14 فروردین 1397, 16:29
آدمی گرم اندیشة کارهاست که مبنی بر حیات است و در اندیشه نفس حیات اصلا نیست. گویی که آن امری مقرر است و عجبتتر آن که نامقررتر همه چیز حیات است. ای دیدهور! پای بست محکم باید ساخت که بعد از آن دیوار و سقف بر آن نهند. تمام کار و بار جهان مبنی بر زندگی است. اولاً امر حیات خود مقرر کن و قاعده زندگی استوار ساز تا از مرگ ایمن باشی، بعد از آن بنای کارها بر آن نه و اگر گوید که این قاعده را چگونه استوار سازم که استوار پذیر نیست؟
پس گوییم: این جا خانه مساز و بر شفا جرفهار[1] بنیان تأسیس مکن.
تقوی و رضوان خدای بجوی و بنای کار بر آن نه که آن اصلی اصیل و استوار است. هر چه کنی برای وجه خدا کن که باقی است، «کلّ من علیها فان ویبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام».[2]
امیر جعفر گلبار – الحقه الله بالابرار- دیدی که در مضمار امانی[3] چه اسبها تاخت و هر گوشه طاق و رواقی میساخت، کجا شد آن چستی و چالاکی؟ کجا شد آن فرّ و فرزانگی؟ کجا شد آن دست و آن دستگاه؟ مال پایمال گشت و جاه، چاه شد. اکنون باز بستة کردار خویش است.
«یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیه».[4] اگر کردارش صالح است او را در این چاه، عین الحیاتی گشایند که قبر را بر او روضهای سازد از روضههای بهشت. آری؛ هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت.
عبرت از مرگ دیگران
ای بازماندگان! و همة بشر بازمانده یکدیگرید،[5] از مرگ یکدیگر عبرت گیرید و باز وقت خود افتید پیش از آن که بمیرید. چند اسب امل در زین کرده به اقدام اوهام این سوی و آن سوی تازید، بدین پای به جائی نتوان رسید. اما از پس تک و تاز مانده شدید و بدان راه که باید رفت نرفتید و از آن کار که باید کرد بازماندید، مایه از دست داده و سود به چنگ نیاورده؛ نام این دیوانگی است نه هوشیاری. الله تعالی از این مستی، هشیاری و از این خواب،بیداری کرامت کناد پیش از آن که خواب گران مرگ در رسد و بی خوابی عذاب سایه بر سر افکند و فتنة « وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ»[6]- والعیاذ بالله- روی نماید.
موت اختیاری
و طریق خلاص از آن فتنه، فانی شدن است در جلال خدای و سبقت گرفتن بر موت اضطراری به موت اختیاری. عهد نابود «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورا»[7] یاد کردن و از این وجود چند روزه که ثوب مستعار است باز نگفتن و از آن درنخوردن، «وَما الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُور».[8]چون خیاط جامه در کسی پوشد تا برانداز کند و نیک و بد آن مشاهده نماید، نباید آن کس مالکانه در آن نگاه کند و به آن شاد و معجب گردد تا چون خیاط آن را از بر او بکند محزون و غمناک نگردد. و اگر محزون و غمناک گردد دلیل سفاهت و نادانی اوست که او را آلت اظهار معنیای ساخته بودند خود را صاحب معنی پنداشته. امر از خدای آمد و به خدای بازگردد «الیه یُرجَعُ الأمرُ کلّه».[9]
آدمی پیمانهای است که این حکایت به او میپیمایند و به او باز مینمایند. چنان که نحوی گوید «ضرب زیدا عمروا» برای تفهیم مفعولیت است و فاعلیت؛ عمرو از گوشهای بیرون جهد و چنگ در زید زند که تو را به قصاص میگیرم. بابا این مثالی است که ساختیم برای تفهیم معنی، با تو چه علاقه دارد و اگر البته چنین است امکان «أعطی زید عمراً دیناراً» هست، دینار را با این تاوان گیر و رو. بدی و نیکی جهان همه از این گونه است.
نه توئی است در کاری تو کهای اندرین میان باری
گفتم اگر شنفتی خود را بگیر تا نیفتی. «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِید».[10]والسلام والإکرام.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان