نویسنده: متفکر شهید آیتالله مرتضی مطهری
اشاره
پیش از این درباره موعظه و حکمت به عنوان نیاز حیاتی امروز به ویژه احتیاج صاحبان قدرت، حکومت، ریاست و ثروت به این عامل مهارکننده نفس و جهت دهنده به آنچه باید ابزار تدبیر و خدمت باشد و متاسفانه در برخی از افراد به هدف تبدیل شده و به بهرهوری ناصحیح میرسد، سخن گفتیم.
در این بخش و در ادامه مبحث قبل، عناصر تشکیل دهنده مواعظ در نهجالبلاغه که تقوا، توکل، پرهیز از ظلم، دوری از اختلاف و گرایش به اتحاد، محاسبه و مراقبه و مهار نفس از آن جمله میباشند را مطرح نموده و از آن میان "تقوا" را برمیگزینیم و تبیین زیبای متفکر شهید علامه مرتضی مطهری را در این باره مرور میکنیم.
از مجموع 239 قطعهای که سیدرضی تحت عنوان "خطب" جمع کرده است (هرچند همه آنها خطبه نیست 86 خطبه موعظه است و یا لااقل مشتمل بر یک سلسله مواعظ است و البته بعضی از آنها مفصل و طولانی است نظیر خطبه، 174 که با جمله "انتفعوا ببیان الله" آغاز میشود و خطبه القاصعه که طولانیترین خطب نهجالبلاغه است و خطبه 191 (خطبه المتقین).
از مجموع 79 قطعهای که تحت عنوان "کتب" (نامهها) گردآورده است (هر چند همه آنها نامه نیست) 25 نامه تماما موعظه است و یا متضمن جملههائی در نصیحت و اندرز و موعظه و برخی از آنها مفصل و طولانی است مانند نامه 31 که اندرزنامه آنحضرت است به فرزند عزیزش امام مجتبی(ع) و پس از فرمان معروف آن حضرت به مالک اشتر طولانیترین نامهها است و دیگر نامه45 که همان نامه معروف آن حضرت است به "عثمان ابن حنیف" والی بصره از طرف حکومت امام.
عناصر موعظهای نهجالبلاغه
عناصر موعظهای نهجالبلاغه مختلف و متنوع است. تقوا، توکل، صبر، زهد، پرهیز از دنیاپرستی، از تنعم و تجمل، پرهیز از هوای نفس، پرهیز از طول امل، پرهیز از عصبیت، پرهیز از ظلم و تبعیض،ترغیب به احسان و محبت و دستگیری از مظلومان و حمایت ضعفا، ترغیب به استقامت و قوت و شجاعت، ترغیب به وحدت و اتفاق و ترک اختلاف، دعوت به عبرت از تاریخ، دعوت به تفکر و تذکر و محاسبه و مراقبه، یادآوری گذشت سریع عمر، یادآوری مرگ و شدائد سکرات و عوالم بعد از مرگ، یادآوری اهوال قیامت - از جمله عناصری است که در مواعظ نهجالبلاغه بدانها توجه شده است.
با منطق علی آشنا شویم
برای اینکه نهجالبلاغه را از این نظر بشناسیم، به عبارت دیگر برای اینکه علی(ع) را در کرسی وعظ و اندرز بشناسیم، و برای اینکه با مکتب موعظهای آن حضرت آشنا گردیم و عملا از آن منبع سرشار بهرهمند شویم، کافی نیست که صرفا عناصر و موضوعاتی که علی(ع) در سخنان خود طرح کرده شماره کنیم، کافی نیست که مثلا بگوئیم علی درباره تقوا، توکل و زهد سخن گفته است، بلکه باید ببینیم مفهوم خاص آن حضرت از این معانی چه بوده؟ و فلسفه خاص تربیتی او در مورد تهذیب انسانها و شوق آنها به پاکی و طهارت و آزادی معنوی و نجات از اسارت چه بوده است؟
این کلمات، کلمات رائجی است که در زبان عموم - خاصه آنان که چهره اندرزگو به خود میگیرند - جاری است، اما منظور همه افراد از این کلمات یکسان نیست، گای مفهومهای افراد از این کلمات در جهتهای متضاد است و طبعا نتیجهگیریهای متضاد از آنها میشود.
از اینرو لازم است اندکی به تفضیل درباره این عناصر از نظر مکتب خاص علی(ع) گفتگو کنیم. سخن خود را از تقوا آغاز میکنیم:
تقوا
تقوا از رائجترین کلمات نهجالبلاغه است. در کمتر کتابی مانند نهجالبلاغه بر عنصر تقوا تکیه شده است، و در نهجالبلاغه به کمتر معنی و مفهومی به اندازه تقوا، عنایت شده است، تقوا چیست؟
معمولا چنین فرض میشود که تقوا یعنی "پرهیز کاری" و به عبارت دیگر تقوا یعنی یک روش عملی منفی، هر چه اجتنابکاری و پرهیزکاری و کنارهگیری بیشتر باشد تقوا کاملتر است.
طبق این تفسیر اولاتقوا مفهومی است که از مرحله عمل انتزاع میشود، ثانیا روشی است منفی، ثالثا هر اندازه جنبه منفی شدیدتر باشد تقوا کاملتر است.
به همین جهت متظاهران به تقوا برای اینکه کوچکترین خدشهای بر تقوای آنها وارد نیاید از سیاه و سفید،تر و خشک، گرم و سرد، اجتناب میکنند و از هر نوع مداخلهای در هر نوع کاری پرهیز مینمایند.
شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکی از اصول زندگی سالم بشر است، در زندگی سالم نفی و اثبات سلب و ایجاب، ترک و فعل، اعراض و توجه توام است.
با نفی و سلب است که میتوان به اثبات و ایجاب رسید، و با ترک و اعراض میتوان به فعل و توجه تحقق بخشید.
کلمه توحید یعنی کلمه لااله الاالله مجموعا نفیی است و اثباتی، بدون نفی ماسوا، دم از توحید زدن ناممکن است. اینست که عصیان و تسلیم، کفر و ایمان قرین یکدیگرند، یعنی هر تسلیمی متضمن عصیانی و هر ایمانی مشتمل بر کفری و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیی است "فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی".
اما اولا: پرهیزها و نفیها و سلبها و عصیانها و کفرها در حدود "تضاد"ها است،پرهیز از ضدی برای عبور به ضد دیگر است، بریدن از یکی مقدمه پیوند با دیگری است.
از اینرو پرهیزهای سالم و مفید، هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین. پس یک روش عملی کورکورانه که نه جهت و هدفی دارد و نه محدود به حدی است، قابل دفاع و تقدیس نیست.
ثانیا: مفهوم تقوا در نهجالبلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتی به مفهوم منطقی آن نیست، تقوا در نهج البلاغه نیروئی است روحانی که بر اثر تمرینهای زیاد پدید میآید و پرهیزهای معقول و منطقی از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانی است. و از طرف دیگر، معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار میرود.
این حالت، روح را نیرومند و شاداب میکند و به آن مصونیت میدهد، انسانی که از این نیرو بیبهره باشد اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چارهای ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگهدارد، و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعی وجود دارد، ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشهگیری اختیار کند.
مطابق این منطق یا باید متقی و پرهیزکار بود و از محیط کنارهگیری کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید وکناری گذاشت. طبق این منطق هر چه افراد اجتنابکارتر و منزویتر شوند جلوه تقوائی بیشتری در نظر مردم عوام پیدا میکنند.
اما اگر نیروی روحانی تقوا در روح فردی پیدا شد ضرورتی ندارد که محیط را رها کند، بدون رها کردن محیط خود را پاک و منزه نگه میدارد.
دسته اول مانند کسانی هستند که برای پرهیز از آلودگی به یک بیماری مسری، به دامنه کوهی پناه میبرند و دسته دوم مانند کسانی هستند که با تزریق نوعی واکس، در خود، مصونیت به وجود میآورند، و نه تنها ضرورتی نمیبینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند، بلکه به کمک بیماران میشتابند و آنان را نجات میدهند. آنچه سعدی در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی
که باری بند ازدل برگشائی؟
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
نهجالبلاغه تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید میآید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتائجی دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان مینماید، طرح و عنوان کرده است.
"ذمتی بما اقول رهینه و انابه زعیم. ان من صرحت له العبر عمابین یدیه من المثلات حجزه التقوا عن التقحم فیالشهوات".
همانا درستی گفتار خویش را ضمانت میکنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار میدهم اگر عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک میگیرد.
تا آنجا که میفرماید:
"الا وان الخطایا خیل شمس، حمل علیها راکبها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فیالنار. الا وان التقوا مطایا ذلل حمل علیها راکبها واعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه".(1)
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هوای نفس دادن، مانند اسبهای سرکش و چموشی است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده واختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهای خود را در آتش افکنند. و مثل تقوا مثل مرکبهای رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکبها با آرامش سوارهای خود را به سوی بهشت میبرند.
در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحی و معنوی که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است. این خطبه میگوید: لازمه بیتقوائی و مطیع هوای نفس بودن ضعف و زبونی و بیشخصیت بودن در برابر محرکات شهوانی و هواهای نفسانی است.
انسان در آن حالت مانند سوار زبونی است که از خود اراده و اختیار ندارد و این مرکب است که به هرجا که دلخواهش هست میرود، لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است. مانند سوار ماهری که بر اسب تربیت شدهای سوار است و با قدرت و تسلط کامل آن اسب را در جهتی که خود انتخاب کرده میراند و اسب در کمال سهولت اطاعت میکند.
"ان تقویالله حمت اولیاءالله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتی اسهرت لیالیهم و اظمات هواجرهم"(2)
تقوای الهی اولیاء خدا را در حمایت خود قرار داده آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهی باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است، تا آنجا که شبهایشان را بیخواب (به سبب عبادت) و روزهایشان بیآب (به سبب روزه) گردانیده است.
در اینجا علی(ع) تصریح میکند که تقوا چیزی است که پرهیز از محرمات الهی و هم چنین ترس از خدا، از لوازم و آثار آن است. پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا بلکه نیروئی است روحی و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد.
"فان التقوی: فیالیوم الحرز و الجنه و فیغد الطریق الی الجنه"(3)
همانا تقوا در امروز دنیا برای انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است، و در فردای آخرت راه به سوی بهشت است.
در خطبه 155 تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند.
در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانی و معنوی تقوی و آثاری که بر روح میگذارد، بطوری که احساس میل به پاکی و نیکوکاری و احساس تنفر از گناه و پلیدی در فرد به وجود میآورد.
نمونههای دیگری هم در این زمینه هست و شاید همین قدر کافی باشد و ذکر آنها ضرورتی نداشته باشد.