31 اردیبهشت 1397, 17:9
اشاره: انقلاب (Revolution) در لغت به معنای دگرگونی و از صورتی به صورت دیگر درآمدن است. در علوم اجتماعی، انقلاب به تغییر نوع حکومت و در حقیقت تغییر ماهیت دولت اشاره دارد که معمولاعنصر خشونت نیز در این تغییر دخیل میباشد. با این حال بعضی از اندیشمندان اعتقاد دارند که لازم نیست انقلابات حتما خشونت آمیز باشند؛ تحت شرایط خاصی انقلاب میتواند مطابق قانون اساسی و به طور صلح آمیز نیز صورت پذیرد.
گرچه گاهی اوقات انقلاب به هر نوع تغییر رادیکال در شکل دولت اشاره دارد، ولی میتوان استدلال کرد که این تعریف، تفاوت بین انقلاب و ضد انقلاب را نادیده میگیرد؛ ضد انقلاب وضعیتی است که شکل حکومت را به صورت ارتجاعی تغییر میدهد و به عنوان نمونه میتوان فاشیسم را نام برد؛ از این رهگذر پیشرفت و ترقی یکی از عناصر بنیادین انقلاب محسوب میگردد.البته انقلاب دگرگونی جامعه را نیز دربرمی گیرد، چرا که هر گونه تغییر بامعنای دولت، مستلزم نوع متفاوتی از جامعه است که زیربنای این تغییر قرار گیرد. تغییر شکل دولت، اوج فرایندی است که در تغییرات اجتماعی ریشه دارد. از این مضمون میتوان برای تمایز گذاری بین انقلاب و کودتا استفاده نمود، چون کودتا نوعی دلالت نخبه گرایانه دارد که حاکی از تغییرات سطحی است.انقلاب ها را به انواع مختلف بویژه اجتماعی و سیاسی تقسیم بندی میکنند. انقلاب سیاسی دامنه محدودتری از انقلاب اجتماعی دارد و در آن نوع نظام سیاسی و نخبگان و نهادهای سیاسی تغییر مییابد؛ ولی در انقلابات اجتماعی، زیر ساختهای فکری، نهادهای اجتماعی، زندگی فرهنگی، و حتی نظام اقتصادی نیز دچار تحول میشود و به عبارت دیگر تغییر و دگرگونی تمامی ارکان جامعه را در بر میگیرد. به طور سنتی و بویژه از قرن نوزدهم به بعد، نظریه پردازان چپ، دید خوش بینانهای نسبت به پدیده انقلاب داشتهاند و انقلاب را تحولی ضروری به سوی پیشرفت جامعه و تاریخ دانستهاند؛ این نگاه حتی به جایی رسید که عدهای از نظریه پردازان مارکسیست (همانند تروتسکی) به پیروی از مارکس، بر نظریه انقلاب دائمی پافشاری مینمودند. انقلاب خواهان با ضد ارتجاع نامیدن خود، هوادار تغییر اساسی و بنیادین در شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی هستند و طرفداران اصلاح (رفرم) را سازشکار و فرصت طلب بر میشمارند. در سوی دیگر عدهای دیگر از اندیشمندان بویژه از جبهه راست، با انقلاب و هر گونه تغییر تند و ناگهانی مخالفت ورزیدهاند. محافظه کاران مخالف انقلاب، تغییرات سریع را غیر عاقلانه و حتی وحشیانه میدانند که با رویگردانی از تجربیات قرون متمادی و انباشتهای تاریخی فکری و تجربی، باعث فروریختن بنیانهای قدیمی و پایدار جامعه میشود و آن را به سوی هرج و مرج و نابسامانی پیش میبرد. برای تبیین انقلاب نیز نظریات مختلفی از رویکردهای گوناگون ارائه شده است.
از زمان نگارش کتاب «دولت و انقلابهای اجتماعی» توسط تدا اسکاچپول در سالهای پرالتهاب انقلابی 1979 ادبیات انقلاب این موضوع و گستره تجربی این پدیده به طور چشمگیری افزایش یافته است. از جمله رویدادهای شگرف دوره مورد مباحثه میتوان به انقلابهای اجتماعی ایران و نیکاراگوئه، تحولات سیاسی در سرتاسر اروپای شرقی، و تلاشهای گسترده برای تحول دموکراتیک در چین، و سرنگونیهای مسلحانه دولتهای مارکسیستی اوراسیا در بهار 1991 اشاره نمود. بر اثر این رویدادهای شگرف، اندیشمندان شروع به بازنگری در مباحثات قدیمی نموده و رویکردها و نگرشهای نوینی را برای فهم پدیده انقلاب تدوین ساختند.
جک گلدستون سه نسل از نظریه پردازان انقلاب را شناسایی نمود: 1- مکتب تاریخ طبیعی انقلابات به رهبری مورخان تطبیقی همانند لایفورد پی. ادواردز، جرج ساویر پتی، و کرین برینتون؛ 2- نسل دوم نظریههای عمومی انقلابی در دهههای 1950 و 1960 که در کارهای نظریه پردازان نوسازی و کارکرد گرایان ساختاری متجلی میشوند که از این میان میتوان به جیمز سی. دیویس، نیل اسملسر، چالمرز جانسون، ساموئل پی. هانتینگتون و تد رابرت گایت، اشاره کرد؛ و 3- نسل جدید الگوهای ساختاری انقلاب توسط جفری پایج، چارلز تیلی، و تدا اسکاچپول که بر مبنای کارهای برینگتون مور و اریک وولف، نظریات خود را مبتنی ساختند. گلدستون، آیا و زیمرمن نقاط قوت و ضعف دو نسل نخست نظریات انقلاب را ارزیابی نمودهاند. مکتب تاریخ طبیعی توصیفات مفصلی را از مراحل چندین انقلاب اجتماعی بزرگ را ارائه دادهاند بدون اینکه نظریه ای روشن درباره چرایی آنها تدوین نمایند. نظریات عمومی دهه 1960 نیز از الگوهای روانشناسی اجتماعی و کارگرد گرایانه برای پرداختن به پرسش «چرایی» بهره گرفتند ولی در معرض این انتقاد قرار دارند که متغیرهای علّی آنها (همانند محرومیت نسبی، عدم توازن در سیستم و ...) مبهم، به دشواری قابل ملاحظه، یا به سختی قابل سنجش هستند. به بیان گلدستون، نظریات نسل سوم از پیشرفت چشمگیری حکایت میکنند. مور و وولف در این زمینه نقش مهم ایفا کرده و در موارد، ملی متغیرهای کلیدی همچون روابط طبقاتی، دولت، اقتصاد بین الملل، و گسترش سرمایه داری به حاشیه شهرها را در سطوح جامعه شناختی کلان مورد مقایسه قرار داده و با شناسایی عوامل ممکن در موارد مورد بحث خود، از ورطه ساختارگرایی صرف اجتناب ورزیدهاند. در قبال این پرسش که «چه کسانی دقیقا انقلاب ها را پدید میآورند؟» مارکس علی رغم تاکید مکررش بر کارگران شهری، در بررسیهای تاریخی اش به ائتلاف پیچیدهای از نیروهای اجتماعی اشاره نموده است.
از سوی دیگر انقلابها در ارتباط با نظریات نوسازی نیز مورد مطالعه قرار میگیرند. مطالعه نوسازی خود به یکی از دلمشغولیها در علوم سیاسی کنونی تبدیل شده و این مطالعات بر مسئله ثبات در جوامعی متمرکز میشود که تحولات سریع اجتماعی و اقتصادی را پشت سر میگذارند. بعضی اوقات نوسازی خود به مثابه یک انقلاب پنداشته میشود. در مطالعات نوسازی و انقلاب نیز میتوان به آثار بارزی اشاره کرد. «نظم سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» اثر ساموئل هانتینگتون، از جمله کارهای مهمی است که به انقلاب در زمینه نوسازی پرداخته است. هانتینگتون استدلال میکند که تغییرات اجتماعی و اقتصادی همانند شهرنشینی، صنعتی شدن، رشد میزان باسوادی، آموزش و تسهیلات ارتباطی، موجب افزایش آگاهی سیاسی، بسیج گروههای جدید به سوی سیاست، و افزایش مطالبات سیاسی میگردد. بنا به تعریف وی، انقلاب یکی از ابعاد نوسازی به شمار میآید.در انقلابهای بزرگ قرن این مالکان روستاها بودند که اولین متحدین روستایی برای چالشگران رادیکال قدرت را فراهم ساختند؛ چرا که این گروه خود تحت سرکوب قرار گرفته و به واسطه روندهای آشکار سیاسی و اقتصادی مورد تهدید واقع میشدند. از سوی دیگر برنامههای عملی جنبشهای موفق نیز نشان میدهد که رهبران آنها نیز از این قضیه باخبر بوده اند. افرادی همانند جیمز دیویس، تد رابرت گار، نیل اسملسر، و چالمرز جانسون نظریات خود را بر یک استعاره آشنا، جذاب، و گمراه گننده مبتنی ساختند؛ یعنی بین انقلاب و خشونت سیاسی با فجایع طبیعی همانند انفجار و زمین لرزه پیوند برقرار نموده اند. این الگو به جای اینکه انقلاب را یک پدیده سیاسی در نظر بگیرد آن را به منزله فوران غیر عقلانی پرخاشگریهای نامشخص میپندارد. با این حال تد رابرت گار هیچ گونه توضیحی ارائه نمی دهد که سرخوردگیهای افراد غیرهماهنگ چگونه به حملات دسته جمعی علیه صاحبان قدرت تغییر شکل مییابد. چارلز تیلی نیز از ایده محوری تروتسکی در «تاریخ انقلاب روسیه»، نوعی مدل سیاسی شرایط انقلابی را بسط داد؛ یعنی انقلابها برای به دست آوردن قدرت حاکمه تلاش میکنند؛ و تلاش یک طبقه، گروه یا ائتلافی از اینها برای تصاحب تشکیلات حکومتی را شامل میگردند. شرایط انقلابی به بیان تروتسکی، با «قدرت دوگانه» یا بنا به گفته تیلی «حاکمیت چندگانه» شناخته میشود: یعنی تقسیم اقتدار دولتی بین چند تشکیلات که مدعی صلاحیت ویژه در سرزمینی هستند که پیش از آن فقط یک انحصار خشونت و مالیات گیری در آن عمل مینمود. تقریبا تمامی نویسندگان درباره انقلابهای اجتماعی اذعان دارند که این انقلاب ها با بحرانهای سیاسی آغاز میشوند. از این رو آشکار است که از انقلابهای از رهگذر کشمکشهای پیش میرود که در آنها احزاب و فرقههای سیاسی سازمان یافته مشارکت کرده و قدرت آنها نه تنها دگرگونیهای اجتماعی -اقتصادی را تقویت میکنند بلکه تغییرات گستردهتری را نیز موجب میگردد. در کل باید اذعان داشت که نظریه پردازان مختلف انقلاب، این پدیده را با تبیینهای سیاسی، اقتصادی، روانشناسی، فرهنگی و .. مورد بررسی قرار داده و تلاش کرده اند چرایی، زمینههای وقوع، و پیامدهای انقلاب را ریشه یابی کرده و حتی به پیش بینی وقوع انقلاب در جوامع آماده و دارای شرایط انقلابی بپردازند. تبیینهای سیاسی، بیشتر به بحث نبود آزادی و خفقان سیاسی در دوران پیش از انقلاب تکیه نموده و انقلاب را بازتاب آزادیخواهی تودههای انقلابی و انقلابیون آزادیخواه میدانند. از سوی دیگر، تبیین گران اقتصادی، نابسامانی اوضاع معیشتی، فقر، توزیع ناعادلانه منابع و ثروت کشور و ... را به عنوان علل رخداد انقلاب ذکر میکنند.
اندیشمندان دیگر نیز ریشههای روانشناختی و فرهنگی انقلاب را مورد بررسی و تاکید قرار میدهند. در هر حال باید دانست که انقلاب، یک پدیده چند وجهی است و ریشه ها و علل مختلفی دارد. از سوی دیگر در بررسی این پدیده به زمینه ها، علل زیربنایی و عوامل شتاب زا نیز بایستی توجه نمود. تبیینهای مختلف انقلاب هر کدام فقط بعد خاص و محدودی را مورد توجه قرار میدهند و از این رو از بررسی جامع و همه جانبه این پدیده عظیم غافل میشوند. تبیین انقلاب همانند دیگر پدیدههای اجتماعی و رفتارهای انسانی مستلزم نگاهی جامع، و چند بعدی بوده و از این رو برای بررسی این پدیده بایستی از رویکردهای مختلف بهره گرفت.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان