نویسنده: آیت الله مصباح یزدی
در مطلب حاضر بخشهایی از مناجات معتصمین امام سجاد(ع) در رابطه با ضرورت پناه بردن به خداوند از گناهان و معاصی تشریح شده و مورد بررسی قرار گرفته است که اینک با هم آن را ازنظر میگذرانیم.
اعتصام واقعی
موقعی که انسان خودش را درخطر شدیدی ببیند، به هر وسیله ای چنگ میزند که از خطر مصون بماند؛ این همان حالت «اعتصام» است. تصور کنید یک هفته، یا حتی یک ساعت انسان در زیر آوار دفن شده باشد، هیچ امیدی هم به نجات نداشته باشد؛ چه حالی پیدا میکند؟ ما همیشه در چنین حالت هایی نیاز خود را به خدا احساس میکنیم، هر چند در غیر این حالت ها هم به خدا احتیاج داریم اما درک نمیکنیم. در هیچ حالی، هیچ کس جز خدا مشکلات انسان را حل نمیکند و هیچ کس جز او در هیچ حالی چیزی به انسان نمی دهد، چون هر چه هست از او است: و ان یمسسک الله بضر فلاکاشف له الاهو و ان یردک بخیر فلاراد لفضله (یونس/107) ولی ما عادت کرده ایم به اسباب، متوسل شویم چون تاثیر را از اسباب میبینیم. مومن باید مسبب الاسباب را بشناسد و به یاد او باشد، به خصوص وقتی گرفتاری انسان شدید میشود و هیچ راهی برای نجات پیدا نمیکند. این تصورات و فرض ها برای این که انسان نیاز خودش را به خدا احساس کند فضای خوبی است، اما آن چه در مناجات معتصمین امام سجاد(ع) مطرح است خطرهای مادی نیست. آن که در این مناجات در مقام اعتصام است به خاطر ترس از خطر مرگ، گرسنگی، سوختگی و یا بیماری نیست بلکه آن چه به آن توجه پیدا کرده و او را وادار کرده که به خدا اعتصام پیدا کند چیزی است خیلی مهم تر؛ مهم تر از آتشی که انسان را میسوزاند و خاکستر میکند! اگر برای انسان شرایط و صحنه ای باشد که آتشی بسیار سوزنده تر از این آتشهای دنیوی، آن هم آتشی که دیگر تمام شدنی نیست پیش بیاید، چگونه معتصم میشود؟ اگر انسان تصور کند وقتی پوستش بسوزد و له شود و به تعبیر قرآن، باز پوست دیگری بیاید: کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب، (نساء/56) و این جریان ادامه پیدا کند تا بینهایت، آن وقت میفهمد که خطرهای دنیا در مقابل خطرات آخرت چیزی نیست.
گناهان، علت اعتصام
این است که در این مناجات بعد از ذکر اسماء الهی که متناسب با این مقام است، به این نکته توجه شده که آن چه انسان را وادار کرده تا به طرف خدا بیاید و دست به دامن خدا شود گناهان او است؛ نه خطرهای مادی و بلاهای دنیوی. بعد اضافه میکند که سزاوار نیست کسی را که به طرف تو میآید و به تو پناهنده میشود رها کنی؛ این هم یک کبرای کلی است. بعد نتیجه میگیرد پس مرا از عذابی که در اثر گناهان برای من نوشته شده و استحقاقش را پیدا کردهام نجات بده.
سپس گویا فرض میگیرد که خدای متعال این دعا را مستجاب کرده و نجات پیدا کرده است، به خودش برمی گردد و باز میگوید: آیا دیگر به چیزی که مرا مستحق عذاب میکند مبتلانمی شوم؟ چه چیزی مرا از اینکه دیگر به این گناهان مبتلانشوم نگه میدارد؟: و قد الجاتنی الذنوب الی التشبث باذیال عفوک؛ گناهان مرا وادار کرده که بیایم و به دامن عفو تو چنگ بزنم. این چنگ زدن به خاطر گرفتاریهای دنیا نیست بلکه توجه به آثار گناهی است که موجب عذاب ابدی میشود.
نسبت طولی معنای این تعبیر که عرض میکند گناهان مرا وادار کرده که به در خانه تو بیایم، چیست؟ چه طور گناه انسان را ملجی میکند؟ این نکته کلی که عرض میکنم در خیلی جاها کاربرد دارد. برای کسانی که زیاد با ادبیات قرآن و روایات آشنا نیستند، این سوال برایشان زیاد مطرح میشود که چرا چیزی گاهی به خدا، گاهی به ملائکه و گاهی به خود انسان نسبت داده میشود؟! کدامش درست است؟ گاهی خدا میگوید ما این کار را کردیم و گاهی میفرماید ملائکه و یا خودتان کردید؛ یا گاهی علت فعلی را فعل دیگری معرفی میکند، مثلاً درمورد گرفتن جان، در آیه ای میفرماید: «همه جان ها را موقع مرگ و خواب خدا میگیرد» (زمر/42) این یک تعبیر، در آیه ای دیگر میفرماید: «جان شما را ملک الموت میگیرد»(سجده/11) در یک آیه دیگر میفرماید: توفته رسلنا فرستادگان ما جان را میگیرند.(انعام/61) در برخی موارد هم میفرماید؛ اخرجوا انفسکم (انعام/93) خودتان جان بدهید (که به کفار و منافقین در موقع قبض روح گفته میشود) حالااین ها خودشان جان بیرون میکنند یا فرشتگان میگیرند یا عزرائیل یا خدا؟!
مسئله این است که در این جا نسبتها طولی است؛ یعنی به اصطلاح یک فاعل نزدیک داریم، یک فاعل متوسط و یک فاعل بعید. البته این قرب و بعدها به حسب فهم خودمان است وگرنه به معنای دیگر، در مورد خدا، قرب و بعد، به این شکل معنا ندارد. فاعل قریبش فرشتگان هستند که این فرشتگان تحت فرمان جناب عزرائیل هستند، ایشان فرمانده فرشتگانی است که قبض روح میکنند و خود جناب عزرائیل بدون امر و اذن خدا کاری نمیکند؛(انبیاء/27) پس این امر خداست که انجام میگیرد. این یک توجیه است؛ و توجیههای دیگری هم در تفاسیر هست که در مقام بیانشان نیستم. گاهی نسبت یک فعل به فاعلهای مختلف ممکن است به خاطر این که فاعل ها طولی هستند باشد، ولی مطلب از این هم بالاتر است؛ معمولاهر معلولی دارای مجموعه ای از علت ها است که به آن میگوییم علت تامه. مجموع مقتضی، شرط، معد و عدم مانع را علت تامه میگوییم. گاهی تحقق معلول را به مقتضی نسبت میدهیم. گاهی به شرط یا گاهی به معد، این نسبت ها همه صحیح است؛ بستگی دارد به اینکه موقعیت مقام یا بیان چه اقتضا میکند یا گوینده میخواهد به چه توجه دهد یا روی چه مطلبی تاکید کند.
از کدام بترسیم؟!
مطلبی که از این قاعده استفاده میشود این است که ما در آیات، روایات و مناجات ها داریم که انسان باید از خدا بترسد و تقوا داشته باشد. گاهی میگویند از خدا بترسید و گاهی میگویند از عذاب خدا بترسید، یا گاهی میگویند از روزی که خدا عذاب میکند بترسید.(بقره/ 281) گاهی گفته میشود از عملتان بترسید، گاهی خطاب میشود از نتیجه عملتان؛ حالاباید از کدام بترسیم؟! جواب داده میشود از همه شان؛ ابتدائا آن چیزی که انسان از آن میترسد عذاب است. علت عذاب چیست؟ گناهی که مرتکب شده؛ پس، از گناهش میترسد؛ روز قیامت ظرف عذاب است پس از آن روز هم میترسد. جهنم جای عذاب است پس از آن هم میترسد و بالاخره این نظام را خدا ایجاد کرده و اوست که در مقابل گناه عذاب را مقرر فرموده است، پس باید از او ترسید. معنایش این نیست که خدا موجود ترسناکی است، بلکه حقیقت ترس، ابتدائا برای عذابی است که در اثر اعمال خودمان آفریده میشود.
همه این تعبیراتی که عرض میکنیم از روی تسامح است؛ مطلب خیلی از این ها بالاتر است! تاثیر خدا تنها به جنباندن حلقه اول زنجیر هستی نیست؛ کل زنجیر به دست اوست، ولی برای درک این روابط این گونه میگوییم تا بهتر قابل فهم باشد. این سلسله اسبابی که تاثیر میکند، سررشته اش به دست اوست و اگر او این سلسله را به حرکت درنیاورد هیچ پدیده ای تحقق پیدا نمی کند، پس تمام توجه مان باید به او باشد. در این جا حضرت سجاد میگوید چیزی که مرا به در خانه تو آورده تا دامن عفو تو را بگیرم، گناهان خود من است. گناه که انسان را به طرف خدا نمی برد، بلکه انسان را از خدا دور میکند؛ پس چرا میگوید گناه مرا آورده است؟! به این علت است که وقتی به گناه توجه میکنم، میبینم این گناه موجب عذاب میشود؛ آن عذابی که موجب هلاکت و ناراحتی ابدی من میشود؛ یعنی به اعتبار این که گناه علت عذاب من است میگویم من را به سوی تو کشانده، تا مرا از آن نجات دهی. نسبت این کشاندن به گناه، از آن جهت است که سلسله اسباب و مسببات اقتضاء میکند. با توجه به این تعبیر، ممکن است در مقام اقتضاء بگوییم: ای خدا، تویی که مرا به در خانه ات آورده ای، چرا؟ برای این که بعد از گناه، اوست که میتواند عذاب را از من بردارد. اوست که عفو میکند.
نکته اصلی اینجاست که اگر خدا توفیق نداده بود، من به این مطلب توجه نداشتم. اولاباید خدا معرفتش را به من بدهد، سپس ایمانش را و بعد از ایمان، باید توجه پیدا کنم. پس اوست که مرا به در خانه خودش میکشاند، چون اوست که وعده داده است که اگر بیایی گناهت را میبخشم؛ اگرچه به اندازه کوه ها و دریاها باشد. پس میتوانیم بگوییم خدا مرا کشاند و نیز میتوانیم بگوییم ترس از گناه مرا کشاند و یا گناه من را سوق داد؛ همه این نسبت ها صحیح است. منتها مقتضای مقام، گاهی این است که به این، نسبت دهیم. گاهی به آن. ما هکذا الظن بک واحوجتنی الخطایا الی استفتاح ابواب صفحک؛ این خطایا و گناهان و لغزش ها هستند که مرا محتاج کرده اند تا بیایم و از تو بخواهم تا درهای گذشت و بخششت را به روی من باز کنی.
و دعتنی الاساءه الی الاناخه بفناء عزک. فناء یعنی پیشگاه. در فرازی از زیارت عاشورا هم این تعبیر به کار رفته است: و علی الارواح التی حلت بفنائک، بعضی ها به اشتباه میخوانند فنائک که درست نیست. میگوید: آنچه که باعث شده تا بیایم و در پیشگاه تو بار بیندازم، لغزشهای من است و ترس از آثاری که بر آن مترتب میشود.
و حملتنی المخافه من نقمتک علی التمسک بعروه عطفک. «تمسک بالعروه »، «استمساک» یا «اعتصام بالحبل» همه تعبیراتی است که یک معنا را افاده میکند. آنچه باعث شده که چنگ بزنم و دستگیره محکم تو را بگیرم، ترس از نقمت تو است و از کیفری که برای اعمال من مقرر کردهای.
و ما حق من اعتصم بحبلک ان یخذل؛ کسی که به دامان تو چنگ میزند و متشبث میشود، سزاوار نیست که خوارش کنی و به او بی اعتنایی کنی.
و لایلیق بمن استجار بعزک ان یسلم او یهمل؛ باز مشابه همان تعبیر است، کسی که به تو پناهنده میشود، سزاوار نیست که به او بی اعتنایی کنی و رهایش کنی. وقتی کسی به رحمت و صفات الهی توجه کند و با حالات خودش بسنجد، میبیند این ها با هم تناسب ندارد؛ یک طرف رحمت بیکران الهی است که هیچ حد و حصری ندارد و طرف دیگر موجودی گناهکار است که با تمام وجودش به او متشبث شده و از او درخواست نجات میکند؛ آیا کریمی که کرمش بی نهایت است، تناسب دارد که این چنین کسی را رد کند و بگوید برو گم شو؟! و لایلیق؛ این سزاوار نیست. آن چه سزاوار است این است که تو توجه کنی. این صغری و کبری را که بر هم منطبق کنید، نتیجه گیری میشود: الهی فلاتخلنا من حمایتک؛حالاکه سزاوار نیست که مرا رها کنی و به خودم واگذاری، پس مرا از حمایت خودت محروم نکن.
ولاتعرنا من رعایتک؛ ما را عاری و محروم نکن از رعایت و رسیدگی خودت. و ذدنا عن موارد الهلکه ؛ نه تنها گناهام را ببخش، بلکه من را از این که بار دیگر به لغزش مبتلاشوم حفظ کن. فانا بعینک وفی کنفک؛ آخر تو ما را میبینی که به تو احتیاج داریم، آمده ایم در پناه تو و زیر سایه تو، چون برای تو هستیم و هیچ کس دیگری مالک ما نیست، جای دیگری هم نداریم برویم؛ آیا سزاوار است ما را رد کنی و به مشکلاتمان رسیدگی نکنی؟
در آخر، حضرت علاوه بر اینکه این درخواست را از خدا میکند، برای اینکه نهایت تواضع را انجام دهد توسل میجوید.
توسل معتصمین
ولک اسالک باهل خاصتک من ملائکتک و الصالحین من بریتک ان تجعل علینا واقیه تنجینا من الهلکات، تو را به حق فرشتگان مقربت و به حق بندگان شایسته ات قسم میدهم که برای من سپری قرار دهی تا مرا از مهالک حفظ کند.
و تجنبنا من الآفات؛ و این سپر مرا از آفت ها حفظ کند. و تکننا من دواهی المصیبات؛ و از مصیبهای بزرگ مرا مصون دارد. سپس میفرماید: و ان تنزل علینا من سکینتک؛ علاوه بر آن سپر محافظ، آرامشی را برای ما قرار بدهی؛ چون ترس از گناهان، انسان را مضطرب میکند و آرامش را از او میگیرد. وقتی آرامش از انسان گرفته شد دیگر درست نمیتواند کارش را انجام بدهد، خدایا، آرامشی به من بده تا دلم را آرام کند و اطمینان داشته باشم که مرا میبخشی، تا بتوانم در سایه این آرامش به وظایفم قیام کنم.
و ان تغشی وجوهنا بانوار محبتک، دیگر باب رحمت باز شده، وقتی به این جای مناجات میرسد گویا دیگر خاطرش آسوده است که دیگر این دعاها مستجاب است. باز اضافه میکند مرا با نور محبت و انوار مهربانی خودت بپوشان.
و ان تووینا الی شدید رکنک؛ مرا به پایگاه محکم خودت پناه ده. و ان تحوینا فی اکناف عصمتک، «کنف» در عربی، یعنی چیزی که بر چیز دیگر احاطه پیدا کند و شامل آن شود؛ مثلاوقتی مادر بچه اش را بغل میگیرد، میگویند: «جعلته فی احضانه» یا «فی اکنافه»، اکناف در این جا یعنی در آغوش، یا مرغ وقتی جوجه هایش را زیر بال و پر خودش میگیرد، میگویند: «جعلتها فی اکنافها»، یعنی بر یک چیزی از اطراف احاطه پیدا کند و آن را زیر بال خودش بگیرد. خدایا! ما را در سایه لطف خودت قرار ده، برافتک و رحمتک یا ارحم الراحمین.