13 مهر 1394, 13:51
آشنایى با امام
آیت الله اراکى پس از سالها تحصیل در حوزه علمیه اراک، به دنبال هجرت آیت الله العظمى حائرى یزدى به قم، وارد حوزه علمیه قم شد و در درس ایشان شرکت کرد.([5]) آیت الله اراکى در این سالها با امام خمینى آشنا شد. وى علاقه خاصى به امام خمینى داشت و هماره از فعالیتهاى سیاسى ایشان علیه رژیم پهلوى پشتیبانى مى نمود.
به دنبال اعلامیه کوبنده امام خمینى در سال 1341، علیه لایحه کاپیتولاسیون و قوانین غیر اسلامى مصوب مجلس شوراى ملى، آیت الله اراکى نیز به پشتیبانى ایشان اعلامیه اى صادر کردند و خواستار لغو مصوبات مخالف اسلام شدند.
پس از دستگیرى و تبعید امام خمینى، در سال 1342، آیت الله اراکى هماره از ایشان حمایت مى کرد. عکاسى هما، عکسى از امام در خیابان ارم زده بود. حضرت آقا (آیت الله اراکى) که از فیضیه بر مى گشتند، وقتى نگاهشان به آن عکس افتاده بود، فرموده بودند : قسم مى خورم که صاحب این عکس اگر در کربلا مى بود، در رکاب امام حسین(علیه السلام)به شهادت مى رسید.
وقتى به منزل مى آمدند و ما اطلاعیه ها را برایشان مى خواندیم، بسیار گریه مى کردند و اشک شوق و نشاط از شنیدن این اطلاعیه ها، مى ریختند...
آیت الله اراکى در پى دستگیرى و تبعید امام به نجف، همان سال به عراق و نجف رفت و در مدت اقامت تماماً میهمان حضرت امام بود این در حالى بود که آقا از سوى رژیم تحت فشار قرار گرفته بود و از سوى دیگر جواب میهمانى افراد دیگر را رد کرده بود ایشان با افتخار میهمانى امام را پذیرفت و بدون ترس و اضطراب چند روزى را در آنجا اقامت کرد.
اولین ملاقات امام با ایشان در کربلا بود، در ابتدا که وارد حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام)شد حضرت امام در حال خروج از حرم بود حدود پانزده سال بود که همدیگر را ندیده بودند. آن دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و آقاى اراکى شروع به گریه کرد و سپس این جمله را فرمود : با آل على هر که در افتاد ور افتاد. بعد دوباره شروع به گریه کرد... حجت الاسلام شهاب الدین اشراقى، داماد امام مى گوید : امام به من گفتند : بغض گلویم را گرفته بود و نتوانستم پیش آقاى اراکى بایستم ...
آیت الله اراکى درباره آشنایى خود با امام خمینى مى فرماید :
«حضرت آقاى خمینى یک مدتى را در اراک بوده اند و در حوزه آنجا تحصیل مى کردند و حتى منبر مى رفته اند، من در آن مدت با ایشان آشنایى نداشتم، اما آن وقتى که در قم بودیم خوب آشنا شدیم و یکى از هم صحبتهاى بنده بودند. گاهى اتفاق مى افتاد از منزل تا میدان کهنه قم نزدیک شاهزاده حمزه این راه را به همراه هم طى مى کردیم و ضمن صحبتها و مباحثه ها بر مى گشتیم و این مسأله بسیار اتفاق افتاد، با هم خیلى مأنوس بودیم.
آن اوایل که وارد قم شدم ایشان به من اظهار کرد شما یک درس تفسیر صافى براى من بگویید تفسیر صافى با اصول و فقه و اصطلاحات آن مناسبتى ندارد و لذا چون من با آن اصطلاحات مأنوس نبودم چند شب تدریس کردم اما دیگر نرفتم، ایشان هم اصرارى نکردند...
ایشان مرد بسیار جلیلى است و شناختم او را به جلالت بسیار مرد پاکى است، پاک، پاکى نفس دارد، پاکى ذاتى و درونى دارد و این بر همه خلق معلوم شده است.
ما در مدت پنجاه سال که با این شخص بزرگ آشنایى پیدا کرده ایم، خبر تقوا و دیانت و سخاوت و شجاعت و شهامت و بزرگى نفس و بزرگى قلب و کثرت دیانت و جدیت در علوم نقلى و عقلى و مقامات عالى و... در او نیافتیم. این مرد قد مردانگى علم کرد و در مقابل کفر ایستادگى کرد و دست غیبى هم با او همراهى کرد، به طورى که محیرالعقول بود و هیچ خانه اى و هیچ زاویه اى از زوایاى این مملکت باقى نماند مگر که گفته شد. مرگ بر شاه او جان در کف دست گذاشته است و در مقابل تبلیغ قرآن و دین حنیف اسلام جانبازى مى کند. جان در کف گذاشته و حاضر براى شهادت شده است. خداوند یک قوه غریبى در این مرد خلق فرموده که به هیچ احدى نداده. همچنین جرأتى، چنین شجاعتى و دیدى به او داده است که به احدى نداده، او مانند جدش على بن ابى طالب است. یک چنین کسى کمیاب است. کم نظیر است و نظیر ندارد.»([6])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان