بنيانهاي انديشه امام خميني بر انديشه اسلامي ايراني و مباني حكمت الهي استوار شده است. بررسي انديشه امام خميني بيانگر آن است كه اين انديشه برخاسته از متن جامعه ايراني، از يكسو از حكمت صدرايي يا به تعبيري حكمت متعاليه وام گرفته شده و از سوي ديگر رنگ تفكر اشراقي ايراني به خود گرفته كه سرچشمه آن را ميتوان در تفكر اشراقي شيخ شهابالدين سهروردي جستوجو كرد. در كنار اين نگاه فلسفي، عرفان نيز نقش پررنگي در نظام انديشه حضرت امام(ره) دارد. همانگونه كه سهروردي نيز نگاه عرفاني و فلسفي را در «فلسفه مشاء» ممزوج نموده است؛ اما اوج ابتكار امام(ره) آنجاست كه اين نگاه عرفاني و فلسفي را با مفهوم «ولايت» در فقه و كلام گره ميزند و حاصل اين پيوند، نظامسازي سياسي ديني است كه در طول تاريخ اسلام پس از ائمه (ع)، هيچگاه با اين وضوح و اتقان، مطرح نشده بود. در گفتار زير ضمن بررسي برخي وجوه فلسفي انديشه امام، به نحوه پيوند آن با مسئله ولايت پرداخته ميشود.
از اصالت وجود تا ماهيت علم
همه چيز در منظومه فكري امام خميني، توحيدي است و به نور مطلق و حقيقت مطلق بازميگردد. ايشان در جلد سوم تقريرات فلسفه ميفرمايند: «عالم از وحدتي برخوردار است به طوري كه اگر يك ذره يا پر كاهي از مرتبهاي كه دارد جابهجا شود يا برگي از آن حدي كه دارد تجافي بنمايد مستلزم انقلاب در سرتاسر عالم است و نميشود يك ذره وجودي را قلع كند» (امام خميني، 1381، ج3: 586- 585).
توجه به اصالت وجودي در انديشه امام موجب عبور از بازي تقابلهاي دوتايي و هويت/غيريت ميشود كه در اينجا همه چيز نور است و ظلمت با عدم و نيستي مترادف ميشود: «اگر به اصل شريف اصالت وجود قائل باشيم چنان كه برهان به ناچار عقل را به آن مؤمن ميكند و آن اينكه تمام اسماء و صفات مصداقاً عين واحد بوده و حقيقت واحده ميباشد و به جز يك هويت بسيطه چيز ديگر نيست و هر چه از او صادر شود از ذات او صادر ميشود، چون اراده عين ذات و تمام ذات است، پس هر چيزي كه با اراده صادر شود از تمام ذات صادر ميشود» (امام خميني، 1381، ج 3: 556).
از آنجايي كه نگرش امام خميني به هستي ظهور و جلوه وجود مطلق است (امام خميني، 1378، ج20: 157) و راه شناخت منوط به ايمان قلبي و ادراك شهودي است؛ در نتيجه همه تلاشهاي علمي و فلسفي نيز به عنوان وسيلهاي براي رسيدن به نور هدايت كاربرد دارند: «هر علمي جنبه الوهيت در آن باشد، يعني انسان طبيعت را كه ميبيند، خدا را در آن بيند، ماده را كه ميبيند، خدا را در آن ببيند. آنكه اسلام براي آن آمده است، براي برگرداندن تمام موجودات طبيعي به الهيت و تمام علوم طبيعي به علم الهي. و از دانشگاهها هم اين معنا مطلوب است» (امام خميني، 1387، ج8: 435).
البته امام منكر ضرورت علوم طبيعي و زندگي بشري نيست بلكه آن را براي هدف متعالي علم الهي و توحيد اجتنابناپذير ميدانند. از ديد امام خميني(ره) علوم و معارف اعم از علوم تجربي، علوم عقلي، فقه، عرفان، كلام و غير آن هيچ كدام فينفسه هدف نيستند بلكه همه وسيله و ابزاري براي شناخت و اكتساب حقايق و تهذيب نفوس ميباشند: «علوم شرعيه، علوم عقليه و... اينها وسيلهاند براي رسيدن به مقصد و هر كدام ما را بازميدارند از آن مقصد، ديگر علم نيست، اين حجاب است، ظلمت است، حجاب ظلماني است... گاهي علم توحيد هم حجاب است، علم توحيد است، برهان اقامه ميكند بر وجود حق تعالي لكن محجوب است از او» (امام خميني، 1375: 145- 144).
تلفيق عرفان با حكمت متعاليه در انديشه امام
همان گونه كه مشاهده ميشود، منظومه فكري امام خميني بر مدار نور/ظلمت قرار دارد. بر اين اساس امام خميني تفسير متفاوتي از عرفان اسلامي ارائه دادند كه نسبت به مسائل اجتماعي و سياست حساسيت داشت. امري كه بر خلاف نظريههاي مبتني بر فلسفه غرب بود و هرگونه نسبتي ميان عرفان و سياست يا سياست و اخلاق را تاب نميآورد. امام خميني تحت تأثير حكمت متعاليه و عرفان ابنعربي بودند، حتي حكمت متعاليه را با رويكرد عرفاني تدريس ميكردند. گفته ميشود امام علاقهاي به حكمت و فلاسفه مشاء نداشتند و درس اسفار ايشان هم بيشتر جاذبه عرفاني داشتند و به اسفار هم از اين نظر نگاه ميكردند نه از نظر ابنسينا و فارابي. ايشان با رويكرد عرفاني به تبيين فلسفه اسلامي و مباحث ديني پرداختهاند. ديدگاههاي امام در آثاري چون «سرالصلاه» (معراج السالكين و صلاه العارفين)، «شرح چهل حديث»، «شرح دعاي سحر»، «شرح حديث جنود عقل و جهل» و كتاب «مصباح الهدايه الي الخلافه الولايه» نشان ميدهد كه كاملاً با رويكرد حكمت متعاليه و عرفان نظري به آموزههاي ديني و اعتقادي نظر داشتند. امام خميني براي سياست شأني والا، انساني و الهي قائل هستند و بيان ميدارند: «سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست.... (امام خميني، 1378، ج13: 217). از نظر امام ديانت اسلام يك ديانت عبادي تنها نيست و فقط وظيفه بين عبد و خداي تبارك و تعالي، وظيفه روحاني تنها نيست، عبادي است و سياسي است و سياستش در عبادات مدغم است. يعني همان جنبه عبادي يك جنبه سياسي دارد (امام خميني، 1378، ج3: 110).
استاد اصلي امام در حوزه عرفان، آيتالله محمدعلي شاهآبادي بود. ايشان در كلاس درس آيتالله شاهآبادي فصوصالحكم ابنعربي، مفتاحالغيب صدرالدين قونوي و منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري را تحصيل نمودند. امام خميني در آثار عرفاني خود از اين استاد عرفان به عنوان «استاد الهيه ما» ياد ميكنند. استادي كه در زمان رضاشاه عليه حكومت پهلوي و سياستهاي دينستيزانه آن رژيم صراحتاً به انتقاد پرداخت. آيتالله شاهآبادي در زمره علمايي است كه اسلام را يك دين سياسي ميداند. امام خميني به تأسي از استاد خويش در كتاب كشفالاسرار به عنوان اولين اثر منتشر شده از ايشان در سال 1323 ميان ابعاد عرفاني و عقلي با مسائل سياسي زمانه پيوند برقرار كردند. امام كشفالاسرار را در پاسخ به شبهات كتاب «اسرار هزار ساله» علياكبر حكميزاده كه تحت تأثير كسروي بود، نوشتند و به تعبير حامد الگار در اين كتاب اولين بيانيه سياسي خود را كه با زبان عرفاني همراه بود، نگاشتند. جمله «قيام لله» نقطه اساسي عزيمت انديشه امام به سمت عرفان سياسي است كه الهام يافته از آيه 46 سوره سبأ ميباشد «قل إنما اعظكم بواحده أن تقوموا لله مثني و فرادا، ثم تتفكروا». امام در مورد اين آيه ميگويد خداوند سبحان در اين آيه عبور انسان از ظلمت طبيعت به دورترين نقطه انسانيت حقيقي را مطرح فرموده است، بنابراين حكمي كه در اين آيه مطرح شده تنها راه صلاح جهان است. در حقيقت قيام لله هم عملي براي رهايي شخصي است و هم تعهدي براي اصلاح جامعه مسلمين با خيزشي كه هم عليه رخوت معنوي و غفلت از خويش است و هم در مخالفت با فساد، لامذهبي و ظلم در سطح جهان است (الگار1380: 202). از اينرو معناي قيام لله نقطه اتصال ابعاد عرفاني و سياسي نظام انديشگي امام خميني را آشكار ميسازد.
اما عرفان از نظر امام، ابزاري براي رسيدن به مقصود اصلي يعني خشنودي خداوند و سعادت بشر است. امام به كاركردهاي عرفاني توجه دارند و آن را برابر با دين ميدانند. از نظر ايشان اگر عرفان به معناي چيزي تعريف شود كه حكومت و عدالت اجتماعي را در راستاي انسانسازي هدف غايي و كاركردي خود بدانند، با دين يكي است. امام عرفان زاهدانه و انزواي از خلق به منظور پيوستن به حق را نميپذيرند (امام، 1378، ج20: 421).
نگرش اجتماعي به اسفار اربعه
بر مبناي معرفت عرفاني، انسان و تمام هستي به صورتي مداوم و مستمر با فيض الهي مواجهاند؛ اين فيض هر لحظه به دليل تجلي بيشتر معدوم ميشود، اما متعاقباً از نو ايجاد ميگردد. امام با سخن از اسفار اربعه، به خصوص سفرهاي سوم و چهارم خويش را مأذون به اذن الهي براي تصرف يافتند. ايشان با طرد دوگانگي و بيگانگي عرفان و سياست، انزوا و بيخبري از جامعه، بياعتنايي به حكومت و سياست را بيارتباط با حقيقت فطري در معرفت عرفاني دانستند و طريقت حقيقي را در پيوند با سياست اما مشروط به شريعت معرفي ميكنند. از اين رو امام با الهام از اسفار اربعه ملاصدرا ميان بعد دروني و باطني سالك با بعد جمعي و بيروني آن ارتباطي استوار مييابند كه لازمه رسيدن به سعادت فردي و جمعي است. امام خميني در كتاب «مصباح الهدايه» ماهيت و فيض وجودي هر يك از سفرهاي چهارگانه را مبتني بر ويژگيهاي زير ميدانند:
در سفر اول (سير من الخلق الي الحق)، سالك تلاش ميكند احتجاب چندگانه نفساني، «نوراني عقلي» و حجابهاي «نورانيه وحي» رهايي يابد چه اين سير در مجاورت با كثرتهاي عالم وقوع مييابد. انسان در اين سفر به اراده حق تعالي، متصرف حجابها و نفس خويش جهت مشاهده حقيقت عالم است (امام خميني، 1360: 87). البته فطرت كمالخواه انسان در اين سفر متوقف نميشود و به مرحله بعد يعني سير فيالحق بالحق ميپردازد. در اينجا سالك به تفكر در ذات، اسماء و صفات الهي ميپردازد. از اين رو كثرات عالم طبيعت و ماده ديگر براي او جذبهاي ايجاد نميكند. امام ثمره فيض در سفر دوم را حصول به مقام «ولايت تمام» ميداند (امام خميني، 87:1360). اما گويي انسان پس از تفكر در ذات و صفات باري تعالي، تمناي آن دارد تا بار ديگر عالم تكثير را با رويكردي جديد به تصرف خويش درآورد، او اين بار به جاي مشاهدات خودبنياد و معطوف به سيطره كميات، تمامي مراتب وجودي هستي را برخوردار از كل يكپارچه و مبتني بر اراده حق ميداند و استقلالشان را منوط به هويت مطلقه الهيه مييابد. انكشافي كه امام آن را در گذر عوالم جبروت، ملكوت و ناسوت در سير سفر «من الحق الي الخلق بالحق» در حال تكرار ميدانند. اما در سفر چهارم «سير في الخلق بالحق» سفر شهودي و متصرفانه سالك را در حالي كه در عالم كثرات قرار دارد به وحدت وجودي و دار وجود مييابد.
امام رويكرد سنتي از عرفان را با برداشت از اسفار اربعه متزلزل ساختند. عرفان امام با مديريت سياسي و اجتماعي جامعه ملازم شد و عافيتجويي برخي سالكان اين حوزه را هم به نقد و چالش جدي كشاند. امام خميني اسفار اربعه و حركت جوهري را به عرصه عمل دعوت كردند. تا پيش از ملاصدرا حركت در بستر عَرَض خلاصه ميشد اما صدرالمتألهين سير و سفر را به بعد جوهري كشاند و اين سير و سفر از ملك تا ملكوت ادامه پيدا كرد يعني نه تنها حركت در درون ذات است بلكه ذات در درون عالم، متحول است (جوادي آملي، 1378: 80).
جايگاه ولايت در اسفار
در منظومه فكري امام خميني، مردم به چهار دسته تقسيم ميشوند كه برگرفته از نظريه اسفار اربعه است.
1- گروه اول به تعبير امام محجوبان هستند، يعني آناني كه در حجب ظلماني طبيعت فرورفتهاند.
2- دسته ديگر سالكانند كه مسافر الي الله و مهاجر به سوي بارگاه قدسند.
3- و گروهي واصلانند كه از حجب كثرت خارج و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند و از براي آنها، صعق كلي و محو مطلق حاصل شده است.
4- و يك گروه راجعان الي الخلق هستند كه سمت مكمليت و هادويت دارند، چون انبياي عظام و اوصياي آنها (ع) و اين طايفه با آنكه در كثرت واقع به ارشاد خلق مشغولند، كثرت حجاب آنها نيست (امام خميني، 1375: 66).
در اين دستهبندي نسبت مردم با خالق هستي نيز در ذيل ثنويت نور/ ظلمت و تفكر اصالت وجودي و اصالت نورالانواري برميگردد. از بطن چنين نگاهي است كه تفكر ولايي و نسبت ميان حق و خلق با ولايت برقرار ميشود و در حقيقت انديشه ولايت فقيه از منظر نور و فطرت مخموره ميتواند در سلك دسته چهارم و به عنوان هدايتيافتگان به حق پيوسته و بازگشته به جمع خلق باشند. از رهگذر منظومه تفكر شهودگراي امام خميني منشأ همه جنگها و نابساماني و آشفتگي بشر، انانيت و نفسپرستي است، انانيتي كه فطرت مخموره را به حاشيه برده و راه سعادت را سد ميكند: «اين جنگها همه بين انانيتهاست، جنگهاي عالم همهاش جنگهاي انانيت است، انسان با انانيتش جنگ ميكند، اين انانيت در اوليا نيست، جنگ هم در اوليا نيست. اگر همه اوليا در يك جايي جمع بشوند، هيچ وقت با هم جنگ [نميكنند] اصلاً با هم اختلاف پيدا نميكنند، براي اينكه همه براي خداست» (امام خميني، 1375: 113- 112، 125- 123).
مرزهاي هويت/غيريت انديشه امام خميني در ذيل تقابل نور/ظلمت از يك منظر ميتواند مرزهاي غير قابل تغييري باشد، همه چيز به اصل توحيد و حقيقت نوراني ذات حق در پيوند است و عدم و ظلمت و جحود، خلاف حقيقت بوده و اصالتي ندارد. اما در سطحي ديگر يعني بحث وجود حجابهاي نور و ظلمت و نيز عالم كثرتها و تعدد راههاي رسيدن به هدايت نوراني، ميتوان به سيال بودن مرزها پي برد. يعني در جدال و تضاد ميان نور/ ظلمت و حجابهاي نوراني و ظلماني؛ هميشه انسان و هستي در موقعيت ثابتي قرار نميگيرد بلكه انسان و هستي دم به دم در معرض تجلي نور و در جدال با ظلمتها و حجابها قرار ميگيرد كه در پس اين تضاد و جدال نبايد از منبع نور قطع ارتباط شود بلكه با صيقل دادن جسم و جان و شناخت نقص خود ميتوان به پس حجابها گام نهاد و جهان هدايت و رسيدن به جوار نور و واجبالوجود را تجربه كرد.
رهيافت ايجابي دولت و تأكيد بر «ولايت سياسي» فقها
تا پيش از امام خميني(ره)، عمده نظريه مشروطه شيعه (به ويژه در آثار محقق نائيني) بر رهيافت سلبي دولت و نفي «ولايت سياسي» فقيهان در دوره غيبت و تمركز بر ولايت در احكام فردي و غيراجتماعي بنا شده بود، گرچه در همان عصر و قبل و بعدتر، فقهايي بودند كه اشارات خود به ولايت عام فقه در اين دوران را نيز تقرير كرده بودند اما انديشه امام خميني كه اساس جمهوري اسلامي است، آشكارا و واضحتر از هر زمان، بر رهيافت ايجابي دولت و تأكيد بر ولايت سياسي فقيه استوار است. انديشه و عمل امام خميني در درون سنتي از تفكر شيعه قرار دارد كه آشكارا در جهت مخالف با مكتب شيخ انصاري و بنابراين، مباني فقه سياسي رهبران مشروطه حركت ميكند. فقه سياسي شيعه در دوره متأخر در دو مبنا و محور متفاوت بسط يافته است؛ يكي انديشههاي مبني بر ولايت سياسي فقيه و انديشمندان معتقد به آن و دوم انديشهگران مخالف ولايت سياسي فقيهان. اگر محقق نائيني و دولت مشروطه بر مبناي دوم نظر دارند، امام خميني و دولت جمهوري اسلامي به دسته نخست تعلق دارند. اگر بتوان شيخ انصاري را بزرگترين نماينده دسته دوم دانست، كاشفالغطا و به ويژه صاحب جواهر و نراقي مهمترين نمايندگان مبناي نخست در دو سده اخير از تاريخ فقه سياسي شيعه هستند. اما با اين حال، امام خميني به رغم التزام به ولايت سياسي فقيهان به تدريج تفاوتهاي آشكاري با كاشفالغطا، صاحب جواهر و ملااحمد نراقي نشان ميدهند (فيرحي، 1384: 242(.
از نگاه آيتالله جوادي آملي نظريه ولايت فقيه امام خميني(ره) در حوزه كلام ميگنجد و نه در حوزه فقه و اين نوآوري توسط امام خميني در انديشه سياسي شيعه تدوين شد. از نظر مذهب شيعه اماميه از آنجايي كه بشر آفريده پروردگار است، بنابراين قانون الهي ميتواند پاسخگوي نيازهاي آن باشد در نتيجه سخن از جانشينان ائمه نيز در زمره امور اعتقادي و كلامي است. با اين استدلال ولايت فقيه نيز مشمول اين حكم ميگردد. نسبت امام و امت مفهوم و رابطه جديدي بود كه در بحث ولايت فقيه امام خميني متفاوت از رابطه مرجع و مقلد بود. اين نكته مهم برميگردد به نگرش عرفاني امام در مورد ارتباط ولي و موليعليه يا به همان تعبير بين مردم و امام پيوندي كه علاوه بر ضرورت حكومتي و سياسي بر مبناي نوعي محبت و ارتباط مراد و مريدي شكل ميگيرد امري كه بيشتر در منظومه فكري شيعه - كه همزبان با غيب و شهود است- رواج دارد. به عنوان مثال پيروي بيچون و چراي رزمندگان هشت سال دفاع مقدس تا پاي جان و شهادت از پيامها و اوامر امام خميني جز از رهگذر محبت و عشق ولايي چه تفسيري ميتواند داشته باشد.
نوآوري امام خميني در كشاندن نظريه ولايت فقيه به حوزه كلام و اعتقاد و ايمان و نيز ساختارشكني نسبت مرجع تقليد و مقلد به تقابل فكري اخباري/اصولي در سطح نظريههاي سياسي شيعه بازميگردد كه ساليان متمادي جدال ميان اين دو نگرش در تاريخ سياسي تشيع و انديشه اسلامي تعيينكننده بوده است. از نظر علماي اخباري اجتهاد در امور ديني ممنوع است و فقه تنها حق نقل حديث به معناي صوري را دارد و فقيه اساساً توانايي استنباط ندارد. در مقابل اصوليون كساني چون وحيد بهبهاني بحث اجتهاد را احيا كردند كه در اين شرايط رابطه فقيه و مردم نه در حالت محدث و مستمع بلكه به حالت مرجع تقليد و مقلد مبدل شد، مردم در اين شرايط از استنباطات فكري مرجع تقليد خود بهره ميبردند و حكم فقيه در اين شرايط نافذ و فتواي او لازمالاجرا بود. ميتوان گفت اخباري به نوعي انديشه حسگرا و پوزيتيوستي به تعبير امروزي داشت اما اصولي حدسگرا و شهودگرا بود و صرفاً به ظواهر تكيه نميكند (جوادي آملي، 1378: 2410240).
نظريه ولايت فقيه امام خميني در گفتمان شيعه نوعي بازسازي گفتماني در ذيل فقه اصولي در مقابل اخباري است كه متناسب با مقتضيات زمان از يكسو و همزبان با ذات و جوهر اصول بنيادين شيعه همانا رابطه امامت و مردم است معماري شد، يعني در حالي كه برخي نظريات انديشه اسلامي در خصوص حكومت و سياست و مديريت جامعه با ديدگاههاي مدرن دموكراتيك سعي داشت خود را تطابق دهد، نظريه ولايت فقيه امام خميني علاوه بر توجه به بعد جايگاه مردم در سياست و حكومت اسلامي، بحث پيوند شهودي و محبت را ميان امام و امت و ميان ولي فقيه و مردم بازتعريف كرد كه نشأت گرفته از انديشه متعاليه و آيات قرآني است. آنجايي كه در آغاز كتاب ولايت فقيه خود ميگويد: «ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آنها موجب تصديق ميشود و چندان به برهان احتياج ندارد» (امام خميني، 60:1360).
ولايت فقيه از نظر امام به دو حوزه اعتباري و تكويني قابل تقسيم است كه در مفهوم اعتباري به معناي حكومت و اداره كشور و اجراي قوانين شرع مقدس است (امام خميني، 32:1360). و موجب تمايز فقيه از سايرين نميشود بلكه اشاره به وظيفه خطير فقيه در اداره حكومت و اجراي قانون الهي دارد (امام خميني، 1360:33).
اما علاوه بر وظايف حكومتي ولايت همچون امامت داراي مقامات معنوي است و آن مقام خلافت كلي الهي است كه گاهي در شأن ائمه (ع) از آن ياد شده است. خلافتي است تكويني كه به موجب آن جميع ذرات در برابر ولي امر خاضعند. البته حكومت و تصدي اداره جامعه از نظر امام خميني وسيله و ابزاري براي برقراري حق است و در نتيجه ائمه و فقهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت خيري ندارد، منتها چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند، موضوع ولايت فقيه مأموريت و انجام مأموريت كنند (امام خميني، 38:1360 ).
اتكا به رأي مردم و ابتنا بر قواعد و موازين اسلامي دو ويژگي عمده حكومت اسلامي از نظر امام خميني است. ايشان ميفرمايند: «ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي بر آراي عمومي، شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد» (امام خميني، 1378، ج2: 260). «ما تابع آراي ملت هستيم، ملت هر طوري رأي داد، ما هم تبعيت ميكنيم. ما حق نداريم خداي تبارك و تعالي به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه ما به ملتمان چيزي را تحمل بكنيم... اساس اين است كه مسئله دست من و امثال من نيست و دست ملت است» (امام خميني، 1378، ج11: 35- 34).
امام به عنوان مبتكر نظريه و نظام جمهوري اسلامي، كوششي اساسي را در همسازي نظريه ولايت سياست فقيه و نظم جمهوري در دنياي شيعه آغاز كردهاند؛ امام از يك سو، نهاد رياست جمهوري را عاليترين نماد جمهوري بودن حكومت ميدانند و از اين حيث به اولويت رأي ملت و لزوم پيروي از آراي محترم ملت در امضاي حكم رياست جمهوري نظر دارند و از سوي ديگر، به اعتبار ولايت سياسي فقيه، شرعي بودن قدرت و تصميمات رياست جمهوري به تنفيذ و نصب فقيه حاكم ارجاع ميدهند.
همه چيز در منظومه فلسفي امام توحيدي است
حسين روحاني
روزنامه جوان
تاريخ انتشار: 3 آذر ماه