19 شهریور 1386, 0:0
گویند که چون حضرت موسی(ع) به مناجات میرفت هر کس از بنیاسرائیل پیغامی از زبان او به حضرت عزت میفرستاد. روزی جوانی را ملاقات نمود. جوان گفت: "یا موسی به مناجات میروی پیغام من به او برسان و بگو که فلان بنده میگوید که من ربوبیت تو نمیخواهم و اگر رازق تویی رزق من نفرست و من ننگ میدارم از بندگی تو و هرگز به خداوندی تو اغراق نکنم."
موسی از وی خشمگین شد، روی گردانید و به مناجات آمد. بعد از آن که فارغ گشت شرم داشت که گفتههای آن جوان را بیان کند. حق تعالی خطاب نمود: "ای موسی! چرا در امانت خیانت میپسندی؟ " موسی گفت: "خداوندا شرم میدارم که سخنان آشفتهی آن پریشان روزگار را عرض کنم."
فرمود: "چاره چیست؟" موسی آن چه شنیده بود باز گفت. حق تعالی فرمود: "بندهی مرا بگو که اگر تو ربوبیت من نمیخواهی من عبودیت تو میخواهم و اگر تو رزاقی من نمیپسندی من رزق تو را شام و چاشت میرسانم و اگر تو از خداوندی من ننگ داری من از بندگی تو ننگ ندارم و اگر تو مرا نمیخواهی من تو را خواهم، تا تو بدانی که تو، تویی و من، من.
چون موسی از میقات بازگشت آن جوان مجوسی بر سر راه نشسته بود. پرسید: " ای موسی! پیغام من رساندی؟"
موسی گفت: "رساندم و در جواب چنین فرمود."
آن جوان همین که فرمایش خداوند را شنید گفت: "معبودی که در برابر بدی نیکویی کند و در مقابل جفا وفا پیش آرد، ترک وی کردن، از عقل و مروت به غایت دور است."
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان