کنم.
و بعضى مىگویند که: مرتبه صبر، بلندتر از مرتبه شکر است و ثواب آن بیشتر، چرا که مشقّت صبر عظیمتر است، پس به مقتضاى: «افضل الاعمال أحمزها[18]»، ثواب صبر، بیشتر باشد و مرتبه او فاضلتر. و دیگر آن که خداى تعالى تعریف صبر[19]کرده است و فرموده که: إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ[20] ، و نیز فرموده است که: وَ الله یُحِبُّ الصَّابِرِینَ[21] ، امّا حقّ آن است که هر صابر، شاکر است و هر شاکر، صابر، چرا که معنى شکر، تعظیم منعم است و بازداشتن نفس از عصیان منعم. پس شاکر از آن حیثیّت که تعظیم منعم کرده است، شاکر است و از آن حیثیّت که منع نفس کرده است از عصیان، و خلاف رضاى او به عمل نیاورده است، صابر است. از اینجا رسید که هر شاکر، صابر است. امّا بیان عکس که هر صابر، شاکر است، آن است که صبر نمىباشد مگر در برابر محنتى، و هر محنت چنانکه مذکور شد، یا نفس نعمت است یا متضمّن نعمت و در برابر نعمت، شکر لازم. پس بنا بر این هر صابر، شاکر باشد و از این تحقیق، جواب خلاف اوّل هم ظاهر شد، چرا که هر گاه هر شاکر، صابر باشد و هر صابر، شاکر و هیچیک از هم جدا نباشند، پس نزاع میان فریقین نیست مگر لفظى، نه معنوى.
و تمام الشّکر اعتراف لسان السّرّ خاضعا للَّه تعالى، بالعجز عن بلوغ ادنى شکره، لانّ التّوفیق للشّکر نعمة حادثة، یجب الشّکر علیها، و هی اعظم قدرا و اعز وجودا من النّعمة الّتی من أجلها وفّقت له، فیلزمک على کلّ شکر شکر اعظم منه، الى ما لا نهایة له.
مىفرماید که: فرد کامل شکر، اعتراف کردن است از روى عجز و انکسار، به عاجز بودن خود از رسیدن به کمترین پایهاى از مراتب شکر، و به مقتضاى: «العجز عن درک الادراک ادراک»، اظهار عجز خود کردن و از روى عجز و نیاز، به جناب او نالیدن و عرض کردن که: خداوندا، مرا قدرت و توانایى کمترین پایه شکر تو نیست و قدرت اداى شکر یک نعمت تو ندارم، چه جاى بیشتر. چرا که در اداى شکر یک نعمت از نعمتهاى تو، محتاجم به توفیق دادن تو مرا بر اداى آن شکر، و آن توفیق هم، نعمتى است از جانب تو به من، به ازاى او هم شکرى لازم، و همچنین. و توقّع از جناب تو، آن است که فراخور حوصله و قدرت ما، با ما[22]سلوک کنى و زاید بر او از ما نطلبى.
مستغرقا فی نعمه، قاصرا عاجزا عن درک غایة شکره.
و نیز از جمله شکر الهى، اعتراف نمودن شاکر است به آن که او، مستغرق نعمتهاى او است و در هیچ آنى از آنات نیست که به نعمتهاى جسیمه او، متنعّم و به تفضّلات عظیمه او، متفضّل نباشد.
و انّى یلحق شکر العبد نعمة الله؟ و متى یلحق صنیعه بصنیعه؟ و العبد ضعیف لا قوّة له ابدا الاّ باللّه.
یعنى: کجا مىرسد شکر بنده ضعیف، به پایه نعمت جسیم عظیم الهى؟! و کى مىتواند رسید کار بنده که شکر باشد، به کار الهى که نعمت باشد؟! چرا که بنده حقیر و ضعیف است و در نهایت ناتوانى، و خداوند عالم بزرگ است و در غایت بلندى. چنانکه میان خودشان مناسبت مفقود است، در میان فعلشان نیز، ملایمت معدوم است. و چنانکه او غنىّ مطلق است، این محتاج مطلق است، و قدرت هیچ کار ندارد، مگر به مدد او. پس با وجود این همه مباینت، چه طور فعلش مناسب فعل او باشد؟! و کارش ملائم کار او؟! و الله غنىّ عن العبد، قوىّ على مزید النّعم على الابد، فکن للَّه عبدا شاکرا.
یعنى: چون، دانستى که خداوند عالم غنىّ مطلق است و انحاى احتیاج از او مسلوب است، پس به طاعت و بندگى بنده، احتیاج ندارد. و چون قادر مطلق است و به همه ممکنات توانا است، قدرت دارد بر زیاد کردن نعمتهاى بندگان. پس هر گاه خداوند عالم، غنىّ مطلق باشد و تو در جمیع چیزها محتاج به او باشى و او از تو مستغنى باشد، پس بر تو لازم است که، دقیقهاى از شکر گزارى او فرو نگذارى، و به هر چه مأمورى بجا آرى، تا کارهاى تو از او ساخته گردد. و در دنیا مخذول[23] و در آخرت مغبون [24]نباشى. و به این معانى مذکوره اشاره کرد و گفت:[25]
على هذا الأصل ترى العجب.
یعنى: هر گاه تو به این اصل عمل کردى و شکر نعمت الهى بجا آوردى، مىبینى عجب، که در شکر، برکت در مال و عمر باشد و در کفران خسران و نقصان، چنانکه به تفضیل مذکور شد.[26]
منبع : شرح(ترجمه) مصباح الشریعة، عبد الرزاق گیلانى، انتشارات پیام حق، تهران، 1377 هجرى شمسى
پی نوشت:
-
[1]- ترجمه مصباح الشریعة، ص:62
-
-
-
-
-
[6] - ترجمه مصباح الشریعة، ص:63
-
-
-
[9] - ترجمه مصباح الشریعة، ص:64
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
[19] - ترجمه مصباح الشریعة، ص:65
-
-
-
[22] - ترجمه مصباح الشریعة، ص:66
-
-
-
[25] - ترجمه مصباح الشریعة، ص:67
-
[26] - ترجمه مصباح الشریعة، ص: 68