14 فروردین 1395, 14:31
اختلافشان زياد نبود، اما همان اندك نيز همچون فلفل، بلاي زندگي نوپايشان شده بود. غبار جنجال بر سر امور كوچك و كم اهميت، فضاي زندگي شان را تيره كرده بود. دعوا و بگو مگو، كار روزمره شان بود.
يكبار بر سرِ ديدار فاميل، بار ديگر بر سر اينكه با چه كسي به سفر بروند. گاهي بر سر بدگماني و سوءظن. برخي اوقات بر سر برنامه تلويزيون و حتي ديدگاه سياسي. براي عليرضا مزه و طعم غذا اصلاً اهميتي نداشت، اما مدتي بود كه به آن هم گير ميداد. يك بار به خاطر خوش نمك بودن غذا اوقات تلخي به پا كرد كه همسايهها هم به سر و صداي بلندش اعتراض كردند. هر چيز كوچك و پيش پا افتادهاي قدرت ايجاد جرقه براي روشن كردن آتش نبردي بيانتها را داشت. هرچند مدت زيادي از آغاز زندگي شان نگذشته بود اما يك خاطره زيبا هم براي هم نيافريدند كه با ياد آن دلگرم شوند و زندگي را شيرين كنند. حسابي به چهره زندگي جوانشان پنجه افكنده و چهره آن را زشت و بد منظر كرده بودند. كلافگي و سردرگمي گريبان هر دو را گرفته بود؛ هم كفر يكديگر را در آورده بودند، هم نميتوانستند از كارهايشان دست بردارند. شايد نميدانستند درد از كجاست. شايد هم درمان را نياموخته بودند. هرچه بود، تحمل آن وضع برايشان ناگوار و رنج آور بود. به پيشنهاد يك دوست، مشاوري آگاه را برگزيدند و براي مشكل گشايي از زندگي شان به او مراجعه كردند. مشاور به حرفهايشان خوب گوش ميداد. معلوم بود كه مشاوري كار كشته بود. بدون شنيدن حرفهاي دو طرف، لب به سخن نگشود. اجازه داد تا هر دو هر چه در درون دارند را به او نشان دهند تا بتواند با كمكشان بهترين راهكار را برگزيند. بعد از شنيدن سخنان هر دو نسخهاي براي هر يك از آنها پيچيد. اما براي هر كدام به صورت جداگانه. به همين دليل آنها را تك به تك به داخل اتاق فرا خواند و راهكارش را بيان كرد. اما يك دغدغه خاطر براي آن دو باقي مانده بود. عليرضا كه مثل همسرش از اوضاع زندگي شان ناراضي بود دل به دريا زد و پرسيد: ناسازگاريهاي ما از يك روز و دو روز پيش شروع نشده. اين قصه، سر دراز دارد. با عمل كردن به دستور العملهاي شما وضعمان سامان مييابد، اما حكايت ناخوشيهاي ما چه ميشود؟ ما هر دو در تمام طول زندگي از رنجاندن يكديگر كوتاهي نكردهايم. سرنوشت اين زخم زبانها و كدورتها چه ميشود؟مشاور كه هر دو را افرادي با اطلاع و نگران نسبت به زندگي و آيندهشان ميديد، لبخند زيبايي زد و تنها يك جمله گفت: «با خوبي، بدي هايتان را بشوييد.» اين جمله كوتاه، آغاز زندگي جديدي را براي عليرضا و همسرش نويد داد؛ زندگي كه در آن عشق و صميميت جايگزين نفرت و كدورت شد و خاطرات تلخ گذشته را از خاطر اين زوج جوان زدود. عليرضا و همسرش اميد از دست رفته را باز يافتند. مدت زيادي از آن كدورتها فاصله نگرفته بودند. اما مهربانيها و خوبيها به خوبي جواب داده بود. هركس آنها را ميديد گمان نميكرد كه تا چند روز قبل، همسايههايشان هم از آنها شاكي بودند. «خوبي» كار خودش را كرده بود. هميشه نبايد اشتباهات را خط زد. گاهي بايد اشتباهات را پاك كرد. نه تنها بودنشان عبرتانگيز نيست، كه مايه سرافكندگي است. چنين نيست كه هميشه جواب كلوخ انداز، سنگ باشد. اما هميشه ميتوان با نيكي، بدي را جبران كرد. براي هر لكهاي كه روي لباس مينشيند، حلّال و پاككنندهاي وجود دارد كه براي زدودن آن، بايد از حلّال مناسبش استفاده نمود. البته آن حلاّل هم نبايد خود لكه زايي كند. اين همان معجوني است كه بابا طاهر از آن به محبت ياد ميكند؛ معجوني براي زدودن خارها. و اين همان نور اميدي است كه خداوند به انسان مينماياند؛ حسنات و كارهاي نيكو، آثار سيئات و كارهاي ناپسند را با خود ميبرند. (هود،114) همان اميد بخشترين آيهاي كه حضرت امير عليهالسلام به ياران خويش معرفي ميكرد. در ميان حسنات، ستون خيمه، نماز است. براي رفع غبار خطاها، بهترين راه، نماز است. پس، از آن استعانت بجوييد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان