نویسنده: آیت الله مصباح یزدی
در مقاله حاضر، استاد پیرامون چیستی لذت و نوع لذتهای انسان در دوران کودکی و بزرگسالی سخن گفته و به توصیف لذت بزرگان و اولیای خدا ازیاد خداو استغفار آنان از لذتهای غیر یاد او پرداخته است که اینک با هم آنرا از نظر میگذرانیم.
لذت چیست؟ و استغفرک من کل لذه بغیر ذکرک، و من کل راحه بغیر انسک، و من کل سرور بغیر قربک، و من کل شغل بغیر طاعتک. در این فراز از مناجات ذاکرین، حضرت سجاد(ع) از اینکه دنبال لذتی غیر از یاد خدا باشد، و از آرامشی که از غیر انس به خدا ایجاد شود و از شادیای که از غیر قرب به خدا باشد، و از هر کاری غیر از اطاعت خدا استغفار میفرماید.
لذت، میل انسان به چیزی است که متناسب با نیازها و قوت ادراکی انسان باشد. البته معمولا میگویند خود نایل شدن به نیاز، لذت است، اما میتوان گفت کیفیتی نفسانی است که در این حال پیدا میشود. لذت، حالتی است که هر وقت انسان به چیزی که دوست دارد میرسد برایش پیدا میشود.
چرا خدای متعال لذت را در وجود انسان قرار داده است؟ بعضی از بزرگان گفته اند: لذت، وقتی از نقایص مادی تجرید شود، به بهجت و ابتهاج تعبیر میشود. حتی برای خدای متعال هم چنین چیزی را اثبات کرده اند. خدای متعال در ذات خودش از درک ذات خودش مبتهج است. لذت، کمالی وجودی است که برای موجود ادراک کننده پیدا میشود که اگر بشود آن را از تمام لوازم و نقایص امکانی تجرید کرد اشکالی ندارد برای خدا هم اثبات شود. ابن سینا این تعبیر را دارد: ابتهاج ذاته بذاته.
لذت ملک، جن و حیوان فهم و اثبات این موضوع در مورد خدا سخت است که اکنون نیز در صدد بیان آن نیستیم؛ اما آیا ملائکه لذتی دارند؟ ظاهر روایات و آیات این است که آنها حظ و لذتی از عبادت خدا میبرند که آن هم ما درست نمیدانیم عبادتشان چه طور است؛ فقط در روایات وارد شده است: ان لله ملائکه رکعا الی یوم القیامه و ان لله ملائکه سجداً الی یوم القیامه . (بحار (65/471) اجمالامی دانیم خدا ملائکه را طوری آفریده که دائما در حال عبادت اند و در قرآن هم آمده که از تسبیح گفتن خسته نمی شوند؛ لایفترون(انبیاء/20) دانستن این چیزها فضیلتی است، اما تاثیر بسیاری در زندگی ما ندارد، به احتمال قوی آنها متناسب با وجود خودشان لذتی دارند که از عبادتشان حاصل میشود. میماند انسان و جن. در مورد جن هم که از کیفیت وجودشان درست خبر نداریم، جز این که کمی در روایات آمده، یا احیاناً شواهد تجربی دیگری، وجود دارد که آن هم خیلی به درد ما نمی خورد. ما هستیم و انسان! یک نوع لذت هایی داریم که در حیوانات هم مشابه آن وجود دارد و البته یقینی هم نیست، چون ما از درون هیج حیوانی اطلاعی نداریم، اما از آثارش میفهمیم که آنها هم مثل ما لذت یا درد دارند. خدا چرا این لذتها را برای موجود ادراک کننده قرار داده است؟ شاید یکی از حکمتها این باشد که این موجودات، احتیاج به چیزهایی دارند که باید مجذوب آن شوند یا آنها را جذب کنند. اگر لذت نداشته باشند انگیزهای برای جذب آنها ندارند که در این صورت نیازهاشان برطرف نمیشود، مثلا اگر حیوانی (یا حتی انسان) گرسنه باشد اما احساس گرسنگی نکند و از غذا خوردن لذتی نبرد غذا نمیخورد. اگر خدا این درد و لذت را در وجود انسان قرار نداده بود، چه بسا حیوان و انسانها یادشان میرفت غذا بخورند و تلف میشدند. به هر حال این یک حکمت الهی است.
لذتهای طبیعی
اولین لذت انسان بعد از تولد این است که از شیر خوردن لذت میبرد؛ و نیز از نوازش مادر؛ اما این را که چه اندازه از نوازش مادر لذت میبرد درست نمیدانیم. بعد که کمی بزرگتر میشود از بازی و اسباب بازی لذت میبرد. گاهی آن قدر لذت میبرد که لذت خوردن و آشامیدن را فراموش میکند، امروز ثابت کردهاند که عمده رشد فکری کودک توسط بازی کردن پیدا میشود. اگر بازی نکند فکر و مغزش رشد نمیکند؛ یعنی خدا میداند که در این سن چیزی که بچه احتیاج دارد بازی است. همبازی نیز در رشد فکری کودک خیلی موثر است.اگر کودک در سنی که به طور طبیعی باید دنبال اسباب بازی باشد، پستانک در دهان بگذارد، مادر و پدر به او میگویند: بینداز دور، چرا این را در دهانت میگذاری؟ این لذت، یک لذت طبیعی نیست، بلکه عادتی است که از قبل در او مانده است. کمی که بیشتر سر عقل بیاید میفهمد این کار زشتی است و از تکرار آن خجالت میکشد. از یک طرف به آن عادت کرده، از سوی دیگر میفهمد که زشت است؛ تضادی در او ایجاد میشود. همین طور که سن شخص بالامی رود، نیازهای جدیدی پیدا میشود و از ارضاء آن نیازها لذت جدیدی پیدا میکند. این مراحل را همه ما گذراندهایم و میدانیم از دوران کودکی به بعد چه نیازهایی در ما پیدا میشود و چه احساس کمبودهایی میکنیم و چگونه باید این نیازها را برطرف کرد که وقتی برطرف میشود لذت میبریم. این لذت هایی که حسی است و با ابزارهای حسی و مادی ارضاء میشود، کاملا شناخته شده است. اما آنهایی که دقت دارند، مخصوصا روانشناسان رشد، کشف میکنند که بچهها نیازها یا لذتهای دیگری هم دارند. بچه که سه چهار سالش میشود مثلاوقتی میخواهد به خیابان برود، دستش را میگیرید. مدتی که میگذرد بچه دستش را میکشد و نمیخواهد دستش را بگیرید یا پس از مدتی میگوید: خودم میخواهم غذا بخورم. این حکایت میکند از اینکه لذتش به این است که خودش از خیابان رد شود یا خودش غذا بخورد و بریزد. این نیاز اوست که همان نیاز به استقلال است. این یک نیاز روانی و روحی است. احساس میکند که باید موجود مستقلی باشد.
نیاز دیگر، نیاز به تشویق است. بچه خیلی کارها و شلوغ بازیهایی هم که میکند اصلا برای جلب توجه دیگران است. نیاز دارد به این که دیگران به او توجه کنند و بعد از توجه، او را تشویق هم بکنند. اینها نکته هایی است که روان شناسان روی آن کار و تحقیق کردهاند و قابل تجربه هم هست. کسانی که آشنا هستند میدانند انواع و اقسامی از غرائز و نیازهای روحی- روانی، با اسمهای مختلفی که مکاتب مختلف روان شناسی گذاشته اند در آدمیزاد وجود دارد که اینها به تدریج ظهور میکنند و غالبا در یک سنین خاص و بعضی از آنها تا آخر عمر در انسان وجود دارد. پس حکمت این که خدا انسان را طوری آفریده که از بعضی چیزها لذت میبرد این است که نیازهایی دارد که به وسیله رفع آن نیازها احساس لذت میکند و انگیزهای است برای اینکه در صدد رفع نیازهایش برآید.
نیازهای برتر
اینها که اشاره شد نیازهای سنین کودکی و نوجوانی بود اما وقتی انسان بزرگتر میشود دیگر کمتر یا اصلااحساس نیاز به آنها نمیکند و به طور طبیعی رها میکند. بازیها و لذتهای دوران بچگی، متناسب با دوران نقص و ضعف کودکی است اما وقتی بزرگ تر میشود در مییابد که دیگر نباید دنبال اینها باشد و اگر برود خلاف عرف و شان و اخلاق رفته است و نشان از یک نقص روانی و تربیتی است. به طور طبیعی وقتی عقل انسان رشد کرد دیگر خجالت میکشد کارهای کودکانه انجام دهد. اینها مقدمهای بود برای اینکه اصلا لذت از چه پیدا میشود.
میدانیم بسیاری از لذتها همیشگی نیست. بعضی از لذتها فصل خاصی دارد و موسمی است که وقتی زمان آن گذشت دیگر باید رها کرد. آن هایی که رشد انسانی پیدا میکنند و به یک حدی از عقل و معرفت میرسند از بسیاری از نیازها و لذتها چشم پوشی میکنند. آنهایی که خدای متعال به ایشان لطف میکند و معرفتشان تکامل پیدا میکند، وقتی خداشناس شدند و باخدا ارتباط پیدا کردند، خیلی چیزها را کسر شان خود میدانند و زشت میدانند که به خاطر لذتش دنبال بعضی کارها بروند. در مواردی ممکن است کاری باشد که به خاطر ضرورت زندگی، خدا هم امر کرده است که باید فلان کار را انجام دهی؛ این جا وظیفه و اطاعت امر خداست که حساب دیگری دارد.
محبت به آهن!
کسانی که سطح معرفت و ایمانشان بالا میرود و عقلشان رشد میکند، خیلی از کارهایی که ما دنبالش هستیم و زحمت هم میکشیم تا به آن جا برسیم، از انجام دادن این نوع کارها خجالت میکشند! گویا این کارها بچگانه و زشت است. کسی که با خدا همنشین میشود دیگر با غیراو مناسبت ندارد همنشینی کند. محبت به بعضی چیزها از محبت به سگ و گربه هم پایینتر است!
سگ حیوانی است که شعوری دارد، وفادار است و خدمت میکند، اما آهن پاره چه خدمتی برای ما دارد؟! بعضیها عاشق اتومبیل لوکس شان هستند! چنان مواظب اند تا کثیف نشود و خط به آن نیفتد که... این همان حرکات بچگانه است.
این آهن پارهای است، دل بستن ندارد! دلبستگی به یک تکه آهن، یا به گچ و خاک؟! آن قدر این دلبستنها و محبتها همگانی است که دیگر کسی عیب نمیداند. اما کسی که معرفتش بالاتر رفت و عمق پیدا کرد واقعا خجالت میکشد. دلی که در آن میتواند محبت خدا باشد، اگر محبت سنگ و خاک و آهن نفوذ کرد چقدر جفاست! چه قدر انسان قدر خودش را نمیداند و ارزش وجود خودش را، و ارزش دلش را! به قول بزرگی که میگفت: د لهای ما غالبا یا اصطبل اسب و الاغ است یا گاراژ ماشین! درون دل تو چیست؟! و این ماییم که تعیین کننده هستیم و به دل خودمان ارزش میدهیم؛ تا به چه دل ببندیم و به که دل بدهیم!
شرم از دل به غیردادن
کسی که با دل بستن به غیرخدا ارزش ذکر خدا را کم کرده، وقتی که متوجه میشود در مقام استغفار بر میآید، میداند خدا را یاد کردن یعنی همنشین خدا شدن؛ انا جلیس من ذکرنی. (کافی 2/496). آن وقت اگر جلیس سنگ و آهن، یا گاو و گوسفند بود خجالت میکشد. اینجاست که باید از اینها هم استغفار کند. استغفار بزرگان و اولیاء خدا از گناهان کبیره نیست؛ از همین چیزهاست. استغفرک من کل لذه بغیر ذکرک؛ استغفار از لذتی که از غیر یاد خدا پیدا میشود. اما مگر یاد خدا لذت دارد؟ وقتی تسبیح را برداریم و به خودمان فشار بیاوریم تا بلکه هزار تا لااله الاالله بگوییم، لذتش کجاست؟ قرآن هم میخوانیم، همین طور، دائما نگاه میکنیم ببینیم چند صفحه دیگر مانده تا یک جزء تمام شود. لذتی که نمیبریم هیچ، خسته هم میشویم، نمازش را هم که خود خدا گفته است: و انها لکبیره الاعلی الخاشعین. (بقره/ 54)
عشق و لذت حقیقی
آن هایی که معرفتشان بالارفته، واقعا از ذکر و عبادت لذت میبرند و آن هم چه لذتی! لذتی که همه لذتهای دیگر، در مقابل آن رنگ میبازد. در وقتی که یاد خدا هستند، اصلانمی خواهند به چیز دیگری توجه کنند. اگر چنین معرفتی و چنین ترقیای برای روح انسان پیدا شد و چنین لطافتی پیدا کرد، آن وقت مفهوم واقعی این مناجات را درک میکنیم که: استغفرک من کل لذه بغیر ذکرک، دنبال هر لذتی غیراز یاد تو رفتم استغفار میکنم.
البته این یک بعد دیگری هم دارد که باز اهل ذوق بهتر درک میکنند. وقتی رابطه محبتی بین محب و محبوب پیدا شود، اوج این رابطه اقتضا میکند که تمام توجه محب به محبوب باشد و اگر به چیز دیگری توجه کند جفا کرده است. توقع محبوب هم همین است که اگر تو راست میگویی و مرا دوست داری، چرا به چیز دیگر توجه میکنی؟! اگر به چیزی غیر از من توجه کردی معلوم است که دلت فقط برای من نیست؛ پس در محبتت موحد نیستی، محب واقعی وقتی متوجه شود که دلش به چیز دیگری هم توجه کرده؛ این را خیانت به محبوب خودش میداند. من دلم را به محبوب حقیقی خودم دادم، چرا باید به چیز دیگر توجه کنم؟ مگر این که او امر کند که فقط برای اطاعت امر او به چیز دیگری توجه کنم که در این صورت با این منافات ندارد. اما اگر خودم دنبال چیز دیگری بروم و بخواهم در مقابل لذت از یاد او و توجه به او لذت ببرم، خیانت در محبت است و دیگر به من نمی شود گفت: عاشق. عشق وقتی آمد باید تمام وجود انسان وقف معشوق شود و اگر درجایی، توجهی به غیرکرد و دنبال لذت دیگری رفت، باید استغفار کند.