21 تیر 1397, 0:0
در بحثها میگویند علم و حکمت یا نظری است یا عملی. بعد حکمت نظری را میگویند: طبیعیات است و ریاضیات و الهیات و منطقیات و امثال ذلک. حکمت عملی را میگویند: تهذیب نفس است و تدبیر منزل و سیاست کشور داری و امثال ذلک. حکمت یک علم است؛ علم ذاتاً قابل قسمت است، آیا تقسیم حکمت به حکمت نظری و حکمت عملی از سنخ مشترک لفظی است و از سنخ تردید است یا تقسیم؟ ما یک تقسیم داریم، یک تردید. تقسیم اگر هست، یک مقسم مشترکی دارد، یک جامعی دارد. تردید اگر باشد، جامعی ندارد، مقسم مشترکی ندارد؛ یا آن است یا این. این تردید است که حکمت یا حکمت نظری است یا عملی؛ یا تقسیم است؟ اگر تقسیم است، یک مقسم مشترک داریم. آن مقسم مشترک که علم است از مقسم مشترک معلوم بر میخیزد؛ چون علم تابع معلوم است.
علم، حقیقتی جدای از معلوم ندارد ! علم چراغ است و معلوم را نشان میدهد. اگر ما دو جور معلوم نداشته باشیم، دو جور علم هم نداریم. معلوم ما یا نظری است، یا عملی؛ معلوم ما حقیقت هستی است. موجود حقیقی یا به بود و نبود بر میگردد، یا به باید و نباید بر میگردد. اگر در فن اخلاق و فقه و حقوق و مانند آن گفته میشود علوم اعتباری است، این ضلع نسبت به آن ضلع اعتباری است و گرنه نسبت به جامعه امر حقیقی است. در تقسیمها که میگوییم: الموجود امّا ذهن یأ و امّا خارجی، این ذهنی در قبال خارجی ذهنی است و گرنه قسمی از اقسام حقیقت موجود است که موجود هستی عین خارجیت است.
ما موجود حقیقی خارجی را تقسیم میکنیم به ذهنی و خارجی. ذهن از مراتب خارج است، در برابر عین ذهنی است؛ و گرنه زیر مجموعه حقیقت هستی است. الموجود الحقیقی الخارجی که موضوع فلسفه است، امّا ذهنی و امّا خارجی؛ ما آن را داریم تقسیم میکنیم، نه چیز دگر را ! بالقوّه و بالفعل همین طور است و سائر تقسیمات همین طور است. الموجود الحقیقی ا مّا حقیقیأ و امّا اعتباری. این موجود اعتباری قسمی از موجود حقیقی است ! چون قسمی از موجود حقیقی است، سهمی از حقیقت دارد. منتها آنی که در فلسفه بحث میشود این است.
تبیین حقیقت داشتن اخلاق و برهان پذیری آن
یک وقت است اخلاق، قراردادی است که از رسوبات قرارداد مردم است و به آن اعتباری نیست. الآن شما مثلاً میبینید در بسیاری از کشورها میگویند: رانندهها باید ازسمت راست بروند، بعضی از کشورها میگویند: راننده بایداز دست چپ برود، اینها جزء قرارداد است. اگر اخلاق از این سنخ باشد که آنها میپندارند، بله واقعیتی ندارد، به قرار داد وابسته است. امّا عدل و ظلم، حد اشیاء، تعدّی از حد؛ اینها به حقیقت بر میگردد. اینچنین نیست که ذات أقدس له عالم وانسان را رها کرده، پیوندشان را رها کرده، گفته باشد هر جور میخواهید زندگی کنید! عالم را خلق کرده، انسان را خلق کرده، پیوند این مثلث را هم خلق کرده: انّا کلّ شیء خلقناه بقدر. فرمود: هر چیزی را که شما بخواهید انجام بدهید، یک هندسه ای دارد، یک قدری دارد، یک قدری دارد، یک حساب و کتابی دارد. اگر این است، اخلاق میشود جزء موجودات حقیقی و اعتباری بودن آن در قیاس با این قسیم دیگر است و گرنه زیر پوشش آن مقسم حقیقی است. مثل اینکه ذهنی در قبال خارجی ذهنی است و گرنه اثبات آن مقسم اصلی حقیقی است. اگر این شد، کاملاً برهان پذیر است.
اخلاقی که مسبوق است به ملاکهای واقعی از یک سو، ملحوق به بهشت و جهنّم است از سوی دیگر؛ واقع برهان پذیر است. همین شیء خارجی است که به صورت بهشت و جهنّم در میآید ! همین انسان ستمگر و ستمکار است که میشود هیزم جهنّم. در سوره مبارکه جن فرمود: و امّا القاسطون فکانوا لجهنّم حطباً. ما از جای دیگر هیزم نمیآوریم، همینها هیزم جهنّماند! «حطب» یعنی هیزم. یعنی آیا از جای دیگر هیزم میآورند و آتش میگیرند و جهنّم را مشتعل بکنند؛ یا خود ظالم هیزم است؟! واژه قاسط از قسط(به فتح قاف و سکون سین) به معنی جوراست، «قسط »(به کسر قاف وسکون سین) به معنی عدل است. قسط را وقتی بخواهند اسم ببرند، میگویند: مقسط. امّا فاعل قسط به معنی جور، قاسط است نظیر قاسطین و مارقین و ناکثین. فرمود: و امّا القاسطون فکانوا لجهنّم حطباً، اینها هیزماند.
اگر ظلم یک امر اعتباری باشد آدم را هیزم نمیکند! این برهان پذیر است. منتها مبادی دارد، مقدّمات دارد، نتایج دارد؛ باید مشخص بشود که این واقعاً آنطور است، مثل طب! اگر طب به ما گفت این شیء بعداً باعث سوخت و سوز است و انسان را میسوزاند، درجه حرارت را بالا میبرد، تب انسان بالا میآید، و بدن داغ میشود؛ اینکه اعتبار نیست، این حقیقت است! منتها طب روحانی میگوید: آقا ! وسیله سوخت و سوز خودتی، آن ماده تی ان تی انفجاری هم از درون خودت در میآید، خودت خودت را گر میدهی !! یک عدّه میشوند وقود النّار اینهائی که وقود النّارند، « وقود » یعنی ما یوقد به النّار. به آن مواد تی ا ن تی یا چیزهای دیگری که به وسیله آن هیزمها گر میگیرند میگویند ( وقود ). یک عدّه که رهبران ظلمند کدأب آل فرعون ، اینها وقود النّارند. یک عدّه هیزماند! اینها که وقود النّارند، خودشان مشتعل میشوند؛ روی شعله اینها دیگران هم میسوزند. یک عدّهای که به دنبال اینها راه افتادند، میشوند هیزم جهنّم. یک عدّه که خودشان ائمه کفرند، دیگران را میسوزانند. آیا این برهان پذیر نیست؟ آیااین امر اعتباری است؟!
بنابراین حقیقت اخلاق از منظر دین به 3 رشته علمی حکمت نظری بر میگردد. یعنی انسان خودش را زنده میکند، یک؛ سالم نگه میدارد و از بیماری نجات میدهد،دو؛ بعد در صلابت و استحکام خود و در هنر و زیبائی خودش میکوشد. خیلی دلمان میخواهد بهتر از یوسف بشویم، ممکن است از یوسف زیباتر محشور بشویم، این هیچ استبعادی ندارد. حالا ما نشدیم، انبیاء الهی میشوند، وجود مبارک اهل بیت (علیهم السّلام) میشوند؛ اینها زیباتر از یوسف محشور میشوند. این را خود آدم باید بسازد! بنابراین یک چنین علمی که از 3 حقیقت خبر میدهد، نمیتواند اعتباری باشد.
مطلب دیگر اینکه: آیا ما از بود و نبود به باید و نباید میرسیم، یعنی از حکمت نظری به حکمت عملی میرسیم، آیا میتوانیم از بحثهای دانشی، ارزشی در بیاوریم؛ آیا میتوان از هستی و نیستی باید و نباید استنتاج کنیم یا نه ! این را مستحضرید که هر قیاسی برابر مقدّماتش نتیجه میدهد، یک. و از دو مقدّمهای که از بود و نبود، یعنی حکمت نظری تشکیل شده، ممکن نیست که نتیجه باید و نباید بدهد، این دو. یعنی اگر گفتیم: (الف)، (با) است؛ (با) (جیم) است؛ از این دو تا (است) باید در نمی آید، هیچ ممکن نیست. چون نتیجه بالأخره هماهنگ با مقدّمتین است، این حد وسط با دو تا (است) وابسته است، باید و نباید درآن در نمیآید ! امّا اگر یک قیاسی داشتیم که یک مقدّمهاش هست و نیست بود، بود و نبود بود، مقدّمه دیگرش باید و نباید بود؛ نتیجه باید، نباید درآن در میآید. میگوییم: خدا ولی نعمت است، ولی نعمت را باید شناخت، خدا را باید شناخت. خدا آفریدگار ما است، و آفریدگار را باید پرستید، خدا را باید پرستید. ظلم برای جان انسان، فرد و جامعه زیانبار است، از هر زیانباری باید پرهیز کرد، از ظلم باید پرهیز کرد. قیاسی که یک مقدّمهاش بود و نبود است، یک مقدّمهاش باید و نباید؛ نتیجه باید و نباید میدهد. و گرنه ما نه از کسی شنیدیم، نه در کتابی خواندیم، نه کسی این حرف را زده که از دو تا باید یک بود در میآید، یا از دو تا بود یک باید در میآید، از دو تا دانش یک ارزش در میآید، یا از دو تا ارزش یک دانش در میآید؛ این را احدی نگفته!
بنابراین چون حکمت عملی زیر پوشش حکمت نظری است، اصل پیدایش این علم روی تقسیم موجود حقیقی است که الموجود الحقیقی امّا حقیقیأ و امّا اعتباری، مثل اینکه میگوییم: الموجود الخارجی امّا ذهنیأ و امّا خارجی، بنابراین تمام مبادی حکمت عملی را حکمت نظری باید تأمین کند. 3 تا مطلب است که 2 مطلبش را تبیین کردند، متأسفانه یکیاش را روشن نکردند. یکی اینکه همه فرمودند: حکمت یا نظری است یا عملی؛ در قالب کتابهای حکماء پیشین این تقسیم آمد، این یک. دوّم اینکه علم یا حقیقی است یا اعتباری؛ این در فرمایشات شیخ مشایخ ما، مرحوم محمّد حسین اصفهانی (رض)، بعد در بیانات سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی در مقاله ادراکات اعتباری، در بدایه و نهایه به عنوان علم حقیقی و اعتباری آمده که ما علم اعتباری داریم، علم حقیقی داریم؛ این دو. امّااینکه منشأ این حرفها تقسیم ( الموجود ) است لیالحقیقی و الاعتباری، در هیچ جا نیست. یکی از بحثهای تقسیمی فلسفه این است که موجود یا حقیقی است یا اعتباری؛ موجود اعتباری را به حکمت عملی میدهند، موجود حقیقی را حکمت نظری میگیرند؛ این موجود حقیقی، حقیقی است، آن موجود اعتباری هم حقیقی است، زیرا هر دو زیر مجموعه الموجود الحقیقیاند؛ منتها این اوّلین قدم را طی نکرده، آمدند، گفتند: الحکمه امّا نظریأ و امّا عملیه. درست است الحکمه ا مّا نظریه و ا مّا عملیه، امّا حکمت علم است؛ علم را به وسیله معلوم تقسیم میکنند. شما اوّل یک معلومی بده، تقسیم بشود به نظری و عملی، بعد علم را تقسیم بکنید. اگر الموجود امّا حقیقیأ و امّا اعتباری فصل اوّل شد، به تبع این فصل اوّل، فصل دوّم پدید آمد که الحکمه امّا نظریأ و امّا عملیه، آنگاه معلوم میشود حکمت عملی حقیقت است و برهان پذیر است. منتها همه قضایای حکمت عملی باید به حسن عدل و قبح ظلم برگردد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان